فطرت عالمه، فطرت عاشقه، فطرت آسایش دوستی(حب راحت)، فطرت آزادی خواه(حب حریت) از جمله این فطریات هستند که با بهره گرفتن از آنها همانطور که اشاره شد اثبات نمودند که حقیقت وجود انسان غیر از بدن طبیعی اوست.
فطرت عشق به نیک نامی، فطرت افتقاریت، فطرت انقیاد و فطرت امید، فطرت خوف، فطرت دوست نداشتن نقص، فطرت عشق به کمال، از جمله دیگر فطریاتی هستند که ایشان بر اساس خطاناپذیری فطرت و قاعده تضایف مورد استدلال قرار دادهاند (میرانی،۱۳۹۰، ص۲۱).
قاعده تضایف برگرفته از منطق صوری است. به این معنی که بین بعضی اوصاف تلازم مفهومی و تلازم وجودی برقرار بود، همچنان که در عالم ذهن تصور یکی از آنها بدون دیگری محال است، در خارج نیز وجود یکی بدون دیگری محال است. به چنین اوصافی در منطق متضایفین گویند.از نظر آیتالله شاهآبادی بین مفاهیم عاشق و معشوق، خائف و مخوف منه، راجی و مرجو منه رابطه تضایفی وجود دارد و در عالم خارج اگر یکی مثل عاشق بالفعل وجود داشته باشد به معشوق بالفعل نیز میتوان حکم کرد (میرانی،۱۳۹۰، ص۲۱).
۲.۶.۲. فطرت از منظر آیت الله جوادی آملی
فطرتی که در قرآن مطرح است غیر از فطریات و امور فطری است که در منطق و فلسفه از آن بحث میشود. و نیز «فطرت» که سرشتی ویژه و آفرینشی خاص است، غیر از طبیعت است که در همه موجودات جامد یا نامی وبدون روح حیوانی یافت میشود، و غیر از غریزه است که در حیوانات و در انسان در بعد حیوانیش موجود است. این ویژگی فطرت از آن جهت است که با بینش شهودی نسبت به هستی محض و کمال نامحدود همراه است و با کشش و گرایش حضوری نسبت به مدبری، که جهل و عجز و بخل را به حریم کبریایی او راه نیست، آمیخته و هماهنگ است. فطرت انسانی مطلق بینی علمی و مطلق خواهی عملی است (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۴-۲۵).
«فطرت» که همان بینش شهودی انسان به هستی محض و گرایش آگاهانه و کشش شاهدانه و پرستش خاضعانه نسبت به حضرت اوست، نحوه خاصی از آفرینش است که حقیقت آدمی به آن نحو سرشته شده و جان انسانی به آن شیوه خلق شده است (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۵).
گفتنی است که فطرت زوال پذیر نیست، لیکن سترپذیر است و اگر فطرت کسی مستور و مدسوس شد، آن شخص مصداق کلام سیدالموحدین(علیه السلام) خواهد شد که: «فالصوره صورت انسان والقلب قلب حیوان، لا یعرف باب الهدی فیتبعه، و لا باب العمی فیصد عنه، فذلک میت الاحیاء»[۲۵]. یعنی چهره او چهره انسان است و قلبش قلب حیوان! راه هدایت را نمیشناسد که از آن پیروی کند و به طریق خطا پی نبرده تا آن را مسدود سازد و از آن منصرف شود و دیگران را مصروف دارد، پس او مردهای است در میان زندگان (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۵).
منظور از قلب همان ملکوتی است که موجود زنده با آن ادراک میکند؛ زیرا فطرت به معنای بینش شهودی و انجذاب و بندگی است نه صفتی از صفات او تا با زوال وصف، بقای موصوف ممکن باشد، بلکه این شهود و گرایش نحوه خاص وجودی اوست که با آن آفریده شده است (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۵).
فطرت از سنخ هستی است نه از سنخ ماهیت، از این رو دارای مفهوم و از قبیل معقول ثانی فلسفی است. و چون ماهیت ندارد فاقد تحلیل و تعریف ماهوی است، نه تحدید و تعریف حدی دارد و نه تعریف رسمی. بلکه تعریف شرح اسمی دارد، یعنی همان خلقت ویژه انسان که در نهاد او گرایش و شهود خاص نهفته است (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۶).
