و به بررسی این موضوع پرداخته است که مدیریت واقعی سود تا چه حد بر عملکرد آتی مؤثر است و همچنین اینکه آیا با وجود روشهای مذکور سرمایه گذاران و تحلیلگران انتظار کاهش عملکرد را در آینده دارند یا خیر؟ نتایج پژوهش تأثیر منفی با اهمیت هر چهار روش را بر عملکرد آتی شرکت تأیید می کند به این معنا که مدیریت واقعی سود، جریانهای نقدی عملیاتی و سود کمتری ایجاد می کند و چنانچه شرکتی در سال جاری از مدیریت واقعی سود استفاده نماید، بازده آتی پایینتری خواهد داشت؛ ضمن اینکه از دیدگاه تحلیلگران هر چهار روش در شناسایی سود آتی تأثیرگذار است اما از دیدگاه سرمایه گذاران تنها تأثیر روشهای دوم و چهارم مورد تأیید قرار گرفته است.
زانگ (۲۰۰۵)، در تحقیقی با عنوان شواهدی بر رابطه جایگزینی بین مدیریت واقعی و حسابداری سود بیان می کند که مدیران تصمیمهای مربوط به مدیریت سود از طریق فعالیتهای واقعی را قبل از تصمیمهای مربوط به دستکاری اقلام تعهدی اتخاذ می کنند. نتایج پژوهش وی همچنین حاکی از آن است که بعد از دعوی مدیران ترجیح می دهند روش خود را از مدیریت حسابداری به مدیریت واقعی سود تغییر دهند.
بنکر و چن (۲۰۰۶)، در تحقیقی مدلی برای پیش بینی نرخ بازده سرمایه گذاری، که در آن مدل رفتار چسبنده هزینهها نیز لحاظ شده بود ارائه نمودند و با مقایسه مدل خود با سه مدل سنتی که در آن به رفتار چسبنده هزینه ها توجه نشده بود، نشان دادند که مدل آنها دقت بیشتری در پیش بینی بازده سرمایه گذاری دارد. با این پیش زمینه نسبت به رفتار هزینه ها می توان تا حدودی به این نتیجه دست یافت که یک شرکت با هزینه های چسبنده، کاهش بیشتری در درآمد دارد در زمانی که سطح فعالیت کاهش پیدا می کند. در صورتی که یک شرکت با چسبندگی کمتر، کاهش درآمد کمتری را در زمان کاهش فعالیت نشان می دهد.
رویچودهری (۲۰۰۶)، در پژوهشی با عنوان «مدیریت سود از طریق دستکاری فعالیتهای واقعی» دریافت که دریافت که شرکتها برای جلوگیری از گزارش زیان و ارائه حاشیه سود بهتر، از فعالیتهایی نظیر ارائه تخفیفهای قیمتی به منظور افزایش فروش، تولید بیش از اندازه برای کاهش بهای تمام شده کالای فروش رفته و کاهش هزینه های اختیاری جهت بهبود حاشیه سود استفاده می کنند؛ در حالی که این فعالیتها باعث افزایش ارزش شرکت در بلندمدت نمی شود.
کالجا و همکاران (۲۰۰۶)، چسبندگی هزینه های عملیاتی را با بهره گرفتن از داده های ۴ کشور آمریکا، انگلیس، فرانسه و آلمان بررسی نمودند. نتایج پژوهش آنها نشان داد که با افزایش ۱% فروش، هزینههای عملیاتی ۹۷,۰% افزایش مییابد و با کاهش ۱% فروش، هزینه های عملیاتی ۹۱,۰% کاهش مییابد و شدت چسبندگی هزینهها در فرانسه و آلمان بیشتر از شدت چسبندگی در آمریکا و انگلیس است. افزون بر آن، نوع صنعت و نوع شرکت بر چسبندگی هزینهها تأثیر دارد.
آندرسون و همکاران (۲۰۰۷)، درپژوهشی دیگر با عنوان رفتار هزینه و تحلیل بنیادی هزینه های فروش، عمومی و اداری به بررسی چگونگی تغییر سطح هزینهها و به ویژه هزینه های فروش، عمومی و ادرای پرداختند و به این نتیجه دست یافتند که با افزایش یا کاهش هزینه های مذکور میزان درآمد نیز در دوره بعد به ترتیب، افزایش یا کاهش مییابد و افزایش نسبت هزینه های فروش، عمومی و اداری به فروش از سوی مدیریت بیانگر انتظارات وی برای افزایش درآمد آتی میباشد. آنها با بهره گرفتن از مدل پیش بینی سود ادعا کردند، که برخلاف تجزیه و تحلیلهای سنتی برای ارزیابی عملکرد شرکت، افزایش نسبت هزینه های اداری، عمومی و فروش به خالص فروش، بیانگر علامتی منفی نسبت به عملکرد جاری و آتی شرکت نیست. نتایج حاکی از آن بود که چنین تجزیه و تحلیلهایی فقط در دورههای افزایش درآمد صادق است و در دوره های کاهش درآمد، تجزیه و تحلیلهای بنیادی باید با توجه به رفتار چسبنده هزینهها ارزیابی شود.
کوهن و همکاران (۲۰۰۸)، در پژوهشی به بررسی میزان مدیریت سود از طریق اقلام تعهدی و فعالیتهای واقعی، قبل و بعد از قانون ساربنیز- اکسلی (۲۰۰۳) پرداختند. آنها دریافتند که از سال ۱۹۸۷ تا ۲۰۰۳ مدیریت سود از طریق اقلام تعهدی افزایش داشته ولی بعد از تصویب قانون مذکور روند کاهش داشته است. در مقابل مدیریت سود از طریق فعالیتهای واقعی، بعد از تصویب قانون افزایش چشمگیری داشته است.
یو (۲۰۰۸)، نیز در زمینه مدیریت حسابداری سود و دستکاری فعالیتهای واقعی تحقیقی انجام داد. نتایج تحقیق وی حاکی از آن است که در صورت وجود استانداردهای سختگیرانه، مدیران بیشتر تمایل به دستکاری فعالیتهای واقعی دارند. همچنین نتایج تحقیق وی نشان میدهد که شرکتهای مشکوک به دستکاری فعالیتهای واقعی نسبت به سایر شرکتها عملکرد آتی پایینتری داشته اند. به عبارت دیگر طبق نتایج کار وی دستکاری فعالیتهای واقعی ممکن است به ارزش اقتصادی شرکت در بلندمدت آسیب برساند.
بالاکریشنان و جروکا (۲۰۰۸)، با بهره گرفتن از داده های بیمارستانهای شمال آمریکا به بررسی این فرضیه پرداختند که چسبندگی هزینه های نگهداری بیماران این بیمارستانها بیشتر است. نتایج بدست آمده از این پژوهش به صورت زیر است:
چن و همکاران (۲۰۰۸)، رابطه انگیزه های مدیران و حاکمیت شرکتی را با رفتار نامتقارن هزینه های فروش، عمومی و اداری بررسی کردند. آنها در تحقیق خود اطلاعات ۱۵۰۰ شرکت، در طی دوره ۱۰ ساله ۲۰۰۵-۱۹۹۶ را مورد استفاده قرار دادند. بر اساس یافتههای ایشان، عدم تقارن هزینهها با مشکلات نمایندگی (با شاخص جریانهای نقدی آزاد)، رابطه مثبت و با حاکمیت شرکتی رابطه منفی دارد و این رابطه منفی در صورت وجود انگیزه های مدیریتی تشدید می شود. همچنین آنها به این نتیجه دست یافتند که مشکلات نمایندگی در شرکتهایی که در آنها هزینه های فروش، عمومی و اداری، ارزش آتی کمی ایجاد می کند، بیشتر بر عدم تقارن هزینه مؤثر است.
ویس (۲۰۱۰) در پژوهشی به بررسی رابطه رفتار هزینه و پیش بینی سود تحلیلگران پرداخت و از یک نمونه ۲۵۲۰ تایی از مجموع ۴۴۹۳۱ شرکت صنعتی که از سال ۱۹۸۶ شروع و تا سال ۲۰۰۵ بود استفاده کرد، نتایج تحقیق وی حاکی از این موضوع است که دقت پیش بینی سود، توسط تحلیلگران در شرکتهایی که هزینه های چسبندهتری دارند، کمتر است و چسبندگی هزینهها بر اولویتهای تحلیلگران و نظر سرمایه گذاران درباره ارزش شرکت تأثیر می گذارد.
گانی (۲۰۱۰) در پژوهشی از طریق تجزیه و تحلیل اطلاعات جمعآوری شده از میزان دستیابی به شاخص های سود به بررسی ارتباط بین مدیریت واقعی سود و عملکرد آتی پرداخت و دریافت که شرکتها اغلب درگیر مدیریت سود از طریق دستکاری فعالیتهای واقعی هستند. نتایج بررسی نشان داد که کاهش هزینه های تحقیق و توسعه و تولید بیش از اندازه، با سودی که در نتیجه دستکاری فعالیتهای واقعی کسب شده، رابطه مثبت دارد. همچنین سودی که از طریق مدیریت سود واقعی ایجاد شده، یک رابطه معکوس با عملکرد آتی شرکت دارد.
یاسوکاتا و کاجیوارا (۲۰۱۱) به بررسی ارتباط تصمیمات سنجیدهی مدیران با چسبندگی هزینهها پرداخته و با بررسی و تحلیل داده های بدست آمده از شرکتهای ژاپنی نشان دادند اگر مدیران انتظار فروش در آینده را داشته باشند، چسبندگی هزینهها افزایش مییابد. نتایج این مطالعه همچنین نشان داد، میزان خوشبینی مدیران در پیش بینی فروش آتی، رابطه معناداری با چسبندگی بهای تمام شده فروش ندارد، اما با چسبندگی هزینه های فروش، عمومی و اداری ارتباط مثبت دارد.
در تحقیقی از بنکر و همکاران (۲۰۱۱)، تأثیر عواملی مانند تغییرات متوالی همجهت فروش، سفارش مشتریان، پیش بینی تحلیلگران از فروش و رشد تولید ناخالص داخلی، بر چسبندگی هزینهها آزمون شد و یافته ها نشان داد که اگر عوامل مذکور، حاکی از خوشبینی بیشتر مدیریت باشد، افزایش هزینهها، سریعتر و کاهش هزینهها با سرعت کمتری انجام می شود.
بالکریشان و لابرو[۷۸] (۲۰۱۱)، در تحقیقی با عنوان ساختار هزینه و چسبندگی هزینه ها شواهدی ارائه میکند که در درازمدت هزینه تصمیم گیری ساختار هزینه تحت تاثیر توانایی ما برای شناسایی تصمیمات کوتاهمدت مدیریت هزینه است و تصمیمات گذشته در ساختار هزینه ، قدم بزرگی برای کنترل هزینه ها در کوتاهمدت است.
