در زمان حال زندگی می کنند.
نگران آینده و مآل اندیش هستند.
طرفدار اصلاحات اساسی هستند.
معمولاً محافظه کار هستند.
به خود اعمال و نتیجه آنها توجه دارند.
اصول و معیارها را مهم تر از خود اعمال می دانند.
راحت و روان سخن می گویند.
در نوشتن بهتر از گفتن هستند.
به ورزش و فعالیت های حرکتی علاقمندند.
مشتاق کتاب ها و مجلات هستند.
به جهان محسوس و پدیدارهای آن توجه دارند.
به بررسی علت ها و قانون ها علاقمندند.
زود تصمیم می گیرند و به سرعت به اجرای آن می پردازند.
بیشتر وقت خود را صرف طرح نقشه و تجزیه و تحلیل آن می کنند و دیرتر وارد عمل می شوند.
خونگرم، زودآشنا و اهل معاشرت هستند.
مردم گریز و دیرآشنا هستند.
به ارزش های عینی یا عوامل عینی توجه دارند.
به ارزش های ذهنی یا عوامل ذهنی توجه دارند
۲-۱۴- دیدگاه آیزنک در زمینه شخصیت:
نظریه آیزنک در شخصیت را می توان از دیدیگاه های مختلف طبقه بندی کرد و از دیدگاه بیولوژیک که به جنبه های زیستی وژنتیکی در شخصیت، اعتقاد راسخ دارد و دیدگاه دیگر صفات و صفات متعدد مثل درونگرایی و برونگرایی معتقد است و از طرف دیگر این نظریه را می توان جزو نظریه های تحلیل و عاملی به حساب آورد، زیرا برای اثبات ادعاهای خود به روش آماری تحلیل عوامل متوسل می شود. ولی تأکید زیاد آیزنک روی عوامل زیستی می باشد (دارابی، ۱۳۸۴).
۲-۱۵- روش تحقیق آیزنک در زمنیه شخصیت:
“دسته بندی عناصر اصلی شخصیت به بخش های گوناگون و ترسیم آن به صورت سلسله مراتب بوده است. در این سلسله مراتب، اساسی ترین زمینه سطح پاسخ اختصاصی نام دارد. این سطح شامل رفتارهای بخصوصی است. مثلاً زمانی که فردی را می بینیم که با دوست خود در حال قدم زدن و خندیدن است،در اینجا یک رفتار اختصاصی را ملاحظه کرده ایم. اما اگر ملاحظه کنیم، که همین فرد برای چندین بار این عمل را انجام می دهد ما به سطح دوم در الگوی سلسله مراتبی آیزنک می رسیم که پاسخ عادتی نام دارد. بعدها ملاحظه خواهیم کرد که این نوع رابطه (در مثال قبل) به فرد خاص و موقع خاص محدود نمی شود بلکه در مهمانی ها،جلسه های بحث و اجتماعات گروهی نیز مشاهده می شود. در اینجا مجموعه ای از رفتارهای اجتماعی در این فرد مشاهده است که آیزنک این مجموعه رفتاری را صفات اجتماعی نامید. آیزنک این بخش از شخصیت را جزء وسیع تری از ابعاد شخصیت دانست. وقتی این ابعاد دور یکدیگر جمع شوند یک صفت برتر را تشکیل می دهند. آیزنک این صفت برتر را برونگرایی نامیده است. در این نظریه چند صفت برتر وجود دارد. آیزنک به صورت ریشه ای و با بهره گرفتن از روش آماری تحلیل عوامل دو صفت برتر را معرفی کرد که می تواند پایه ای برای صفات دیگر باشد. این دو صفت عبارتند از: برونگرایی ـ درونگرایی و نوروتیزیسم[۵۴] (روان نژندگرایی). آیزنک افراد برونگرا را با خصوصیات دیگری مثل اجتماعی بودن، علاقمند به شرکت در مهمانی ها، داشتن دوستان زیاد، نیاز به افراد دیگر برای گفتگو با آنها و عدم علاقمندی به مطالعه توصیف کرد و برای افراد درونگرا خصوصیاتی مثل آرام بودن، کناره گیری از دیگران، معاشرتی نبودن، درون نگری، علاقمندی به کتاب و مطالعه و ارجح دانستن آن بر اشخاص عنوان کرد. آیزنک معتقد بوده است که همه افراد دارای یکی از این دو خصوصیت نیستند بلکه اعتقاد داشت که بیشتر مردم در بین این دو پیوستار قرار دارند، اما هر یک از افراد به یکی از این دو صفت گرایش بیشتری دارند.
به زعم آیزنک افراد درونگرا و برونگرا نه تنها در رفتار با یکدیگر متفاوت هستند بلکه در زمینه های فیزیولوژیکی نیز از یکدیگر متمایز هستند. او این تفاوت را بیشتر به ساختار سیستم عصبی مربوط می داند. وی معتقد است برانگیختگی کرتکس در افراد برونگرا پایین تر از افراد درونگرا است و این آمادگی در رفتارهای اجتماعی آنان اثر می گذارد. افراد درونگرا از سطح برانگیختگی بهینه ای برخوردار هستند. یعنی سیستم عصبی آنها در مقایسه با افراد درونگرا زودتر تحریک می شود. به این دلیل (تحریک پذیری بیشتر) آنها محیط خلوت را انتخاب می کنند و از محیط های شلوغ اجتناب می ورزند برعکس برونگراها از محیط های پر سر و صدا و شلوغ بیشتر استقبال می کنند و از مهمانی های پر سر و صدا لذت می برند(دارابی، ۱۳۸۴، ص ۱۶۵).
