وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” یعنى آنچه را که رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم از فىء به شما مىدهد هم چنان که به هر یک از مهاجرین و بعضى از اصحاب مقدارى داد- بگیرید، و آنچه نداد و شما را از آن نهى فرمود شما هم دست بردارید، و مطالبه نکنید، پس هرگز پیشنهاد نکنید که همه فىء را در بین همه مؤمنان تقسیم کند. پس روشن شد که چرا اینگونه غنیمتها را فىء نامید و چرا در آیه فرمود: امر آن را به رسول ارجاع داد، و معناى ارجاع دادن این شد که باید زیر نظر آن جناب مصرف شود. این آیه با صرفنظر از سیاقى که دارد، شامل تمامى اوامر و نواهى رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم مىشود، و تنها منحصر به دادن و ندادن سهمى از فىء نیست، بلکه شامل همه اوامرى که مىکند و نواهیى که صادر مىفرماید هست. (طباطبایی،۱۳۷۴،ج۱۹ ،۳۵۳)
در کافى به سند خود از زراره نقل کرده که از حضرت باقر و حضرت صادق علیه السلام شنیده که فرمودند: خداى تعالى امور خلق خود را به پیامبرش تفویض نموده تا معلوم کند اطاعتشان چگونه است، آن گاه این آیه را تلاوت فرمودند:” ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا” .مؤلف: روایات در این معنا از ائمه اهل بیت علیهم السلام بسیار وارد شده، و مراد از” واگذار نمودن امور خلق” به طورى که از روایات برمىآید، امضایى است که خداى تعالى از تشریعات رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم نموده، و اطاعت آن جناب را در آن تشریعات واجب ساخته، و ولایت و سرپرستى مردم را به آن جناب واگذار نموده.(طباطبایی،۱۳۷۴،جلد۱۹،۳۶۲)
در پایان آیه مىفرماید:” آنچه را رسول خدا براى شما آورده است بگیرید، و اجرا کنید، و آنچه را از آن نهى کرده از آن خوددارى نمائید و تقواى الهى را پیشه کنید که خداوند شدید العقاب است” (وَ ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ).
این جمله هر چند در ماجراى غنائم بنى نضیر نازل شده، ولى محتواى آن یک حکم عمومى در تمام زمینهها و برنامههاى زندگى مسلمانها است، و سند روشنى است براى حجت بودن سنت پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم.بر طبق این اصل همه مسلمانان موظفند اوامر و نواهى پیامبر ص را به گوش جان بشنوند و اطاعت کنند، خواه در زمینه مسائل مربوط به حکومت اسلامى باشد، یا مسائل اقتصادى، و یا عبادى، و غیر آن، به خصوص اینکه در ذیل آیه کسانى را که مخالفت کنند به عذاب شدید تهدید کرده است. (مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۲۳،۵۰۸)
اطاعت از فرامین پیامبر واجب است، زیرا پیامبر معصوم است، وگرنه به طور مطلق و بى چون و چرا دستوراتش واجب الاطاعه نبود. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ . سنت پیامبر، لازم الاجرا است. «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ». لازم نیست تمام دستورات در قرآن آمده باشد، بلکه هر امر و نهى که در سخنان پیامبر آمده باشد باید اطاعت شود. «ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا».در انجام فرمان پیامبر، سرعت به خرج دهیم. فَخُذُوهُ … فَانْتَهُوا (حرف فاء براى سرعت است). اطاعت بى چون و چرا از پیامبر، نمودى از تقوا است. ما آتاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ … وَ اتَّقُوا اللَّهَ. بى تقوایى، کیفرى شدید دارد. «وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَدِیدُ الْعِقابِ» (قرائتی،۱۳۸۳،ج۹،۵۴۳تا۵۴۵)
مقصود اینکه در هر داستانی از قصص قرآنی که به موضوع اطاعت از ولی امر اشاره شده است تنها آن دسته از اقوام رستگار شده اند که بی چون چرا در اطاعت محض از ولی امر خود بوده اند و بدون استثنا هر قومی که به فرامین و دستورات الهی ان قلت وارد کرده اند عاقبت خوبی نداشته اند.مثال بارز این نکته قصه های مختلفی از بنی اسراییل است که در جای جای قرآن کریم به آن اشاره شده است.به عنوان نمونه به آیه ذیل توجه کنید:
الف - ۳ – ۱- ۲- ۳ ) سوره بقره -آیه ۶۱ : وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ فَادْعُ لَنا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِها وَ قِثَّائِها وَ فُومِها وَ عَدَسِها وَ بَصَلِها قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذی هُوَ أَدْنى بِالَّذی هُوَ خَیْرٌ اهْبِطُوا مِصْراً فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ .
