وبلاگ

توضیح وبلاگ من

دانلود فایل های پایان نامه در رابطه با بررسی پیشینه خاندان رستم در متون ادبی و تاریخی قبل از شاهنامه،در شاهنامه ...

 
تاریخ: 04-08-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

چو ده ساله شد زان زمین کس نبود که یارست با او نبرد آزمود[۱۴۲]
او روزی به نزد مادرش می آید و نژادش را از او جویا می شود.تهمینه به او می گوید که تو پسر رستم هستی و نژادت به دستان و سام و نیرم می رسد.سهراب چون از نژاد و پیشینۀ خود مطلع می شود،خاندان خود را مستحق سلطنت بر ایران می داند پس به قصد اینکه تاج و تخت پادشاهی را از کاووس بگیرد و رستم را به جای او بر تخت نشاند،سپاهی تدارک می بیند و به سوی ایران روانه میشود.خبر چون به افراسیاب می رسد توطئه ای می چیند و لشگری به سپهداری هومان و بارمان به نزد سهراب میفرستد واز آنان میخواهد کاری کنند که سهراب و رستم یکدیگر را نشناسند.در این صورت شاید رستم به دست فرزند خویش کشته شود.افراسیاب همچنین به آنان مأموریت می دهد که پس از کشته شدن رستم،یک شب که سهراب در خواب است او را به قتل برسانند.
سهراب در ابتدای لشگرکشی اش به خاک ایران،با ساکنان دژ سپید درگیر می شود و در آن جا با هجیر و گردآفرید نبردی تن به تن انجام می دهد.هجیر را اسیر می سازد و گردآفرید را با تمام دلاوری هایش،مقهور پهلوانی های خویش می کند.سهراب چون به لشگرگاه خود باز می گردد،گژدهم نامه ای می نویسد و به دست قاصدی می سپارد تا به دربار کاووس برساند. او در این نامه،حملۀ سهراب به دژ سپید و گرفتار شدن هجیر به دست او را برای کیکاووس شرح می دهد و از او می خواهد هرچه سریع تر برای مقابله با سهراب چاره ای بیاندیشد. چون کیکاووس نامه را می خواند بزرگان لشگر را فرا می خواند و با آنان به رایزنی می پردازد. او از آنان می خواهد هماوردی برای مقابله با سهراب بیایند.تمام بزرگان به خوبی می دانند که جز رستم کسی یارای رویارویی با سهراب را ندارد.پس همگی بر آن متّفق می شوند که گیو را به زابلستان،نزد رستم فرستند تا او را که پشت و پناه سپاه ایران است به رزمگاه فرا بخواند.
مقاله - پروژه
کیکاووس نامه ای برای رستم می نویسد و به دست گیو می دهد و او را راهی زابل میکند.چون گیو به حضور رستم می رسد آنچه را که شنیده بود به رستم می گوید و نامه ای را که کاووس برای رستم نوشته بود را به او میدهد.رستم چون نامۀ کیکاووس را می خواند، کار را بر خود آسان می گیرد و در رفتن به دربار کیکاووس تألل می کند به طوری که سه روز با گیو به میخوارگی وخوشگذرانی می پردازد تا اینکه روز چهارم گیو:
…………………………………………. چنین گفت باگردسالار نیو
که کاووس تندست و هوشیار نیست هم این داستان بر دلش خوار نیست
غمی بود از این کار و دل پرشتاب شده دور ازو خورد و آرام و خواب
به زابلستان گر درنگ آوریم ز می باز پیکار و جنگ آوریم
شود شاه ایران به ما خشمگین ز ناپاک رایی در آید به کین[۱۴۳]
