امیرالمومنین علی (علیه السلام) این رویداد را چنین شرح داده اند:
« حَتَّى مَضَى الْأَوَّلُ لِسَبِیلِهِ فَأَدْلَى بِهَا إِلَى فُلَانٍ بَعْدَهُ ثُمَّ تَمَثَّلَ بِقَوْلِ الْأَعْشَى شَتَّانَ مَا یَوْمِی عَلَى کُورِهَا وَ یَوْمُ حَیَّانَ أَخِی جَابِرِ فَیَا عَجَباً بَیْنَا هُوَ یَسْتَقِیلُهَا فِی حَیَاتِهِ إِذْ عَقَدَهَا لِآخَرَ بَعْدَ وَفَاتِهِ لَشَدَّ مَا تَشَطَّرَا ضَرْعَیْهَا فَصَیَّرَهَا فِی حَوْزَهٍ خَشْنَاءَ یَغْلُظُ کَلْمُهَا وَ یَخْشُنُ مَسُّهَا وَ یَکْثُرُ الْعِثَارُ فِیهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا کَرَاکِبِ الصَّعْبَهِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِیَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّه وَ شِدَّهِ الْمِحْنَهِ »
« تا آنکه نخستین، راهی را که باید پیش گرفت و دیگری را جانشین خویش گرفت. (سپس امام مثلی بر زبان راند و این بیت أعشی برخواند که:) «روز مرا با حیّان، برادر جابر، چه مشابهت و این دو را با هم چه مناسبت. من، همه روز در گرمای سوزان بر پشت شتر بوده و او آسوده، به راحت در خانه غنوده.» شگفتا کسی که در زندگی میخواست خلافت را واگذارد، چون اجلش رسید کوشید تا آن را به عقد دیگری در آرد. - خلافت را چون شتری ماده دیدند - و هر یک به پستانی از او چسبیدند، و سخت دوشیدند، و - تا توانستند نوشیدند - سپس آن را به راهی در آورد ناهموار، پر آسیب و جان آزار، که رونده در آن هر دم به سر در آید، و پی در پی پوزش خواهد، و از ورطه به در نیاید. سواری را مانست که بر بارگیر توسن نشیند، اگر مهارش بکشد، بینی آن آسیب بیند، و اگر رها کند سرنگون افتد و بمیرد. به خدا که مردم چونان گرفتار شدند که کسی بر اسب سرکش نشیند، و آن چارپا به پهنای راه رود و راه راست را نبیند. من آن مدّت دراز را با شکیبایی به سر بردم، رنج دیدم و خون دل خوردم.»[۱۷]
۲.۲.۳. نحوۀ روی کار آمدن خلیفه سوم:
هنگامیکه عمر بر اثر ضربه ابولؤلؤ در بستر مرگ قرار داشت، امر خلافت را میان شش نفر از اصحاب پیامبر خدا شورى قرار داد: على بن ابى طالب، عثمان بن عفان، عبد الرحمن بن عوف، زبیر بن عوام، طلحه بن عبید الله و سعد بن ابى وقاص. در شورایی که نتیجه آن از قبل مشخص بود. تا جایی که عباس به على (علیه السلام) گفت : خلافت از دست ما خارج شد ؛ این مرد مىخواهد عثمان خلیفه باشد. امام على (علیه السلام) فرمود: من هم این موضوع را مىدانم ، ولى با آنان در شورى شرکت مىکنم، زیرا عمر اکنون مرا هم سزاوار خلافت دانسته است و در حالی که قبلاً مىگفت : پیامبر (صلىالله علیه وآلهوسلّم) فرمودهاند: نبوت و امامت در یک خانواده جمع نمىشود. بنابراین من در شورى شرکت مىکنم تا براى مردم نقض گفتار و رفتار عمر آشکار شود[۱۸]. عبدالرحمن که با امتیاز خاص عمربن خطاب در شورا نقش تعیین کننده یافته بود، برای علی (علیه السلام) و عثمان بن عفان شروطی گذاشت: عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم)، و عمل به سنت دو خلیفه پیشین. حضرت علی (علیه السلام) فقط عمل به کتاب خدا و سنت پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) را پذیرفت، ولی عثمان تمام شروط را قبول کرد، پس مردم با وی به عنوان خلیفه سوم بیعت کردند.[۱۹]