در این تحقیق مدل ABJبه عنوان یک راه حل مناسب برای بکارگیری داده های یک نمونه بزرگ برای درک بهتر تصمیم گیریهای کوتاهمدت مدیریت هزینه پیشنهاد می شود .در این مقاله ۳ روش برای کاهش تاثیر ساختار هزینه در مطالعات چسبندگی هزینه عنوان شده :
۱) محدود کردن صنایع ، چون صنایع از لحاظ ساختار هزینه شبیه هستند
۲) استفاده از متغیر های مستقل از قبیل حجم سرمایه ، رشد تولید ناخالص داخلی برای کنترل هزینه های ثابت و
شرایط اقتصادی
۳) استفاده از روش درصد تغییرات و رگرسیون فاما و مبکث بجای استفاده از. log , ln
نتیجه تحقیق کنون (۲۰۱۱)، که با بررسی ۵۰۹ داده از شرکتهای صنعت هواپیمایی آمریکا انجام شد این بود که اگر هزینه های نهایی افزایش ظرفیت به هنگام افزایش تقاضا، بیشتر از منفعت نهایی کاهش ظرفیت به هنگام کاهش تقاضا باشد، چسبندگی هزینهها افزایش مییابد و از آنجا که کاهش قیمت محصول به هنگام کاهش تقاضا، بیشتر از افزایش قیمت محصول به هنگام افزایش تقاضاست، چسبندگی هزینهها در حالت کاهش تقاضا بیشتر است.
کاما و ویس (۲۰۱۳)، در تحقیقی با عنوان تأثیر اهداف سود و انگیزه های مدیریتی بر چسبندگی هزینهها، با بررسی ۹۷،۵۴۷ مشاهده از ۱۱۷۵۸ شرکت در طی سالهای ۲۰۰۶-۱۹۷۹ نشان دادند که انگیزه مدیران برای اجتناب از زیان و کاهش سود، دستیابی به پیش بینی سود تحلیلگران مالی و پیش بینی مدیران از درآمد آتی و همچنین هنگام کسادی خرید و فروش (کاهش سطح فروش) افزایش مییابد. تصمیمات سنجیدهی مدیران که در این شرایط در مورد منابع اتخاذ میشوند و ناشی از انگیزه های نمایندگی است، در اصل به جای ایجاد چسبندگی هزینه، آن را کاهش می دهند. یافتههای آنها حاکی از آن است که پژوهشهایی که برای یافتن منشأ چسبندگی هزینه انجام می شود، باید با توجه به انگیزه های مدیر در تعدیل منابع باشد.
چن و همکاران (۲۰۱۳) به بررسی ویژگیهای رفتار مدیریت در واکنش به چسبندگی هزینهها پرداختند. آنان با بررسی نمونه متشکل از ۱۴۵۶۸ سال- شرکت به بررسی هزینه های اداری، عمومی و فروش برای سالهای ۱۹۹۲ تا ۲۰۱۱ پرداختند. نتایج پژوهش نشاندهنده تغییرات رفتاری مدیران در قبال چسبندگی هزینه است به نحوی که وقوع پدیده چسبندگی هزینه، اعتماد به نفس مدیران را افزایش میدهد.
بنکر و همکاران (۲۰۱۴)، در پژوهشی با عنوان انتفاع سرمایه گذاران و تحلیلگران از مدلهای رفتار هزینه، مدلهای ذهنی تحلیلگران و سرمایه گذاران در ارتباط با رفتار هزینه را مورد آزمون قرار دادند. آنها اطلاعات ۷۱۲۷ شرکت را در طول سالهای ۲۰۱۳-۱۹۹۲ بررسی کرند و به این نتیجه رسیدند سه تا از مدلهای مورد بررسی بیشتر مورد استفاده تحلیلگران قرار میگیرد؛ بنابراین، به نظر میرسد که سرمایه گذاران و تحلیلگران رفتار چسبندهی هزینهها را تا حدودی تشخیص می دهند و کمتر دیده شد که به مدل سنتی رفتار هزینهها تکیه کنند. همچنین نتایج پژوهش نشان داد که برخی از مدلهای رفتار هزینه پیش بینی دقیقتری از سود را ارائه می کنند.
۲-۲-۲٫ مروری بر تحقیقات داخلی
قائمی و نعمتالهی (۱۳۸۵)، طی پژوهشی به بررسی رفتار هزینهها در شرکتهای تولیدی پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران پرداختند. آنها با بهره گرفتن از تجزیه و تحلیل اطلاعات مندرج در صورتحساب سود و زیان شرکتهای پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران طی دوره زمانی ۱۳۷۵ تا ۱۳۸۳ به آزمون رفتار چسبندهی هزینهها پرداختند. برای این منظور با بهره گرفتن از رابطه بین درآمد فروش با هزینهها، چسبندگی هزینهها از طریق رگرسیون سه متغیره بررسی شد. نتایج حاکی از آن است که هر یک از هزینه های مورد بررسی چسبنده هستند. به این معنی که اگر درآمد فروش ۱۰% افزایش یابد هزینه ۹% افزایش مییابد اما اگر درآمد فروش ۱۰% کاهش یابد (معادل همان افزایش) هزینه ۸% کاهش مییابد.
قائمی و نعمتالهی (۱۳۸۶)، به بررسی رفتار و ساختار هزینه های عملیاتی و هزینه مالی در شرکتهای تولیدی پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران پرداختند. در این پژوهش، چسبندگی هزینه های مواد مستقیم، دستمزد مستقیم، سربار تولید و هزینه های مالی و رابطه آنها با درآمد فروش، هر یک به طور جداگانه مطالعه شد. نتایج بیانگر این بود که هزینه های سربار چسبنده هستند؛ اما هزینه های مواد اولیه، دستمزد مستقیم و هزینه مالی چسبنده نیستند.
ولیزاده لاریجانی (۱۳۸۷)، در پژوهشی به بررسی تأثیر مدیریت واقعی سود بر عملکرد عملیاتی آتی در بازهی زمانی ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ پرداخت. وی از جریانهای نقدی عملیاتی آتی به عنوان معیار عملکرد و کاهش هزینه های اختیاری، تولید بیش از اندازه به عنوان ابزارهای مدیریت واقعی سود استفاده کرد. نتایج پژوهش وی نشان داد بین عملکرد عملیاتی آتی و مدیریت سود واقعی رابطه معنیدار وجود ندارد.
ابراهیمی کردلر و ذاکری (۱۳۸۸)، در تحقیقی با عنوان مدیریت سود با بهره گرفتن از فروش دارایی ها با بررسی اطلاعات شرکتهای پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران طی سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۵ دریافتند که شرکتهای دارای عملکرد جاری منفی (مثبت) و عملکرد آتی مثبت (منفی)، اقدام به مدیریت سود با بهره گرفتن از سود (زیان) فروش دارایی ها می کنند. در واقع طبق این پژوهش شرکتها با بهره گرفتن از فروش دارایی ها سود را مدیریت می کنند.
خالقی مقدم و کرمی (۱۳۸۸)، در تحقیقی با عنوان پیش بینی سود با بهره گرفتن از مدل مبتنی بر تغییر پذیری و چسبندگی هزینه به بررسی قدرت مدل پیش بینی سود مبتنی بر تغییر پذیری و چسبندگی هزینه در مقایسه با مدل های پیش بینی سود می پردازد . در این پژوهش جهت انجام تجزیه و تحلیل ها از داده های ۸۵ شرکت پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران در فاصله زمانی ۱۳۷۲ تا ۱۳۸۲ استفاده گردیده است . نتایج بدست آمده نشان می دهد که توان مدل پیش بینی سود مبتنی بر تغییر پذیری هزینه و چسبندگی هزینه به صورت معناداری بیشتر از دیگر مدل های پیش بینی است.
نمازی و دوانی پور (۱۳۸۹)، به بررسی تاثیر عوامل مختلف بر رفتار چسبنده هزینه ها پرداختند. نتایج پژوهش مذکور که بر اساس اطلاعات شرکتهای پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران، برای یک دوره ۱۰ ساله از سال ۱۳۷۷ تا ۱۳۸۶ است، نشان داد در ازای ۱% افزایش فروش ، هزینه های اداری عمومی و فروش ۰٫۶۵% افزایش می یابد در حالی که در ازای۱% کاهش فروش ، هزینه های اداری عمومی و فروش ۰٫۴۱% کاهش می یابد نتایج این تحقیق همچنین نشان داد که شدت چسبندگی هزینه ها در دوره هایی که قبل از آن کاهش درآمد رخ داده کمتر و شدت چسبندگی برای شرکتهایی که نسبت جمع دارایی ها به فروش بزرگتری دارند بیشتر است.
کردستانی و موتضوی (۱۳۹۱)، در تحقیقی با عنوان شناسایی عوامل تعیین کننده چسبندگی هزینه های شرکتها، با بهره گرفتن از داده های شرکتهای پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار طی سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۸ به این نتایج دست یافت :
پیش بینی افزایش فروش آتی توسط مدیران موجب افزایش چسبندگی هزینه فروش اداری و عمومی می گرددو میزان خوش بینی مدیران درباره افزایش فروش آتی با درجه چسبندگی بهای تمام شده کالای فروش رفته رابطه مثبت دارد و چسبندگی هزینه ها در دوره بعد از دوره کاهش فروش وارونه می شود واگر فروش در دو دوره متوالی کاهش یابد چسیندگی هزینه ها در دوره دوم کمتر است و همچنین نتایج این پژوهش نشان داد که هر چه دارایی شرکت بیشتر باشد چسبندگی بیشتر است.
کردستانی و موتضوی (۱۳۹۱)، در پژوهشی دیگر با عنوان بررسی تأثیر تصمیمات سنجیده مدیران بر چسبندگی هزینهها، با بهره گرفتن از داده های ۱۸۶ شرکت پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار طی سالهای ۱۳۸۰ تا ۱۳۸۸ به آزمون فرضیه تصمیمات سنجیده پرداختند. نتایج این پژوهش حاکی از آن است که انتظار افزایش فروش آتی توسط مدیریت، موجب کاهش چسبندگی بهای تمام شده فروش می شود و هر چه این خوشبینی بیشتر باشد، چسبندگی بهای تمام شده فروش بیشتر کاهش مییابد. اما خوشبینی مدیریت، چسبندگی هزینه های فروش، عمومی و اداری را افزایش میدهد. نتایج این پژوهش شواهدی قوی از تأیید فرضیه تصمیمات سنجیده محسوب می شود.
نتایج حاصل از پژوهشی که توسط نمازی و همکاران (۱۳۹۱) با بهره گرفتن از داده های ۲۵۹ شرکت در بورس اوراق بهادار تهران برای یک دوره زمانی ۷ ساله از سال ۱۳۸۲- ۱۳۸۸ انجام شد، بیانگر وجود رفتار چسبندهی هزینه های اداری، عمومی و فروش، بهای تمام شده و مجموع بهای تمام شده و هزینه های اداری، عمومی و فروش است. همچنین، هزینه های اداری، عمومی و فروش تنها برای تغییرات بیش از ۳۰% در درآمد فروش، بهای تمام شده برای تغییرات کمتر از ۱۰% و بیشتر از ۳۰% در درآمد فروش، از خود رفتار چسبنده نشان می دهند.
زنجیردار وهمکارانش (۱۳۹۲) [۵]، در پژوهشی با عنوان بررسی و تحلیل عوامل مؤثر بر رفتار چسبندگی هزینه، با بررسی اطلاعات ۷۰ شرکت تولیدی فعال در بورس اوراق بهادار تهران برای یک دوره ۱۰ ساله ۱۳۸۱ تا ۱۳۹۰ به این نتیجه رسیدند که هزینه های اداری، عمومی و فروش و همچنین بهای تمام شده کالای فروش رفته چسبنده هستند و شدت چسبندگی در بهای تمام شده کالای فروش رفته بسیار بالاست و شاخص هایی مانند تعداد کارکنان، میزان دارایی های جاری شرکت و نسبت بدهی بر شدت چسبندگی مؤثر است.
