مدل پیش بینی تقاضای سفر
• مدلهای معتبر قابل دسترس
برای بیشتر مناطق مترو
• ارزیابی اثرات منطقه ای
•سازگار با شیوههای برنامه ریزی رایج (متداول)
- توانایی محدود در آنالیز استراتژیهای عملیاتی
- معمولاً تأخیر غیر دوره ای را شامل نمی شود
مدلهای قطعی
• پیشگوئی سریع اثرات برای یک منطقه ایزوله شده
• به طور گسترده پذیرفته شده
- توانایی محدود در آنالیز اثرات شبکه گسترده
- محدودیت در اندازه گیری عملکردها
ابزارهای بهینه سازی علائم ترافیکی
• ابزار مؤثر برای تست برنامههای قبلی جهت پیاده سازی میدانی
• مزایای عملیاتی اثبات شده (آزمایش شده)
- فرایند کالیبراسیون میتواند وقت گیر باشد
شبیه سازی
• نتایج دقیق، به خصوص در شبیه سازی میکرو
• آنالیز دینامیکی حوادث و زمان واقعی الگوهای انحراف
• فرصت ارائه بصری(امکان نمایش بصری)
- نیازمند داده برای محاسبات، به خصوص در شبیه سازی میکرو
- منابع مورد نیاز ممکن است با اندازه شبکه و تعداد حالات آنالیز محدود باشد
هدف از این بخش ارائه یک نمای کلی از نقاط قوت و محدودیتهای HCMو ابزارهای شبیه سازی ترافیک و ارائه راهنماییهای بیشتر در مورد ارزیابی شبیه سازی ترافیکی میباشد که ممکن است نسبت به روشها یا ابزارهای مبتنی بر HCM مناسبتر باشد.
HCM تلفیقی از روشهای بررسی شده برای محاسبه ظرفیت وعملکرد عملیاتی تسهیلات حملونقل مختلف است. HCM برای اولین بار در ۱۹۵۰ منتشر شد و بعد از آن بارها تحت بازبینی قرار گرفت. نسخه فعلی HCM در سال ۲۰۰۰ منتشر شد. روشهای HCM فرم بسته، ماکروسکوپی، قطعی و روشهای تحلیل استاتیکی هستند که ظرفیت و عملکرد اقدامات برای تعیین سطح خدمات را تخمین میزنند (به عنوان مثال، چگالی، سرعت، و تأخیر). آنها بسته به شکل هستند زیرا آنها تکراری نیستند. کارورزان دادهها و پارامترها را وارد میکنند و پس از توالی مراحل تحلیلی، روش HCM یک جواب واحد ارائه میکنند.به طور کلی، روش HCM دارای ویژگیهای زیر است:
ماکروسکوپیک: مقدار ورودی و خروجی HCM با عملکرد متوسط در طول یک دوره تحلیلی ۱۵ دقیقه یا ۱ ساعت.
قطعی: هر مجموعه ورودی داده شده، همواره به همان جواب منجر خواهد شد.
استاتیک: روشهایHCM متوسط شرایط عملیاتی بیش از یک دوره زمانی ثابت را پیش بینی می کنند و با تغییر در عملیاتها از یک سیستم به حالت دیگرکاری ندارد.
برای بسیاری از برنامههای کاربردی، HCM به طور گسترده استفاده میشود و بعنوان روش آنالیز ترافیک در ایالات متحده استفاده میشود. روشهای HCM برای آنالیز عملکرد تسهیلات مجزای دارای مشکلات تراکم نسبتاً متوسط، خوب هستند. این روشها سریع و قابل اعتماد برای پیش بینی اینکه آیا تسهیلات اختصاص داده شده بیشتر یا کمتر از ظرفیت خواهد بود، از طریق اعتبارسنجی تلاشهای میدانی کارا تست میشوند.
به هرحال، به طور کلی توانایی روشهای HCM برای ارزیابی اثرات سیستمها، دارای محدودیت هستند. دربسیاری از روشها و مدلهای HCM فرض میکنیم که این عملیات از یک تقاطع و یا بخش جاده با شرایط جاده مجاور تحت تاثیرنامطلوبی قرار نگرفته است. صفهای طولانی در یک محل که با محل دیگر تداخل داشته باشد این فرض را نقض خواهد کرد. روشهای HCM در آنالیزکردن صفها و اثرات صفها دارای محدودیت هستند. همچنین در روشهای HCM شکافهای متعددی وجود دارد. HCM همواره در حال تحول و گسترش دادن مجموعهای ابزارهای تحلیلی میباشد. در نتیجه، هنوز هم موقعیتهای بسیاری در دنیای واقعی وجود دارد که HCM هنوز برای آنها روش تحلیلی توصیه نکرده است. لیست زیر برخی از این شکافهای (خلاءهای) شناسائی شده را نشان میدهد[۲۰]:
راههای روستایی دو بانده و یا چند بانده که در آن علائم راهنمایی و رانندگی و یا علائم توقف به طور قابل توجهی ظرفیت و یا عملیاتها را تحت تأثیر قرار داده است. (بر روی ظرفیت و یا عملیاتها تأثیر گذاشته است.)
خطوط برای بالا رفتن کامیونها (خطوط در سربالائیها که مخصوص کامیونهاست) خطوط کندرو در سربالائیها.
خط میانبر اضافه شده و یا حذف شده در یک سیگنال
رهبران و غیررهبران سازمان های بسیج منفعت شان در بسیج گری را به صورت فزاینده ای از دست می دهند. بسیج عادی جمعیت از طریق سازمان هایی با حمایت دولت برای نیل به درجه ای حداقلی از پیروی و فرمانبرداری. اکثر کادرها و اعضای فعال صرفا افراد فرصت طلب و جاه طلب هستند. کسالت، گوشه گیری، و در نهایت مشغولیت جمعیت به حوزه خصوصی یک واقعیت پذیرفته شذه می گردد.
بسیج پایین و هر از گاهی مبتنی بر مراسم از طریق شیوه های اجباری یا مبتنی بر روابط مرید و مرادی بدون سازمان های دائم . بسیج دوره ای گروه هایی که سلطان مشخص کند اعمال خشونت می کنند.
رهبری
رهبری در رده های بالا از مجرای انتخابات آزاد بالا می آید و باید در حدود قانون اساسی و قانون اعمال قدرت کند. رهبری باید به صورت دوره ای در معرض انتخابات آزاد قرار گیرد.
نظام سیاسی که در آن رهبر یا بعضا گروهی کوچک در چارچوب هنجارهایی مبهم اما کاملا پیش بینی پذیر اعمال قدرت می کنند. تلاش برای برکشیدن و ادغام گروهای نخبگان قدیمی. حدی از استقلال در برخی از مشاغل دولت و ارتش.
رهبری تمامیت خواه درون حدودی تعریف نشده که برای اعضا و غیر اعضا غیرقابل پیش بینی است حاکم است. اغلب کاریزماتیک. برعهده گرفتن مناصب بالای رهبری به موفقیت و میزان تعهد در سازمان حزبی وابسته است.
تأکید فزاینده رهبران پساتوتالیترخواه بر امنیت شخصی. نظارت بر رهبری رده بالا از طریق ساختار، رویه دموکراسی درونی حزب رهبران به ندرت کاریزماتیک هستند. برعهده گرفتن مناصب بالای رهبری به حزب رسمی محدود بوده، اما کمتر به موفقیت در مشاغل حزبی وابسته است. رهبران ارشد می توانند از تکنوکرات های حزب و دستگاه دولتی باشند.
شدیدا شخصی و خود سرانه. بدون حدود قانونی–عقلانی. گرایش های قوی خاندانی. نبود استقلال در حوزه مشاغل دولتی. ایدئولوژی دست و پای رهبر را نمی بندد. وفاداری به رهبر مبتنی بر ترس شدید یا پاداش شخصی است. کارگزاران رهبر از خانواده، دوستان، وابستگان تجاری، و یا کسانی هستند که دست اندر کار اعمال خشونت برای دوام رژیم هستند. موقعیت های کارگزاران بسته به تسلیم شخصی آن ها در مقابل رهبر است.
از سوی دیگر آثار دیگری نیز در حوزه علوم سیاسی در ارتباط با میانه روها و ورود آنها به عرصه قدرت سیاسی پس از پیروزی انقلابها به نگارش در آمده است. نگارنده در ذیل به تشریح آنها می پردازد تا در صورت امکان متناسب با فضای نگارش این پژوهش از مفروضات این نظرات هم بهره مند شود.