امیرالمومنین علی (علیه السلام) در مورد شورا و دوران حکومت عثمان فرمودند:
« حَتَّى إِذَا مَضَى لِسَبِیلِهِ جَعَلَهَا فِی جَمَاعَهٍ زَعَمَ أَنِّی أَحَدُهُمْ فَیَا لَلَّهِ وَ لِلشُّورَى مَتَى اعْتَرَضَ الرَّیْبُ فِیَّ مَعَ الْأَوَّلِ مِنْهُمْ حَتَّى صِرْتُ أُقْرَنُ إِلَى هَذِهِ النَّظَائِرِ لَکِنِّی أَسْفَفْتُ إِذْ أَسَفُّوا وَ طِرْتُ إِذْ طَارُوا فَصَغَا رَجُلٌ مِنْهُمْ لِضِغْنِهِ وَ مَالَ الْآخَرُ لِصِهْرِهِ مَعَ هَنٍ وَ هَنٍ إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَیْهِ بَیْنَ نَثِیلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِیهِ یخضمون مَالَ اللَّهِ خضم الْإِبِلِ نِبْتَهَ الرَّبِیعِ إِلَى أَنِ انْتَکَثَ عَلَیْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَیْهِ عَمَلُهُ وَ کَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»
« چون زندگانی او (عمر) به سر آمد، گروهی را نامزد کرد، و مرا در جمله آنان در آورد. خدا را چه شورایی من از نخستین چه کم داشتم، که مرا در پایه او نپنداشتند، و در صف اینان داشتند، ناچار با آنان انباز، و با گفتگوشان دمساز گشتم. امّا یکی از کینه راهی گزید و دیگری داماد خود را بهتر دید، و این دوخت و آن برید، تا سوّمین به مقصود رسید و همچون چارپا بتاخت، و خود را در کشتزار مسلمانان انداخت، و پیاپی دو پهلو را آکنده کرد و تهی ساخت. خویشاوندانش با او ایستادند، و بیت المال را خوردند و برباد دادند. چون شتر که مهار برد، و گیاه بهاران چرد، - چندان اسراف ورزید - که کار به دست و پایش بپیچید و پرخوری به خواری، و خواری به نگونساری کشید.»[۲۰]
۲.۲.۴. انتخاب خلیفه چهارم:
بعد از کشته شدن عثمان به دست انقلابیون مردم هیچ تردیدى نداشتند که پس از عثمان متولّى امر خلافت على بن ابى طالب است. یک دسته با شتاب نزد على (علیه السلام) رفتند ولی او به خانه خود رفت و گفت: «این به دست شما نیست، به دست اهل بدر است.» عمّار یاسر با فریاد گفت: اى جماعت انصار و اى گروه مهاجر، عثمان را نیکو نگریستید که در میان شما چگونه زیست. خویشتن را دریابید که با چون اویى مواجه نگردید. اینک علىّ مرتضى (علیه السلام) در میان شماست. قربت او را با رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) شناختهاید و سبقت او را در اسلام میدانید. از تفرقه جماعت بپرهیزید و در بیعت با او شتاب کنید. در جواب عمّار یاسر جماعت مهاجر و انصار هم گفتند: اى عمّار درست گفتى. سخن حق جز این نیست. سپس همگی به خدمت امیرالمؤمنین على (علیه السلام) رفتند و گفتند: اى ابوالحسن، خلیفه را کشتند و تو میدانى که چارهای جز داشتن خلیفه نیست وکسی جز تو اهلیّت این کار را ندارد. قبول کن تا با تو بیعت کنیم. امیرالمؤمنین على (علیه السلام) گفت: اى مردم، من به این کار رغبتى ندارم، و نمىخواهم که کسى با من بیعت کند. ولی بعد از اصرارهای فراوان از جانب مردم و اتمام حجت از طرف علی (علیه السلام) ایشان بر منبر رفتند و مردم با او بیعت کردند.[۲۱]