سجادی و همکاران (۱۳۹۳)، در پژوهشی با عنوان تأثیر چسبندگی هزینه بر تقارن زمانی سود با تأکید بر ارتباط میان چسبندگی هزینه و محافظه کاری شرطی، با بررسی اطلاعات ۱۲۰ شرکت پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران برای دوره زمانی بین سالهای ۱۳۸۳ تا ۱۳۹۰، به این نتیجه رسیدند که چسبندگی رفتار هزینهها بر عدم تقارن ارتباط میان سود و بازده تأثیرگذار بوده و باعث عدم تقارن زمانی شناسایی سود می شود. همچنین، نتایج پژوهش آنها نشان داد که در شرکتهای دارای چسبندگی هزینهها، سود اخبار منفی را با سرعت بیشتری منعکس می کند و نیز شرکتهای با چسبندگی هزینه نسبت به دیگر شرکتها دارای محافظه کاری شرطی بیشتری هستند.
سپاسی و همکاران (۱۳۹۳)، در پژوهشی با عنوان آزمون تجربی چسبندگی هزینهها، با بررسی هزینه های ۱۸۹ شرکت پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران در سه سطح بهای تمام شده کالای فروش رفته، هزینه های اداری، فروش و عمومی و سایر هزینه های عملیاتی طی سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۹۱، به این نتیجه رسیدند که در هر سه سطح هزینه به ازای افزایش یکسان (۱%) در سطح فعالیت، بزرگتر از شدت کاهش هر سه سطح هزینه به ازای کاهش یکسان (۱%) در سطح فعالیت است. همچنین نتایج پژوهش آنها نشاندهنده چسبندگی در سطح هزینه های عملیاتی کل نیز میباشند.
۲-۲-۳٫ خلاصهای از پژوهشهای انجام شده
جدول (۲-۱): خلاصهای از پژوهشهای انجام شده خارجی
دانشگاه آزاد اسلامی
استان مرکزی - اراک
تاریخ : …………………………..
شماره : ………………………….
پیوست : ………………………..
“تعهدنامه اصالت رساله یا پایان نامه”
اینجانبصادق مرزباندانشجوی مقطع کارشناسی ارشد ناپیوسته در رشته مهندسی برق ـ قدرتبا شماره دانشجویی ۹۱۱۰۸۶۸۳۲که در تاریخ۰۶/۱۲/۱۳۹۳از پایان نامه خود تحت عنوان:”تجدید آرایش شبکه های توزیع شعاعی به منظور کاهش تلفات و بهبود پروفایل ولتاژدر حضور ریز شبکه ها ” که با کسب نمره…………………… و درجه ……………………. دفاع نمودهام بدینوسیله متعهد میشوم:
۱) این رساله حاصل تحقیق و پژوهش انجام شده توسط اینجانب بوده و در مواردی که از دستاوردهای علمی و پژوهشی دیگران (اعم از پایان نامه، کتاب، مقاله و…) استفاده نمودهام مطابق ضوابط و رویه موجود، نام منبع مورد استفاده و سایر مشخصات آن را در فهرست مربوطه ذکر و درج نمودهام.
۲) این رساله قبلا برای دریافت هیچ مدرک تحصیلی (هم سطح، پایینتر یا بالاتر) در سایر دانشگاهها و موسسات آموزش عالی ارائه نشده است.
۳) چنانچه بعد از فراقت از تحصیل، قصد استفاده و هرگونه بهره برداری اعم از چاپ کتاب، ثبت اختراع و … از این رساله داشته باشم، از حوزه معاونت پژوهشی واحد مجوزهای مربوطه را اخذ نمایم.
۴) چنانچه در هر مقطعی زمانی خلاف موارد فوق ثابت شود، عواقب ناشی از آن را میپذیرم و واحد دانشگاهی مجاز است با این جانب مطابق ضوابط و مقررات رفتار نموده و در صورت ابطال مدرک تحصیلیام هیچگونه ادعایی نخواهم داشت.
صادق مرزبان
امضاء ………………………………………………………………………………………………………………………………………………….
گواهی امضاء:
دانشجوی فوقالذکر احراز هویت شد. فقط امضای ایشان گواهی میگردد.
رئیس پژوهش دانشکده
تاریخ و امضاء
اراک – میدان امام خمینی- بلوار امام خمینی(ره)- شهرک دانشگاه آزاد اسلامی- صندوق پستی ۵۶۷/۳۸۱۳۵
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد اراک
دانشکده فنی و مهندسی ، گروه تحصیلات تکمیلی مهندسی برق
پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد (M.Sc.)
گرایش: قدرت
عنوان:
تجدید آرایش شبکه های توزیع شعاعی به منظور کاهش تلفات و بهبود پروفایل ولتاژدر حضور ریز شبکه ها
استاد راهنما:
دکتر مصطفی رجبی مشهدی
استاد مشاور:
دکتر امیر حسین سالمی
نگارش:
صادق مرزبان
زمستان۱۳۹۳
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد اراک
دانشکده فنی و مهندسی ، گروه تحصیلات تکمیلی مهندسی برق
پایان نامه برای دریافت درجه کارشناسی ارشد (M.Sc.)
گرایش: قدرت
عنوان:
تجدید آرایش شبکه های توزیع شعاعی به منظور کاهش تلفات و بهبود
پروفایل ولتاژدر حضور ریز شبکه ها
با حضور استاد راهنما، استاد مشاور و هیأت داوران دردانشگاه آزاد اسلامی واحد اراک
در مورخ ۰۶/۱۲/۱۳۹۳ برگزار گردید.
تصویب و ارزیابی شده توسط هیأت داوران با نمره …………………. و درجه ……………….
دکترمصطفی رجبی مشهدی(استاد راهنما)……………………………………………………………………..
دکتر امیر حسین سالمی(استادمشاور) ………………………………………………………………………….
دکترمحمد باقر توکلی(استاد داور) …………………………………………………………………………………..
ماحصل آموخته هایم را تقدیم می کنم به آنان که مهر آسمانی شان آرام بخش آلام زمینی ام است
هزینه معاملات در بازار سرمایه صفر است.
سرمایه گذاران افقهای سرمایه گذاری و باورهای مشترک نسبت به میانگین، واریانس و کوواریانس همه داراییها دارند.
هیچ محدودیتی در خصوص فروشهای کوتاه مدت وجود ندارد.
سرمایه گذاران میتوانند مبالغ نامحدودی را بدون تحمل ریسک قرض بگیرند و قرض بدهند.
همچنین فاما و مک بث[۷۷] (۱۹۷۳) سه فرضیه قابل آزمون برای مدل CAPM را بیان نمودند.
(الف) بین بازده مورد انتظار و ریسک سیستماتیک اوراق بهادار رابطه خطی مثبت وجود دارد و هیچ متغیر دیگری به جز بتا بر بازده اوراق بهادار تأثیر ندارد.
(ب) صرف ریسک ناشی از ریسک سیستماتیک مثبت است به این معنا که بازده مورد انتظار از پرتفوی بازار بیشتر از بازده مورد انتظار داراییهایی است که با بازده ی بازار ارتباط ندارد.
(ج) بازده مورد انتظار از داراییهای غیر مرتبط با بازار با نرخ بازده بدون ریسک برابر است و طرف ریسک بتا برابر است با بازده مورد انتظار از پرتفوی بازار منهای بازده بدون ریسک.
فیشر و همکاران (۱۹۷۲) در یک آزمون تجربی به بررسی مدل قیمت گذاری داراییهای سرمایه پرداختند و با مطالعه روند قیمت سهام شرکتهای بورس اوراق بهادار در فاصله زمانی ۱۹۳۱-۱۹۶۵ به این نتیجه دست یافتند که یک رابطه خطی بین پرتفوی سهام و بتای آن وجود دارد. (فتحی و دیگران،۱۳۹۱).
ج ) شواهدی دال بر نقصان مدل CAPM
در این بخش به یافتههایی اشاره میشود که اعتبار مدل قیمت گذاری داراییهای سرمایهای با به چالش میکشد.
اندازه شرکت: یکی از ابتداییترین مطالعات صورت گرفته که به اثر اندازه منتج شد، توسط بانز ۱۹۸۱ صورت گرفته است. وی با بررسی اثر اندازه شرکت به این نتیجه دست یافت که اندازه شرکت توان تبین کنندگی پراکندگی مقطعی میانگین بازده سهام توسط بتای بازار را افزایش میدهد. بانز دریافت که میانگین بازده سهام شرکتهای دارای اندازه کوچک بسیار بالاتر از بازده بود که به وسیلهی بتای بازار پیش بینی شده بود و میانگین بازده سهام شرکتهای دارای اندازه بزرگ بسیار پایینتر از بازده پیش بینی شده توسط بتای بازار است.
نسبت ارزش دفتری به ارزش بازار حقوق صاحبان سهام: یکی از ابتداییترین مطالعات صورت گرفته که به نسبت ارزش دفتری به ارزش بازار منتج شد توسط استاتمن ۱۹۸۰ و روزنبرگ ۱۹۸۵ صورت گرفته است آنها به رابطه مثبت این نسبت با بازده سهام در بازار آمریکا دست یافتند. دانیل و همکاران ۱۹۹۷ در پژوهشی به تشریح رفتار بازده سهام در بازار پرداختند آنها در پژوهش خود چهار متغیر سود، اندازه شرکت، نسبت ارزش دفتری به بازار و جریان نقدی را بررسی نمودند و نتایج حاکی از این واقعیت بود که بین چهار متغیر و بازده سهام رابطه مثبت وجود دارد.
اهرم مالی : یکی از ابتداییترین مطالعات صورت گرفته که به اثر اهرم مالی منتج شد توسط بهانداری ۱۹۸۸ صورت گرفته است. وی در تحقیق خود به صورت مقطع زمانی به بررسی اهرم مالی پرداخت. وی در پژوهش خود از متغیرهای بتا و اندازه به عنوان متغیر های کنترل در مدل خود استفاده نمود نتایج پژوهش وی بیانگر رابطه مثبت بین اهرم مالی و میانگین بازده است.
همچنین فاما که خود از پیشگامان بتا به عنوان تنها عامل تببین کننده سهام بودند با کمک فرنچ در سال ۱۹۹۲ در پژوهشی با تلخیص یافتههای پیشین و با اتکا به روش شناسی مقطع زمانی فاما به بررسی رابطه متغیر های بتا، اندازه شرکت، نسبت ارزش دفتری به ارزش بازار، اهرم مالی و نسبت سود به قیمت با بازده مورد انتظار سهام در بازار سرمایه آمریکا پرداختند نتایج این پژوهش حاکی از آن است که بتا به تنهایی قدرت تببین اختلاف بازده سهام را ندارد و از بین متغیرهای موجود اندازه شرکت، نسبت ارزش دفتری به ارزش بازار بهتر قادرند که اختلاف بازده سهام را تشریح نمایند.
د) مدل سه عاملی فاما و فرنچ
انتقاداتی که فاما و فرنچ در سال ۱۹۹۲ بر مدل تک عاملی CAPM وارد نمودند سبب شد تا این دو پژوهشگر در سال ۱۹۹۳ مدل سه عاملی برای تببین بازده سهام ارائه نمایند. آنها با تکیه بر سه عامل زیر :
مازاد بازده مورد انتظار از پرتفوی بازار نسبت به نرخ بازده بدون ریسک)عامل بازار)
اختلاف بین بازده پرتفوی های متشکل از سهام شرکتهای بزرگ و پرتفوی های متشکل از سهام شرکتهای کوچک (عامل اندازه[۷۸] SMB).