کرین برینتون نویسنده امریکایی کتاب کالبد شکافی انقلاب، با مقایسه تطبیقی چهار انقلاب انگلیس، امریکا، فرانسه و روسیه؛ سه مرحله گذار را برای انقلاب ها تشخیص می دهد:
مرحله اول: فرمانروایی میانه روها: برینتون بر این نظر است که چند صباحی پس از واژگون گشتن رژیم پیشین، نشانه های آشکاری پدیدار گشتند دال بر اینکه انقلابیون پیروز بر سر آنچه باید برای بازسازی کشور انجام داد اتفاق نظر ندارند و این نشانه ها در نخستین سخنرانی ها و آیین های پیروزی نمایان گشته بودند. آنان که مستقیماً ماشین حکومت را در دست گرفتند، در هر یک از چهار انقلاب ما، مردانی بودند که معمولاً میانه رو خوانده می شوند. میانه روها در جبهه مخالف قدیمی دولت، ثروتمندتر، شناخته شده تر و بلندپایه تر بودند و تنها از اینان انتظار می رفت که دولت را از دست رژیم پیشین بگیرند. به راستی آنچه که دیده شد، اتخاذ مسؤولیت از سوی آنان، عملی تقریباً خودانگیخته بود. این احساس که میانه روها باید قدرت را در دست گیرند حتی در روسیه ماه فوریه سال ۱۹۱۷ نیز نیرومند بود. این نه سوسیالیستها، بلکه تنها «لیبرال ها» بودند که به رهبری پرنس لووف حکومت موقت را برپای داشتند.[۷۶]
مرحله دوم: به قدرت رسیدن تندروها: برینتون بیان می دارد نبرد میان میانه روها و تندروها که تقریباً از سرنگونی شگفت انگیز رژیم پیشین آغاز می شود، با یک رشته رویدادهای هیجان انگیز مشخص می گردد: جنگ های خیابانی، تصرف دارایی های دیگران به زور، بحث های داغ همه جایی، سرکوبی های تدارک دیده شده و رشته پیوسته ای از تبلیغات شورش آمیز. در مورد مسائلی که در یک جامعه استوار راه حل های تقریباً خود به خودی دارند، احساسات به اوج خویش برانگیخته می شوند. تقریباً یک جو تنش همگانی بر جامعه فرمانروا می شود. تب به یک نقطه بحرانی نزدیک می شود. این تب هم پیشرفتی نامنظم دارد، گاه آشکارا فروکش می کند و گاه یکباره اوج می گیرد. اما این روند بحرانی کاستی نمی گیرد بلکه همچنان در جهت رسیدن به فقط بحرانی فزونی می گیرد. با سرنگونی میانه روها می توان گفت که انقلاب به مرحله بحرانی خویش رسیده است.[۷۷]
مرحله سوم: ترمیدور: این دوره که پایان عصر وحشت است، فشارها و وحشت اعمال شده بر مردان عادی تخفیف می گیرد، دادگاه های ویژه جای خود را به دادگاه های عادی می دهند، پلیس انقلابی تبدیل به پلیس معمولی می شود. چوبه های دار، گیوتین و جوخه اعدام برای جنایت کاران برجسته تر نگه داشته می شود. به تدریج تبعیدیان سیاسی بخشوده می شوند و باز می گردند.[۷۸]
شوارتز که بر بعد شناختی انقلاب ها تأکید دارد، انقلاب کامل را مجموعه ای از فرآیندهای چند مرحله ای می داند، یعنی :
۱- از خود بیگانگی سیاسی آغازین
۲- آغاز شکل گیری سازمان های انقلابی
۳- درخواست های انقلابی
۴- ائتلاف انقلابی و جنبش سازی
۵- سیاست انقلابی غیرخشونت بار
۶- وقوع خشونت انقلابی
۷- حاکمیت نخبگان جدید از میان میانه روها
۸- به قدرت رسیدن تندروها
۹- حاکمیت ترور
۱۰- بازگشت به وضعیت عادی که در تقویم انقلاب فرانسه پس از ماهی که روبسپیر از قدرت برکنار شد و تحت حاکمیت دیرکتوار و سپس ناپلئون ثبات داخلی مجدداً برقرار گشت، این وضعیت «ترمیدور» نام گرفت.[۷۹]
ساموئل هانتینگتون در تحلیل جناح میانه رو در انقلاب ها می نویسد، اگر پس از واژگونی رژیم پیشین، هیچ گروهی که آمادگی و توانایی حکومت کردن را داشته باشد در دسترس نباشد، در آن صورت جرگه ها و نیروهای گوناگون اجتماعی درگیر نبرد قدرت می شوند. این نبرد، گروه های تازه و رقیب را وارد عرصه سیاست می کند و از این طریق به انقلاب شدت می بخشد. هر گروهی از رهبران سیاسی می کوشد با جلب پشتیبانی مردم به میزانی بیشتر از گروه های رقیب خود، اقتدارش را تثبیت کند. هر گروهی که در این نبرد سیاسی از رقبایش واپس ماند، قربانی رقبایش خواهد شد.[۸۰] بلافاصله پس از واژگونی رژیم پیشین، سه سنخ اجتماعی نقش عمده را در فراگرد تحرک سیاسی بازی می کنند. همچنان که برینتون و دیگران یادآور شده اند در آغاز میانه روان اقتدار سیاسی را به دست می آورند. آن ها عموماً می کوشند تا یک نوع دولت آزادمنش، دموکراتیک و قانونی برپا کنند و این کارشان را می توان به عنوان احیای سامان قانونی بر باد رفته قلمداد کرد.[۸۱]
در ارتباط با تحلیل جناح میانه رو در انقلاب ها نکته ظریفی در نظریه هانتینگتون به چشم می خورد. هانتینگتون در بحث انقلاب قائل به دو الگوی غربی و شرقی می باشد. از نظر هانتینگتون یک انقلاب تمام عیار مستلزم نابودی سریع و خشونت آمیز نهادهای سیاسی موجود، تحرک گروه های تازه به صحنه سیاست و آفرینش نهادهای سیاسی نوین است. توالی و ارتباط های میان این سه جنبه، ممکن است از یک انقلاب به انقلابی دیگر تفاوت پذیرند. دو الگوی کلی را می توان در این میان بازشناخت. در الگوی غربی نخست نهادهای سیاسی رژیم پیشین برانداخته می شوند و سپس گروه های تازه وارد صحنه سیاست می شوند و سرانجام نهادهای سیاسی تازه ای آفریده می شوند. اما انقلاب شرقی با تحرک گروه های تازه به صحنه سیاست آغاز می شود، سپس نهادهای سیاسی جدید ایجاد می شوند و در پایان نهادهای سیاسی سامان پیشین با خشونت سرنگون می شوند.[۸۲]
هانتینگتون سپس در تشریح جایگاه جناح میانه رو در این دو الگو بیان می دارد، در انقلاب غربی، نبرد عمده معمولاً میان میانه روان و تندروان درمیگیرد، اما در انقلاب شرقی این نبرد میان انقلابیون و حکومت رخ می دهد. در انقلاب غربی، میانه روان در فاصله کوتاه سقوط رژیم پیشین و گسترش اشتراک سیاسی و به قدرت رسیدن تندروان، قدرت را به گونه ای شکننده در دست می گیرند. در الگوی شرقی، میانه روان بسیار ضعیف ترند، آن ها مقام های دارای اقتدار را اشغال نمی کنند، بلکه به راه افتادن انقلاب به دست حکومت یا انقلابیون در هم کوبیده می شوند و یا به نیروی یک فراگرد دو قطبی ناچار می شوند که یا به حکومت و یا به انقلابیون باید بپیوندند.[۸۳]
آقای منوچهر محمدی در این زمینه بیان می دارد: بررسی های انجام شده در انقلاب های دنیا نشان می دهد که اغلب انقلاب های تحت بررسی[۸۴] با مشکلات مشابهی مواجه بوده اند و بعضاً راه حل های مشابهی را دنبال کرده اند. از جمله اینکه در همه انقلاب ها، روند تحولات در نهادهای سیاسی به صورت تدریجی بوده و حاکمیت از سلطنت به ناگهان به یک حکومت رادیکال و انقلابی تغییر نیافته است، بلکه این انتقال با اختلاف هایی ابتدا منجر به برقراری حاکمیت میانه روها گردیده است و بعد از عدم موفقیت آنها در ایجاد و تحول لازم و شکست آنها حکومت های رادیکالی بر سر کار آمده اند.[۸۵]
آقای منوچهر محمدی در ارتباط با حاکمیت میانه روها بیان می دارد: سقوط نظام متصور و مطرود گذشته، به هر دلیل و علتی و با هر شیوه و طریق و با هر نیرو و امکاناتی که باشد، در حقیقت و به مراتب سهل تر از اداره جامعه بعد از پیروزی انقلاب و بعد از تخریب نظام گذشته و ساختن سیستم و نظام کمال مطلوب می باشد.[۸۶] برای رهبران و گروههای انقلابی مشکل ترین، پیچیده ترین و در واقع سخت ترین مراحل انقلاب، دوران بعد از پیروزی بر قدرت سیاسی حاکم است. اصطلاح معروف «تخریب به مراتب ساده تر از سازندگی است» در مورد انقلاب نیز صادق است. انقلابیون در این مرحله با بغرنج ترین مسائل و مشکلات و فشارها مواجه می گردند و هر انقلابی که بتواند بدون تحمل خسارات اساسی و بنیانی در آرمان ها و نهادهای انقلابی خود این مرحله را پشت سر بگذارد موفقیت نهایی و تداوم انقلاب را برای سالیان متمادی تضمین کرده است.[۸۷]
علیرغم اینکه گروه های اجتماعی رادیکال که بر اساس افکار و نظریات آن ها انقلاب تحقق می یابد در کانون اصلی مبارزه قرار دارند، در اغلب انقلاب ها گروه های مزبور بلافاصله بعد از پیروزی قدرت را تسخیر نمی کنند و شانس موفقیت و کسب قدرت سیاسی در خیلی از موارد برای میانه روها زیادتر است زیرا:
اولاً میانه روها از آن گروه های اجتماعی هستند که به رژیم گذشته کمتر وابستگی داشته و سهم عمده ای نیز در حفظ و نگه داری آن نداشته و بالنتیجه در مظان اتهام و طرد فوری نیستند.
