در سالهای اخیر با گنجاندن توانایی داشتن «یک زندگی از نظر اقتصادی و اجتماعی مثمر» این تعریف تقویت شده است.
بنابر تحقیق «انجمن ملی بهداشت روانی» افراد دارای سلامت ذهنی خصوصیات زیر را بروز میدهند:
۱) این افراد احساس راحتی میکند، آن ها از نظر روانی خود را آنگونه که هستند میپذیرند. از استعدادهای خود بیشترین بهره را میبرند، دیدگاهی واقعگرایانه دارند، اعتماد به نفس دارند و مهمتر از همه، آن ها برخوردار از سیستم ارزشی هستند که از تجارب شخصیشان سرچشمه میگیرد.
۲) این افراد احساس خوبی نسبت به دیگران دارند و به علایق دیگران توجه میکنند و احترام میگذارند.
۳) قدرت روبرو شدن با نیازهای زندگی را دارند، احساس مسئولیت میکنند و با مشکلات به همان شیوهای که رخ میدهند برخورد میکنند، محیط خود را تا آنجا که ممکن است شکل میدهند و تا آنجا که ضرورت دارد با آن سازگار میشوند، از تجارب بنیادین زندگی لذت میبرند، اما هرگز شیفته خود نمیشوند (بنی جمالی و احدی، ۱۳۷۳).
الگوها و نظریه هاى عمده بهداشت روانى
یکى از مسائل مهم جهان امروز مسئله بهداشت و سلامت انسان است. بدون شک، سلامت جسمانى و روانى افراد جامعه اهمیت بسزایى دارد. تأمین سلامتى اقشار جامعه یکى از مسائل اساسى هر کشورى است که باید آن را از سه بعد جسمى، روانى و اجتماعى مدنظر قرار داد. بهداشت روانى علاوه بر اینکه هدف هر جامعه اى به شمار مى آید، معیارى براى سلامت فرد نیز محسوب مى گردد. این اصطلاح داراى معانى متعددى است که از جامعه اى به جامعه دیگر، فرهنگى به فرهنگ دیگر و از فردى به فرد دیگر متفاوت است.
بهداشت روانى علاوه بر اینکه هدف هر جامعه اى به شمار مى آید، معیارى براى سلامت فرد نیز محسوب مى گردد. این اصطلاح داراى معانى متعددى است که از جامعه اى به جامعه دیگر، فرهنگى به فرهنگ دیگر و از فردى به فرد دیگر متفاوت است. به همین دلیل، در روان شناسى، الگوها و دیدگاه هاى متفاوتى نسبت به بهداشت روانى وجود دارد. در ذیل، به این الگوها و دیدگاه هاى عمده اشاره مى گردد.(جلالی تهرانی،۱۳۸۲)
۱-الگوى پزشکى و روان پزشکى
در این الگو، بهداشت روانى به معناى عدم وجود و حضور علایم بیمارى است.
بر اساس این الگو، انسان سالم کسى است که نشانه هاى بیمارى در او دیده نمى شود; همان گونه که انسان سالم از حیث جسمانى کسى است که نشانه هاى بیمارى مثل درد، تب و لرز در وى به چشم نمى خورند.
طبق این دیدگاه، هدف انسان و جوامع انسانى رهایى و خلاصى انسان از نشانه هاى بیمارى است. در این الگو، نشانه ها و پدیده هایى از قبیل اضطراب، وسواس، افسردگى، توهّم و هذیان، و پرخاشگرى کنترل نشده، نشانه بیمارى محسوب مى شوند و اگر در کسى یافت شوند آن فرد نابهنجار و غیرطبیعى (مریض و ناسالم) است و چنانچه در فردى یافت نشوند این فرد سالم، طبیعى و بهنجار محسوب مى گردد.
صاحبان این دیدگاه عوامل فیزیکى و بیولوژیکى را پایه هستى بشر مى دانند و معتقدند: تمام حالات ذهنى و برخى از پیش فرض هاى عمده این دیدگاه را مى توان در چند مورد خلاصه کرد:
. فرد بیمار، ناتوان است و درمان بدون مداخله مستقیم امکان پذیر نیست -۱
۲ – بیمارى هاى روانى و به طور کلى، بیشتر ویژگى هاى رفتارىوروان شناختى انسان مشخصاً ،قابل طبقه بندى هستند و در نتیجه، بیمارى ها و افراد مبتلا به بیمارى را مى توان در گروه هاى مشخص قرار داد.
۳ – به دلیل آنکه افراد را مى توان در طبقات و دسته هاى مشترکى قرار داد، پس روش هایى که براى درمان یک بیمارى خاص کاربرد دارند، براى افراد مبتلا به آن بیمارى نیز مشترکند.