اختلاف بین بازده پرتفوی های متشکل از سهام شرکتهای سرمایه پذیر بالا و سرمایه گذار پایین (عامل نسبت ارزش دفتری به ارزش بازارHML[79])
تاکید نمودند که چنانچه به جای مدل قیمتگذاری داراییهای سرمایهای شارپ از مدل سه عاملی آنان استفاده گردد، بسیاری از مشاهداتی که با بهره گرفتن از مدل شارپ قابل تبیین نبودند، را میتوان توجیه نمود. مدل آنان به شرح زیر است.
مازاد بازده پرتفوی بازار نسبت به نرخ بازده بدون ریسک، عامل بازار ، عامل اندازه، عامل ارزش دفتری به ارزش بازار و نیز حساسیت بازده نسبت به عوامل مذکور می باشند.
باهل[۸۰] (۱۹۹۶) با بهره گرفتن از اطلاعات بازار هند و به بررسی قدرت تبیین مدل سه عاملی فاما وفرنچ به پرداخت نتایج تحقیق وی حاکی از آن است که این مدل با ۷۸% قدرت تبیین دارد. همچنین پارک تئو با بهره گرفتن از اطلاعات ۳۰۰۰ شرکت پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار نیویورک۱۹۹۴- ۱۹۸۴ اقدام به بررسی رابطه بین بازده سهام عادی و چند متغیر حسابداری از جمله نسبت نمود رابطه (BE/BM) ارزش دفتری به ارزش بازار سهام نمود نتایج حاکی از وجود رابطه معکوس بین نسبت ارزش دفتری به بازار با بازده سهام بود. اما در مقابل کوتاری و وارنر ۱۹۹۷ معتقدند که نتایج مطالعات فاما و فرنچ تحت تأثیر حذف برخی اقلام از نمونه نهایی قرار گرفته است. (اسکات و همکاران ، ۲۰۰۸) دانیل و تیتمن[۸۱] (۱۹۹۷) با انتقاد از تفسیر یافتههای مطالعات فاما و فرنچ عنوان میکنند که اثر اندازه و نسبت ارزش دفتری به قیمت بازار، شاخصی برای عوامل ریسک تنوع ناپذیر به شمار نمیروند، اما بین اندازه شرکت و نسبت ارزش دفتری به ارزش بازار با بازده سهام همبستگی بالایی وجود دارد و میتوان آن را به جای اینکه به ساختار کوواریانس بازدهها نسبت داد به ویژگیهای خود بازدهها ربط داد که قادرند تغییرات مقطعی بازدهها را توضیح دهند. دانیل و تیتمن (۱۹۹۷) همچنین صرف ناشی از نسبت ارزش دفتری بر ارزش بازار را به ویژگیهای شرکت نسبت داده و مدلی را بر این اساس ارائه کردند که در تقابل با مدل سه عامل فاما و فرنچ قرار گرفت. اکبری مقدم و دیگران (۱۳۸۹) با بهره گرفتن از اطلاعات بورس اوراق بهادر در ۱۳۸۶- ۱۳۷۹ به بررسی قدرت پیش بینی مدل سه فاما و فرنچ پرداختن. نتایج تحقیق آنها حاکی از آن است که اندازه شرکت رابطه مستقیم با بازده سهام و ارزش دفتری به ارزش بازار رابطه معکوسی با بازده سهام دارد.
هــ ) مدل قیمت گذاری آربیتراژAPT
تئوری آربیتراژ که توسط استیفن راس[۸۲] در سال ۱۹۷۶ ارائه شده است، بیان میکند که بازده مورد انتظار میبایست به شیوهای با ریسک ارتباط پیدا نماید که هیچ سرمایه گذار منفردی نتواند از مجرای آربیتراژ به ثروت هنگفتی دست یابد. پایه و مبنای تئوری قیمت گذاری آربیتراژ «قانون قیمت واحد» است که طبق آن دو دارایی که دارای ریسک و بازدهی مشابهی هستند، نمیتوانند با قیمتهای متفاوتی معامله شوند بنابراین قیمت گذاری نادرست به سرعت از بین میرود و آربیتراژ سرانجام تعادل را در بازار بین ریسک و بازدهی ایجاد میکند. این تئوری به دلیل اینکه اثر آن موجب بازگشت قیمتها به ارزش پایه و حفظ کارایی بازار میشود، در تجزیه و تحلیل بازار اوراق بهادار دارای نقش اساسی است. در این تئوری راس مدعی است که معادله تعیین بازده اوراق بهادار، بیشتر از یک متغیر مستقل دارد (عیوض لو ۱۳۸۷). از همین رو راس، وستر فیلد و جفر در سال ۱۹۹۵ به کمک تئوری آربیتراژ، جهت تعیین بازده اوراق بهادار مدل قیمت گذاری آربیتراژ را ارائه نمودند. این مدل یک مدل عمومی قیمت گذاری است که بازدهی را به صورت یک رابطه خطی با چند فاکتور بنیادی و کلان اقتصادی مدل سازی می کندو به عنوان یک مدل جایگزین CAPM جهت توصیف و مدل سازی تعادل بازار در شرایط ریسک مطرح میباشد. بر اساس تئوری آربیتراژ نرخ بازده دارایی در بازار مالی از دو بخش ۱) بازده مورد انتظار ۲) بازده غیر منتظره تشکیل میشود.
و با توجه به اینکه نرخ بازده سهام به صورت تصادفی بوده و قطعی نمیباشد. در نتیجه عدم اطمینان در بازده غیر منتظره نیز پیش خواهد آمد (برن هولت ،۲۰۰۷). حال آنکه اخبار و اطلاعات میتواند شامل بخشهای مورد انتظار و غیر منتظره باشد به گونهای که اخبار و اطلاعات مورد انتظار بر بازده مورد انتظار سهامداران تأثیر میگذارد و اخبار و اطلاعات غیر منتظره بر روی بازده غیر منتظره تأثیر میگذارد؛ بنابراین میتوان مدعی شد که نرخ بازده غیر منتظره از دو منبع ریسک سیستماتیک (که تقریباً همه سهامها را شامل میشود) و ریسک غیر سیستماتیک (که برخی از سهامها را شامل میشود) تشکیل میشود. از این رو معادله زیر حاکم میگردد.
حال اگر تنها از بازده پرتفوی برای ارزیابی بازده سهام استفاده شود میتوان معادله بالا را به صورت زیر نمایان نمود.
و ) مدل REWARD BETA
برن هلت[۸۳] )۲۰۰۷( بیان نمود که مشارکت کنندگان در بازار مالی نیاز به رویکردی بهتری برای اندازه گیری بازده مورد انتظار در این بازار دارند (پابلو روگرز و سایرین[۸۴]،۲۰۰۷). بدین منظور برن هلت (۲۰۰۷) روش RB را جایگزین نمود. این مدل از منظر تئوری توسط مدل APT تایید میشود و از میانگین ریسک برای قیمت گذاری داراییهای سرمایهای استفاده میکند. این مدل از طریق ایجاد یکسری تغییرات بر روی مدلCAPM محاسبه میشود.
که در این معادله :
بازده مورد انتظار اوراق بهادار i
بازده مورد انتظار پرتفوی بازار
ریسک نسبی اوراق بهادارi
تفاوت این مدل با مدل CAPM در روش محاسبه با () می باشد. در مدل CAPM فرض می شود که همه سرمایه گذاران پرتفوی خود را براساس میانگین –واریانس انتخاب می کنند .اما در مدلRM بتا از طریق میانگین- ریسک محاسبه می گردد.
در سالهای اخیر تحقیقات بسیار زیادی در رابطه با مشخص نمودن وضعیت بازار سرمایه جهت پاسخگویی به فعالیتهای متنوع در سرمایه گذاری انجام شده است. محققین در این تحقیقات تجربی به استثناهای فراوان در بازارهای مالی پیشرو دست یافتند که مدلهای نظری حاکم قادر به تببین آنها نبودند و این موضوع سرآغازی برای مطالعه بر روی رفتارهای انسانی بود. شروع مطالعات بر روی رفتارهای انسانی و عوامل موثر بر آن به خصوص در بازار مالی و سرمایه بسیاری از مفروضات که اندیشمندان مالی سالها بر اساس آنها به مطالعه و تحقیق میپرداختند را به چالش کشیدند. یکی از چالش برانگیز ترین مشاهدات در بازارهای مالی این است که بر خلاف فرضیه بازار کارا بازده سهام در بازههای زمانی مختلف قابل پیش بینی است. یافتهها حاکی از آن است که سرمایه گذاران همیشه به طور منطقی، قابل پیش بینی و بدون تورش، همانگونه که در مدلهای رایج در تئوری مالی مدرن نشان داده شدهاند رفتار نمیکنند. همچنین بر اساس فرضیه بازار کارا، اطلاعاتی که در بازار منتشر میشود، به سرعت بر قیمت اوراق بهادار تأثیرمی گذارد؛ به عبارت دیگر بازار نسبت به اطلاعات جدید، واکنشی متناسب با محتوای اطلاعاتی رویداد مورد نظر از خود نشان میدهد، به گونهای که قیمتها به درستی تعدیل شده و به قیمت ذاتی نزدیک میشود. بنابراین در بازار کارا، کسب بازده غیر عادی[۸۵] به طور مستمر امکان پذیر نیست.اما پذیرش کلی این نظریه، به دلیل بروز رفتارها و پدیدههایی مغایر با مفروضات بازار با چالشهایی مواجه است که خلاف قاعدههای بازار[۸۶] کارا، نامیده میشوند
برخی از بی قاعدگیها در بازار سرمایه که با رفتارهای عقلانی تعریف شده در تئوری مالی مدرن فاصله داشت موجب گردید تا پژوهشگران به منظور توجیه این پدیدهها، برخی از مفروضات حاکم بر تئوری مالی مدرن را کنار بگذارند و برای تفسیر و تبیین چرایی این پدیدهها از مکتب مدیریت مالی رفتاری که امروزه به تئوریهای مالی نوین مشهور شدهاند، کمک بگیرند. مدیریت مالی رفتاری، بر این فرض استوار میباشند که گاهی برای یافتن راه حل هایی در پاسخ به معماهای تجربی، لازم است که این احتمال را بدهیم که برخی از عوامل در اقتصاد، به طور کامل عقلایی رفتار نمیکنند. تالر لینتز[۸۷] (۱۹۶۵) مدیریت مالی رفتاری را مطالعهی نحوهی تفسیر و عکسالعمل انسان به اطلاعات، به منظور تصمیم گیری آگاهانه تعریف می کند.
به طور خلاصه میتوان محدودیت در آربیتراژ، کارایی بازار و تصمیم منطقی را از پارادایم های اصلی نظریههای رفتاری عنوان نمود که باعث نگرانی حامیان بازار کارا میشود. (صالح آبادی و دیگران،۱۳۹۰) طرفداران این مکتب از نظریه سوداگری و قاعده حاکم بر آن به منظور پاسخگویی به محدودیتهای آربیتراژ و شواهد تجربی که در انطباق با نظریه مطلوبت مورد انتظار نمیباشد، استفاده مینمایند و همچنین از مدلهای رفتاری حاکم بر نظریات روانشناختی سعی در توجیه تداوم بازده سهام و تبیین نتایجی از بازار دارند که با مفروضات کارایی بازار ناسازگار است.