ثانیاً میانه روها با خصلت ها و خصیصه های محافظه کارانه ای که داشته اند در عین عدم وابستگی نزدیک با سیستم گذشته با آن به معارضه جدی هم نپرداخته اند و در نتیجه تحت تعقیب و فشار نبوده و بالعکس با کسب موقعیتهای اجتماعی معینی امکان کسب تجربه و تخصص را داشته اند. در حالی که گروه های رادیکال اغلب جوان بوده و دوران کم و بیش طولانی را در مبارزه با قدرت سیاسی به سر می برده اند امکان کسب تجربه و تخصص کافی را که لازمه عهده دار شدن مسؤولیت های اجرایی است کمتر داشته اند.
ثالثاً رادیکال ها در شرایط اولیه پیروزی ترجیح می دهند برای یک دوره انتقالی مدیریت دولتی را به میانه روها بسپارند تا اینکه هم از گسیختن نظام سیاسی- اجتماعی و احتمال هرج و مرج جلوگیری به عمل آورند و هم اینکه خود بتوانند به تعقیب باقی مانده ضد انقلابیون که در آن تجربه بیشتر دارند، بپردازند و از طرفی فرصت کافی نیز برای برنامه ریزی و شناسایی نیروهای توانا و وفادار برای دوره بعدی کسب قدرت را داشته باشند.[۸۸]
جک گلدستون نیز بر این نظر است که در جایی که انقلابیون به گونه ای منسجم علیه رژیم پیشین متحد شده اند، به دنبال فروپاشی این رژیم، منازعات درونی آنها نهایتاً باعث بروز مشکلاتی می شود. پس از دوره کوتاه سرخوشی ناشی از سقوط رژیم پیشین، مخالفان انقلابی به سرعت وحدت خود را از دست می دهند. انقلابیون معمولا به سه گروه تقسیم می شوند: محافظه کاران که به دنبال حداقل تغییرات هستند (بسیاری از آن ها در نهایت خواستار بازگشت رژیم خلع شده می شوند)، تندروها که به دنبال تغییرات سریع و گسترده هستند، و میانه روها که سعی می کنند موضع متعادلی میان این دو اتخاذ کنند. پیامد چنین اختلافی میان انقلابیون می تواند از کودتا تا جنگ داخلی باشد. اصلاح طلبان میانه رو اولین گروهی هستند که زمام دولت را به دست می گیرند. این اصل بدیهی در انقلاب های بزرگ بیش از یک قرن گذشته مشاهده شد، و در انقلاب ایران بار دیگر ثابت گردید، به طوری که مهدی بازرگان منتقد میانه رو، اولین کسی بود که پس از سقوط حکومت محمدرضا شاه، به ریاست دولت موقت انتخاب شد.[۸۹]
فصل دوم:
امریکا و رویارویی با انقلاب
ایران و امریکا در گذر تاریخ
در آغاز قرن نوزدهم میلادی، کلیساهای امریکا درصدد برآمدند که میسیونرهایی را به دیگر ممالک دنیا بفرستند. از این منظر، حضور امریکایی ها در ایران از ۱۷۷۶ میلادی آغاز گردید. مبلغان مذهبی با هدف تأسیس دفاتر تبلیغی به ایران سفر کردند و حتی پیش از ایجاد روابط دیپلماتیک و مبادله سفیر، مبشرین مذهبی فعّالیت خود را در ایران آغاز کردند. «هارسیون گری اسمیت» و «الی اسمیت» نخستین امریکایی هایی بودند که ورودشان به ایران محرز گردید.[۹۰]
امریکایی ها از همان آغاز برخوردهای مختلفی در قبال ایران داشتند. این تماس ها با فشارهای نژادپرستانه و احساس برتری و تلاش برای تغییر آیین ایرانی ها انجام می گرفت. اما از سوی دیگر مبلغین مذهبی امریکایی در طول بیست و پنج سال اقامت اولیه در ایران برای بهبود شرایط بهداشتی، آموزشی و رفاه کلی ایرانیانی که در نزدیکی آن ها زندگی می کردند، مشارکت اساسی داشتند.[۹۱] انجام این اقدامات رفاهی از سوی امریکایی های مستقر در ایران خاطره و نگرشی مثبت از حضور امریکایی ها برای ایرانیان فراهم ساخت.
نخستین تماس های رسمی برای ایجاد روابط دیپلماتیک و تجاری میان ایران و ایالات متحده امریکا در نیمه قرن نوزدهم و اوایل سلطنت ناصرالدین شاه برقرار گردید.
هنگامی که میرزا تقی خان امیرکبیر به صدارت رسید، ایران در چنبره سیاست های امپریالیستی روسیه تزاری و بریتانیای کبیر قرار داشت. امیرکبیر در نظر داشت تا با توسعه روابط خارجی ایران با دیگر کشورهای مغرب زمین، روابط خارجی ایران را از دایره انحصار مناسبات با روسیه تزاری و انگلستان خارج سازد. از اینرو امیرکبیر به ایجاد و برقراری روابط سیاسی با ایالات متحده امریکا می اندیشید.[۹۲] امیرکبیر سعی داشت با اتکا به نیروی سوم از قدرت و نفوذ روسیه و انگلستان در ایران بکاهد. در تعقیب این سیاست به حاجی میرزا احمدخان، مصلحت گذار ایران در استانبول دستور داد با جورج مارش، وزیر مختار امریکا در عثمانی درباره روابط و نهایتاً قراردادی بین دو دولت وارد مذاکرده شود. پیشنهاد ایران مورد استقبال زاکاری تایلور، رئیس جمهور وقت امریکا قرار گرفت. و در این زمینه دستوراتی به جورج مارش داده شد. نتیجه مذاکرات منجر به امضای عهدنامه مؤدت و کشتیرانی در سال ۱۸۵۱ گردید. اما یک ماه پس از انعقاد این عهدنامه امیرکبیر از صدارت معزول شد و با کارشکنی های انگلستان عهدنامه مبادله نگردید و پس از چندی موضوع منتفی شد.[۹۳]
در سال ۱۸۵۶م، به علت تیرگی روابط ایران و انگلیس، دولت ایران بار دیگر به فکر یاری جستن از امریکا افتاد و فرخ خان امین الملک، سفیر ایران در پاریس، که به ایران بازمی گشت، در استانبول با وزیرمختار امریکا در دربار عثمانی ملاقات نمود و پس از جلسه مذاکره، به نمایندگی از طرف دولت ایران، عهدنامه هایی نظیر معاهدات مؤدت و بازرگانی که قبلاً با کشورهای فرانسه، بلژیک و اسپانیا منعقد شده بود، با وزیرمختار امریکا که از جانب فرانکلین پیرس رئیس جمهوری آن کشور، نمایندگی داشت، منعقد ساخت و متن قرارداد به زودی به تصویت دولت های ایران و امریکا رسید(۱۵ربیع الثانی۱۲۷۳ق/۱۸۵۶م). این قرارداد به عنوان اولین قرارداد رسمی میان دو کشور محسوب می گردد. این عهدنامه فقط ناظر بر امور کنسولی و تجاری بود.[۹۴] گسترش روابط سیاسی ایران و ایالات متحده امریکا امکان فعّالیت های میسیون های مذهبی را بیشتر فراهم نمود و مبلغین مذهبی حداکثر استفاده را از موقعیت نموده و به گسترش تبلیغات خود افزودند. از سال ۱۸۷۰ به بعد گسترش دامنه این فعّالیت ها گزارش گردیده است، در سال ۱۸۷۲ میسیون های مذهبی در شهرهای بزرگ ایران، ساختن مراکز فرهنگی و تبلیغی را آغاز نمودند. مهمترین وسیله تبلیغ آن ها ایجاد مدرسه و بیمارستان و کارهای خیّریه بود که از این طریق می توانستند با مردم تماس برقرار نموده، محبت و نظر مردم را به خود جلب نمایند.[۹۵]
مرکز بهره وری ژاپن ۱۹۹۱
بهره وری = تعداد خروجی تقسیم بر تعداد ورودی
چو ۱۹۸۸
بهره وری = کل درآمد تقسیم بر (هزینه + سود هدف)
فیشر ۱۹۹۰
بهره وری = ارزش افزوده تقسیم بر ورودی عوامل تولید
اسپن و همکاران، ۱۹۹۱
بهره وری نسبت محصولات تولید شده به محصولاتی است که نیاز به تولید آنها وجود دارد. بهره وری رابطه میان خروجی هایی همچون محصولات و خدمات تولید شده، با ورودی هایی همچون نیروی کار، مواد خام و دیگر منابع است.