ویژگیهای فطرت
فطرت نحوه خاص هستی انسان است. انسان هم موجودی متفکر و مختار است که برابر علم و اندیشه کار میکند و رفتاری متاثر از علم و اندیشه خویش دارد، متفکری است که آگاهانه کاری را انتخاب کرده سپس آن را انجام میدهد، چنین موجودی از گزارش های علمی و گرایش های علمی برخوردار است، یعنی گزارش های علمی و گرایش های علمی در نهاد او تعبیه شده و از بیرون بر او تحمیل نشده است (جوادی آملی، ۱۳۸۴، ص۲۵).
۲.۶.۳. فطرت از منظر شهید مطهری
۲.۶.۳.۱. معنای فطرت
در قرآن ماده «ف ط ر» مکرر آمده است، مانند: «فطرهن»[۲۶]، «فاطر السماوات و الارض»[۲۷]، «اذا السماء انفطرت»[۲۸] ، «منفطر به»[۲۹] و … که همه جا در مفهوم این کلمه، ابداع و آفرینش بدون سابقه مشاهده میشود. خود لغت «فطرت» فقط در یک آیه در مورد انسان و دین آمده است «فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لَا تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّه»[۳۰] با توجه به این که وزن «فعله» در زبان عربی دلالت بر نوع و چگونگی دارد، جمله فِطْرَهَ اللَّهِ الَّتِی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا یعنی آن گونه خاصی از آفرینش که خدا به انسان داده، و لذا فطرت انسان یعنی «ویژگیهایی در اصل خلقت و آفرینش انسان».
ابنعباس میگوید : من معنی فطرت را در قرآن نفهمیده بودم تا اینکه مشاهده کردم که دو اعرابی درباره چاه آبی دعوا داشتند و یکی از آنها گفت: «انی فطرتها»، یعنی من ابتدا آن چاه را حفر کردم . از اینجا فهمیدم که فطرت یعنی خلقت صد در صد ابتدایی در انسان که در غیر انسان سابقه ندارد (مطهری،۱۳۶۹،ص۱۸).
۲.۶.۳.۲. تفاوت سه لغت طبیعت، غریزه و فطرت
ویژگیهای ذاتی در اشیای بیجان و یا نباتات را «طبیعت» یا «طبع» مینامیم، مثلا میگوییم طبع اکسیژن این است که قابل احتراق میباشد. البته واژه طبیعت را در حیوانات و انسانها هم بکار میبریم، ولی در جنبه هایی که با بیجان ها مشترکند. لغت غریزه بیشتر در مورد حیوانات و کمتر در مورد انسان به کار میرود، ولی در مورد جماد و نبات به هیچ وجه بکار برده نمیشود. البته ماهیت غریزه کاملا روشن نیست ولی همین قدر میدانیم که یک حالت نیمهآگاهانه و غیراکتسابی است که راهنمای حیوانات در زندگیشان میباشد. این حالت در انسانها نیز تا حدی وجود دارد. در مورد امیال غریزی، انسان به خود میل یک نوع آگاهی حضوری دارد، اما به خود این آگاهی کوچکترین توجه و علمی ندارد و به خاطر همین است که گفتیم غریزه حالتی نیمهآگاهانه است.
اما لغت فطرت فقط در مورد انسان بکار برده میشود. فطرت نیز مانند طبیعت و غریزه، یک امر تکوینی و غیراکتسابی است، اما از غریزه آگاهانهتر است، یعنی انسان یک سلسله فطریات دارد و میداند که چنین فطریاتی دارد. فرق دیگر فطریات با غریزه این است که غریزه در حدود مسائل مادی زندگی حیوانی است، اما فطریات مربوط به مسائل ماورای حیوانی است (مطهری، ۱۳۶۹، صص۲۹-۳۰).