پیش بینی گیو درست از آب در می آید و هنگامی که آن دو پهلوان به دربار می آیند،شاه از تأخیرشان خشمگین میشود و به طوس دستور میدهد که رستم و گیو را بر دار کند. رستم چون رفتار گستاخانۀ کاووس را می بیند،قهر آلود از کاخ بیرون می آید.نامداران سپاه ایران که خوب میدانند که بدون رستم هیچ شانسی برای پیروزی مقابل سهراب ندارند،از گودرز میخواهند به این قائله پایان دهد.گودرز ابتدا به نزد شاه میرود و او را به سبب بدرفتاری اش با رستم مورد نکوهش قرار میدهد.او از شاه فرمان میگیرد که به شیرین زبانی،رستم را برگرداند.گودرز به نزد رستم می آید و به او می گوید که شاه از گفته های خود پشیمان گشته است و بهتر آن است که به خاطر ایرانیان خشم از کاووس را کنار بگذاری و در جنگ با ترکان حاضر شوی.او که می بیند رستم با حرف هایش رام نمی شود او را تحریک می کند که اگر ما را ترک کنی همگان می گویند که رستم از نبرد با این پهلوان تازه سال ترسیده است:
ز گفتار چون سیر شد انجمن چنین گفت گودرز با پیلتن
که شهر و دلیران لشگر گمان به دیگر سخن ها برند این زمان
کز این ترک ترسنده شد سرفراز همی رفت زین گونه چندی به راز[۱۴۴]
این تدبیر گودرز کارساز می افتد و رستم با وی به کاخ شاهی باز میگردد.آن روز را رستم و کاووس با یکدیگر به بزم و باده گساری می پردازند و فردای آن روز،لشگریان رهسپار جنگ با سهراب و سپاه توران می شوند.هنگامی که شب فرا می رسد رستم با لباس ترکوار به قصد تجسّس در کار سهراب و یاران وی به دژ سپید می رود و آنان را در حال میگساری میبیند.در همین هنگام ژنده رزم که برای راهنمایی سهراب در پیدا کردن پدرش،همراه او شده است،به قصد کاری از مجلس بیرون میآید و با رستم روبرو میشود.رستم او را به ضرب مشت خود از پای در می آورد.سهراب چون ژنده رزم را کشته میبیند مصمّم می شود تا کین او را از ایرانیان بستاند.فردای آن روز،سهراب یک یک پهلوانان را به هجیر نشان می دهد و از بین آنان نشان رستم را می گیرد اما هجیر به دروغ می گوید که هیچ یک از این پهلوانان رستم نیست.همچنین در نخستین تقابل دو پهلوان،سهراب به رستم می گوید:گمان می کنم که تو رستم باشی.اما رستم هویت خود را از او پنهان می دارد.سهراب نا امید از یافتن پدرش به نبرد با رستم می پردازد.نبردی سخت بین آن دو پهلوان در میگیرد اما هیچ یک بر دیگری پیروز نمیشود و هر دو پهلوان به لشگرگاه خود باز می گردند.رستم چون در می یابد که سهراب با دیگر حریفانش زمین تا آسمان فرق دارد و قدرتی که در او هست تاکنون در هیچ یک از هماوردانش نبوده است،این احتمال را می دهد که به دست سهراب کشته شود.پس به برادرش زواره وصیت میکند که اگر به دست سهراب کشته شد،برایش گریه و زاری نکند و از رزم با سهراب بپرهیزد.روز بعد دو پهلوان دوباره رو در روی هم قرار می گیرند و سهراب که کمی مهر پدر در او جنبیده است از رستم می خواهد که دست از جنگ بر دارد اما رستم پیشنهاد صلح سهراب را نمی پذیرد.دو پهلوان دست در کمر یکدیگر حلقه می کنند و به کشتی گرفتن با یکدیگر مشغول می شوند.سهراب بسان یک پیل مست،رستم را از جای می کند و بر زمین می زند.بر روی سینه اش می نشیند و همین که خنجر آبگونش را می کشد که سر از تن پهلوان جدا کند،رستم به او می گوید که در آیین ما نیست که اگر پهلوانی پشت مهتری را به خاک رساند بار اول سراو را از تنش جدا کند.سهراب فریب نیرنگ رستم را می خورد و او را رها می سازد.