امیرالمومنین علی (علیه السلام) در مورد چگونگی بیعت مردم با ایشان می فرمایند:
« فَمَا رَاعَنِی إِلَّا وَ النَّاسُ الى کَعُرْفِ الضَّبُعِ یَنْثَالُونَ عَلَیَّ مِنْ کُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عطافى مُجْتَمِعِینَ حَوْلِی کَرَبِیضَهِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ نَکَثَتْ طَائِفَهٌ وَ مَرَقَتْ أُخْرَى وَ فسق آخَرُونَ کَأَنَّهُمْ لَمْ یَسْمَعُوا اللَّهَ سُبْحَانَهُ یَقُولُ تِلْکَ الدَّارُ الْآخِرَهُ نَجْعَلُها لِلَّذِینَ لا یُرِیدُونَ عُلُوًّا فِی الْأَرْضِ وَ لا فَساداً وَ الْعاقِبَهُ لِلْمُتَّقِینَ بَلَى وَ اللَّهِ لَقَدْ سَمِعُوهَا وَ وَعَوْهَا وَ لَکِنَّهُمْ حَلِیَتِ الدُّنْیَا فِی أَعْیُنِهِمْ وَ رَاقَهُمْ زِبْرِجُهَا أَمَا وَ الَّذِی فَلَقَ الْحَبَّهَ وَ بَرَأَ النَّسَمَهَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِیَامُ الْحُجَّهِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أن لا یُقَارُّوا عَلَى کِظَّهِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَیْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَیْتُ آخِرَهَا بِکَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَیْتُمْ دُنْیَاکُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِی مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ»
« و ناگهان دیدم مردم از هر سوی روی به من نهادند، و چون یال کفتار پس و پشت هم ایستادند، چندان که حسنان فشرده گشت و دو پهلویم آزرده به گرد من فراهم و چون گله گوسفند سر نهاده به هم. چون به کار برخاستم گروهی پیمان بسته شکستند، و گروهی از جمع دینداران بیرون جستند و گروهی دیگر با ستمکاری دلم را خستند. گویا هرگز کلام پروردگار را نشنیدند - یا شنیدند و کار نبستند -، که فرماید: «سرای آن جهان از آن کسانی است که برتری نمیجویند و راه تبهکاری نمیپویند، و پایان کار، ویژه پرهیزگاران است» آری به خدا دانستند، لیکن دنیا در دیده آنان زیبا بود، و زیور آن در چشمهایشان خوشنما. به خدایی که دانه را کفید و جان را آفرید، اگر این بیعت کنندگان نبودند، و یاران، حجّت بر من تمام نمینمودند، و خدا علما را نفرموده بود تا ستمکار شکمباره را برنتابند و به یاری گرسنگان ستمدیده بشتابند، رشته این کار را از دست میگذاشتم و پایانش را چون آغازش میانگاشتم و چون گذشته، خود را به کناری میداشتم، و میدیدید که دنیای شما را به چیزی نمیشمارم و حکومت را پشیزی ارزش نمیگذارم»[۲۲]
همچنین در جایی دیگر وقایع تاریخی آن زمان را چنین شرح داده اند:
« أَمَّا بَعْدُ فَإِنِّی أُخْبِرُکُمْ عَنْ أَمْرِ عُثْمَانَ حَتَّى یَکُونَ سَمْعُهُ کَعِیَانِهِ إِنَّ النَّاسَ طَعَنُوا عَلَیْهِ فَکُنْتُ رَجُلًا مِنَ الْمُهَاجِرِینَ أُکْثِرُ اسْتِعْتَابَهُ وَ أُقِلُّ عِتَابَهُ وَ کَانَ طَلْحَهُ وَ الزُّبَیْرُ أَهْوَنُ سَیْرِهِمَا فِیهِ الْوَجِیفُ وَ أَرْفَقُ حِدَائِهِمَا الْعَنِیفُ وَ کَانَ مِنْ عَائِشَهَ فِیهِ فَلْتَهُ غَضَبٍ فَأُتِیحَ لَهُ قَوْمٌ قَتَلُوهُ وَ بَایَعَنِی النَّاسُ غَیْرَ مُسْتَکْرَهِینَ وَ لَا مُجْبَرِینَ بَلْ طَائِعِینَ مُخَیَّرِینَ»