۲.۶.۳.۳. زوال ناپذیری فطرت
در انتهای آیه ۳۰ سوره روم چنین آمده است: «لا تبدیل لخلق الله» در خلقت الهی تبدیل و تغییری نیست. یعنی آن فطرت الهی که به انسان ارزانی داشتیم امری است که تغییر و تبدیل برنمیدارد. فطرت الهی ممکن است مورد غفلت انسان قرار گیرد اما هرگز نابود نمیشود. انسان به میزانی که در جهت شکوفایی این فطرت الهی میکوشد و جهات فراحیوانی خویش را تقویت میکند، انسانتر میشود. بشر در ابتدای خلقت خویش حیوانی بالفعل و انسان بالقوه است زیرا استعدادهای غریزی و حیوانی در او زودتر شکوفا میشوند. در ادامه زندگی، بشر به هر میزان موفق به تقویت جهات فراحیوانی و حاکمیت بخشیدن به فطرت الهی در قلمرو وجود خویش شد، از انسانیت بهره بیشتری خواهد داشت. در هر حال، نکته قابل تامل آن است که این استعدادهای فطری و گرایشهای الهی در انسان نابود نمیشوند هر چند مخفی و مستور گردد و سعادت و شقاوت انسان در گرو باروری و شکوفایی یا مستور و مخفی کردن این جهات فطری است.
قَدْ أَفْلَحَ مَن زَکَّاهَا ﴿۹﴾ وَقَدْ خَابَ مَن دَسَّاهَا ﴿۱۰﴾[۳۱]
که هر کس نفس خود را تزکیه کرده، رستگار شده(۹) و آن کس که نفس خویش را با معصیت و گناه آلوده ساخته، نومید و محروم گشته است(۱۰) (مطهری، ۱۳۶۹، ۲۹).
۲.۶.۳.۴. فطریات انسان
در میان موجودات جهان، هیچ موجودی به اندازه انسان ناشناخته نیست. یکی از مجهولات درباره انسان مساله فطریات یا به تعبیر بعضی روانشناسان، غرایز انسان است که در دو قسمت قابل بررسی است: یکی در ناحیه شناختها و دریافتها و دیگر در ناحیه خواستها و گرایشها.
فطریات ادراکی (دانشی)
در ناحیه دریافتها و شناختها این مساله وجود دارد که انسان دارای یک سلسله معلومات فطری و غیر اکتسابی هست یا نه، در این زمینه نظریات مختلفی وجود دارد: یک نظر، دیدگاه افلاطون است که میگوید روح انسان قبل از تعلق به بدن، در دنیای دیگری به نام «مثل» قرار داشته و حقایق اشیاء را درک کرده است، وقتی که روح به بدن تعلق گرفت، حجابی میان او و معلوماتش برقرار میشود و او موقتا آن معلومات را فراموش میکند، لذا حقیقت تعلیم و تعلم همان تذکر و یادآوری است. اما نظریه حکمای اسلامی این است که انسان بالفطره چیزهای کمی میداند که آنها اصول مشترک انسانی میباشند، اما نه به آن مفهوم افلاطونی، بلکه انسان در همین دنیا متوجه آن اصول میشود، ولی در دانستن آن ها نیاز به تعلیم و فکر کردن ندارد، یعنی انسان به گونهای است که با صرف عرضه شدن این مسائل بر او ، آنها را بطور کلی قبول میکند و خلاف آنها را نمیتواند قبول نماید، نه اینکه آنها را قبلا میدانسته است.
کانت معتقد است که انسان یک سلسله معلومات قبلی و غیر حاصل از تجربه و حواس دارد که این معلومات لازمه ساختمان ذهن انسان است. فرق کانت با حکمای اسلامی این است که حکمای اسلامی میگویند انسان در ابتدای تولد، همان اصول اولیه تفکر را هم ندارد، ولی بعدا پیدا میشود. مثلا با در نظر گرفتن این قضیه که کل از جزء بزرگتر است افلاطون میگوید: این را مانند سایر مسائل، روحها از ازل میدانستند و در اینجا فقط یادآوری میشود. کانت میگوید: به خاطر ساختمان ذهن و یک سلسله عناصر ذهنی، انسان خود به خود این قضیه را تایید میکند. اما حکمای اسلامی میگویند: انسان در ابتدای خلقت چیزی نمیداند، حتی این قضیه را؛ اما همین که تصویری از کل و تصویری از جزء برایش حاصل شد، حکم فوق را صادر میکند. این ها قضایایی هستند که تصورشان موجب تصدیقشان میشود
(مطهری،۱۳۶۹، ص۴۷).