در نبرد بعدی بین این دو پهلوان،اینبار رستم مؤفق می شود،سهراب را بر زمین بزند اما رستم این جوانمردی را در خود نمی بیند که دست کم به آیین من در آوردی و دروغین خود پایبند باشد.پس با خنجرش پهلوی سهراب را می شکافد.سهراب درحال مرگ به پهلوان میگوید که پس ازمرگم قطعاً رستم کین مرا از تو باز خواهد گرفت.رستم با شنیدن این سخن از هوش می رود. چون به هوش می آید،از سهراب نشان رستم را می خواهد.او مهره ای را که مادرش به بازوی او بسته بود را به رستم نشان می دهد.رستم چون درمی یابد که سهراب فرزند خودش است و او را با دستان خود به کام مرگ فرستاده،سر و موی خود را میکند و ناله و زاری سر میدهد.رستم،گودرز را برای آوردن نوشدارو به نزد شاه می فرستد ولی شاه به سبب رنجشی که از رستم دارد از دادن نوشدارو خودداری می نماید و به گودرز می گوید:رستم جز خویشتن کسی را نمی شناسد و از او به من جز زیان نخواهد رسید و اگر سهراب پسر او نیز زنده بماند سرکشی او بیشتر خواهد شد.بدین ترتیب سهراب قربانی خودبینی پدرش می شود.
۴-۲-۱۰ -فرامرز:
از دیگر فرزند رستم یعنی فرامرز در شاهنامه داستانی به مفصلی داستان سهراب دیده نمیشود.از او به طور پراکنده،در چند جای شاهنامه سخن رفته است.اولین حضور او در صحنۀ حوادث شاهنامه،در زمان پادشاهی کیکاووس است.او در لشگرکشی رستم به توران برای گرفتن کین سیاوش،پیشرو سپاه است ودر توران در نبرد تن به تن، شاه سیچاب را به نام ورازاد از پای در میآورد.سپس با سرخه پسر افراسیاب رو در رو میشود و او را اسیر میسازد.میتوان گفت فرامرز اولین کسی است که عملاً دورۀ جدید جنگ های ایران و توران را به انتقام سیاوش میگشاید.پس از اینکه کیخسرو به تخت سلطنت می نشیند،او به همراه پدرش به دربار می رود و مورد لطف و عنایت شاه قرار می گیرد.او به امر کیخسرو به گشایش شهری در همسایگی نیمروز مأمور می شود و در دوره های بعدی نبرد ایرانیان با تورانیان،به همراه لشگری از مردم کشمیر و کابل و نیمروز که فرماندهی آن ها را بر عهده داشت،عازم هند میشود.پس از مدت ها غیبت دوباره در داستان رستم و اسفندیار،حاضر می شود و یکی از پسران اسفندیار به نام مهرنوش را می کشد.پس از اینکه رستم و زواره به دست شغاد کشته میشوند،این فرامرز است که پیکر آن ها را از کابل به زابل می فرستد و به انتقام خون پدر و عمویش،شاه کابل را در چاهی که خود کنده بود،میآویزد.آخرین باری که در شاهنامه با فرامرز روبرو می شویم در داستان لشگرکشی بهمن به سیستان است.پس از آنکه بهمن سیستان را به انتقام خون پدر خود،اسفندیار ویران و زال و فرزندان رستم را اسیر می کند، فرامرز با شنیدن این خبر از بُست به سوی زابل لشگر می راند و با بهمن جنگ می کند.او در این نبرد به دست یاز اردشیر اسیر می شود و به فرمان بهمن او را زنده بر دار می کنند و سپس او را به بارن تیر می کشند.
فرامرز را زنده بر دار کرد تن پیلوارش نگونثار کرد
از آن پس بفرمود شاه اردشیر که کشتند او را به باران تیر[۱۴۵]
داستان لشگرکشی بهمن به سیستان و کشته شدن فرامرز به دست او و نبرد بهمن با خاندان زال و به اسارت گرفتن آن ها به تفصیل در بهمن نامۀ ایران شاه/ شان بن ابی الخیر آمده است که ما درفصل بعد و به هنگام بررسی پیشینۀ این خاندان در متون حماسی بعد از شاهنامه به آن خواهیم پرداخت.