هپل، ۱۹۹۳
بهره وری (نسبت خروجی به هر ساعت کار) عاملی ضروری و بلند مدت است که سطخ زندگی همه کشورها را معین می کند.
ثورو، ۱۹۹۳
بهره وری = کیفیت یا چگونگی ثمردهی تولید، ایجاد نتایج چشمگیر یا تولید انبوه است.
کاس و لویس ۱۹۹۳
بهره وری به معنای این است که چه مقدار و چقدر خوب از منابع مورد استفاده تولید کنیم.
برنولاک ۱۹۹۷
بهره وری مقایسه ورودی های ملموس با خروجی های ملموس یک واحد تولیدی است.
کاپلان و کویر ۱۹۹۸
بهره وری = کارایی + اثربخشی = زمان لازم برای ارزش افزوده تقسیم بر کل زمان تولید
جکسون و پیترسون ۱۹۹۹
بهره وری توانایی بر آوردن نیازهای بازار به کالاها یا خدمات با مصرف حداقل منابع کل است.
موزنگ و رولستاندر ۲۰۰۱
همان گونه که مشاهده می شود معنای بهره وری در گذر تاریخ بسیار تغییر یافته و از توجه صرف به افزیش تولید به سوی افزایش مزیت های رقابت پذیری سوق یافته است. موهانتی[۳۶] ضمن مقایسه دیدگاه های قدیمی و نوین اظهار می دارد: دیدگاه های قدیمی بیشتر به نتایج نهایی یعنی سود بیشتر تاکید دارند، در صورتی که دیدگاه های نوین با تاکید بر کیفیت، بهبود فرایند ها و ورودی ها، عامل اصلی توسعه را کارکنان می دانند (رضائیان، ۱۳۸۶).
به طور کلی تعاریف نوین دارای دو ویژگی مهم می باشند. اول اینکه بهره وری رابطه بسیار نزدیکی با نحوه استفاده و موجود بودن منابع دارد، به این معنا که بهره وری در صورتی که از منابع درست استفاده نشوند یا اگر کمبودی در هر یک از منابع وجود داشته باشد، کاهش می یابد. دوم، بهره وری به شدت با ایجاد ارزش ارتباط دارد. بنابراین بهره وری بیشتر هنگامی حاصل می شود که فعالیت ها و منابع در یک فرایند تولیدی به ارزش کالاهای تولید شده بیافزاید. نکته بسیار مهم آن است که ممکن است ارزش محصولات تولید شده افزایش یابد اما محصولات تولید شده نیازها، خواسته ها و انتظارات مشتریان را برآورده نسازند. در این صورت حتی ایجاد ارزش افزوده نیز بهره وری پایدار را تضمین نخواهد کرد و بهره وری پس از مدت کوتاهی کاهش خواهد یافت. به همین دلیل، به اعتقاد بریتیلوفسون و هیت[۳۷] تعریف درست از بهره وری ارزش ایجاد شده برای مشتری است (رضائیان، ۱۳۸۶).
ارتقای بهره وری زمانی حاصل می گردد که سازمان ها بتوانند اهداف استراتژیک خود را به نتایج عملی که همان محصولات و خدمات می باشند تبدیل نمایند، که برای اکثر سازمان ها کاری بسیار چالشی می باشد. جهت دستیابی به اهداف، سازمان ها می بایست بین انتظارات کوتاه مدت و بلند مدت توازن ایجاد نمایند و همچنین باید بتوانند هماهنگی بین تفکر استراتژیک و برنامه عملیاتی را نیز برقرار سازند (رضائیان، ۱۳۸۶).
پس اگر کوئی موجود اس حد تک پهنچ جائے که تمام کمالات اور صورتیں اس کے اندر پائی جائیں تو اس میں کسی بھی جدید حالت کے قبول کرنے کےلئے استعداد نهیں هوگی۔ اس کے برعکس اگر کوئی موجود اس حد تک پهنچ جائے که اس میں بالفعل(حال) کوئی بھی صورت اور حالت موجود نه هو تو اس کے اندر تمام چیزوں کی صورتوں کو قبول کرنے کی استعداد موجود هوگی۔
“هیولای اولی” (ابتدائی ماده ) وه موجود هے جو اپنی ذات میں کسی قسم کی فعلیت نهیں رکھتا اسی لئے اس میں تمام چیزوں کے هونے کی استعداد موجود هے یعنی اپنی ذات میں کسی بھی صورت اور حالت کو قبول کرنے سے انکار اور امتناع نهیں کرتا۔ “هیولای اولی” کبھی بھی بغیر صورت کے نهیں هے اور صورتیں ایک دوسرے کے ساتھ ضدیت رکھتیں هیں یعنی هر صورت صرف بعض صورتوں کے ساتھ مانعیت اور ضدیت نهیں رکھتی باقی تمام صورتوں کے ساتھ مانعیت رکھتی هے۔ پس دیکھنے میں آتا هے که بعض مادے صرف ایک خاص صورت کی استعداد رکھتے هیں جس کی وجہ سے گمان کیا جاتا هے که یه استعداد ایک وجودی امر هے۔ جبکه یه گمان بے بنیاد اور غلط هے ۔ کسی خاص صورت کی استعداد رکھنے کا معنی یه هے که اس چیز کی موجوده صورت اس کے مادے کو جو هر صورت کی قابلیت رکھتا هے اس خاص صورت کے علاوه باقی صورتوں کے قبول کرنے سے روکتی هے۔ مثلا گندم کے دانے میں گندم کا خوشه بننے کی استعداد موجود هے نه جو ، خرما ، انسان اور دوسری چیزوں کا ۔ اگر هم مطلب کی حقیقت تک پهنچ جائے تو معلوم هوگا که گندم کے دانے کی موجوده صورت اس میں موجود اصلی ماده کو یه اجازت نهیں دیتی که وه جو ، خرما یا انسان بن جائے ؛ یعنی گندم کے دانے کی موجوده صورت ماده اصلی کے اوپر گندم هونے کے علاوه دوسرے تمام راستوں کو بند کرتی هے؛ پس تمام استعدادوں کی بازگشت مانع سے خالی هونا هے ۔
یه جو کها جاتا هے که “هیولائ اولی “ میں بغیر استثنی اور تفاوت کے تمام چیزوں کی استعداد هے اس معنی میں هے که “هیولای اولی” وجود اورتشخص نه رکھنے اور تمام فعلیتوں کے فاقد هونے کی وجه سے کسی بھی چیز کو قبول کرنے سے انکار نهیں کرتا هے۔ اور یه جو کها جاتا هے که گندم کے دانے یا کھجور کی گٹھلی یا انسان کے نطفے میں کسی خاص چیز کی استعداد هے اس معنی میں هے که ان میں سے هر ایک میں صرف ایک خاص صورت کے علاوه باقی تمام صورتوں کی نسبت مانع اور رکاوٹ موجود هے۔
یه نظریه قابل قبول نهیں هے اس نظریے کی بنیاد یه هے که اجسام اپنی انتهائی اورحتمی تحلیل میں دو جز پر تقسیم هوتے هیں ۔ ان میں سے ایک قابلیت کی فعلیت کے سوا کوئی فعلیت نهیں رکھتا هے جسے اصلی ماده اور هیولای اولی کها جاتا هے۔ اور دوسرا جز جسم کی صورت جسمیہ هے جس کی حقیقت طول و عرض (بعد و امتداد) هے۔ ارسطو[۱۷] کا معروف نظریه “پنچگانه جواهر” بھی اسی اساس اور بنیاد پر موقوف هے۔ معروف برهان “فصل و وصل” بھی اسی مدعا کو ثابت کرنے کیلئے هے۔
لیکن هم اس عقیدے کو صحیح نهیں سمجھتے هیں ۔همارے عقیدے کے مطابق جسم ماده اور صورت میں تجزیه اور تحلیل نهیں هوتا ، ماده اور صورت جسم کے اجزاء تو هیں؛ لیکن تحلیلی اجزاء هیں نه خارجی اجزاء ؛ اس معنی میں که هر جسم خارج میں دو واقعی جز تک منتهی نهیں هوتا هے که ان میں سے ایک صرف ماده هو جو اپنی ذات میں کسی بھی صورت سے خالی هے اور دوسرا صورت ؛ بلکه جس طرح زمان اور حرکت کے اجزاء اور جسمانی بعد لامتناهی اور بے نهایت چھوٹےاجزاءمیں تقسیم هونے کی قابلیت رکھتے هیں ۔ اسی طرح جوهر جسمانی کی حقیقت بھی قوه اور فعل کی طرف بے نهایت ذهنی تقسیم کی قابلیت رکھتی هے۔جسم کی یه خاصیت اس وجه سے پیدا هوئی هے که حرکت جوهر جسمانی کے وجود کو قوام بخشتی هے۔