فَإِنَّ لَکُمْ ما سَأَلْتُمْ وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَ الْمَسْکَنَهُ وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ: در شهر نشینى بدون تقوا آنچه بخواهید هست و جلو شهوات و تنوع در غذا و تفنن در زندگى باز است و همراه آن ذلت و مسکنت و کینه خلق و خشم خدا است. در این زندگى هر چه جلو آرزوهاى فریبنده بازتر گردد بندهاى بندگى مال که وسیله آنها است و بندگى قدرتمندان و حکام بر نفوس محکمتر مىگردد و شعله هدایت عقل و حرارت غیرت و مردانگى و همت خاموشتر، و خوى نفاق و ریا و دروغ و تملق در نفوس راسختر مىشود. ذلت چون خیمهاى از هر سو چنین مردمى را احاطه میکند. یا چون نقش ثابت بر نفوسشان باقى میماند و بصورت ملکات و اخلاق در مىآید. «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ …»چنان که دیگر شعور بعزت و سربلندى در چنین مردمى بیدار نمیگردد، و چون آب راکد و ساکن مورد هر وارد و محل نشو و انتشار هر گونه بیمارى مىشوند: «و المسکنه».و درهاى خیر برویشان بسته و درهاى شر باز میگردد تا آنجا که بهر سوى روى آرند بغضب الهى که از دل و دیده و زبان مردم سر میزند دچارند و خود نیز بحکم و جدان، بخود خشمگین و از خود بیزارند و چون شراره این خشم از باطن مجرم و غیر مجرم سر مىکشد، چهره محیط و فضاء را نیز خشمگین مىنمایاند:وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ با توجه باین بیان، پرده از روى اسرار لغت «باؤا» و تنکیر «بغضب»، و من نشئیه و ابتدائیه «من اللَّه» تا اندازهاى برداشته مىشود.ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ چون پیرو شهوات گشتند در معرض کوران هواهاى آن نور عقلشان خاموش گردید، چون بملکات و عادات بد دچار شدند صفحه فطرتشان را زنگار گرفت. در اثر این دگرگونى، کفر بآیات خداى روش و پیشه همیشگى آنها شد. در نتیجه کفر بآیاتى که در جهان متجلى و از زبان و وجود پیمبران مىدرخشد، دچار ذلت و مسکنت شدند زیرا ایمان به آیات ربوبى است که فطرتها را درخشان و عقلها را فروزان و ارادهها را در راه خیر و عمل مستقیم میگرداند: «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ …»بیان سبب ذلت و سکونت است. کانوا- تغییر فطرت، و- یکفرون- استمرار در کفر را میرساند.وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ: در اثر غوطهورى در شهوات و کفر بآیات پیمبران و مصلحین عالیقدر را که بدستگیرى و هشیارى آنها مىشتابند چون معارض با هواها و شهوات آنها هستند بناحق مىکشند (چنان که عقل و و جدان را که پیمبران باطنند میکشند) و اگر هم بظاهر نکشند پیوسته دعوت و صداى آنها را خاموش میکنند. «ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» ذلک، مىشود راجع بکفر و قتل پیمبران باشد: که سببش سرپیچى و ستم پیشگى است. یا راجع بهمه مطالب گذشته باشد.از جمله «ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ …» سیاق آیه از خطاب بسوى خبر و غیبت برگشت: چنان که آنها از خداى و دستوراتش روى گرداندند و بسوى شهوات پست روى آوردند، خداوند هم روى لطف خطاب را از آنها برگرداند و با خبر از ماضى محقق الوقوع داستان ذلت، مسکنت، غضب بر آنها، کفر بآیات، قتل پیمبران، عصیان و اعتداء آنها را بصفحات تاریخ سپرد، این از معجزات بلاغت قرآن و تمثیل و تصویر آنست!( طالقانی،۱۳۶۲، ج۱، ۱۷۶تا۱۷۸)
از آیه فوق استفاده مىشود که آنها به دو جهت گرفتار خوارى و ذلت شدند:یکى براى کفر و سرپیچى از دستورات خدا، و انحراف از توحید به سوى شرک.دیگر اینکه مردان حق و فرستادگان خدا را مىکشتند، این سنگدلى و قساوت و بى اعتنایى به قوانین الهى، بلکه تمام قوانین انسانى که حتى امروزنیز به روشنى در میان گروهى از یهود ادامه دارد، مایه آن ذلت و بدبختى شد (مکارم شیرازی،۱۳۷۴، ج۱،۲۸۰)
بنىاسرائیل به جاى شکرگزارى از نعمتهاى «من و السلوى»، به فکر زیادهخواهى و تنوّع طلبى افتاده و از غذاهاى زمینى خواستند و براى نمونه، تعدادى از آنها مانند: سبزى، خیار، پیاز و سیر را نام بردند. حضرت موسى در برابر این درخواستها، ضمن تأسّف از اینکه آنها نعمتهاى نیکو و بهتر را با نعمتهاى ساده عوض مىکنند، به آنها گفت: اگر بناى کامیابى از اینها را دارید، باید به شهر رفته و با دشمنانتان بجنگید، شما از یک طرف حال جهاد ندارید و از طرف دیگر تمام امتیازات شهرنشینى را مىخواهید. سرانجام این قوم با چنین ویژگىها و خصوصیّاتى، به ذلّت و خوارى افتاده و گرفتار قهر و غضب الهى خواهند شد.