« امّا بعد، من سرنوشت عثمان را برای شما به گونهای گزارش کنم که گویی خود ناظر آن بودهاید: مردم در آغاز از او انتقاد کردند و عیوبش برشمردند، و من از مهاجران کسی بودم که بیشترین سعیم نرنجاندن و کمتر سرزنش کردن او بود. امّا «طلحه» و «زبیر»، رامترین حرکتشان در باره او «دویدن» و نرمترین راندنشان «دواندن» بود. «عایشه» نیز در مورد عثمان گرفتار خشم نابهنگام شد و در نتیجه زمینه قتل او به دست مردم خشمگین فراهم آمد، و آنگاه از روی میل و رغبت بدون هیچ اکراه و اجباری با من بیعت کردند.»[۲۳]
همانطور که شرح داده شد چهار نفر بعد از پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) به عنوان خلیفه مسلمین انتخاب شدند. ولی ما سعی داریم شیوه صحیح انتخاب امام را از منظر اسلام شرح دهیم، زیرا که در واقع مهمترین عامل ایجاد تفاوت در مذاهب اسلام ، مسئله انتخاب امام و پیشوای امت است. قبل از آنکه به بررسی نظرات اهل تسنن و امامیه در خصوص انتخاب امام بپردازیم ، لازم است در ابتدا جایگاه امام و منصب خلیفه در اسلام را بررسی کنیم تا با توجه به شأن امام از منظر اسلام بتوانیم روش انتخاب آن را تحلیل کنیم.
۲.۳. تبیین اصطلاحات :
اصطلاحات امام، پیشوا، اولی الامر، وصی و خلیفه با آنکه در معنای لغوی تفاوت های جزئی با یکدیگر دارند، ولی از آنجا که در عرف مسلمانان معمولاً در یک معنا بکار برده میشود، ما هم به ناچار این واژه ها را در کنار هم قرار میدهیم. برای تبیین جایگاه امامت لازم است کاربرد قرآنی و تاریخی این واژها را بررسی کنیم.
۲.۳.۱. امام:
امام آنست که از وى پیروى و بوىاقتدا شود، خواه انسان باشد یا کتاب یا غیر آن، حق باشد یا باطل جمع آن ائمّه است. در قاموس گفته امام آنست که از وى پیروى شود رئیس باشد یا غیر آن، ریسمانى که بنّا به دیوار می کشد تا راست بنا کند، راه، متولّى امر، قرآن، پیغمبر، خلیفه، فرمانده لشگر، و آنچه بچّه هر روز یاد میگیرد، و نمونهای که از روى آن نظیر آنرا میسازند. ناگفته نماند معنى جامع، همان مقتدا بودن است، ریسمانی که بنّا از آن پیروى می کند و طبق آن بنا می کند، راهیکه انسان در امتداد آن قدم بر میدارد، کتابی که می خواند همه امام و پیشوا و مقتدایند.[۲۴] چنانکه در قرآن کریم آمده است:
﴿ یَوْمَ نَدْعُو کُلَّ أُنَاسٍ بِإِمَامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتَابَهُ بِیَمِینِهِ فَأُوْلَئِکَ یَقْرَؤُونَ کِتَابَهُمْ وَلاَ یُظْلَمُونَ فَتِیلًا وَمَن کَانَ فِی هَذِهِ أَعْمَى فَهُوَ فِی الآخِرَهِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِیلًا ﴾[۲۵]
«روزى که هر گروهى را با پیشوایشان فرا بخوانیم و کسانى که نامه عملشان به دست راستشان داده شود، نامه خود را مىخوانند و به اندازه تار موئى ستم نمىشوند. و کسى که در این دنیا کور [دل] و نابینا باشد، در آخرت نیز کور و نابینا و گمراهتر خواهد بود.»