جسم کا ماده اور صورت سے مرکب هونے اور نه هونے اور مرکب هونے کے فرض کی بناء پر اس ترکیب کی کیفیت کیاهے؟ آیایه ترکیب اتحادی هے یا انضمامی؟ایک لمبی گفتگو هے جس کے متعلق بهت سارے فلسفی اشکالات اور اعتراضات کئے هیں ۔ لهذا هم اس بحث میں پڑنا نهیں چاهتے هیں۔
لیکن قوه اور استعداد کی اعتباری هونے کا نظریه ، یهاں بحث نسبتا اهمیت کا حامل هے که استعداد یا امکانِ استعدادی ایک وجودی امر یا ایک موجوده حقیقت نهیں هو سکتی هے بلکه ضروری هے که صرف ایک اخذی اور اعتباری مفهوم رکھتی هواس بیان کے ساتھ:
گذشته بیان کی روشنی میں کسی بھی حادث اور جدید وجود کیلئے بغیر استثنی کے پهلے قوه اور استعداد کا هونا ضروری هے۔ لہذاخود قوه اور استعداد ایک موجود یا حادث نهیں هو سکتی کیونکه لازم آتا هے که وه خود بھی اس قانون میں شامل هو یعنی لازم آتا هے که کسی بھی استعداد کے موجود هونے کیلئے پهلے کوئی اور استعداد هو اور وه استعداد بھی اپنے سے پهلے ایک استعداد رکھتی هو اسی طرح یه سلسله بے نهایت چلتا رهے۔ پس اگر انسان موجود هونا چاهے تو ضروری هے که بے نهایت استعداد رکھتا هو۔ ان میں سے ایک خود انسان هونے کی استعداد هے اور اگر وه استعداد امر موجود هو تو لازم آتا هے که اس کے لئے بھی ایک استعداد هو اسی طرح اگر وه استعداد بھی واقعیتِ موجود هو تو ضروری هے که اس کے لئے بھی ایک استعداد هو۔ اس طرح سلسله بڑھتا حائے گا اور کسی نقطے پر اختتام پذیر نهیں هو گا۔ علاوه براین ان استعدادوں میں سے هر ایک کے لئے ایک مخصوص “حامل” کا هونا ضروری هے حالانکه هم بدیہی طورپرجانتے هیں که کوئی بھی موجود مانند انسان اور درخت وغیره بے نهایت استعداد نهیں رکھتا هے۔
شیخ اشراق نے ان امور کے اعتباری هونے پر ایک کلی قاعدے کو ذکر کیاهے: “هر وه چیز جس کے موجود هونے سے اس کا وجود تکرار هونا لازم آئے وه اعتباری امر هے ”۔ شیخ اشراق کے عقیدے کے مطابق مثلاً وحدت ایک اعتباری امر هے؛ یعنی وه اشیاء جو وحدت کی صفت کا حامل هیں حقیقت رکھتی هیں لیکن خود وحدت ایک اعتباری اور اخذی امرهے؛ کیونکه اگر وحدت وجود رکھتی هو تو ضروری هے که یا واحد هو یاکثیر؛ اگر وحدت واحد هو یعنی صفت وحدت کا حامل هو تو ضروری هے که اس وحدت کی وحدت بھی موجود هو۔ پس یهاں پر دو وحدت موجود هیں؛ ایک اس مورد نظر شئ کی وحدت دوسری اس شئ کی وحدت کی وحدت ۔ گفتگو اس شئ کی وحدت کی وحدت کی طرف منتقل هوگی وه وحدت بھی همارے فرض کے مطابق موجود اور واحد هے۔ پس وه بھی کوئی وحدت رکھتی هے۔ فرض کی بنا پر هر وحدت وجود رکھتی هے۔ اس وحدت کی وحدت بھی وجود رکھتی هے۔ اسی طرح یه سلسله بے نهایت چلتا رهے گا۔ لیکن اگر فرض کریں که خود وحدت واحد نهیں ہے بلکه کثیر هے تو اشکالات اور اعتراضات میں مزید اضافه هوگا ؛ کیونکه اولاً بدیهی کے خلاف هے ثانیا هر کثیر، چند واحد کا مجموعه هے۔ پس وحدت کے وجود سے چند واحد کا وجود لازم آتا هے ۔ پھر ان واحدوں میں سے هر ایک وحدت رکھتا هے اور هر وحدت کثیر اور چند واحدوں کا مجموعه هے۔ پس ان واحدوں میں سے هر ایک کے وجود سے چند واحد کا وجود لازم آتا هے۔ اسی طرح سلسله بے نهایت چلتا رهے گااور بے نهایت اور لامتناهی سلسلے وجود میں آئیں گے۔پس وحدت ان امور میں سے هے جس کے وجود سے اس کا تکرارهونا لازم آتا هے؛ چونکه اس کا تکرار محال هے پس وحدت کا وجود بھی محال هے۔ پس وحدت ایک اعتباری امر هے۔
شیخ اشراق[۱۸] اسی دلیل کی بنیاد پر وجود کو بھی اعتباری امرگردانتا اور مدعی هے که وجود کا موجود هونےسےهر شئ کے وجود میں بے نهایت تکرار لازم آتا هے جو که محال هے ۔ اب جبکه یه کلی قاعده واضح هوگیا تو کهیں گے که استعداد کا موجود هونا بھی استعدادی وجود کے تکرار کا لازمه هے اور چونکه وجود کا تکرار جیسا که بیان هوا محال هے پس استعداد اور امکان استعدادی بھی موجود نهیں هے اور ایک اعتباری امر هے۔
جواب یه هے که هم شیخ اشراق کے اس کلی قاعده کو اسی کلی شکل میں قبول کریں گے یعنی اگر فرض کریں کسی چیز کے وجود سے اس کا تکرار لازم آئے تو وه چیز حقیقی موجود نهیں هو سکتی لیکن جیسا که صدرالمتالهین نے تحقیق کی هے وجود اور وحدت جیسی چیزوں کے حقیقی هونے سے تکرار لازم نهیں آتا هے۔ شیخ اشراق نے گمان کیا هے که هر موجود کا ماهیات کی سنخ سے هونا ضروری هےیعنی اس کا وجود اپنی ذاتی نهیں هو بلکه غیر کی طرف سے عطا شده هے ۔ حالانکه ممکن هے که کسی چیز کے وجود اور اس کی ذات میں عینیت برقرار هو اور مذکوره اشکال وارد نه هو ۔وجود اور اس کی حالات مانند وحدت، کثرت، تقدم، تاخر، قدم و حدوث اور قوه و فعل کا تعلق بھی اسی سنخ سے هے ۔یه چیزیں موجود هیں اس معنی میں که یا عین حقیقت وجود هیں یا وجود کے مراتب میں سے ایک مرتبه هیں۔ نه اس معنی میں که ان کا تعلق سنخ ماهیت سے هے اور وجود ان پر عارض هوا هو۔
جیساکه مقاله نمبر ۹ میں بیان هوا ماده کسی صورت کے رکھنے کے ساتھ دوباره اسی صورت کو قبول نهیں کرسکتا (تحصیل حاصل محال هے) اس بات کا بیان ضروری هے که یه وجودی نسبت یا صفت ایک مطلوب شکل یا صورت پیدا کرنے تک اپنے وجود کو جاری رکھتی هے اور اس مطلوب شکل و صورت کے حاصل هونے کے بعد اس کا امکان ختم هوجاتا هے؛ کیونکه کسی صورت کے هونے کے ساتھ اس صورت کا طلب اور قبول کرنا معنی نهیں رکھتا ۔
مثلا سیب سیب هونے کے بعد دوباره سیب نهیں بن سکتا مگر یه که موجوده سیب اپنی صورت کو کھو دے اور دوباره ارتقائی حرکت کے ذریعے سیب کی صورت حاصل کرے۔(۱)