تنوّع طلبى و افزون خواهى، دامى براى اسیر شدن انسانهاست. استعمارگران نیز از همین خصیصهى مردم، براى لباس، مسکن، مرکب و تجمّلات استفاده کرده و مردم را به اسارت خود مىکشند. شکمپرستى، عامل هبوط وسقوط انسانهاست. «لَنْ نَصْبِرَ عَلى طَعامٍ واحِدٍ … اهْبِطُوا».رفاهطلبى، زمینهى ذلّت و خوارى است. «لَنْ نَصْبِرَ … ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ …». بىادبى، نشانهى روحیّهى سرکشى و طغیانگرى است. آنها مىتوانستند بجاى «لَنْ نَصْبِرَ» هرگز صبر نمىکنیم، بگویند: یکنواختى غذا براى ما سنگین شده است. و یا بجاى «فَادْعُ لَنا رَبَّکَ»، بگویند: «فادع لنا ربنا». بنىاسرائیل، نژاد پر توقّع و افزون طلب هستند. «فَادْعُ لَنا، یُخْرِجْ لَنا». بیان خواستههاى جزیى، نشانهى شدّت وابستگى و حقارت طبع است. «بقل، قثاء، فوم، عدس و بصل».راضى بودن به آنچه خداوند خواسته و صبر بر آن، تأمین کنندهى خیر و مصلحت واقعى انسان است. «أَ تَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنى بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ …». شهرنشینى و داشتن همه نوع امکانات، نشانهى رشد و تکامل نیست، بلکه گاهى مایهى سقوط و هبوط است. «اهْبِطُوا مِصْراً». کارهاى خطرناک، وابسته به افکار انحرافى وخطرناک است. «یَکْفُرُونَ، یَقْتُلُونَ». تعدّى و معصیت پى درپى، موجب کفر و کفر، عامل هر گونه جنایت است.«یَکْفُرُونَ، عَصَوْا».ذلّت و بدبختى، مربوط به نژاد نیست، بلکه مربوط به خصوصیّات و عقاید و اعمال انسانهاست. «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ»( قرائتی،۱۳۸۳، ج۱، ۱۲۶و۱۲۷)
قالَ أَ تَسْتَبْدِلُونَ …- خدا، یا موسى به آنان گفت: میخواهید آنچه را که بىزحمت بدست میآوردید مانند منّ و سلوى از دست داده و چیزهایى را که باید در راه تحصیلش رنج و زحمت بکشید بدست آورید و یا آنچه قیمت کمترى دارد گرفته و نعمت گرانبها را رها کنید.برخى میگویند این سؤال، گناه نبود زیرا آنچه داشتند مباح بود ولى آنان مباح دیگرى را خواستار شدند ولى عدهاى معتقدند که گناه بود زیرا آنان به آنچه خدا برایشان اختیار کرده بود راضى نشدند و از همین جهت است که قرآن، آنان را سرزنش میکند (مترجمان،۱۳۶۰، ج۱،۱۹۴)
و اختلف فی سؤالهم هذا: هل کان معصیه؟ فقیل: لم یکن معصیه، لأنّ الأوّل کان مباحا، فسألوا تبدیله بمباح آخر. و قیل: بل کان معصیه لأنّهم لم یرضوا بما اختاره اللّه لهم، و لذلک ذمّهم. و هذا أوجه.و ربما رجّح الأوّل بأنّه لو کان السؤال معصیه لکانت الإجابه إلیه معصیه، و هی غیر جائزه على الأنبیاء علیهم السّلام.و الجواب: لا نسلّم انّ موسى علیه السّلام دعا ربه لإجابه مسؤلهم عنه. بل لمّا أبوا شیئا اختار اللّه لهم أعطاهم عاجل ما سئلوا، کما فی قوله: مَنْ کانَ یُرِیدُ حَرْثَ الدُّنْیا نُؤْتِهِ مِنْها (شوری / آیه ۲۰).ثمّ اختلف فی الأمر فی قوله: اهْبِطُوا للوجوب، أو للندب، أو للتخییر؟ و الظاهر انّه للتخییر و الإباحه. یعنى: إذا لم تصبروا على ما هو خیر لکم اهبطوا مصرا فانّ ما سألتم یوجد فی الأمصار.أمّا قوله: وَ ضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ أی: صارت محیطه بهم، مشتمله علیهم، کالقبّه المضروبه على جماعه. أو لزمتهم ضربه لازم، کما یضرب الطین على الحائط، فیلزمه. و لأجل هذا یکون الیهود أذلّاء صاغرین، أهل مسکنه و خسّه. إمّا فی الحقیقه، و إمّا لتفاقرهم و تصاغرهم خیفه أن یضاعف علیهم الجزیه.و قوله وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ أی رجعوا منصرفین متحمّلین غضب اللّه، قد نزل بهم العذاب، و وجب علیهم الغضب، و حلّ بهم السخط، لکونهم أحقّاء بذلک، فبدّل اللّه الیهود بالعزّ ذلّا، و بالنعمه بؤسا، و بالرضاء عنهم غضبا علیهم جزاء بما کفروا بآیاته، و قتلوا أنبیائه علیهم السّلام. و کفرهم بآیات اللّه عباره عن جحودهم حجج اللّه و بیّناته و انکارهم لما رأوا من الدلائل الباهره، و الشواهد الظاهره.و أمّا قوله ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ أی: ذلک الغضب و ضرب الذلّه و المسکنه لأجل عصیانهم و اعتدائهم فی السبت.و قیل: المراد اعتدائهم فی قتل الأنبیاء فهو تأکید لتکریر الشیء بغیر لفظه الأوّل، و هو کقول الرجل لعبده- و قد احتمل منه ذنوبا سابقه فعاقبه عند آخرها-: «هذا بما عصیتنی، و هذا بما خالفت أمرى، و هذا بما تجرئت علیّ و هذا بکذا» فیعدّ علیه ذنوبه المختلفه، أو یعدّ علیه ذنوبه بألفاظ مختلفه تبکیتا.و معنى الاعتداء هاهنا: الظلم و التجاوز عن الحقّ إلى الباطل.و اعلم انّ درجات المعصیه متفاوته، أقواها الکفر باللّه و بعده الکفر برسله و أنبیائه، و بعدهما الظلم من أحد على نفسه، و بعدها الظلم على غیره.فاعلم انّه لما ذکر سبحانه إنزال العقوبه بهم، بیّن سبب ذلک، فبدء أوّلا بما فعلوه فی حقّ اللّه، و هو جهلهم بآیاته، و کفرانهم لنعمه. ثمّ ثنّاه بما یتلوه فی العظم و هو قتل الأنبیاء. ثمّ ثلّثه بما کان یصدر منهم من المعاصی التی تخصّهم. ثمّ ربّع ذلک بما یصدر منهم- من المعاصی المتعدّیه إلى الغیر مثل الاعتداء فی السبت و غیره- و ذلک فی غایه حسن الترتیب.(صدرالمتالهین،۱۳۶۶، ج۳ ، ۴۴۷تا۴۴۹)