تئوری آربیتراژ یک استراتژی سرمایه گذاری است که سود بدون ریسک ایجاد می کند، طرفداران تئوری مدرن اعتقاد دارند که قیمت گذاری نادرست معامله گران غیر منطقی در بازار، یک فرصت جذاب سرمایه گذاری برای معامله گران منطقی (آربیتراژها) ایجاد می کند و قیمت گذاری نادرست[۸۸] از طریق معامله گران منطقی تصحیح خواهد شد.
در مقابل طرفداران مالی رفتاری با تکیه بر این موضوع که۱) بازارهای واقعی از حالت بی نقص و کامل خود دور هستند ۲) ناسازگاریهای متعددی از قبیل هزینههای معاملات وجود دارد ۳) جانشین کاملی برای بسیاری از اوراق بهادار ندارد ، نشان دادند که اگر معامله گران غیر منطقی باعث انحراف دارایی از ارزش پایهشان شوند، معامله گران منطقی به دلیل اینکه فرصتهای آربیتراژی بازارهای اوراق بهادار به شدت محدود میباشند، نمیتوانند قیمت گذاری نادرست را تصحیح نمایند.و به علت افق سرمایه گذاری کوتاه مدت و محدودیتهایی که آربیتراژها با آن مواجهند، آربیتراژ تبدیل به یک فعالیت ریسک دار میشود و احتمالاً آربیتراژها مسئولیت آن را به عهده نخواهند گرفت (تامیدیز[۸۹]،۲۰۰۳).
برخی از پژوهشگران معتقدند افراد برای اطلاعات در دسترس خود اولویتهای خاصی قائل اند و همچنین برداشت یکسانی از آن اطلاعات ندارند. از این رو نمیتوان برای تمامی افراد سرمایه گذار یک مدل تصمیم گیری ارائه نموده و یا تصمیمات آنان را به یک مدل کلی مطابقت داده و اگر بر اساس آن مدل تصمیم گیری نمودند آنها را منطقی دانست. وضعیت و شرایط بازارها بسیار پیچیده تراز تعاریفی است که در نظریههای موجود در تئوریهای مدرن وجود دارد.(نیکولاس[۹۰]،۲۰۰۳)کوهن و همکاران[۹۱] (۱۹۷۵) شواهد تجربی در ارتباط با کاهش ریسک گریزی اشخاص در هنگام افزایش ثروت آنها در بررسی بورس معتبر جهان ارائه نمودند. لو و همکاران[۹۲] (۱۹۸۸) فرض گشت تصادفی را برای بازده هفتگی سهام آزمون نمودند آنها با مقایسه برآورد های واریانس بازده در دورههای مختلف فرض وجود گشت تصادفی را به طور جدی رد نمودند.رایلی و همکاران (۱۹۹۲) دریافتند که ریسک گریزی افراد با سن، تحصیلات، درآمد افراد رابطه معنی داری وجود دارد به گونهای که با افزایش ثروت و تحصیلات درجه ریسک پذیری آنها نیز افزایش می بابد ولی بین سن افراد و ریسک پذیری رابطه عکس وجود دارد. این محدودیتها و به همراه شواهد تجربی بدست آمده مبنی بر تصمیمات غیر عقلانی سرمایه گذاران منجر شد تا طرفداران مالی رفتاری در توجیه این قبیل پدیدهها به نظریه سوداگری دانیل کانمن و آموس تورسکی متوسل شوند.
نظریه سوداگری جایگزین فرموله شده نظریه مطلوبیت مورد انتظار میباشد که چارچوب توصیفی برای تصمیم گیری در شرایط ریسک و عدم اطمینان ارائه میدهد به بیان دیگر نظریه سوداگری حالتی از ذهن را بیان میکند که انتظار میرود فرآیندهای تصمیم گیری شخصی را تحت تأثیر قرار دهد این نظریه در سال ۱۹۷۹ توسط دانیل کاهنمن[۹۴] و آموس تیورسکی[۹۵] ارائه شده است. آنها در قالب این نظریه نشان دادند که میزان رضایتمندی حاصل از میزان معینی از سود کمتر از عدم رضایتی است که از همان مقدار زیان بدست میآید. به بیان دیگر سرمایه گذار در برابر زیان گزارش شده اندک، واکنش منفی شدید و در برابر سود گزارش شده اندک، واکنش مثبت شدید نشان میدهد و این به معنای رفتار نابخردانه است (اسکات و همکاران،۲۰۰۸) یکی از تحقیقات برجسته انجام گرفته در این ارتباط توسط برگز تالر (۱۹۹۹) انجام شده است آنها به این نتیجه رسیدند که تعداد کمی از شرکتهای موجود زیان اندک گزارش میکنند و عده نسبتاً زیادی از شرکتها سود خالص (ولی اندک) گزارش میکنند آنها در تفسیر این موضوع به دیدگاه حاکم بر مدیریت سود اشاره می کند. البته آنها شواهدی ارائه مینمایند دال بر اینکه که این قبیل اقدامات توسط مدیران در جهت مقابله با رفتار های نابخردانه سرمایه گذاران نیست بلکه در ارتباط با قراردادهای وام میباشد چرا که وام دهندگان خواستار شرایط بهتری از شرکتهای دارای زیان میباشند و مدیران برای مقابله با این نتایج دارای انگیزه میشوند که در صورت امکان زیان گزارش ننمایند.
همچنین در این دستورالعمل روشهای تحویل، بیشتر در مورد پشتیبانی شرکت و در بردارنده تجهیزات، نرمافزارها و تجهیزات برای قرار گرفتن به عنوان منبع ورودیها، تخصیص موجودیها در درون شرکت یا تحویل محصولات دانسته شده است که بهعنوان مثال نیز استفاده از بارکد یا سیستم پیگیری کالا از طریق شناسایی با فرکانس رادیویی[۸۰] ذکر شده است. همچنین در دستورالعمل اسلو، تجهیزات و شگردها و نرمافزارهای جدید و بهبودیافته در فعالیتهای حمایتی پیرامونی در شرکت مثل خرید، حسابداری، محاسبات و نگهداری نیز در زمره نوآوری فرایند ذکر شده است. مثلاً استفاده از فناوری ارتباطات و اطلاعات چنانچه برای بهبود کارایی و یا کیفیت یک فعالیت حمایتی پیرامونی مورد توجه باشد، یک نوآوری فرایند است (دستورالعمل اسلو، ۲۰۰۵ ، ص ۵۰).
یک نوآوری سازمانی، به کارگیری یک روش جدید سازمانی در اقدامات کسبوکار شرکت، سازماندهی محیط کار یا روابط بیرونی است. این نوع نوآوری در اقدامات مدیریتی، سازماندهی محیط کار و روابط بیرونی شرکت قابل توجه است (دستورالعمل اسلو، ۲۰۰۵، ص ۵۱).
نتایج یک سری تحقیقات جامع در نوآوری که معمولاً به طور دورهای جهت ارزیابی نوآوری سطح شرکتی در کشور انگلیس انجام میشود، در سال ۲۰۰۱ نوآوریهای فرایند را در قالب موارد زیر طبقهبندی نمود ( اسکندری و همکاران، ۱۳۹۰، صص ۱۵-۱۴):
ساختاری (ساختاردهی مجدد): این نوآوری بیشتر مربوط به ساختار کلی سازمان و همچنین شیوه همکاری آن با سایر سازمانها است که مواردی همچون ادغام، سازماندهی مجدد، تغییر موقعیت، گسترش فعالیت را در بر میگیرد. در این نوآوری، سازمان یا شرکت به دنبال آن است تا با نگاهی دوباره به روابط درون و برونسازمانی، ساختاری مناسب و نو را برای کسب مزیت رقابتی طراحی و اجرا نماید.
سیستمهای مدیریت منابع انسانی: این نوع نوآوری، مفاهیم مربوط به منابع انسانی را جدا از فرآیندمحوری یا فناوری تولیدی و همچنین متفاوت از موارد مربوط به سازماندهی و چینش منابع و نیروها مینگرد و به آن نگاهی مجزا دارد. این نوع نوآوری با این تفکر رواج یافته است که مرکز راهبردهای هر شرکت و سازمان، نیروی انسانی آن است و توجه مدام به این مفهوم باعث میشود تا مرکز نوآوری در سازمان به نحوه تعامل با نیروی انسانی آن تبدیل شود. ارزیابیها، پاداشها، توسعه و مهارت آموزی نیروی انسانی مثالهایی از این نوع نوآوری هستند.
سیستمهای فناوری: آنچه به مانند سایر تحقیقات در نوآوری میتواند مرکز بحث نوآوری فرایند باشد، فرایند عینی تبدیل دادهها به خروجیهای سازمان است که در این تحقیق نیز مورد توجه جدی قرار گرفته است. ماشینآلات جدید، سیستمهای ارتباطی جدید و نحوه سازماندهی ماشینآلات مربوط به خط تولید از انواع نوآوریها هستند.
سیستمهای کاری: این نوع نوآوری نگاهی جامعتر به مفهوم فرایند دارد و حتی تعامل با دیگر رقبا و یا همکاران خارجی سازمان را نیز به عنوان بخشی از فرایند سازمانی در نظر میگیرد. در این نوع نوآوری، سازمان به دنبال کسب یک مزیت رقابتی از طریق تحول در سیستم کاری خود است که به عنوان مثال، تولید تحت لیسانس و مدیریت کیفیت جامع از انواع این نوآوریها دانسته شده است.
۲-۲-۵٫ روابط میان مدیریت دانش، نوآوری فرآیندو توسعه محصول جدید
بیش از سی سال است که پژوهشهایی در جهت نشان دادن عوامل و فاکتورهای تأثیرگذار بر اثربخشی توسعهی محصول جدید در حال انجام است (کلارک[۸۱] و همکاران، ۱۹۸۷، ص ۷۴۰)، (کوپر[۸۲] وهمکاران، ۲۰۰۴، ص ۱۲۳) (داونپورت[۸۳]، ۱۹۹۸، ص ۵۰) امروزه فهرستی گسترده از این عوامل دردسترس است. از زمان انتشار کتاب تأثیرگذار نوناکا و تاکوچی کمتر شکی باقیمانده است که مدیریت منظم و پیوسته در مورد دانش، فاکتوری مهم در توسعهی محصول بهشمار نیاید. فعالیت دانشی در قلب فرآیندهای توسعهی محصول جدید نهفته است. در انواع مدلهای توسعه محصول جدید، مقدار قابل توجهی از دانش سازمانی بهصورت توزیعی است و نه تمرکزگرا و همچنین مقداری از آن بهصورت ضمنی است و در ذهن کارمندان ماهر است. بنابراین روشها و تجربیات مدیریت دانش بر چگونگی ایجاد، انباشت، دسترسی و ترکیب دوبارهی اطلاعات در فرایند توسعهی محصول جدید هم از لحاظ تکنیکی و هم از لحاظ روش و رویه میپردازد. مقدار قابل توجهی از دانش در فرایند توسعه محصول جدید مانند دانش طراحی استراتژیک، دانش تاکتیکها و روشهای طراحی، بهطور اساسی ضمنی است. از این رو چندین پژوهشگر توسعه محصول جدید را فعالیتی بهشدت دانشی معرفی کردهاند (مورمان، [۸۴]۱۹۹۵، ص ۳۱۹) (سانگ و همکاران[۸۵]، ۱۹۹۸، ص ۱۲۵).
کورت[۸۶] (۱۹۹۷) سه مقوله دانشی را که طراحان تولید در فرایند توسعه محصول از آنها استفاده میکنند دانش عمومی، دانش تخصصی و دانش مربوط به روش بیان میکند (کورت، ۱۹۹۷، ص ۳۶۳).