فطریات احساسی(گرایشی)
این فطریات یا خواسته های روحی انسان عبارتند از:
حقیقت جویی:
در انسان گرایشی هست که میخواهد واقعیتها را آن چنان که هستند درک کند و بشناسد و همین مساله باعث پیدایش علم و فلسفه شده است. در روانشناسی این مقوله را به نام حس کاوش مطرح میکنند. این حالت در کودکان نیز به شکل کنجکاویهای گوناگون وجود دارد (مطهری، ۱۳۶۹،ص۷۴).
خیرخواهی:
این گرایش همان چیزی است که آن را اخلاق یا خیر اخلاقی مینامیم. گاهی انسان کاری را فضیلت میداند، و بدان گرایش دارد. مانند گرایش انسان به راستگویی و تنفر وی از دروغ. به طور کلی این گرایشها که فضیلت نامیده میشوند دو نوع است: فردی و اجتماعی. گرایشهای فردی مثل گرایش به نظم، گرایش به تسلط برنفس و غیره و گرایشهای اجتماعی مانند گرایش به تعاون، گرایش به احسان، گرایش به ایثار (مطهری، ۱۳۶۹،ص۷۹).
گرایش به جمال و زیبایی:
در انسان گرایش به زیبایی دوستی و زیبایی آفرینی در زمینه های مختلف وجود دارد، حتی در لباس پوشیدن. مساله هنر هم خلق نوعی زیبایی است که گرایش به آن در همه افراد وجود دارد (مطهری، ۱۳۶۹، ص۸۱).
گرایش به خلاقیت و ابداع:
گرایشی در انسان هست که او را وادار به نوآوری میکند. ابتکار و نوآری در مقابل تقلید است؛ بعضی فقط تابع و مقلدند و روش های دیگران را تقلید میکنند، اما بعضی ابتکار دارند و در زمینههای مختلف کار و صنعت و علم و … چیزهای نو میآفرینند (مطهری، ۱۳۶۹، ص۸۲).
عشق و پرستش:
محبت وقتی به مرحلهای برسد که بر عقل و اراده تسلط پیدا کند، به آن عشق گویند. عشق واقعی جدا از شهوات به پرستش میانجامد.
همه اینها از فطرت سرچشمه میگیرند؛ انسان حقیقتی است مرکب از روح و بدن و روحش حقیقتی است الهی و ملکوتی «نفخت فیه من روحی»[۳۲]. در انسان هم عناصر مادی و طبیعی وجود دارد که او را به طبیعت وابسته میکند، هم عناصر غیر مادی که او را به امور معنوی وابسته کرده است: « ان الله تعالی خلق الملائکه و رکب فیهم العقل و خلق البهائم و رکب فیهم الشهوه و خلق الانسان و رکب فیه العقل و الشهوه[۳۳]» مولوی هم می گوید:
در حدیث آمد که خلاق مجید خلق عالم را سه گونه آفرید (مطهری، ۱۳۶۹، ص۸۴)
۲.۷. فطرت اخلاقی بشر
از جمله گرایشهایی که در برخی از آیات قرآن کریم به عنوان امور سرشتی بشر به آن اشاره شده فطرت اخلاقی بشر است.
بر حسب این آیات، انسانها به طور عموم از حس اخلاقی مشترکی برخوردارند و نسبت به اصول اساسی اخلاق، شناخت و آگاهی دارند. این آگاهی اکتسابی و برخاسته از تعالیم بیرونی و عوامل خارجی نیست بلکه به الهام الهی حاصل شده و ریشه در ذات و فطرت الهی دارد. وجود این فطرت اخلاقی شاهد دیگری بر طبیعت و سرشت مشترک انسانهاست.
وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا[۳۴]
و سوگند به نفس آدمی و آن کس که آن را منظم ساخته، سپس فجور و تقوا (شر و خیر) را به او الهام کرده است.
از این آیه استظهار میشود که اصول اخلاقی و شناخت خیر و شر آدمی، به او الهام شده است یعنی دستیابی به این ادراکات، لازمه ساختمان روحی شر و امور فطری و سرشتی میباشد که اختصاص به برخی از افراد نداشته بالقوه در همگان موجود است (مصباح یزدی، ۱۳۷۷، ص۵۶).