و فى قوله تعالى: «ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ» بیان لجرائمهم التی استحقوا علیها هذا العقاب الألیم .. فقد کفروا بآیات اللّه، و جحدوا النعم التی غمرهم اللّه بها، و غیّروا و بدّلوا فى کلمات اللّه، حسب ما أملت علیهم أهواؤهم، و سوّلت لهم أنفسهم، ثم تمادوا فى کفرهم و ضلالهم فمدوا أیدیهم بالأذى إلى رسل اللّه، الذین حملوا إلیهم ما حملوا من نعم اللّه، و بلغ بهم الأمر فى هذا إلى أن استباحوا دم بعض هؤلاء الأنبیاء!. (خطیب ، ۱۴۱۲، ج۱، ۹۱)
وَ باؤُ اى رجعوا بِغَضَبٍ عظیم کائن مِنَ اللَّهِ اى استحقوه و لزمهم ذلک و منه قوله صلى اللّه علیه وآله وسلم (أبوء بنعمتک على) اى أقربها و الزمها نفسى و غضب اللّه تعالى ذمه إیاهم فی الدنیا و عقوبتهم فی الآخره ذلِکَ اى ضرب الذله و المسکنه و البوء بالغضب العظیم بِأَنَّهُمْ اى بسبب ان الیهود کانُوا یَکْفُرُونَ على الاستمرار بِآیاتِ اللَّهِ الباهره التی هی المعجزات الساطعه الظاهره على یدى موسى علیه السلام مما عد او لم یعد و کذبوا بالقرآن و محمد علیه السلام و أنکروا صفته فی التوراه و کفروا بعیسى و الإنجیل وَ یَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ کشعیب و زکریا و یحیى علیهم السلام و فائده التقیید مع ان قتل الأنبیاء یستحیل ان یکون بحق الإیذان بان ذلک عندهم ایضا بغیر الحق إذ لم یکن أحد معتقدا بحقیه قتل أحدهم علیهم السلام .ذلِکَ اى ما ذکر من الکفر بالآیات العظام و قتل الأنبیاء علیهم السلام بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ یتجاوزون امرى و یرتکبون محارمى اى جربهم العصیان و التمادی فى العدوان الى المشار الیه فان صغار الذنوب إذا دووم علیها أدت الى کبارها کما ان مداومه صغار الطاعات مؤدیه الى تحرى کبارها و سقم القلب بالغفله عن اللّه تعالى منعهم عن ادراک لذاذه الایمان و حلاوته لان المحموم ربما وجد طعم السکر مرا فالغفله سم للقلوب مهلک فنفره قلوب المؤمنین عن مخالفه اللّه نفرتک عن الطعام المسموم و اعلم ان للّه مرادا و للعبد مرادا و ما أراد اللّه خیر فقوله اهبطوا اى عن سماء التفویض و حسن التدبیر منا لکم الى ارض التدبیر و الاختیار منکم لانفسکم موصوفین بالذله و المسکنه لاختیارکم مع اللّه و تدبیرکم لانفسکم مع تدبیر اللّه و لو ان هذه الامه هی الکائنه فی التیه لما قالت مقال بنى إسرائیل لشفوف أنوارهم و نفوذ أسرارهم قال تعالى وَ کَذلِکَ جَعَلْناکُمْ أُمَّهً وَسَطاً اى عدلا خیارا و فی التأویلات کما ان بنى إسرائیل لم یصبروا على طعام واحد کان ینزل علیهم من السماء و قالوا لموسى من خساسه طبعهم ما قالوا کذلک نفس الإنسان من دناءه همتها لم تصبر على طعام واحد یطعمها ربها الواحد من واردات الغیب بل یقول لموسى القلب فادع لنا ربک یخرج لنا مما تنبت الأرض البشریه من بقل الشهوات الحیوانیه و قثاء اللذات الجسمانیه قال أ تستبدلون الفانی بالباقی اهبطوا مصر القالب السفلى من مقامات الروح العلوی فان لکم ما سألتم من المطالب الدنیئه و ضربت علیهم الذله و المسکنه کالبهائم و الانعام بل هم أضل لانهم باؤوا بغضب من اللّه ذلک بانهم کانوا یکفرون بالواردات الغیبیه و المکاشفات الروحانیه بآیات اللّه و یقتلون النبیین بغیر الحق اى یبطلون ما یفتح اللّه لهم من انباء الغیب فی مقام الأنبیاء و ینکرون أسرارهم ذلک یعنى حصول هذه المقامات منهم بما عصوا ربهم فی نقض العهود ببذل المجهود فی طاعه المعبود و کانوا یعتدون من طلب الحق فی مطالبه ما سواه انتهی باختصار (حقى بروسوى ،۱۹۶۰، ج۱ ، ۱۵۱و۱۵۲)
یا در دوره حضور شخص پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم توجه مختصری به شان نزول آیات نخست سوره فتح کافی است تا در مورد سرنوشت کسانی که در قضیه صلح حدیبیه نسبت به نحوه اقدام پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم در انعقاد صلح نامه اشکال می کردند تحقق وعده الهی را مشاهده کرد.چراکه به آیه ۲۰ سوره انفال توجه کافی نداشته اند ودر نهایت گرفتار وعده الهی در آیه ۱۳۲ سوره آل عمران شده اند.