و درباره امام ظالم فرموده:
﴿فَقَاتِلُواْ أَئِمَّهَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنتَهُونَ ﴾[۲۶]
«با پیشوایان کفر پیکار کنید که آنها را پیمانى نباشد، شاید که بازایستند».
امام در اسلام، هادى و هدایتگر راه خدا به فرمان خداست. چه انسان باشد و چه کتاب. چنانکه درباره انسان فرموده:
﴿وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا قَالَ وَمِن ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِین ﴾[۲۷]
«و هنگامى که خداوند ابراهیم را با بلاها و کلماتى آزمود و او به خوبى از عهده آنها برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم ابراهیم گفت: از دودمان من نیز. فرمود: پیمان به تبهکاران نمىرسد.»
و نیز فرموده: ﴿ وَجَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّهً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا… ﴾[۲۸]
«و آنها را پیشوایانى قرار دادیم که به فرمان ما هدایت مىکردند…»
و درباره امامت کتاب فرموده:
﴿وَمِن قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إَمَامًا وَرَحْمَهً… ﴾[۲۹]
«و پیش از آن، کتاب موسى که پیشوا و رحمت بود…»
از مضمون آیات فوق درمىیابیم که شرط امام بودن در اسلام این است که: اگر «کتاب» است، باید نازل شده از سوى خدا بر پیامبران براى هدایت مردم باشد. مانند کتاب حضرت محمد (صلىاللهعلیهوآله وسلّم) : قرآن کریم، و پیش از آن کتاب موسى تورات، و دیگر کتب آسمانى سایر انبیاء (علیهم السلام) و اگر «انسان» است، باید از سوى خداى متعال تعیین شده که به هیچ روى ظالم و ستمگر نیست.
چنانکه فرمود: ﴿إنى جَاعِلُکَ لِلناسِ إمَامَا ﴾ «من تو را امام و پیشواى مردم قرار دادم» و فرمود: ﴿لا یَنالُ عَهدى الظالمین ﴾ «پیمان من به ستمکاران نمىرسد».[۳۰]
۲.۳.۲. خلیفه:
خلافت در زبان عرب به معانى نیابت از دیگرى است.[۳۱]
این واژه با همین معنا در آیات بسیارى از قرآن کریم نیز آمده است. چنانکه مىفرماید:
﴿ وَاذکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ قَوْمِ نُوحٍ… ﴾[۳۲]
«به یاد آورید هنگامى که شما را جانشین قوم نوح قرار داد… »
﴿وَاذْکُرُواْ إِذْ جَعَلَکُمْ خُلَفَاء مِن بَعْدِ عَادٍ… ﴾[۳۳]
«به یاد آورید هنگامى که شما را جانشین قوم عاد قرار داد…»
﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ وَرِثُواْ الْکِتَابَ… ﴾[۳۴]
«پس جانشینانى جاى آنها را گرفتند که وارث کتاب شدند…»
و مىفرماید: ﴿فَخَلَفَ مِن بَعْدِهِمْ خَلْفٌ أَضَاعُوا الصَّلَاهَ… ﴾[۳۵]
«پس جانشینانى جاى آنها را گرفتند که نماز را تباه کردند…»
همچنین در احادیثی از پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) آمده است:
« أَللّهُمَّ ارحَم خُلَفائی ثَلاثَا، قیلَ یا رَسولَ اللَّه و مَن خُلَفائِکَ قالَ: اَلَّذینَ یُبَلِّغونَ حَدیثی وَ سُنَّتی ثُمََََّ یعلّمونَها أُمَّتی.»