۲.۸. فطرت و شخصیت
این واقعیت غیرقابلانکار است که انسانها با ویژگی یکسان به دنیا نمیآیند این تفاوتها چه در خصوصیات بدنی و چه در توانشهای ذهنی و هوشی قابل شناسایی است. همچنین عکس العمل و پاسخ انسانها به محرکهای بیرونی یکسان نیست، به عنوان مثال برخی افراد در برابر دعوت به حق و ترغیب به ایمان، آمادگی و پذیرش فراوانی از خود بروز میدهند و برخی دیگر چنان از حق و عبودیت خداوند گریزانند که با مشاهده پیامبر و شنیدن وحی الهی و آیات و معجزات الهی نه تنها ایمان نمیآورند بلکه بر عناد و کفرشان افزوده میشود.
وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَهٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلاَ یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إَلاَّ خَسَارًا[۳۵]
و ما آنچه را براى مؤمنان مایه درمان و رحمت است از قرآن نازل مىکنیم و[لى] ستمگران را جز زیان نمىافزاید.
اکنون این سوال مطرح میشود که : آیا این تفاوتها ریشه در ذات آدمیان دارد به این معنی که افراد انسان ذاتا مختلف و متفاوت با یکدیگر آفریده شدهاند یا بستگی به عوامل بیرونی و محیط دارد؟
پاسخ این است که شخصیت هر فرد شامل ویژگی های فردی او نیز میشود معلول عوامل متعدد طبیعی و اجتماعی است. تفاوتهای وراثتی و ژنتیکی، عامل تربیت، محیط و شرایط اجتماعی، موفقیتها و ناکامیها، شرایط اقلیمی و جغرافیایی و بویژه قدرت اختیار و انتخاب و تجارب شخصی، هر یک سهمی در شکل گیری شخصیت و شاکله هر فرد دارند. اصل فطرت الهی و اخلاقی بشر و سایر زمینههای ذاتی و فطری انسانها هم به عنوان عامل مشترک در کنار سایر عوامل یاد شده در ساختار شخصیت فرد موثر است و وجود تفاوتهای فردی بمعنای انکار طبیعت مشترک نیست و مقصود از شاکله در آیه شریفه «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلَى شَاکِلَتِهِ»[۳۶] بگو هر کس بر اساس ساختار شخصیتی خود عمل میکند ناظر به ملکات شکل گرفته و ساختار شخصیتی هر فرد است که از مجموعه عوامل یاد شده در کنار فطرت الهی پدید میآید. نکته قابل تامل آن است که امور فطری به یک اندازه در افراد بیدار و شکوفا نمیگردد، به همین دلیل نمیتوان سهم مشخص و ثابت و یکسانی را برای عامل فطرت در عرض سایر عوامل در نظر گرفت. آن دسته از انسانها که فطرت الهی و اخلاقی آنها شکوفاتر گشته و از خضوع و عبودیت و حیات اخلاقی ممتازتری برخوردارند، عامل فطرت سهم بیشتری را در شکل دهی شخصیت و شاکله انسانها به خود اختصاص دهد و آنان که در اثر عوامل مختلف جنبه های حیوانی خود را تقویت کرده اند شعله فطرت آنان، فروکش کرده و نقش ضعیف تری بازی میکند (مصباح یزدی ، ۱۳۷۷، ص۶۵).
۲.۹. بالقوه بودن برخی از امورفطری
حکماء اسلامی در بحثهای مربوط به شناختشناسی ثابت کردهاند که شناخت عقلانی بشر بدون بکار افتادن حواس و پیش از شکلگیری ذهن ممکن نیست و شناخت عقلانی بشر به طور بالقوه و استعدادی در انسان موجود است و به مرور زمان فعلیت مییابد. از نظر متون دینی نیز بشر در بدو تولد فاقد هرگونه ادراک و شناخت حصولی و مفهومی است.
وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا وَجَعَلَ لَکُمُ الْسَّمْعَ وَالأَبْصَارَ وَالأَفْئِدَهَ لَعَلَّکُمْ تَشْکُرُونَ [۳۷]
فرم در حال بارگذاری ...