الف - ۳ – ۱- ۲- ۴ ) سوره فتح- آیه۱ : إِنَّا فَتَحْنا لَکَ فَتْحاً مُبیناً
ما براى تو پیروزى آشکارى فراهم ساختیم
در سیره ابن هشام آمده است: پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پس از امضای صلح حدیبه دستور داد شترهاى قربانى را که به همراه آورده بودند در همانجا قربانى کنند، سرهاى خود را بتراشند و از احرام به در آیند.اما این امر براى جمعى از مسلمانان سخت ناگوار بود، چرا که بیرون آمدن از احرام بدون انجام مناسک عمره در نظر آنها امکان پذیر نبود، ولى پیغمبر ص شخصا پیشگام شد، و شتران قربانى را نحر فرمود، و از احرام بیرون آمد، و بهمسلمانان تفهیم نمود که این استثنایى است در قانون احرام و قربانى که از سوى خداوند قرار داده شده است.مسلمین هنگامى که چنین دیدند تسلیم شدند و دستور پیامبر ص دقیقا اجرا شد و از همانجا آهنگ مدینه کردند، اما کوهى از غم و اندوه بر قلب آنها سنگینى مىنمود، چرا که ظاهر قضیه مجموع این مسافرت یک ناکامى و شکست بود ولى خبر نداشتند که در پشت داستان صلح حدیبیه چه پیروزیهایى براى مسلمانان و آینده اسلام نهفته است، و در همین هنگام بود که سوره فتح نازل شد و بشارت فتح عظیمى را به پیامبر گرامى اسلام داد (ابن هشام،۱۹۷۶، ج۳ ،۳۲۱تا ۳۲۴)
در تفسیرنور الثقلین آمده است: هنگامى که پیامبر از حدیبیه باز مىگشت (و سوره فتح نازل شد) یکى از اصحاب عرض کرد: ما هذا الفتح لقد صددنا عن البیت و صد هدینا:” این چه فتحى است که ما را از زیارت خانه خدا باز داشتند و جلوى قربانى ما را گرفتند"؟! پیامبر ص فرمود:بئس الکلام هذا، بل هو اعظم الفتوح، قد رضى المشرکون ان یدفعوکم عن بلادهم بالراع، و یسئلوکم القضیه، و رغبوا الیکم فى الامان و قد رأوا منکم ما کرهوا!: بد سخنى گفتى، بلکه این بزرگترین پیروزى ما بود که مشرکان راضى شدند بدون بر خورد خشونت آمیز شما را از سرزمین خود دور کنند، و به شما پیشنهاد صلح دهند، و با آن همه ناراحتى که قبلا دیدهاند تمایل به ترک تعرض نشان دادند” (عروسی حویزی،۱۴۱۵، ج۵،۴۸).
علامه طبا طبایی رحمه الله علیه در یک بحث روایی در تفسیر المیزان در باره این آیه می فرماید:در جریان امضای صلح نامه حدیبیه ……..عمر بن خطاب مىگوید: به خدا من از روزى که مسلمان شدم هیچ روزى مثل آن روز به شک نیفتادم، لا جرم نزد رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم رفته عرضه داشتم: مگر تو پیغمبر نیستى؟ فرمود: چرا هستم. گفتم مگر ما بر حق نیستیم و مگر دشمن ما بر باطل نیست؟ فرمود: چرا همین طور است. گفتم: پس چرا در امر دینمان تن به ذلت دهیم؟ فرمود:من رسول خدایم و با اینکه خدا یاور من است من او را نافرمانى نمىکنم. گفتم: مگر تو نبودى که به ما مىگفتى به زودى داخل بیت الحرام مىشویم و طواف صحیح مىکنیم؟فرمود: چرا، ولى آیا گفتم که همین امسال داخل بیت الحرام مىشویم؟ گفتم: نه فرمود:حالا هم مىگویم که تو داخل مکه مىشوى، و طواف هم مىکنى. پس رسول خدا صلی الله علیه وآله وسلم یک شتر را قربانى کرد (طباطبایی،۱۳۷۴، ج۱۸،۴۰۱)
الف - ۳ – ۱- ۲- ۵ ) سوره انفال – آیه ۲۰ : یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا أَطیعُوا اللَّهَ وَ رَسُولَهُ وَ لا تَوَلَّوْا عَنْهُ وَ أَنْتُمْ تَسْمَعُون.
اى کسانى که ایمان آوردهاید اطاعت خدا و پیامبرش را کنید و سرپیچى ننمائید در حالى که سخنان او را مىشنوید.
الف - ۳ – ۱- ۲- ۶ ) سوره آل عمران –آیه ۱۳۲ : وَ أَطیعُوا اللَّهَ وَ الرَّسُولَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُون
و خدا و پیامبر را اطاعت کنید، تا مشمول رحمت شوید
نکته دیگری که باید به آن توجه داشت این است که در هیچ آیه ای به مومنان امر نشده است که به ولی امرتان پیشنهاد بدهید یا از اوانتقاد کنید.سوالی که در اینجا به ذهن می رسد این است که آیاتی که در آنها امر به مشورت کردن شده است را چگونه با این ادعا می توان جمع کرد؟پاسخ در قسمت بعدی با عنوان مشورت در قرآن کریم بیان خواهد شد.
