-
- بُعد شناختی و ارزیابی: بعد شناختی به کمیت و کیفیت دانستههای فرد از نظام سیاسی و سایر نهادهای سیاسی اداره کننده کشور، طرز کار این نهادها و اداره کنندگان این نهادها اشاره دارد. علاوه بر این ارزیابی افراد از نظام و نهادهای سیاسی و سایر نهادهای اجتماعی نیز مورد توجه قرار خواهد گرفت.
- بُعد احساسی و عاطفی: بعد احساسی به درجه درک روانشناختی افراد نسبت به نظام سیاسی و سایر نهادهای اجتماعی؛ احساسات مثبت، منفی و خنثی نسبت به آنها و تعهد فرد نسبت به نظام و نهادهایش ارتباط مییابد.
۳- بُعد انگیزشی یا آمادگی برای عمل: بُعد رفتاری نیز شامل قصد افراد برای عمل به شیوهای خاص است. در این بُعد فعالیتها و واکنشهای آشکار افراد و یا آمادگی آنان برای واکنش آشکار در مقابل رویدادها مورد توجه قرار میگیرد. در ادامه با بیان انواع گرایشهای سیاسی، این بُعد از گرایشهای سیاسی (بُعد انگیزشی و آمادگی برای عمل) روشنتر خواهد شد.
بنابرین لزوم توجه به ابعاد شناختی، احساسی و انگیزشی در هر سه سطح نظام سیاسی ضروری است. جلائیپور در مقالهای به گونهشناسی رویکردهای تغییر و دستهبندی انواع گرایشهای سیاسی پرداخته است. وی معتقد است به جای سه رویکرد معمولا رایج (محافظه کارانه، اصلاحطلبانه و انقلابی) با فهرستی دقیقتر یعنی با دوازده گونه تغییر مواجه هستیم. در واقع ذیل این سه رویکرد اصلی، دوازده گونه تغییر احصا شده و مورد شناسایی قرار گرفته است که به مهمترین آنها اشاره داشته است:
رویکرد محافظه کاری:
-
- محافظه کاری سنتی با مشخصه هایی چون: سنتگرایی و عدم مشارکت در حوزه عمل سیاسی احزاب.
-
- محافظه کاری بازگشتی که خواستار تغییرات اساسی در وضع موجود است و بر خلاف انقلابیون، رو به آینده ندارد، به گذشته مینگرد، تمایلی به سنت ندارد و تنها راه نجات بشر را بازگشت به عصر طلایی میداند.
- محافظه کاری روشناندیش: این نوع از محافظه کاری نیک میداند که دفاع از ارزشها و نهادهای مذهبی و تقویت اقتدار نهاد حکومت و خانواده در جامعه امروز، بدون قبول تغییرات اجتماعی ممکن نیست.
رویکرد اصلاحطلبی: ۱- اصلاحات مدنی و دموکرات ۲- اصلاحات آمرانه
رویکرد انقلابی: ۱- انقلاب سیاسی ۲- انقلاب اجتماعی ۳- انقلاب فرهنگی ۴- انقلاب آرام
از اینرو جلائیپور معتقد است: تقسیم بندی رویکردهای سهگانه به رویکردهای انقلابی، اصلاحی و محافظه کاری؛ نوعی تقسیم بندی مبهم و مجمل است؛ زیرا از یک سو تحت عنوان اصلاحطلبی، از وجوه مدنی و ضد استبدادی انقلابهای سیاسی و محافظه کاری روشناندیش در اصلاح جامعه غفلت می شود و از سوی دیگر وجوه زیانبار محافظه کاری بازگشتی و اصلاحطلبی آمرانه، تحت این عنوان که انقلابی نیستند، نادیده گرفته می شود. از اینرو وی پیشنهاد می کند به جای دستهبندی گونههای دوازدهگانه تغییر در ذیل تقسیم بندیهای سهگانه؛ آنها را در دو دسته و گونه وسیعتر بهنام رویکرد مدنیتر و آمرانهتر جای دهیم (جلائیپور، ۱۳۸۸).