در خصوص سطح برانگیختگی کرتکس در افراد درونگرا و برونگرا پژوهش ها شواهد مثبتی را به نفع نظریه آیزنک ارائه نداده اند. مثلاً درونگراها و برونگراها تفاوت معناداری را در فعالیت امواج مغزی به هنگام خواب و استراحت نشان نداده اند اما برخی پژوهش ها نشان داده اند که درونگراها در مقایسه با برونگراها حساسیت بیشتری نسبت به محرک ها دارند. به این دلیل برخی از محققان حساسیت به محرک ها را به جای برانگیختگی کرتکس مطرح کردند. برای مثال درونگراها به گوش دادن موسیقی آرام و با صدای پایین و برونگراها به موسیقی تند و با صدای بلند گرایش دارند. برخی پژوهش ها نشان داده اند که بین درونگراها و برونگراها در واکنش به مواد شیمیایی تفاوت وجود دارد. در یک مطالعه، درونگراها در مقایسه با برونگراها در واکنش به مواد شیمیایی در حس چشایی متفاوت بوده اند مثلاً بزاق درونگراها موقعی که چند قطره آبلیمو در دهان آنها ریخته می شد زودتر از برونگراها ترشح کرده و اندازه بزاق نیز بیشتر بوده است. در یک آزمایش دیگر آزمایشگر نور بسیار شدیدی را به چشمان آزمودنی ها می تابانید. در این آزمایش مردمک چشم درونگراها سریعتر از مردمک چشم برونگراها منقبض می شد اما زمانی که این دو گروه وارد محل تاریکی می شدند مردمک چشم برونگراها سریعتر از چشم درونگراها منبسط می شد. در فعالیت های طولانی و خسته کننده مانند تماشای صفحه رادار برای توجه به علائمی که گهگاهی ظاهر می شوند درونگراها بهتر از برونگراها عمل می کنند. در مطالعات مربوط به حافظه، شرطی شدن و یادگیری، درونگراها سریع تر از برونگراها یاد می گیرند و خیلی دیرتر از آنها فراموش می کنند. به طور کلی به نظر می رسد درونگراها سریع تر از برونگراها به محرک ها پاسخ می دهند. متعاقباً به نظر می رسد سیستم عصبی برونگراها آهسته تر از درونگراها تحریک می شود. به عبارت دیگر بعد درونگرایی و برونگرایی وابسته به یک شالودهی زیستی هستند. علاوه بر موارد بالا در تأیید تفاوت زیستی بین درونگراها و برونگراها، آزمایش ها و پژوهش ها نشان داده اند که بین دو گروه فوق الذکر در عملکرد انتقال دهنده های عصبی نیز تفاوت معنی داری وجود دارد. مثلاً داروهای کندکننده موجب می شوند که برونگراها شبیه درونگراها رفتار کنند. در حالی که داروهای محرک باعث می شوند که درونگراها شبیه برونگراها عمل نمایند(دارابی، ۱۳۸۴، ص ۱۶۶).
همان گونه که قبلاً بیان شد دسته بندی دیگر آیزنک از شخصیت، تقسیم افراد به روان نژند و غیر روان نژند بوده است. افراد روان نژند از نظر عاطفی بیش از حد پاسخ دهنده هستند. در مقابل ناکامی های جزئی واکنش عاطفی زیادی از خود نشان می دهند. آنها به آسانی به هیجان می آیند،عصبانی می شوند و از بسیاری افراد دیگر افسرده تر هستند. مطالعات آیزنک او را به یک صفت عمده دیگر به نام سایکوتیزیسم[۵۵] (روان پریشی) هدایت کرد. افرادی که در این بخش بالا باشند، خودمحور، پرخاشگر، سرد، فاقد همدلی با دیگران و تکانشی هستند و به خواسته های دیگران توجهی ندارند. این افراد شدیداً به روش های درمانی نیازمند هستند.
“به اعتقاد آیزنک تغییرات شخصیت از فاکتورهای بیولوژیکی ناشی می شود. او نقش فاکتورهای محیطی را نادیده نمی گیرد اما بیشتر اهمیت را به عوامل بیولوژیک می دهد. او می نویسد که این یک واقعیت است که ما نمی توانیم یک فرد درونگرا را اجتماعی کنیم زیرا محیط نقش اندکی در این صفت دارد.” (دارابی، ۱۳۸۴، ص ۱۶۷)
۲-۱۶- دیدگاه آدلر در مورد شخصیت:
آدلر در اوایل تمایل اصلی انسان را پرخاشگر می دانست و آن را از انگیزهی جنسی که فروید روی آن پافشاری می کرد مهم تر می دانست و در اواخر عمر بر اینکه نظریه خود را نظم و سازمان بدهد تمایل هسته ای را تلاش برای رسیدن به برتری و کمال معرفی کرد و هدفش رسیدن به مقام و موقعیت اجتماعی و قدرت نبوده بلکه هدف اصل از این تلاش رسیدن به یک زندگی ایده آل است و تناقض اصلی نظریه آدلر با سایر همکاران این است که آدلر تمایل برای رسیدن به کمال را فطری و ذاتی نمی داند. اما نظریه پردازانی مثل راجرز و مازلو آن را یک تمایل فطری می دانند و یا بین عقیده فروید و آدلر نیز تفاوت زیادی وجود دارد. فروید تمایل اساسی را میل جنسی قلمداد می کرد اما آدلر به جای آن روی تلاش و برای رسیدن به کمال برتری تأکید می کند (دارابی، ۱۳۸۴).
فرم در حال بارگذاری ...