الف -۳ – ۲ ) مشورت در قرآن کریم
یکی از مهمترین نکاتی که در باره مسئله نقد و انتقاد از نظام سیاسی مطرح است وگاهی نیز یکی از مصادیق آن به شمار می رود مسئله مشاوره دادن و مشورت خواهی است.برخی معتقدند اینکه در قرآن و روایات متعدد به این امر سفارش شده است واصلا خداوند متعال و معصوم علیه السلام سفارش به این امر کرده اند دلیلی بر امکان وارد بودن تشکیک در آراء ونظرات معصو علیع السلام است.بدین جهت به نظر می رسد پرداختن به این مسئله از منظر قرآن خالی از لطف نباشد.با اندک تاملی در آیاتی که در آنها امر به مشورت ومشاوره در امور شده است می توان آنهارا به دو بخش تقسیم کرد:
الف -۳ – ۲ - ۱ ) امر به پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم برای مشاوره در قرآن کریم
الف -۳ – ۲ - ۲ ) امر به مردم برای استفاده از مشاوره دیگران در قرآن کریم
نکته ای که توجه به ضروری به نظر می رسد این است که در هیچ آیه ای به مردم امر نشده است که به ولی امر (پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم)در انجام امور مشورت بدهند.
الف -۳ – ۲ - ۱ ) امر به پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم برای مشاوره در قرآن کریم
الف -۳ – ۲ – ۱- ۱ ) سوره آل عمران – آیه ۱۵۹ فَبِما رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلیظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِی الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلین.
الف -۳ – ۲ - ۲ ) امر به مردم برای استفاده از مشاوره دیگران در قرآن کریم
الف -۳ – ۲ – ۲ - ۱ ) سوره شوری – آیات ۳۶ تا ۳۸ : فَما أُوتیتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَمَتاعُ الْحَیاهِ الدُّنْیا وَ ما عِنْدَ اللَّهِ خَیْرٌ وَ أَبْقى لِلَّذینَ آمَنُوا وَ عَلى رَبِّهِمْ یَتَوَکَّلُونَ (۳۶)وَ الَّذینَ یَجْتَنِبُونَ کَبائِرَ الْإِثْمِ وَ الْفَواحِشَ وَ إِذا ما غَضِبُوا هُمْ یَغْفِرُونَ (۳۷)وَ الَّذینَ اسْتَجابُوا لِرَبِّهِمْ وَ أَقامُوا الصَّلاهَ وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَیْنَهُمْ وَ مِمَّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ (۳۸)
الف -۳ – ۲ – ۲ - ۲ ) سوره بقره – آیه ۲۳۳ : وَ الْوالِداتُ یُرْضِعْنَ أَوْلادَهُنَّ حَوْلَیْنِ کامِلَیْنِ لِمَنْ أَرادَ أَنْ یُتِمَّ الرَّضاعَهَ وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ کِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ لا تُکَلَّفُ نَفْسٌ إِلاَّ وُسْعَها لا تُضَارَّ والِدَهٌ بِوَلَدِها وَ لا مَوْلُودٌ لَهُ بِوَلَدِهِ وَ عَلَى الْوارِثِ مِثْلُ ذلِکَ فَإِنْ أَرادا فِصالاً عَنْ تَراضٍ مِنْهُما وَ تَشاوُرٍ فَلا جُناحَ عَلَیْهِما وَ إِنْ أَرَدْتُمْ أَنْ تَسْتَرْضِعُوا أَوْلادَکُمْ فَلا جُناحَ عَلَیْکُمْ إِذا سَلَّمْتُمْ ما آتَیْتُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ بِما تَعْمَلُونَ بَصیر.
همانطور که از آیات مربوط به شورا که ذکر شد بدست می آید اولا هیچ امری به مردم نشده است که حتما وباید به پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم (ولی امر)مشاوره بدهند.به عبارت دیگر به عنوان حقی که مردم دارند.دربرابرحاکم مطرح نمی شود.ثانیاجایگاه شورا را دربین مردم مطرح می نمایدکه درامور روزمره است که مردم می توانند با هم مشورت کنند واصلا بهتر است که این کار را انجام بدهند.ثالثا به پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم امر می شود که در کار ها مردم را مشورت دهد.نکته ظریفی در اینجا هست که حضرت آیهالله سبحانی در کتاب شوری در قرآن ونهج البلاغه آن را به خوبی پردازش کرده اند:
«لفظ :فاعف عنهم واستغفرلهم حاکی است که گروهی از صحابه ،خاطر پیامبررا آزرده ساخته ،ومایه ناراحتی اورا فراهم آورده بودند.ازاین جهت خداوند به پیامبر دستورمی دهد که از آنان درگذرد؛،نه تنها درگذرد بلکه درباره آنان طلب آمرزش کند.پس به پیامبر دستور می دهد که درباره امور با آنان به مشاوره بنشیند،مشاوره بادرنظرگرفتن آزار و ایجاد ناراحتی آنان،جهتی جز احیاءشخصیت آنها ندارد،تا از طریق مداخله دادن ایشان درامور از ایذاء آنان بکاهد،زیرا وقتی درجریان اوضاع قرارگرفتندودر پاره ای مواردروی تشخیص پیامبر ،نظرات آنها محترم شمرده شده ، طبعا مایه سکوت وآرامش خاطرآنان فراهم می گردد.»(سبحانی، ۱۳۸۸، ۲۹)
ابن هشام نیز دراین رابطه در سیره خود می نویسد:«مشائره بخاطر ایجاد الفت میان پیامبر ویاران اوبود»(ابن هشام،۱۹۷۶، ج۳،۱۲۳)
شیخ مفید درباره همین بحث با استناد به آیه۳۰ سوره مبارکه محمد صلی الله علیه وآله وسلم می گوید:«درموقع مشاوره ،دوست دشمن ،مستشارناصح از مغرض،از هم شناخته می شوندوپیامبردرموقع مشاوره می تواندمنافقان ومغرضان وبدخواهان رابه خوبی بشناسد،چنانچه قرآن مجید می فرماید :
سوره محمد صلی الله علیه وآله وسلم – آیه ۳۰ : وَ لَوْ نَشاءُ لَأَرَیْناکَهُمْ فَلَعَرَفْتَهُمْ بِسیماهُمْ وَ لَتَعْرِفَنَّهُمْ فی لَحْنِ الْقَوْلِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ أَعْمالَکُم.