قوه اور استعداد کو امر وجودی کهنا اس معنی میں هے که قوه اور استعداد مستعد کے وجودسے خارج نهیں هیں اور ماده کے ایک خاص مرحله اور مرتبه سے اخذ هوتے هیں نه اس معنی میں که استعداد ایک صفت هے جو ماده پر عارض اور اس سےملحق هوتی هے جس طرح رنگ، بو، حالت اورمحاذات (عوارض) جو جسم پر عارض هوتے هیں۔یهاں سے معلوم هوتا هے که قوه اور استعداد کے بارے میں فلاسفرز نے جو بحثیں کی هیں که آیا یه مقوله کیف میں سے هے یا اضافه یا کسی دوسرے مقولے سے اس کا تعلق هے ، کس قدر بے جا اور نادرست هے ؛ کیونکه قوه اور فعلیت مقولات کے باب میں داخل هی نهیں هے تاکه یه بحث پیش آئے ۔ زیاده سے زیاده یه کهہ سکتے هیں که استعداد اور ماده کی نسبت جسم تعلیمی اور جسم طبیعی کےدرمیان موجود نسبت کی مانند هے یعنی مبهم اور لامتعین کی نسبت متعین کےساتھ۔ جیساکه هم جانتے هیں که مبهم اور متعین خارج میں ایک هیں اور ان دونوں کا اختلاف ذهنی اعتبار سے هے اورهر متعین مبهم کا تحلیلی عارض هے نه خارجی عارض لیکن فلاسفرز جب قوه اور استعداد کی ماهیت سے بحث کرتے هیں تو ایسا محسوس هوتا هے گویا وه لوگ عرض خارجی کے بارے میں بحث کررہےهیں۔
(۱) گذشته گفتگو سے ثابت هوا که همیشه هر چیز کےوجود سے پهلے اس کا امکان موجود هوتا هےجس طرح تعین کا وجود متعین کے ضمن میں هوتا هے ۔ اب ضروری هے که هم جان لیں که امکان کب تک اپنے وجود کو دوام دیتا هے۔ آیا اس چیز کے موجود هونے اور فعلیت تک پهنچنے کے بعد بھی امکان اور استعداد باقی رهتی هے یا نهیں؟
هم اس وجودی صفت کو “قوه “اور بعد میں آنے والی وجودی صورت کو “فعل” نام رکھتے هیں۔کبھی ان دو ناموں(قوه اور فعل) کی جگه لفظ امکان اور فعلیت کو بھی بروئے کار لایا جاتا هے، مثلا جب هم کهتے هیں بیچ درخت کی صلاحیت(قوه) اور امکان رکھتا هے اس کا مطلب یه هے که درخت فعلیت تک پهنچنے کے بعد یعنی درخت بننے کے بعد اس میں موجود قوه ختم هوجاتی هے یا امکان، فعلیت میں بدل جاتی هے۔ اسی طرح یه بھی بدیهی هے که درخت کی حتمی شکل معرض وجودمیں آنے کے بعد جس طرح درخت درخت بننے کا امکان ختم هوجاتا هے اسی طرح بیچ کی صورت جس کے همراه درخت بننے کی “قوه”موجود هوتی هےنیز ختم هوجاتی هے۔(۱)
مذکوره بالا سوال کا جواب نفی میں هے کیونکه حقیقت میں کسی چیز کی فعلیت کا آغاز اس کے قوه اور استعداد کا انجام اور اختتام هوتاهے۔ بدیهی هے که اگر فرض کریں که فعلیت میں آنے کے بعد بھی اس فعلیت کی قوه اور استعداد باقی رهے تو لازم آتا هے که استعداد کسی حاصل شده چیز کی استعداد هو اور چونکه حاصل شده چیز کا حاصل کرنا محال هے لهذا اس کے استعداد کا باقی رهنا بھی محال هے۔ پس کسی چیز کے فعلیت تک پهنچنے کے بعد اس کی استعداد اور امکان ختم هوجاتا هے ۔ لیکن کیسے یه امکان ختم هوتا هے ، آیا ایسا هے که ایک موجود ختم هوجائے اور کوئی اور موجود اس کی جگه لے لےیا کچھ اور هے؟ یه ایک ایسا مطلب هے جس کےبارے میں متن میں توضیح دی جائیگی۔
(۱) ایک اور بات جس کا واضح هونا ضروری هے یه هے که جس طرح “فعلیت” میں آنے کے بعد اس کا “امکان”ختم هوجاتا هے، اسی طرح اس کی پهلی صورت (جوامکان کے ساتھ تھی )بھی ختم هوجاتی هے یا نهیں ؟
گذشته بیان سے هم مندرجه ذیل تنائج لے سکتے هیں:
۱ – “قوه” اور “امکان”کے نام سے ایک وجودی نسبت موجود هے ۔[۱۹]
مثلا آیا انسانیت کا امکان جو نطفه میں موجود تھا انسانیت کے فعلیت میں آنے کے بعد ختم هوجاتا هے اسی طرح نطفه کی خاص صورت جو کچھ خاص آثار کا سرچشمه تھی، بھی ختم هوجاتی هے یا نهیں؟البته پهلے والی صورت سے مراد پهلے والی شکل اور هیئت نهیں هے بلکه اس سے مراد ایک خاص فعلیت هے جو اس شئ کے آثار کامنبع، شئ کی ذات کو وجود میں لانے اور دوسری اشیاء سے تشخیص دینے کا باعث بنتی هے۔اس بات میں کسی شک و شبه کی گنجایش نهیں هے که گذشته بعینه (۱۰۰%)آئنده میں موجود نهیں هے۔ مسلماً نطفه جو که انسان بن گیا هے ابھی نطفه کی حالت میں نهیں هے اور اپنے آثار کے کچھ حصے کو کھو چکا هے ۔ انڈا چوزا بننے کے بعد اپنی پهلی حالت اور کچھ آثار کو کھو چکا هے۔اسی طرح اس بات میں بھی کوئی شک نهیں هے که گذشته ۱۰۰% آئنده میں معدوم نهیں هوتا اور گذشته کا کچھ حصه آئنده میں باقی رهتا هے۔ جو چیز گذشته اور آئنده میں باقی رهتی هے اور مختلف شکلوں کو قبول کرتی هے فلاسفرز کی اصطلاح میں اسے ماده کهتے هیں جو که مختلف صورتوں کی استعداد رکھتا هے۔
– قوه اور امکان کسی فعلیت کا محتاج هے جو انهیں محفوظ رکھ سکے چنانچہ ایسی فعلیت کا تقاضا کرتے
بحث اس میں هے که آیا بعد کی صورت آنے کے بعد پهلی صورت ختم هوجاتی هے یا نهیں؟ اس میں بھی کوئی اختلاف نهیں هے کیونکه بعد والی صورت آنے کے بعد پهلی صورت اپنی شان اور مقام کو بعنوان صورت اور کسی چیز کی حقیقت اور ماهیت کا معرّف هونے کی حیثیت سے محفوظ نهیں رکھ سکتی۔اس کی وجه یه هے که اگر پهلی صورت اپنا پهلے والا مقام محفوظ رکھے تو لازم آتا هے که ایک هی شئ ایک هی وقت میں دو جداگانه ماهیت رکھتی هو۔لیکن یه دیکھنا ضروری هے که آیا پهلی صورت جو که اپنے مقام سے معزول هوتی هے اور بعد کی صورت اس کی جگه لیتی هے کلی طور پر معدوم هوجاتی هے اور جدید صورت مکمل طور پر جدید صورت هے یا صرف اپنے مقام سے معزول هوتی هے لیکن معدوم اور ختم نهیں هوتی بلکه شئ کے مادے کا جز بن جاتی هے؟
یهاں پر دو نظریے هیں: قدماء مانند ابن سینا[۲۰] کا معروف نظریه یه هے که پهلی صورت کلی طور پر معدوم هوجاتی هے۔ مثلا نطفه جب حیوان بن جاتا هے تو اس صورت اور فعلیت کو جو نطفه هونے کا معیار اور ملاک تھا کھودیتاهے اور مکمل طور ایک جدید صورت کو مادے کے لئے عطا کرتا هے۔ جو چیز طبیعت میں رونما هوتی هے “خلع اور لبس”(اتارنا اور پهننا) هے؛ یعنی ماده ایک لباس کو اتار کر دوسرے لباس کو جو پهلے والے لباس سے کامل تر هے پهن لیتا هے ۔
هیں جو ان کی چاهت کے مطابق هو(۱)۔مثلا سیب کےبیچ میں،سیب بننے کی جو قوه اور امکان موجود هے بیچ کی شکل میں محفوظ هے ۔
۳ – هر فعلیت دوسری فعلیت کو اپنے سے دور کر دیتی هے مثلا سیب بننے کے بعد بیچ کی شکل ختم هوجاتی هے۔ اس نتیجے سے دو اور نتیجے بھی لے سکتے هیں :
ماده کے لئے ممکن نهیں هے که ایک لباس کے هوتے هوئے دوسرا لباس پهن لے۔لیکن دوسرا نظریه جس کی صدر المتالهین[۲۱] نے بھی تائید کی هے یه هے که پهلی صورت کلی طور پر معدوم اور ختم نهیں هوتی بلکه صرف اپنے مقام سے معزول هوتی هے اورماده سے ملکر قوه کی شکل اختیار کرتی هے یعنی اصطلاحاًجو چیز طبیعت میں رونما هوتی هے“ خلع و لبس” نهیں هے بلکه “لبس فوق لبس” (ایک لباس کے اوپر دوسرا پهننا)هے کیونکه بنیادی طور پر ممکن نهیں هے که ماده کلی طور پر اپنی صورت کو اتار کر دوسری صورت پهن لے اگرچه زمان کا فاصله بھی نه هو۔مقاله کے متن میں اس مطلب کے بارے میں بعد میں بحث هوگی۔