۴ – هرچند ابعاد وجودى انسان به چند بعد جسمانى، روانى و اجتماعى تقسیم مى شوند، ولى تأکید اساسى بر بعد جسمانى است.(شهیدی،حمدیه،۱۳۸۱)
دیدگاه مذبور، که به مکتب «زیست گرایى» نیز شهرت دارد، در مطالعه رفتار انسان، بیشترین اهمیت را براى بافت ها و اعضاى بدن قایل مى شود. این مکتب، که پایه اصلى روان پزشکى را تشکیل مى دهد، بیشتر بر بیمارى روانى توجه دارد، نه بهداشت روانى; زیرا بیمارى روانى را جزو سایر بیمارى ها به شمار مى آورد. روان پزشکى، که در اواخر قرن هجدهم شاخه اى از پزشکى شناخته مى شد و به درمان بیمارى هاى روانى مى پرداخت، از بیمارى روانى مفهوم عضوى را در نظر مى آورد. همان گونه که اشاره شد، دیدگاه «روان پزشکى» براى تبیین بیمارى روانى به پدیده ها و اختلال هاى فیزیولوژیک اهمیت مى دهد. این دیدگاه از علم پزشکى الهام مى گیرد; زیرا علم پزشکى معتقد است: بیمارى جسمى در اثر بى نظمى در عملکرد یا در خود دستگاه به وجود مى آید. دیدگاه «روان پزشکى» درباره فرد دید تعادل حیاتى دارد; معتقد است: اگر رفتار شخص از هنجار منحرف شود، به این دلیل است که دستگاه روانى او اختلال پیدا کردهاست. بنابرین، فرض بر این است که در آینده نوعى نقص در دستگاه عصبى او کشف خواهد شد و همه اختلال هاى فکرى و رفتارى بر اساس آن قابل تبیین خواهند بود. به دلیل آنکه دیدگاه «روان پزشکى» درباره فرد دید تعادل حیاتى دارد، طبق این دیدگاه، بهداشت روانى عبارت است از: نظام متعادلى که خوب کار مى کند (گنجی،۱۳۸۰).
در نظام ارزشى الگوى «پزشکى» و «روان پزشکى»، هدف نهایى، حذف، دفع و رفع نشانه هاى بیمارى است. به همین دلیل، در الگوى مذبور، براى حذف و رفع نشانه هاى بیمارى از درمان هاى فیزیکى مثل دارو، شوک درمانى، کنترل و محرومیت استفاده مى شود.
این درمان ها گرچه بیمارى را ریشه کن نمى کنند و فقط نشانه هاى آن را ظاهراًً و به صورت موقّت از بین مى برند، ولى همین که نشانه ها ناپدید مى شوند، گفته مى شود: بیمار درمان شده و سلامت خود را باز یافته است.
۲-الگوى روان کاوى (فرویدى)
زیگموند فروید ، بنیانگذار مکتب روان کاوی در اصل یک پزشک بود .مکتب روان کاوی و مکتب زیست گرایی شباهت هایی با هم دارند.به همین دلیل ، روان کاوی مثل زیست گرایی بر مفهوم تعادل (عدم تعارض)بین ساخت ها ،تشخیص و درمان استوار است. درباره بهداشت روانى، مفاهیم روان کاوانه زیادى وجود دارند و برخى از شاگردان فروید از اندیشه اصلى او فاصله گرفته اند تا نظر خاص خود را ارائه دهند. به نظر برخى از روان کاوان، بهداشت روانى زمانى تضمین مى شود که «من سلامت روان» به معناى سازگارى فرد با خود و با خواسته ها و فشارهاى جامعه است.
بین دو الگوى مذکور، شباهت هاى زیر به چشم مى خورند:
۱- هر دو الگو اساساً به جنبه منفى و سلبى توجه دارند، یکى به نبود نشانه هاى بیمارى و دیگرى به نبود تعارض با خود و جامعه.
۲- طبق هر دو الگو، مشکل در درون خود بیمار است و جامعه براى درمان یا اصلاح، موضوعیتى ندارد. بنابرین، هر دو الگو چندان درصدد اصلاح قوانین جامعه برنمى آیند. به عبارت دیگر، هر دو الگو کار چندانى با اجتماع یا محیط ندارند و آن را منبع ـ حتى ـ احتمالى بیمارى نمى دانند. از این رو، جامعه را در درمان یا اصلاح بیمارى دخیل ندانسته، فقط بر فرد تکیه مى کنند.
فرم در حال بارگذاری ...