ولذاوقتی پیامبر پس ازجنگ بدر پیرامون اسیران قریش با آنان سخن گفت ، صلی الله علیه وآله وسلم آنان نظریه مغرضانه ای مطرح کردندوقرآن به عنوان انتقاد از نظرآنان چنین می فرماید:
سوره انفال – آیه ۶۶ : ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُریدُونَ عَرَضَ الدُّنْیا وَ اللَّهُ یُریدُ الْآخِرَهَ وَ اللَّهُ عَزیزٌ حَکیمٌ. (شیخ مفید،۱۴۱۵،۱۴)
زمخشری نیز در این زمینه معتقد است :« اگرکسی کاری بدون مشورت آنان انجام می داد ،این کار بر سران عرب سنگین ودشواربود،ازاین جهت پیامبر خدامأمور به مشائره با آنان گردید.»(زمخشری،۱۴۰۷، ج۱،۴۳۲)
البته در سیره رسول مکرم اسلامصلی الله علیه وآله وسلم هم واقعه ای شبیه به مشاوره وهمکاری برای خواباندن خصم میان سران در دوره جاهلیت رخ داده که بهنا به نقل تاریخ یکی از بهترین ابتکارات ایشان در حل و فصل مناقشات فیمابین وبه زانو درآوردن تربیت عصر جاهلی به حساب می آید وآن قضیه نصب حجر الاسود در جای خود پس تعمیر کعبه است که با پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم که در آن زمان با نام محمد امین معتمد قریش به حساب می آمدند ،با پهن کردن عبای خویش روی زمین و گذاردن حجرالاسود روی آن از همه سران خواستندتا آن را تا سطح مناسبی باهم بلند کنند تا حضرت آن را سر جای خود نصب کنند.بدین ترتیب هم همه طوایف قریش درنصب آن شرکت داشتند وهم کسی نمی توانست بردیگری خورده بگیرد وبر خود تفاخر کند که نماینده طایفه اش حجرالاسود را نصب کرده است.
به نظر می رسد همان طور که از بزرگان نیز نقل شد عمده هدف از امر پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم به مشاوره با مردم توسط ذات اقدس حق همین امر باشد یعنی راهکاری باشد برای ایجاد اتحاد ویکرنگی و جلوگیری از آسیب های تربیت عصر جاهلی برخی تازه مسلمان ها ونیز ایجاد بستری برای شناساندن منافقان ومغرضان .فلذا در هیچ منبع تاریخی نمی توان یافت که شخص امیر المومنین علیه السلام در این گونه نظرسنجی ها وبه اصطلاح مشاوره ها موضعی قبل از اعلام نظر پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم اتخاذ کرده باشند یا قبل از ایشان نظری داده باشند.به نظر می رسد این اصل در اینجا ثابت می شود که دأب یاران واقعی وکملین اصحاب پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم همین بوده باشد.
حال این سوال مطرح می شود که مثلا سلمان فارسی چرا در قضیه مشاوره برای نحوه جنگ با مشرکین درجنگ احزاب ابراز نظر کرد؟ واتفاقا پذیرفته شد؟درپاسخ باید گفت علاوه بر رعایت مصالحی که ذکر شد جریان غالب فکری یاران پیامبر اعظم صلی الله علیه وآله وسلم در آن دوره به سمتی پیش می رفت که اگر پیشنهادی از سوی جریان اسلام ناب مطرح نمی شد طرح جریان مقابل اسلام ناب که بنا به دلایل مختلف به نفع مسلمین نبود تصویب می شد واین مطلقا به صلاح نبود.فلذا این پیشنهاد اعلام وتصویب شد.از سوی دیگر اعلام نظر یارانی در سطح سلمان فارسی در موردامور نظامی بلا اشکال است چراکه مشاوره در امور نظامی و فنون رزمی مانعی ندارد.طبرسی در این زمینه علاوه بر ذکر نکاتی که گفته شد اضافه می کند :« مأمور بود که درمورد جنگ با دشمن وآشنایی با فنون رزمی ،مشورت کند.»(طبرسی ،۱۳۷۲،ج۲،۵۲۵)اما حتی در این زمینه نیز از یاری در سطح معرفتی امیرالمؤمنین علیه السلام اظهار نظری نمی بینیم.