نکته قابل ذکر این که؛ در پژوهش حاضر به کارگیری تقسیم بندی جلائیپور مشکلات را به مراتب پیچیدهتر خواهد کرد؛ زیرا با دستهبندی گرایشات به آمرانه و مدنی، شناسایی مشخصه های هریک از این رویکردها مشکلتر و شاید غیرممکن شود. از اینرو در این پژوهش نیز سه نوع دستهبندی از گرایشات سیاسی (محافظه کاری، اصلاحطلبی و رادیکالیسم) مورد توجه قرار خواهد گرفت. در واقع به جای رویکرد انقلابی از رویکرد رادیکال استفاده می شود، با این توضیح که محافظهکاران بازگشتی نیز در دسته رادیکالها قرار می گیرند. بنابرین با این دستهبندی از نادیده گرفته شدن و آثار زیانبار مذکور- در نظر جلائیپور- در امان خواهیم ماند. علاوه بر این با انجام مصاحبه سعی کردیم ضمن شناسایی مشخصه های هریک از گرایشهای سیاسی و کاهش خطاهای مذکور، دستهبندی جامعی از گرایشهای سیاسی انجام دهیم.
۳-۲ نظریه های مربوط به گرایش سیاسی
۱-۳-۲ نظریه های تضادگرا
در نظریه های تضادگرا انواع تضادها و نابرابریهای (بی عدالتی) اقتصادی و سیاسی و فرهنگی نقش کلیدی در ایجاد گرایشهای سیاسی دارند. این نابرابریها در قالب مفهوم طبقه تجلی مییابد. از اینرو در هر جامعهای به طور کلی دو طبقه وجود دارد: طبقات ذینفع و طبقات فاقد بهره. بنابرین افراد با منافع مختلف گرایشهای سیاسی متفاوتی نیز خواهند داشت. به طور کلی از دید نظریه های تضادگرا دوگرایش سیاسی اصلی در هر جامعهای وجود دارد: ۱- محافظه کاری؛ افرادی که خواهان حفظ وضع موجود هستند (افرادی که از منافع بهره میبرند) ۲- رادیکال یا تندرو؛ افرادی که خواهان تغییر وضع موجود هستند (افرادی که فاقد منابع بهره هستند). در ادامه به نظریه مارکس در این رابطه میپردازیم:
از نظر مارکس رفتار سیاسی بازتاب علائق و منافع طبقاتی است. طبقات نیروهای تاریخی پویایی هستند که با منازعات خود تاریخ را به پیش میبرند. معیار تقسیم طبقات اجتماعی نیز نه میزان درآمد یا شیوه توزیع و مصرف، بلکه رابطه با وسایل تولید است (بشیریه، ۱۳۸۵: ۳۸و۳۹). در واقع از دید مارکس انسان آفریده کار است و کار در شیوه تولید تبلور مییابد. در چارچوب هر شیوه تولید روابط و مناسباتی بر مبنای مالکیت شکل میگیرد که متضمن نابرابریهای طبقاتی است و مارکس خصلت این روابط را تضاد و کشمکش میداند که نتیجه محتوم هر نوع نابرابری است (زاهدی،۱۳۸۲: ۱۹۲). مالکیت خصوصی عامل اساسی پیدایش شکاف طبقاتی (نابرابری/ بی عدالتی) بین مردم است و این شکاف همیشه در طول تاریخ بین طبقات «مالک و دارا و آنها که دارا و مالک نیستند» وجود داشته است. اما تمایز در هر دوره از تاریخ، ویژگی خاصی داشته است که بر اساس شیوه تولید نعم مادی و مناسبات اجتماعی تعیین می شود. در عصر حاضر بورژوازی نظامی پویا از تحریک طبقاتی و تغییر مناسبات قدرت را به وجود آورده است که مشخصه جامعه نوین و شالوده نابرابریهای طبقاتی در این جامعه است (زاهدی، ۱۳۸۲: ۱۹۳).
فرم در حال بارگذاری ...