۴-۲-۱۱- بانوگشسب:
در مورد بانوگشسب دختر رستم،همانطور که قبلاً اشاره کردیم در برخی از نسخ شاهنامه ابیاتی ذکر شده است.او در شاهنامه همسر گیو و مادر بیژن معرفی شده است و نام او سه بار در شاهنامه تکرار گشته است.روایات مربوط به بانوگشب در پادشاهی کیکاووس، داستان سیاوش،رستم و سهراب و بیژن و منیژه در شاهنامه چاپ ترنر ماکان،ژول مول،بروخیم، وولرس و دبیرسیاقی آمده است.درچاپ مسکو جزء ملحقات و در حاشیه ذکر شده و در نسخۀ فلورانس حذف شده است.
در شاهنامه نخستین بار که از بانوگشسب یاد شده است،زمانی است که گیو به قصد یافتن کیخسرو به توران سفر می کند.او از همسرش می خواهد که در نبودن او به دیدن رستم به سیستان برود:
مهین مهان بانوی گیو بود که دخت گزین دختر نیو بود
خبر شد هم آنگه به بانوگشسب که مرگیو را رفتن آراست اسب
بیامد خرامان به نزدیک اوی چنین گفت ای مهمتر نامجوی
شنیدم که تو رفت خواهی به تور که خسرو بجویی ز نزدیک و دور
چو دستور باشد مرا پهلوان شوم نزد رستم به روشن روان
مرا آرزو چهرۀ رستم است ز نادیدنش جان من پرغم است[۱۴۶]
دومین بار در جنگ پیران با گیو است که گیو، با افتخار به دامادی رستم اشاره میکند:
به من داد رستم گزین دخترش که بودی گرامیتر از افسرش
مهین دخت بانوگشسب سوار به من داد گردنکش نامدار
زچندان بزرگان مرا برگزید سرم را به چرخ برین برکشید[۱۴۷]
و سومین بار زمانی است که گیو از سفر هفت سالۀ خود بازگشته و رستم بانوگشسب را با هدایایی به نزد گیو می فرستد:
وزان پس گُسی کرد بانوگشسب ابا خواسته همچو آذرگشسب
هزار و دو صد نامور مهتران ابا تخت و با تاج های گران
پرستنده سیصد،غلامان دوشصت همان هر یکی جام زرین به دست
برون رفت بانو ز پیش پدر برگیو شد همچو مرغی بپر[۱۴۸]
۴-۲-۱۲-بیژن:
در شاهنامه دوبارۀ فرزند بانوگشسب،بیژن نیز داستان هایی به چشم می خورد.بیشترین بخش حضور او در شاهنامه را،در داستان بیژن و منیژه یا رزم بیژن و گرازان می بینیبم که از جمله داستان هایی است که فردوسی آن را از مأخذی به جز شاهنامۀ ابومنصوری به نظم در آورده است.بیژن در طول حماسه پهلوانی های بسباری ازخود نشان می دهد و مردانگی و دلیری و شجاعت هر دو خاندان پهلوانی گودرزیان و پهلوانان سیستان را به ارث برده است.در بسیاری از پیکارها او را درکنار رستم می بینیم که با حضوری فعّال و مردانه برای دفع دشمنان و بدسگالان بیگانه می کوشد.