کوپر [۸۷] (۱۹۹۹) اشاره داشتند که استراتژی توسعهی محصول جدید یک رویهی پردازش اطلاعات است و بهعبارت دیگر، داشتن مدیریت دانش به شیوهای خوب و منظم است (کوپر، ۱۹۹۹، ص ۳۸۰). کلارک[۸۸] و همکاران (۱۹۹۹) دریافتند که استراتژی توسعهی محصول جدید بستگی زیادی به یکپارچگی دانش دارد (کلارک و همکاران، ۱۹۹۹، ص ۱۴۲).
موران[۸۹] (۱۹۹۵) میگوید کسبوکاری که قابلیت خوبی در جذب اطلاعات بازار دارد، میتواند عدمثباتش در بازار را کاهش دهد که این امر را مدیریت دانش خارجی مینامند و بهطور نسبی از شانس موفقیت بالاتری برخوردار هستند. بنگاههایی که از روشهای درست مدیریت دانش استفاده میکنند، کارایی و عملکرد توسعهی محصول جدید آنها بهتر و بیشتر است (موران و همکاران، ۱۹۹۵، ص ۳۲۳).
دانش بهعنوان اساس و مهمترین عامل رقابت مطرح شده است و در کنار دانش، نوآوری نیز به عنوان مهمترین عامل جهت بقای شرکتها، شناخته شده است. در ادبیات مرتبط با نوآوری، دانش بهعنوان یکی از مهمترین اجزای فرایند خلق نوآوری مطرح گردیده است (گالونیک و همکاران[۹۰]، ۱۹۹۸، ص ۱۹۹۴، گرنت[۹۱] ، ۱۹۹۶، ص ۱۱۱) و اهمیت مدیریت دانش و رابطه آن با نوآوری به طور گسترده تایید شده است (هال و مایرز[۹۲]، ۲۰۰۶، ص ۲۹۶). مدیریت موثر دانش ارتباطات دانشی را آسان میکند و نیازهای جریان نوآوری را تغییر میدهد و علاوه بر آن عملکردهای نوآورانه را از طریق توسعه بینشها و تواناییهای جدید افزایش میدهد (نوناکا و تاکاچی، [۹۳]۱۹۹۵، ص ۳۵).
پس توانایی مدیریت دانش یک نقش محوری در حمایت و پرورش دادن نوآوریها دارد. مدیریت دانش، مفهوم بسیار ارزشمندی است که زمینه را برای نوآوری فراهم میسازد. مدیریت دانش برای تولید موفقیتآمیز محصولات جدید و برای نوآوری در شرکتها ضروری به نظر میرسد. همچنین نوآوری قادر است تا دانش ضمنی را به دانش صریح تبدیل نماید (آراندا و مولینا، ۲۰۰۲، ص ۲۹۶).[۹۴] بنابراین نیاز است تا شرکتها یک شکل سازمانی و ارزشی داشته باشند که به این انتقال (انتقال دانش ضمنی به صریح) کمک نماید به همین جهت مدیریت دانش جهت تشویق نوآوری ضروری بهنظر میرسد. اولین وظیفه شرکتهای نوآور ترکیب مجدد دانش و منابع موجود و کشف دانش جدید میباشد (گالونیک و همکاران[۹۵]، ۱۹۹۸، ص ۱۲۰۱). استخراج و بهرهبرداری از دانش میتواند باعث نوآوری در شرکتها و رسیدن به مزیت رقابتی در آنها شود (سوان و همکاران، [۹۶]۱۹۹۹،ص ۲۶۵، هال و همکاران[۹۷]، ۲۰۰۲، ص ۳۲ و مارچ[۹۸]، ۱۹۹۱، ص ۷۲).
یانگ (۲۰۰۵) به این نتیجه رسید که یکپارچهسازی دانش و نوآوری دانش، عملکرد را در مورد محصولات جدید افزایش میدهد (یانگ و همکاران، صص ۱۳۵-۱۳۱). بروکمن و مرگان[۹۹] (۲۰۰۳) عنوان کردند که مدیریت دانش میتواند عملکرد و نوآوری را در محصولات جدید ارتقاء بخشد (بروکمن و همکاران، ۲۰۰۳، صص ۴۱۹-۳۸۵). با مراجعه به نظریات گلوت و ترزیوسکی[۱۰۰] (۲۰۰۴)، بین رویکرد مدیریت دانش و نوآوری رابطه قوی و مثبتی وجود دارد ولی بین مدیریت دانش مبتنی بر فناوری اطلاعات و نوآوری رابطه مثبتی وجود ندارد (گلوت و همکاران، ۲۰۰۴، ص ۴۰۵). گیلبرت و کاردی[۱۰۱] (۱۹۹۶) به این نتیجه رسیدند که کاربرد مدیریت دانش نوآوری را در سازمانها تشویق می کند (گیلبرت و همکاران، ۱۹۹۶، صص ۳۱۲-۳۰۱). لین و لی[۱۰۲] (۲۰۰۵) نوآوری و مدیریت دانش را از جنبه کسبوکار مورد بررسی قرار دادند و به تاثیر مثبت کاربرد مدیریت دانش بر نوآوری پیبردند و با این وجود تاثیر فرایند انتقال دانش بر نوآوری نیز ثابت شد و به این نتیجه رسیدند که انتقال دانش میتواند در نوآوری تاثیر زیادی داشته باشد (لین و همکاران، ۲۰۰۵، صص ۱۸۸-۱۷۱). پراجوگا[۱۰۳] و همکاران (۲۰۰۴) تصدیق کردند که مدیریت دانش تاثیر قابل توجه مثبتی بر نوآوری محصول و نوآوری فرایند نیز دارد. مطالعات قبلی که درباره جنبههای فناوری، منابع انسانی یا جنبههای اجتماعی مدیریت دانش انجام شده است بر تاثیر مدیریت دانش بر نوآوری تاکیدهای فراوانی شده است (پراجوکا و همکاران، ۲۰۰۴ ، صص ۱۸۶- ۱۷۸). تجربیات مبتنی بر دانش ضمنی نیز در فرایند نوآوری سازمان نقش مهمی دارد زیرا این تجربیات نشاندهنده بخش قابل ملاحظهای از دانش است که باعث بهبود عملیات و ارتقای تکنولوژی محصول میشود. دانش ضمنی که قابلیت رسمیسازی و انتقال از طریق اسناد مکتوب را ندارد، نوعی از دانش است که برای کدگذاری مشکل است و به شکل و مهارتهای فنی در مغز افراد سازمان قرار دارد. این دانش شامل بخشی از فرآیندهای یادگیری بلندمدت است که غالباً با درک سیستماتیک از یک تکنولوژی یا فرایند حاصل میشود. قوت و اهمیت دانش ضمنی این است که برای تقلید از طرف رقبا مشکل است. این دانش عنصر مهمی در همکاریهای صنعتی است. همچنین یکی از چالشهای اصلی سازمان رسیدن به تعادل مناسب بین دانش ضمنی افراد و دانش صریح مورد نیاز برای یکپارچهسازی فرآیندهای سازمان است. موقعیتهایی وجود دارد که در آن دانش ضمنی به طور کامل به دانش صریح تبدیل نمیشود. بهعلاوه سطح خاصی از اعتماد و صمیمت برای انتقال ضروری است. این اعتماد و صمیمیت شخصی برای انتقال دانش ضمنی ضروری است. این اعتماد و صمیمیت مستلزم تشخیص شبکه روابط است تا اینکه منبعی برای ترکیب و مبادله دانش به وجود آید و نوآوری ارتقاء پیدا کند (ناهاپیت[۱۰۴] و همکاران، ۱۹۹۸، صص ۲۶۶- ۲۴۲). اساسیترین نقش دانش ضمنی، در مراحل فرآیندنوآوری مستتر است. واضح است در فازهای اولیه نوآوری (کشف و تولید ایده) درجه ناملموسی بالا است. بنابراین میتوان پذیرفت که انتقال دانش ضمنی در مراحل اولیه نوآوری، نقش مهمی دارد. پرواضح است که عملکرد مدیریت دانش بهویژه توزیع دانش بر نوآوری و موفقیت مالی سازمان اثرگذار است (وانگ[۱۰۵]، ۲۰۰۵، ص ۲۶۱). بسیاری از مطالعات نوآوری نشان داده است که با یکپارچهسازی دانش درونسازمانی و برونسازمانی نوآوری بهبود مییابد(وو[۱۰۶] و همکاران، ۲۰۰۲، ص ۱۷۱).
جنبه دیگر رابطه بین مدیریت دانش و نوآوری تاثیر مدیریت دانش بر انواع مختلف نوآوری میباشد. با مراجعه به داورچ و مک نافتون (۲۰۰۲) انواع مختلف نوآوری مستلزم مختلف و در حقیقت راهبردهای مختلف مدیریت دانش میباشد. آنها رابطه مدیریت دانش با سه نوع مختلف نوآوری را کشف کردند: نوآوریهای تدریجی، نوآوریهایی که رفتار مصرفکنندگان را تغییر دهد و در نهایت نوآوریهایی که شرایط رقابتی موجود شرکتها را باطل و دگرگون میسازد. با مراجعه به یافتههای پژوهش آنها، مدیریت دانش میتواند منجر به موفقیت انواع مختلف نوآوری شود. علاوه بر این مطالعاتی درباره نقش مدیریت دانش بر نوآوریهای تدریجی و بنیادین انجام گرفته است. در مورد مطالعه نوآوری بنیادین، نقش اصلی مدیریت دانش، ترکیب مجدد داراییهای دانشی و خلق ایدههای جدید و در حقیقت، کشف دانش جدید می باشد (داروچ و همکاران، ۲۰۰۲، صص ۲۲۲-۲۱۰). همچنین نوآوریهای تدریجی و فرآیندی بهشدت به دانش موجود وابستهاند. نوآوریهای فرآیندی به صورت مستمر صورت میپذیرد (دی مارست ، ۱۹۹۷، ص ۳۷۹) و از طریق سرمایهگذاری در فنون تولید محصولات جدید یا سازماندهی مجدد ساختارهای شرکت مشخص میشود بنابراین رویکردهای مدیریت دانش که بر بهرهبرداری از داراییهای دانشی موجود تاکید میکنند در حقیقت همان نوآوری تدریجی را تشویق مینمایند (علوی[۱۰۷] و همکاران، ۲۰۰۱، ص ۱۱۱، گلد[۱۰۸] وهمکاران، ۲۰۰۱، ص ۲۰۴).