(۱) یه مطلب گذشته گفتگو سے بخوبی سمجھ سکتے هیں ۔پس اس بات کے ثابت هونے کے بعد که کسی بھی چیز کے وجود سے پهلے اس کا امکان موجود هوتا هے اور ثابت هوا که “قوه “ اور “امکان” ان چیزوں میں سے نهیں هے جو مستقل وجود رکھتے هوں بلکه همیشه کسی دوسری چیز کے لئے ایک صفت کی حیثیت رکھتےهیں۔ پس ضروری هے که دوسری شئ بھی مورد نظر شئ سے پهلے وجود رکھتی هو تاکه اس شئ کے امکان کو حمل کرسکے۔ پس هر چیز مقام و مرتبه اور وجود کے لحاظ سے قوه اور استعداد اسی طرح حامل قوه و استعداد جسے اصطلاح میں ماده کهتے هیں کے بعد هوتی هے؛ جیسے پهلے بیان هوا فلاسفرز کا یه معروف جمله”کل شئ مسبوق بقوه و ماده تحملها” اسی مطلب کو بیان کرتا هے۔
اول: هر خارجی چیز میں ایک فعلیت کے علاوه دیگر فعلیتیں مادے کا جز هے مثلا کرسی کی فعلیت میں صرف کرسی کی صورت اس کی فعلیت هے دیگر فعلیتیں مانند لکڑی ، تخته اور کیل کی فعلیت کرسی کے مادے کا جزو هے نه که یه فعلیتیں کرسی کی فعلیت کے مقابلے میں هیں ۔
جو چیز توجه کا طالب هے وه یه هے که کچھ تعبیریں مانند “حامل”اور “محافظ” همیں گمراه نه کرے اور هم یه گمان نہ کر بیٹھیں که واقعاً خارج میں دو جداگانه چیزیں موجود هیں جو ایک دوسرے میں ضم هوگئی هیں اور ایک نے دوسرے کو حمل کیا هوا هے اور اس کی حفاظت کر رهی هے اور ان میں سے ایک عرض هے دوسرا معروض بلکه جیسا که پهلے بیان هوا ان کے مابین دوگانگی، عقلی اور تحلیلی هے نه عینی اور خارجی جیسا که متن میں آیا هے قوه یا امکان استعدادی حال اور آئنده کے درمیان ایک قسم کی نسبت هے اور هم جانتے هیں که نسبت، طرفینِ نسبت سے جداگانه وجود نهیں رکھتی۔ یهاں سے معلوم هوتا هے که وه بحث جوعام طور پر سابقه ماده کی اثبات کے لئے کی جاتی هے اس بات پر بنا رکھتے هوئے که (امکان، یا جوهر هے یا عرض لیکن جوهر نهیں هوسکتا پس عرض هے) چنانچه کهتے هیں (چونکه امکان استعدادی عرض هے آیا مقوله کیف سے هے یا مقوله اضافه یا کسی اور مقوله سے؟)ان کی یه گفتگو قابل نزاع اور اعتراض هے کیونکہ جیسا که هم نے پهلے بیان کیا استعداد یا امکانِ استعدادی ایک خاص ماده کا تعین کرنا هے اور دقیق لفظوں میں استعداد تعیّن کے لحاظ سےوهی ماده هے۔ استعداد سے مراد ایک واقعیت کا معین ماده هے جو ماده کا بھی مصداق هے اور استعداد کا بھی نه یه که ایک واقعیت دوسرے واقعیت پر عارض هو گئی هو ۔ اس بنا پر مفهوم استعداد باقی تمام فلسفی مفاهیم کی طرح یعنی وجود ، عدم، ضرورت ، امکان… کسی بھی مقوله کے ماتحت نهیں آتا اور مقولات سے خارج هے ۔لیکن اگر عرض کو ان چیزوں سے جو خارج میں عارض هوتی هیں اور ان چیزوں سے جو ذهن میں عارض هوتی هیں عام مراد لیں تو اس طرح کے امور پر بھی صدق کرتی هے؛ لیکن اس صورت میں ضروری هے که عرض کی کوئی اور تعریف کریں انشاءالله خداوند متعال کی توفیق شامل حال رهی تو هم عرض اور جوهر کے مقاله میں (مقاله ۱۳) اس موضوع پر گفتگو کریں گے۔
دوم: قوه اور امکان کا حامل شئ کا ماده هے نه اس کی صورت(۱) کیونکه پهلے کی صورت بعد کی صورت کے فعلیت میں آنے سے ختم هوجاتی هے اور کوئی معنا نهیں رهتا که کسی چیز کا قابل اور قبول کرنے والا اس کے مقبول اور مطلوب کے آنے سے ختم هوجائے۔
۴ – فعلیت میں آنے کے بعد اس کا امکان ختم هوجاتا هے۔ مثلا سیب کا بیچ جس میں سیب کا امکا ن هے سیب کی صورت اختیار کرنے کے بعد اس سیب کے ساتھ مربوط امکان ختم هوجاتا هے ؛ اگرچه دوسری مادی صورتوں کی نسبت امکان باقی رهتا هے۔جیسا که سیب کا بیچ سیب بن سکتا هے اور سیب بھی تجزیه کے ذریعے کوئی دوسری چیز بن سکتا هے اور آخر کار اپنی طبیعی بھاگ دوڑ میں دوباره سیب بن جائے۔ نتیجهً سیب کا بیچ بغیر واسطه کے پهلا سیب اور کم و بیش واسطه کے ذریعے دوسرا سیب یا کوئی اور چیز بن سکتا هے۔یهاں سے دو اور نظریے بھی واضح هو جاتے هیں:
(۱) تمام فلاسفرز بالاتفاق اس بات کے قائل هیں که گذشته اور آئنده ایک دوسرےسے منقطع اور نامربوط نهیں هے۔ یهی گذشته هے جو آئنده کی صورت اختیار کرتا هے ۔ لیکن جس چیز کے بارے میں فلاسفرز کے درمیان اختلاف پایا جاتا هے وه یه هے که آیا صورت اس معنا میں جس کا ارسطوئی فلاسفرز معتقد هیں ، واقع اور خارج میں وجود رکھتی هے یا نهیں؟ دوسرا یه که رونما هونے والی تغیرات اور تحولات میں قطعا گذشته بغیر تغییر کے جس طرح ماضی میں تھا اسی طرح آئنده میں باقی نهیں هے ۔ بنا براین آیا ارسطوئی صورت باقی هے یا ختم هوجاتی هے ؟ یه مطلب ایک اور مطلب کو جنم دیتا هے وه یه هے که فرض کریں صورت کو ارسطوئی معنا میں قبول کریں اور جسم کو ماده اور صورت سے مرکب مان لیں تو آیا وه چیز جو استعداد کا حامل هے جسم کا مادی جز هے یا صوری جز؟
اگر هم کهیں که جسم کے لئے پیش آنے والی جوہری تغییرات اور تبدیلیوں کے ضمن میں پهلی والی صورت ختم هوجاتی هے اور بعد کی صورت پهلے کی جگه لے لیتی هے تو یقینی طورپرکهنا پڑیگا که امکان کا حامل جسم کا مادی جز یعنی مادے کا ثابت جز هے نه صوری اور غیر ثابت۔ کیونکه امکان کا حامل وهی هے جس نے بعد کی صورت کو قبول کیا هے چنانچه متن میں آیا هے(کسی چیز کا قابل اور قبول کرنے والا اپنے مقبول اور مطلوب کے آنے سے ختم هونے کا کوئی معنا نهیں رکھتا)
اول: جسمانی ماده غیر متناهی صورتوں کا امکان رکھتا هے البته هر صورت کو خاص طریقے سے قبول کرتا هے اور واسطه کے هونے یا نه هونےاسی طرح دوری یا نزدیکی کی وجه سے قبول کرنے کی شکل و صورت مختلف هوتی هے۔دوم: ماده، امکان کی وساطت سے دوری اور نزدیکی سے متصف هوتا هے یه خود امکان کے ثابت هونے پر ایک واضح دلیل هے(۱)
البته اوپر کا بیان اس بات پر مبنی هے که اولاً:ارسطوئی نظریه جسم ماده اور صورت سےمرکب هے کو اس انداز میں قبول کریں که جسم دو خارجی جز رکھتا هے ایک مادی اور دوسرا صوری ۔
ثانیاً : اس بات کا معتقد هوجائیں که جسم میں پیش آنے والی تحولات کے دوران صوری جز ختم هوجاتا هے اور مادی جز برقرار رهتا هے؛ لیکن اگر ارسطوئی نظریے کی اساس اور بنیاد کو قبول نه کریں یا یه که اس کو بعنوان ترکیب اتحادی[۲۲] نه انضمامی[۲۳] توجیه کریں یا ان تمام کے قبول کرنے کے بعد اس بات کو قبول نه کریں که جسم میں پیش آنے والی تحولات کے دوران صوری جز کا ختم هونا ضروری هے تو مندرجه بالانظریه (امکان کا حامل شئ کا ماده هے نه صورت)باطل هوجائے گا یا ایک دوسری شکل اختیار کرے گا۔بعد کے مطالب سے اس بات کی مزید وضاحت هو گی۔