بهتر است در اینجا به نظر مرحوم علامه طباطبایی(ره) در تفسیر المیزان فی تفسیرالقرآن وتهیه کنندگان تفسیر نمونه در باره آیات مورد بحث اشاره شود.البته هریک از نظرات به عنوان نظر علمی محترم بوده وعلی رغم برخی اختلاف با نظر نویسنده در نهایت به یک ریشه باز می گردند وشاید به خاطر عدم پرداخت تخصصی به معنای مشورت در اصطلاح سیاسی توسط مولفان این آثار، این اختلاف ا به چشم بیاید :
آیه۱۵۹ سوره آل عمران: فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فى الامر این جمله براى این آمده که سیره رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) را امضا کرده باشد ، چون آن جناب قبلا هم همینطور رفتار مىکرده و جفاى مردم را با نرمخوئى و عفو و مغفرت مقابله مىکرده و در امور با آنان مشورت مىکرده است ، به شهادت اینکه اندکى قبل از وقوع جنگ با آنان مشورت کرد ، و این امضا اشارهاى است به این که رسول خدا صلىاللهعلیهوآلهوسلّم بدانچه مامور شده عمل مىکند و خداى سبحان از عمل او راضى است .
در این جمله خداى تعالى رسول گرامى خود صلىاللهعلیهوآلهوسلّم را مامور کرد تا از آنان عفو کند تا در نتیجه بر اعمال ایشان اثر معصیت مترتب نشود و اینکه از خدا بر ایشان طلب مغفرت کند با اینکه مغفرت بالاخره کار خودخداى تعالى است و عبارت استغفر لهم هر چند مطلق است ، و اختصاصى به مورد بحث آیه ندارد ، و لیکن موارد حدود شرعى و امثال آن را شامل نمىشود ، ( و چنان مطلق نیست که حتى اگر فردى مرتکب قتل شد او را هم ببخشاید و یا اگر زنا کرد تنها برایش طلب مغفرت کند و دیگر حد شرعى را بر او جارى نسازد ) چون اگر اطلاق تا این مقدار شمول داشته باشد باعث لغو شدن تشریع مىگردد ، علاوه بر اینکه جمله : و شاورهم فى الامر که به یک لحن عطف بر مساله عفو و مغفرت شده ، خود شاهد بر این است که این دو امر : یعنى عفو و مغفرت در چارچوب ولایت و تدبیر امور عامه بوده ، چون اینگونه امور است که مشورت بر مىدارد ، و اما احکام الهى خیر ، پس عفو و مغفرت هم در همان امور ادارى جامعه است(طباطبایی،۱۳۷۴، ج۴، ۸۷ )و شاورهم فى الامر بعد از فرمان عفو عمومى ، براى زنده کردن شخصیت آنها و تجدید حیات فکرى و روحى آنان دستور مىدهد که در کارها با مسلمانان مشورت کن و راى و نظر آنها را بخواه.قرآن به این طرز تفکر پاسخ مىگوید و دستور مىدهد که باز هم با آنها مشورت کن هر چند نتیجه مشورت در پارهاى از موارد ، سودمند نباشد زیرا از نظر کلى که بررسى کنیم منافع آن رویهمرفته بمراتب بیش از زیانهاى آن است و اثرى که در آن براى پرورش فرد و اجتماع و بالا بردن شخصیت آنها وجود دارد از همه اینها بالاتر است . موضوع مشاوره در اسلام با اهمیت خاصى تلقى شده ، پیغمبر اکرم (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) با این که قطع نظر از وحى آسمانى آنچنان فکر نیرومندى داشت که نیازى به مشاوره نداشت براى اینکه از یکسو مسلمانان را به اهمیت مشورت متوجه سازد تا آن را جزء برنامههاى اساسى زندگى خود قرار دهند ، و از سوى دیگر ، نیروى فکر و اندیشه را در افراد پرورش دهد ، در امور عمومى مسلمانان که جنبه اجراى قوانین الهى داشت ( نه قانونگزارى ) جلسه مشاوره تشکیل مىداد ، و مخصوصا براى رأى افراد صاحب نظر ارزش خاصى قائل بود ، تا آنجا که گاهى از رأى خود براى احترام آنها ، صرفنظر مینمود چنانکه نمونه آنرا در جنگ احد مشاهده کردیم و مىتوان گفت : یکى از عوامل موفقیت پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلّم در پیشبرد اهداف اسلامى همین موضوع بود . . بعلاوه کسى که در انجام کارهاى خود با دیگران مشورت مىکند ، اگر مواجه با پیروزى شود کمتر مورد حسد واقع مىگردد ، زیرا دیگران پیروزى وى را از خودشان مىدانند و معمولا انسان نسبت به کارى که خودش انجام داده حسد نمىورزد و اگر احیانا مواجه با شکست گردد زبان اعتراض و ملامت و شماتت مردم بر او بسته است ، زیرا کسى به نتیجه کار خودش اعتراض نمىکند ، نه تنها اعتراض نخواهد کرد بلکه دلسوزى و غمخوارى نیز مىکند.یکى دیگر از فوائد مشورت این است که انسان ارزش شخصیت افراد و میزان دوستى و دشمنى آنها را با خود درک خواهد کرد و این شناسائى راه را براى پیروزى او هموار مىکند و شاید مشورتهاى پیامبر صلىاللهعلیهوآلهوسلّم با آن قدرت فکرى و فوقالعادهاى که در حضرتش وجود داشت ، بخاطر مجموع این جهات بوده است.
فرم در حال بارگذاری ...