نقش مدیریت دانش بر نوآوری را از منظر تولید نیز میتوان مورد بررسی قرار داد. امروزه موفقیت سازمان تا حدود زیادی وابسته به توانایی تبدیل یادگیری حاصل از تغییرات به دانش است که نوآوریها و تولید محصول تجلی مییابد (لی[۱۰۹] و همکاران، ۱۹۹۷، ص ۲۲۰). مدیریت دانش در بهبود فرایند تولید و خدمات، مهمترین نقش را دارد. مدیریت دانش هم در تولید کالاهای مرغوب و متنوع نقش دارد و هم باعث میشود که تولید در مسیر و روش مطلوب قرار گیرد. در این راستا داشتن دانش از مشتری و مدیریت آن مهمتر است. مارپیچ ارزشآفرینی یادگیری- دانش، فرایند تبدیل یادگیری به ارزش را نشان میدهد. براساس این مارپیچ، سازمانها باید از بازار یاد بگیرند و این یادگیری را به دانش تبدیل کنند و این دانش را در فرایند تولید به کار برند و از طریق آن خلق ارزش نمایند (گوپتا[۱۱۰] و همکاران، ۲۰۰۴، صص ۸۰- ۷۱):
شکل ۲-۱: مارپیچ ارزشآفرینی یادگیری – دانش
(منبع: گوپتا و همکاران، ۲۰۰۴، صص ۸۰-۷۱)
نکتهای که وجود دارد این است که سازمانها به تنهایی نمیتوانند در دانشآفرینی فعالیت نمایند. بلکه در تعامل اعضای آنها است که دانشآفرینی اتفاق میافتد. از طرف دیگر دانش ضمنی موجود در ذهن افراد که به دو صورت مدلهای ذهنی و مهارتهای فنی وجود دارد، اگر به دانش صریح تبدیل نشود و در سازمان به اشتراک گذاشته نشود از ارزش کمی برخوردار خواهد بود. سازمانها با دسترسی، تسهیم و به کارگیری دانش صریح و ضمنی، میتوانند بر رفتار خود اثر گذارند و به نوآوری دست یابند (موتوانی و همکاران، ۲۰۰۴، ص ۱۸).
۲-۳- پژوهشهای مشابه انجام شده در خارج و داخل کشور
در خصوص موضوع تحقیق یعنی بررسی رابطه مدیریت دانش، نوآوری فرایند و توسعه محصول جدید به طور همزمان مطالعات اندکی انجام شده است اما مطالعات مشابه در خصوص موضوع تحقیق بهویژه بررسی رابطه هریک از متغیرها به صورت دوبهدو انجام گرفته که در ادامه در دو بخش مجزا خارجی و داخلی ارائه میگردد:
۲-۳-۱٫ پژوهشهای مشابه انجام شده در خارج کشور
کارمن[۱۱۱] و همکاران (۲۰۰۸) در پژوهشی با عنوان نوآوری و عملکرد در شرکتهای SME مبلمان به بررسی چگونگی تاثیر نوآوری بر عملکرد شرکتهای مبلمان کوچک و متوسط کشورهای ایتالیا، اسپانیا و فنلاند از طریق تکنیک تحلیل مقایسهای پرداختند. این مطالعه به این نتیجه دست یافت که سطح عملکرد مختلف به نوع نوآوری بستگی دارد. البته این مطالعه نشان میدهد که سبک مدیریت بر توسعه قابلیتهای نوآوری تاثیر مهمی دارد.
جی یانگ و مینجی[۱۱۲] (۲۰۰۹) در مطالعهای با عنوان تبدیل دانش و نوآوری به محصول جدید (مطالعه تجربی) به بررسی رابطه این متغیرها و شناسایی الگوهای متفاوت در اینکه کسب دانش، انتشار و نوآوری چه تاثیری بر خلاقیت محصولات جدید میگذارند میپردازند. تکنیک مورد استفاده در این تحقیق تجزیهوتحلیل واریانس میباشد. مطابق این تحقیق خلاقیت محصول جدید به طور قابل توجهی به مدیریت دانش مرتبط میباشد.
چنگ لینگ[۱۱۳] و همکاران (۲۰۱۰) در پژوهشی تحت عنوان اثربخشی مدیریت دانش و نوآوری تکنولوژیکی به بررسی رابطه بین اثربخشی مدیریت دانش (اثربخشی کسب دانش، تسهیم دانش و کاربرد دانش) بر نوآوری تکنولوژیکی (نوآوری محصول و نوآوری فرایند) در صنعت ساخت مالزی پرداختند. آنها با بررسی ۱۷۱ شرکت تولیدی بزرگ بهوسیله تحلیل رگرسیون دریافتند که تنها کسب دانش به نوآوری محصول ارتباط دارد و برای کل مدیریت دانش بر نوآوری رابطه معنیداری بدست نیامد.
یانگ - لانگ[۱۱۴] و همکاران (۲۰۱۲) در پژوهشی تحت عنوان تاثیر مدیریت دانش و نوآوری تکنولوژی بر عملکرد توسعه محصول به بررسی رابطه مدیریت دانش، نوآوری تکنولوژیکی و توسعه محصول جدید در صنعت ماشین ابزار تایوان پرداختند. آنها جهت جمع آوری اطلاعات از پرسشنامه استفاده نموده و جهت تحلیل روابط از تحلیل سازه استفاده نمودهاند. مطابق نتایج این تحقیق مدیریت دانش بر نوآوری تکنولوژی تاثیر مثبتی دارد اما عامل انتقال و انتشار دانش از دیگر متغیرهای مدیریت دانش بر نوآوری تکنولوژی پرتاثیرتر است. همچنین اثر مثبت و معنیدار برای تاثیر نوآوری تکنولوژی بر توسعه محصول جدید در این تحقیق شناسایی نمودند. همچنین مطابق نتایج این تحقیق کسب و آگاهی مدیریت دانش بر توسعه محصول جدید تاثیرگذار است و بهطور کلی تاثیر مدیریت دانش بر توسعه محصول جدید به طور عمده از طریق واسطه نوآوری تکنولوژی میباشد.
رو جن لین[۱۱۵] و همکاران (۲۰۱۲) در مطالعهای با عنوان تبدیل مدیریت دانش به نوآوری در صنعت high-tech به بررسی ارتباط پویا مدیریت دانش مشتری بر عملکرد نوآوری در محصول میپردازد. در این پژوهش دادهها از شرکت high-tech کشور تایوان جمع آوری شده است و برای تجزیهوتحلیل دادهها از بررسی معادلات ساختاری استفاده نموده است. مطابق یافتههای این تحقیق جهتگیری بازار تاثیر مستقیمی بر نوآوری محصول نداشته و دانش بازار و مدیریت دانش مشتری بعنوان واسطه بین جهتگیری بازار و عملکرد نوآوری محصول عمل می کند.
سونیلا[۱۱۶] و همکاران (۲۰۱۴) در پژوهشی با عنوان ارتباط بین ظرفیت نوآوری و عملکرد به بررسی ارتباط بین نوآوری و عملکرد شرکت در شرکتهای کوچک و متوسط پرداخته است. ابزار تحقیق پرسشنامه الکترونیکی است که برای ۲۴۰۰ شرکت کوچک و متوسط (SMEها) ارسال گردید. در مجموع ۳۱۱ پاسخ از نمونه دریافت گردید. با توجه به تحلیل نتایج پرسشنامه ارتباط موثری بین نوآوری و عملکرد در شرکتهای کوچک و متوسط وجود دارد.
۲-۳-۲٫ پژوهشهای مشابه انجام شده در داخل کشور
معطوفی و همکاران (۱۳۸۹) در مطالعهای با عنوان نقش گرایش به یادگیری بر نوآوری و عملکرد سازمانی به بررسی نقش یادگیریمحوری بر نوآوری و عملکرد بنگاههای کوچک پرداختند. این پژوهش پس از بررسی ۸۷ بنگاه خدماتی و تولیدی در تهران ضمن تایید نتایج پژوهشهای گذشته، بینش جدیدی را در خصوص شناسایی تاثیر ابعاد یادگیریمحوری بر نوآوری و تبع آن بر عملکرد بنگاههای کوچک فراهم میآورد. همچنین با وجود تایید برخی فرضیهها، ضروری به نظر میرسد که نتایج باید در سایه محدودیتهای موجود مورد توجه قرار گیرند، که البته این امر حوزههای مناسبی را جهت پژوهشهای آتی فراهم خواهد آورد.
محمد دهقان بنادکی و همکاران (۱۳۹۰) ، در مطالعهای با عنوان نقش مدیریت دانش در عملکرد فرایند توسعه محصول جدید پژوهشی پیرامون شرکتهای SME صنعت نرمافزار استان یزد به نقش مدیریت دانش و عوامل کلیدی موفقیت در عملکرد فرایند توسعه محصولات جدید نرمافزاری، بر اساس مطالعه شرکتهای نرمافزاری استان یزد مورد بررسی قرار گرفته است. این پژوهش از نوع پیمایشی همبستگی است که بر این اساس اطلاعات جمع آوری شده ۴۳ شرکت از طریق پرسشنامه، مورد تحلیل قرار گرفته و نتیجه مبتنی بر این بود که بین موفقیت در عملکرد فرایند توسعه محصول جدید و مدیریت دانش سازمان رابطه معناداری برقرار است.
سعید سعیدا ارکانی و همکاران (۱۳۹۰) در مطالعهای به بررسی و رتبهبندی عوامل و مولفههای موثر بر فرایند توسعه محصول جدید (مطالعه دیدگاه مدیران SME واقع در صنایع غذایی و آشامیدنی استان فارس) با بازنگری گسترده ادبیات مرتبط و همچنین با اجرای مصاحبههای ساختاریافته با مدیران SME شرکتهای هدف، پرسشنامهی لازم تدوین و از آن برای جمع آوری دادهها استفاده شده است. نتایج این تحقیق حکایت از آن دارد که عوامل حیاتی پنجگانه بر موفقیت توسعه محصول جدید این شرکتها تاثیر دارند که شامل عوامل تکنولوژیک، حمایتی، بازاریابی، درونسازمانی، تجاریسازی میباشد. همچنین نتایج رتبهبندی مولفههای موثر بر موفقیت توسعه محصول جدید گویای آن است که تشویق به تولید ایدههای مناسب و کاربردی و جذابیت محصول مورد معرفی به بازار از با اهمیتترین مولفهها هستند.
صفرزاده و همکاران (۱۳۹۱) در مطالعهای با عنوان بررسی تاثیر استراتژیهای مدیریت دانش بر نوآوری و عملکرد سازمانی (موردمطالعاتی مراکز بهداشتی و درمانی شمال فارس) به بررسی تاثیر مدیریت دانش استراتژیک بر نوآوری و عملکرد سازمانی در مراکز بهداشتی و درمانی میپردازد. در این تحقیق به منظور تجزیهوتحلیل یافتهها از آزمون معادلات ساختاری استفاده گردید. نتایج تحقیق نشان میدهد که شخصیسازی دانش و کدگذاری دانش تاثیر مثبتی بر نوآوری و عملکرد سازمانی دارد و همچنین این متغیرها از طریق نوآوری بر عملکرد سازمانی تاثیر مثبتی میگذارند و بین نوآوری و عملکرد سازمانی نیز رابطه مثبت و معنیداری وجود دارد.
یوسفی و همکاران (۱۳۹۱) در مطالعهای با عنوان بررسی تاثیر مدیریت دانش بر نوآوری (در میان مدیران و کارکنان شرکتهای فناور مستقر در پارک علم و فناوری دانشگاه ارومیه ) به بررسی میزان تاثیر مدیریت دانش بر نوآوری در شرکتهای فناور مستقر در پارک علم و فناوری دانشگاه ارومیه میباشد. پژوهش حاضر از نظر هدف کاربردی و از نظر ماهیت از نوع توصیفی و همبستگی میباشد. یافتههای پژوهش نشاندهنده وجود رابطه معنادار بین مدیریت دانش و نوآوری (محصول، فرایند، تدریجی و بنیادی) میباشد بنابراین توجه بیشتر شرکتها به مدیریت دانش، باعث افزایش نوآوری در آنها خواهد گردید.