*فصل پنجم*
پیشینه خاندان رستم
در متون ادبی و تاریخی
پس از شاهنامه
۵-۱درآمد:
در تاریخ ادب فارسی،دورۀ سامانی،مهم ترین دوره در خلق آثار حماسی به شمار می رود به طوری که شاهکار بزرگ حماسی این روزگار،شاهنامۀ فردوسی،در این دوره سروده شده است.در حدود قرن چهارم،داستان های حماسی بسیاری به نثر نگاشته شد که از این آثار جداگانه و مانند کتاب مستقلی در تواریخ،سخن رفته است و عظمت بعضی از آن ها و نظم نا کردن فردوسی آن ها را در شاهنامه،به ما میرساند که این داستان ها در عین ارتباط به روایات حماسی و تاریخی قدیم،از شاهنامه،مستقل و در حقیقت داستان های حماسی و تاریخی خاص بوده اند و از آن جمله است،داستان هایی که در باب خاندان گرشاسب وجود داشته یعنی داستان گرشاسب و نریمان و سام و زال و رستم و فرامرز و سهراب و جهانگیر و بانوگشسب و برزو و شهریار و آذر برزین و بعضی داستان های متفرّق در باب پهلوانان دیگر. از سده های چهارم و پنجم هجری به بعد بسیاری از شاعران به تقلید از شاهنامۀ فردوسی،به نظم این داستان های منثور،پرداختند و منظومه هایی چون گرشاسب نامه،فرامرزنامه،جهانگیر نامه،بانوگشسب نامه،برزونامه،شهریارنامه،آذربرزین نامه،بهمن نامه و بسیاری منظومه های حماسی دیگر را پدید آوردند.تمام این منظومه های حماسی را می توان ملحقاتی از شاهنامه به شمار آورد.این آثار حماسی اگر چه به دلایل گوناگونی از جمله جنبه های ادبی و تاریخی و ویژگی های ساختاری قابل مقایسه با شاهکار استاد توس نیستند ولی از یک جهت به دلیل اینکه بخشی از حماسۀ ملی به شمار میروند و از جهت دیگر چون اطلاعات مهم و ارزشمندی راجع به پهلوانان و شاهان ایران زمین و به خصوص خاندان رستم،به دست میدهند درخور مطالعه هستند.
دراین فصل سعی داریم با تکیه بر این متون حماسی،پیشینه و کارکرد خاندان رستم را در متون ادبی وتاریخی بعد از شاهنامه مورد واکاوی قرار دهیم.
۵-۲-گرشاسب نامه:
گرشاسب نامه،دومین اثر بزرگ حماسی ایرانیان است که نسخ مختلف آن درحدود ۷۰۰۰ تا۱۰۰۰۰بیت است و در بحر متقارب مثمن مقصور یا محذوف سروده شده است.اسدی طوسی شاعر بزرگ قرن پنجم آن را به سال ۴۵۸ ه.ق یعنی ۵۸ سال پس از اختتام شاهنامه به نظم در آورده است.
شد این داستان بزرگ اسپری به پیروزی و روز نیک اختری
ز هجرت به دور سپهری که گشت شده چارصد سال و پنجاه وهشت[۱۴۹]
موضوع گرشاسب نامه همان طور که از نامش بر میآید مربوط است به داستان گرشاسب پهلوان بزرگ سیستان که طبق روایات،پدر نریمان و جد اعلای رستم است و در هند و آفریقا و سایرممالک،رزم ها کرده و نام آور شده است.کلیات و اساس داستان هایی که در گرشاسب نامه آمده،در اوستا و آثار ادبی قرون اولیۀ اسلامی ذکر شده است.از تطبیق روایات موجود در اوستا راجع به گرشاسب با متن گرشاسب نامه و از اینکه حکیم اسدی طوسی در چند جای کتاب خود به«نامۀ یادگار مهان»اشاره می کند و نقل روایات را به«مؤبدان کهن»و«مؤبد نژادان» و «داستان باستان» می پیوند،به خوبی روشن است که مأخذ گرشاسب نامه به زبان پهلوی بوده است و اسدی مستقیماً از آن نامۀ کهن در سرودن منظومۀ خود استفاده کرده است.


فرم در حال بارگذاری ...

« شناسایی گونه‌های جنسLarinus spp. (Col. Curculionidae) و مطالعه برخی از ...دانلود منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله مبانی تدوین الگوی اسلامی ‌ایرانیِ سیاست جنایی- فایل ۲۰ »
 
مداحی های محرم