«رسول خدا (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) سه بار فرمود: خدایا جانشینان مرا مورد رحمت خود قرار ده. پرسیدند: اى پیامبر خدا! جانشینان تو چه کسانی هستند؟ حضرت فرمود: آنان که حدیث و سنّت مرا تبلیغ نموده و آن را به امّتم مىآموزند.»[۳۶]
همچنین در جایی دیگر پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) فرمود:« مَنْ أَحَبَّ أَنْ یَرْکَبَ سَفِینَهَ النَّجَاهِ وَ یَسْتَمْسِکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقى وَ یَعْتَصِمَ بِحَبْلِ اللَّهِ الْمَتِینِ فَلْیُوَالِ عَلِیّاً بَعْدِی وَ لْیُعَادِ عَدُوَّهُ وَ لْیَأْتَمَّ بِالْهُدَاهِ مِنْ وُلْدِهِ فَإِنَّهُمْ خُلَفَائِی وَ أَوْصِیَائِی وَ حُجَجُ اللَّهِ عَلَى الْخَلْقِ بَعْدِی وَ سَادَهُ أُمَّتِی وَ قَادَهُ الْأَتْقِیَاءِ إِلَى الْجَنَّهِ حِزْبُهُمْ حِزْبِی وَ حِزْبِی حِزْبُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ حِزْبُ أَعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشَّیْطَانِ»
« هر که دوست دارد سوار کشتى نجات شود و دستاویز استوار را چنگ زند و به ریسمان محکم خدا بچسبد باید على را بعد از من دوست بدارد و دشمنش را دشمن و پیرو ائمه هدى از فرزندانش باشد آنها جانشینان و اوصیاء منند و حجت خدا بر خلق پس از من و سرور امت و رهبر پرهیزگارانبجانب بهشت حزب ایشان حزب من و حزب من حزب خدا است و حزب دشمنان آنها حزب شیطان است.»[۳۷]
امّا بعد از پیامبر اکرم (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) ، بعد از آنکه «ابوبکر» خلافت را غصب کرد، خلیفه رسول اللّه نامیده مىشد و عمر ابتدا خلیفه خلیفه رسول اللّه، و سپس امیرالمؤمنین نامیده شد. و این عنوان تا پایان دوره خلفاى عثمانى در ترکیه متداول و جارى بود. همچنین پیروان مکتب خلفا از ابتداى عصر اموى تا عصر عباسى حاکم بزرگ را «خلیفه اللّه» مىنامیدند.[۳۸]
امّا پیروان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بر اساس احادیث رسیده از پیامبر (صلىالله علیه وآله و سلّم) مصادیق خلیفه و جانشین پیامبر(صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) را، علی (علیه السلام) و فرزندانش میدانند.
۲.۳.۳. امر و اولی الامر:
در لغت عرب، در عرف مسلمانان و در نصوص اسلامى، کتاب و سنت، مراد و مقصود از کلمه «امر» تنها امامت و حکومت بر مسلمانان است. بنابراین، واژه «امر» در شریعت اسلام به همان معنایى است که در زبان عرب و عرف مسلمانان به کار رفته است، و واژه اولیالامر که مصطلح شرعى است به معنای امام پس از پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) است. ولى «مصداق اولى الامر» بین دو مکتب مورد اختلاف است. زیرا: مکتب اهلالبیت (علیهم السلام)مىگوید: «چون مقصود از «اولى الامر» امامان هستند، بناچار باید منصوب خدا بوده و معصوم باشند.» و مکتب خلفا مىگوید: «هر کس که مسلمانان با او به حکومت بیعت کنند، او «اولى الامر» است.[۳۹]
اما واژه اولی الامر در کلام پیامبر (صلىاللهعلیهوآلهوسلّم) چنین آمده است.
فرم در حال بارگذاری ...