مرادی و همکاران (۱۳۹۱) در مقالهای با عنوان بررسی نقش ظرفیت جذب بر عملکرد نوآورانه سازمانها (مورد مطالعاتی: شرکتهای داروسازی و شرکتهای بیمه حاضر در بورس و اوراق بهادار تهران) به بررسی نقش ظرفیت جذب دانش (فردی و سازمانی) بر عملکرد نوآورانه سازمانها است. بدین منظور و برای بررسی فرضیههای پژوهش، دو صنعت مهم حاضر در بورس تهران یعنی شرکتهای داروسازی و بیمه، بهعنوان جامعه آماری پژوهش انتخاب شدند و تعداد ۱۵۱ پرسشنامه از این شرکتها جمع آوری و تحلیل شده است. نتایج تحلیل همبستگی و رگرسیون، از رابطه بین ظرفیت جذب فردی و سازمانی، همچنین از رابطه این دو با عملکرد نوآورانه حمایت میکند. همچنین با توجه به نتایج حاصل از تحلیل رگرسیون سلسلهمراتبی، نقش میانجی ظرفیت جذب سازمانی در رابطه بین متغیرهای ظرفیت جذب فردی و عملکرد نوآورانه مورد تایید قرار گرفت.
اخوان و همکاران (۱۳۹۲) در مقالهای با عنوان بررسی رابطه نوآوری باز و موفقیت توسعه محصول جدید به بررسی رابطه توسعه نوآوری باز و موفقیت توسعه محصول جدید در یک سازمان تحقیقاتی پرداختند. نتایج حاصل از تحلیل همبستگی میان اقدامات نوآوری باز و موفقیت توسعه محصول جدید در سازمان مورد مطالعه حاکی از آن است که تمام اقدامات نوآوری باز (شامل اکتشافات درونی، اکتشافات بیرونی، بهرهبرداری درونی و بهرهبردای بیرونی) ارتباط مثبت و معنادار قابل توجه با موفقیت توسعه محصول جدید دارند و در نهایت نیز توصیههایی برای شاغلان حرفهای در حوزه مدیریت نوآوری و محققان آتی ارائه میگردد.
۲-۳-۳٫ مقایسه مطالعات انجام شده با تحقیق حاضر
همانطور که مشاهده نمودیم از مطالعات مشابه در خصوص موضوع تحقیق در داخل کشور میتوان به مطالعات معطوفی و همکاران (۱۳۸۹)، مانیان و همکاران (۱۳۹۰)، سعیدا اردکانی و همکاران (۱۳۹۰)، صفرزاده و همکاران (۱۳۹۱)، یوسفی و همکاران (۱۳۹۱)، مرادی و همکاران (۱۳۹۱) و اخوان و همکاران (۱۳۹۲) و از مطالعات خارجی میتوان از مطالعات کارمن و همکاران (۲۰۰۸)، جی یانگ و مینجی (۲۰۰۹)، چنگ لینگ و همکاران (۲۰۱۰)، یانگ لانگ و همکاران (۲۰۱۱)، روجن لین و همکاران (۲۰۱۱) و سونیلا و همکاران (۲۰۱۴) می توان اشاره کرد. جدول زیر خلاصهای از پژوهشها مشابه میباشد:
جدول ۲-۶- خلاصه از مطالعات پیشین
محقق | سال | کشور | روش پژوهش |
فردا ؟
(همان، ۳۳۹)
همیشه وقتی که از نابسامانی ها و ناهنجاری های جامعه سخن می راندیم؛ از غم و غصه
می شنیدیم واز اینکه باید همیشه در برابر آنها زانوی غم بغل بگیریم ولی «سال صرف جویی لبخند» یک اندیشه ی کاملاً نو است که امین پور ضمن بیان آن، اوج احساس ودرک خویش را از واقعیت ها بیان کرده است :
«در سال صرفه جویی لبخند
پروانه های رنگ پریده
روی لبان ما
پرپر زدند
لبخندها
به زخم بدل شد
وزخم هایمان
تااستخوان رسید
وبوسه هایمان
پوسید
(همان، ۲۴۹)
ودرشعر «غروب» لحظه های وداع خورشید را اینگونه زیبا به تصویر می کشد:
تمامی جنگل
برجنازه خورشید
نماز می خواند
ولی زخیل درختان
-به رغم باور باد-
دراین نماز جماعت
یکی به سجده نخواهد نهاد
سربرخاک !
(همان، ۲۴۸)
۳-۱-۴-۵ ) به کار بردن وزن های ریتمیک
قیصرامین پور از جمله شاعرانی است که با به کار بردن وزن ریتمیک و وزن های آهنگین وشاد، جوانان و کودکان را به خود جذب کرده است. این کار باعث شده تا شعرهای او دلنشین تر شود. از طرف دیگر بسیاری از اشعار او می تواند به عنوان سرودها و آهنگهای کودکانه مطرح باشد.
نمونه ای از این گونه اشعار، شعر «اتفاق ساده» از دفتر «به قول پرستو» است:
« آن روز شیشه ها را
باران و برف می شست
من مشق می نوشتم
پروانه ظرف می شست
وقتی که نامه ات را
مادر برای ما خواند
باران پشت شیشه
آرام و بی صدا ماند . . .
(همان، ۲۱)
۳-۱-۵-موسیقی
شعرفارسی از جنبه های مختلفی قابل بررسی و نقد است. آن گاه که شعر به عنوان یک پدیده درون ترازوی نقد قرارمی گیرد، بسته به نیّت و قصد اولیه منتقد از زاویه های گوناگونی از جمله : موسیقی، عاطفه، زبان و صور خیال، اندیشه شعری، فرم بیرونی و فرم ذهنی مورد بررسی و کنکاش واقع می شود تا نقاط قوت و ضعف آن برخواننده مشخص گردد. هر شعری که در زیر ذره بین منتقد قرارمی گیرد ممکن است از بعضی جنبه ها در اوج باشد و از زاویه ی دیگر حرفی برای گفتن نداشته باشد . شاعر توانا و مسلط به قوانین شعری کسی است که بتواند در بین جنبه های مختلف شعر تعادل نسبی را برقرارسازد تاشعرش به عنوان یک مقوله ی ادبی مورد توجه قرار گیرد و قبول عام پیدا کند و اگر شاعر به عنوان معمار و پایه ریز آن از چنین قدرتی عاری باشد ، اشعارش خیلی زود از گردونه ی روزگار محو می شود و اگر مدتی هم مورد توجه باشد سرانجام در لایه های بایگانی ایام به دست فراموشی سپرده خواهدشد. حفظ تعادل برای جذب مخاطب
می تواند یکی از اهداف شاعر به شمار آید. همین که شاعری اقدام به انتشار شعرش می کند. یعنی اینکه در نظر او، مخاطب اهمیت دارد، منتها برخی اصالت را به مخاطبان«عامه» می دهند و گروهی به «طبقه متوسط» و جمعی به «نخبگان».
و به نظر می رسد، هنوز بهترین معیار همان باشد که نظامی عروضی قرن ها پیش اعلام کرده است؛ «شعری که عامه دریابند و نخبگان بپسندند». البته هر شاعری با توجه به هنر شاعری اش ممکن است در یکی از جنبه های شعری از توانایی بالاتری برخوردار باشد؛ که در شعرش بیشتر به چشم می آید. در ساختار و فرم بیرونی شعر، شاعر مختار است هرگونه که مایل است آن را بسازد یا همچون شاعران کلاسیک معنا و مفهوم را در زیر لایه هایی از الفاظ بیان کند تا خواننده ضمن دریافت آن ذوق سلیم خویش را سیراب کند یا همچون شاعران معاصر به الفاظ نپردازد و هدفش فقط بیان ایده ها و عقاید خویش باشد و شعر کمتر به شرح و تفسیر نیاز داشته باشد. طرفداران شعر کلاسیک و طیف منتقدین مخالف این گونه اشعار، آن را از «ذوقی عقب مانده» می دانند که باعث می شود «سطح شعور شاعرانه در اجتماع به ابتذال و پستی گراید».
رضا براهنی در کتاب «طلا درمس» در مورد اشعاری که فاقد صور خیال می باشند و به نوعی ساده به نظر می رسند، معتقد است که این گونه اشعار :
«ذهن شعر خوانان را به تنبلی و کاهلی دعوت می کند و در همان برخورد نخستین، ذوق پایین شاعر را لو می دهد و دیگر لازم نیست برای فهم استعاره، سمبول، تشبیه یا اسطوره ای به خود زحمت بدهیم. کلی بافی، سهل انگاری، احساس های دروغین و گریه های خنده انگیز در برابر آدم رژه می روند و ناگهان خواننده ی تیزبین می بیند که از خواندن شعر هیچ گونه لذتی نبرده است و هیچ چیز او را به سوی کشف و شهود در طبیعت و یا تغییر و دگرگونی در زبان دعوت نمی کند.» (براهنی، ۱۳۵۸، ۵۰۷)
با توجه به این که اشعار شاعران مورد بحث از لحاظ محتوی و فرم ذهنی در فصل جداگانه ای مورد بحث و بررسی قرار می گیرد، در این فصل سعی شده، اشعار آنها از لحاظ ساختار و جنبه های دیگر نقد و بررسی شوند.
آنچه شعر را دلنشین تر می کند و باعث می شود که خواندن آن انسان را به وجد آورد، موسیقی شعر است. با موسیقی، شعر جذابیت بیشتری برای خواننده پیدا می کند و شاعران کوشیده اند تا حد ممکن موسیقیایی شعر خویش را ارتقا دهند.
«موسیقی شعر، عبارت است از هارمونی آوایی و صوتی که در کلام پدید می آید.» (زرقانی، ۱۳۸۷، ۲۷).
در شعر سنتی، عامل وزن، قافیه ردیف و واج آرایی و دیگر هماهنگی های صوتی، موسیقی تولید می کند و برای شعر نیمایی نیز همین عوامل موثر است؛ جز اینکه وزن و قافیه کارکرد آزادتری دارند و اصولاً ردیف، به خاطر کوتاه و بلند بودن مصراع ها، چندان به کار نمی آید. در شعر امین پور موسیقی دلنوازی جریان دارد؛ با این که شعر ساده است و از همان ابتدا هسته ی زبان یعنی محل ظهور معنا کاملاً آشکار است اما با این حال شعر از یک موسیقی و هارمونی خاصی برخوردار است و مخصوصاً زمانی که برای کودکان شعر می سراید، ریتمیک بودن شعر، موسیقی آن را دو چندان می کند. در این باره شفیعی کدکنی در کتاب «موسیقی شعر» معتقد است:
«عواملی که آدمی را به جستجوی موسیقی می کشانده است همان کشش هایی است که او را وادار به گفتن شعر می کرده است و پیوند این دو سخت استوار است. زیرا شعر در حقیقت موسیقی کلمه ها و لفظ هاست و غنا موسیقی الحان و آهنگ ها؛ و بیهوده نیست اگر ارسطو شعر را زاییده ی دو نیرو می داند که یکی غریزه ی محاکات است و دیگری خاصیت درک وزن و آهنگ.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۶، ۴۴)
پس به همین خاطر است که معمولاً شاعران یک گرایش و میل ذاتی نیز به موسیقی دارند، زیرا شعر و موسیقی مکمل هم هستند و تقریباً دو پدیده ی جدا ناپذیر می باشند و در شعر امین پور نیز اصل موسیقی شعر یعنی وزن و قافیه اعم از درونی و بیرونی رعایت شده که همین مسأله سطح موسیقیایی شعر را افزایش داده است. حتی در شعرهای کوتاه و هایکووار او نیز آهنگ درونی به شعر زیبایی دو چندانی افزوده است:
نه چندان بزرگم
که کوچک بیابم خودم را
نه آن قدر کوچک
که خود را بزرگ