(۱) کوئی ایسی حالت نهیں هے جس میں جسمانی ماده کے تمام امکانات اس سے سلب هوجائے ۔ جسمانی ماده نه معدوم هوسکتا هے اور نه هی اس سے اس کا امکان سلب هوسکتا هے ۔ اسی بنا پر هم کهتے هیں که جسمانی ماده غیر متناهی صورتوں کے حمل کرنے کا امکان رکھتا هے۔ لیکن مادے کی نسبت تمام حالتوں میں غیر متناهی صورتیں جو امکان کا حامل هیں کسی ایک کے ساتھ بھی یکساں نسبت نهیں رکھتیں ۔بعض صورتوں کی نسبت یه امکان رهتا هے که ماده عنقریب ان صورتوں کو قبول کرے؛ یعنی ان کی نسبت مکمل آمادگی رکھتا هے اور بعض صورتوں کی نسبت یه آمادگی بعض دوسری صورتوں کے قبول کرنے کے بعد پیدا هو جاتی هے۔اگر هم استعدادوں اور امکانات کی نسبت کو بعض فعلیتوں کے ساتھ موازنه کریں تو دیکھیں گے که بعض امکانات فعلیت کےبالکل نزدیک هیں اور بعض دور۔
کیونکه دوری اور نزدیکی خارجی صفات میں سے هیں۔ لهذا ضروری هے که ان کے موصوف بھی انهی کی طرح وجود رکھتے هوں۔
اس بات کا جاننا ضروری هے که جهاں بھی وجودی نسبت اور ارتباط پیدا هوجائے چونکه کسی چیز کو دوسری چیز سے ربط دینا هے اور اس ارتباط کو برقرار کرنے کے لئے دو طرف کی ضرورت هے ۔ اگر ان کا ارتباط خارج میں هو تو دونوں اطراف کا خارج میں هونا ضروری ہے اور اگر ذهن میں هو تو دونوں اطراف کا ذهن میں هونا اور اگر فرضی هو تو فرضاهونا ضروری ہے۔
مثلا اگر هم نظفے میں موجود استعداد کو انسانیت کی فعلیت کے ساتھ موازنه کریں تو دیکھیں گے که یه استعداد فعلیت کے نزدیک هے، لیکن اگر سیب کی نسبت کو انسانیت سے موازنه کریں تو دیکھیں که فعلیت سے دور هے یعنی ممکن هے سیب انسان بن جائے لیکن فعلیتوں کے چند مراحل کو طے کرنے کے بعد انسان کے بدن کا جز بنے اور نطفه میں بدل جائے اور نطفه انسان بن جائے۔پس سیب میں موجود انسان بننے کی استعداد ایک ایسی استعداد هے جو انسانیت کی فعلیت سے بهت فاصله رکھتی هے اور یهی امکانات اور استعدادات کادوری اور نزدیکی کے ساتھ متصف هونا(باالتبع ماده کا اپنے حامل کے ساتھ متصف هونا) اس بات پر گواه هے که یه امکانات حقیقی اور واقعی پهلو رکھتی هیں؛ کیونکه دوری اور نزدیکی حقیقی اور واقعی امور میں سے هیں لهذاناچار ان کے موصوف یعنی امکانات اور استعدادات کو بھی حقیقی اور واقعی امور میں سے هونا چاهئیے۔
۳-۶-۲. تهیه سوسپانسیون باکتری
ابتدا ۱۰-۸ کلونی از باکتری ها برداشته شد و به شیشههای کوچک در پیچ دار حاوی ۲ میلی لیتر سرم فیزیولوژی یا آب مقطر استریل اضافه گردید. ۱۰-۸ عدد گویچه شیشه ای (pearls) به ظرفها اضافه شد و به مدت ۵-۴ دقیقه با بهره گرفتن از شیکر، سوسپانسیونها یکنواخت گشتند. سپس به کمک سمپلر از روی سوسپانسیونها برداشته و به لوله حاوی ۱cc آب مقطر تا حدی اضافه گردید تا کدورت آن به یک مک فارلند رسید. از سوسپانسیون حاضر رقتهای،و تهیه گردید. ۲۰۰µlit به هر یک از محیطهای حاوی آنتی بیوتیکها و محیط شاهد فاقد آنتیبیوتیک اضافه گردید. پس از افزودن سوسپانسیون لولهها به آرامی تکان داده شد بطوریکه سوسپانسیون با تمام محیط تماس داشته پیدا کرد.
۳-۷. کشت سویههای انتخابی در محیط میدل بروک ۷H9
این محیط یکی از محیطهای مایع و اختصاصی برای رشد خالص جهت کشت مایکوباکتریومها بخصوص باکتریM. tuberculosis میباشد.
۳-۷-۱. مواد مورد نیاز
پودر محیط ۷H9، گلیسرین و یا پلی سوربات۸۰ و ADC[70] (آدنوزین دئوکسی کاتالاز)
۳-۷-۱-۱. آماده سازی محیط
۳۵/۲ گرم از پودر محیط ۷H9 در ۴۵۰ میلیلیتر آب مقطر حل گردید.
۲ میلیلیتر گلیسرین به آن اضافه شد (یا به جای آن از polysorbate 80 ) و به مدت ۱۰ دقیقه در دمای ۱۲۱ درجه سانتیگراد اتوکلاو گردید.
پس از سرد شدن تا دمای ۴۵ درجه سانتی گراد، با یک ویال (۵۰۰ میلیلیتر) از محیط غنی شده میدل بروک ADC (آدنوزین دئوکسی کربونات) به خوبی مخلوط گردید.
برای بررسی آلودگی محیط به مدت یک روز در انکوباتور قرار گرفت، سپس در یخچال نگهداری شد .(Middlebrool and Cohn., 1958)
پودر محیط ۷H9 حاوی مواد و مقادیر زیر برای ۹۰۰ میلیلیتر از آب مقطر، به قرار زیر است:
آمونیوم سولفات ۵/۰ گرم
ال-گلوتامیک اسید ۵/۰ گرم
سیترات سدیم ۱ /۰ گرم
پیرودوکسین ۱ گرم
بیوتین ۵/۰ گرم
دی سدیوم فسفات ۵/۲ گرم
فسفات پتاسیم ۱ گرم
سیترات آمونیوم ۰۴/۰ گرم
سولفات منیزیم ۰۵/۰ گرم
کلرید کلسیم ۵/۰ گرم
سولفات روی ۱ گرم
سولفات مس ۱ گرم
ADC حاوی مواد و مقادیر زیر برای ۱ لیتر میباشد:
کلرید سدیم ۵/۸ گرم
دکستروز ۲۰ گرم
کاتالاز ۰۳/۰ گرم
آلبومین بووین ۵۰ گرم
۳-۷-۱-۲. انتحاب سویهها و کشت
برای کشت در این محیط، سویههای رشد یافته در محیط LJ بنحوی انتخاب شدند کهM. tuberculosis حساس دارای تستهای نیاسین و TCH، فعالیت کاتالازی ۲۲و ۶۸ درجه مثبت و حساس به تمامی آنتیبیوتیکها بوده اند و سویههایی M. bovis دارای تست نیاسین منفی، فعالیت کاتالازی ۲۲ درجه مثبت، فعالیت کاتالازی ۶۸ درجه منفی، TCH حساس و حساس به تمامی آنتی بیوتیکها بوده اند.
برای هر سویه ۵۰ میلیلیتر از محیط ۷H9 را در ارلن ریخته و مقدار اندکی از کلونیهای کشت LJ به محیط مایع اضافه گردید.
کشتها به مدت ۲ هفته در انکوباتور شیکردار قرار گرفت.
بعد از آن ۵۰ میلیلیتر دیگر از محیط ۷H9 به آنها اضافه کرده و دوباره به مدت ۴ هفته در انکوباتور شیکردار قرار گرفت.
۳-۸. جمعآوری سویهها میکروبی، استخراج و خالصسازی پروتئین
به منظور تائید رشد کشتها، از روش رنگآمیزی ذیل-نلسون استفاده گردید و کشتها یک ساعت با rpm 3000 و دمای ۳ درجه سانتی گراد سانتریفیوژ شد، سپس محلول رویی را به منظور بررسی پروتئینهای ترشحی و رسوب حاصله که حاوی کلنیهای باکتری بوده مورد ارزیابی قرار گرفت.
۳-۸-۱. استخراج پروتئینهای غشایی
۳-۸-۱-۱. مواد مورد نیاز
بافر تخلیص[۷۱]، مهارکنندههای پروتئاز[۷۲]، ازت مایع، محلول EDTA[73] ۱۰ میلیمولار، دستگاه سونیکاتور و دستگاه سانتریفیوژ یخچالدار
۳-۸-۱-۲. تهیه بافر و محلولها
بافر تخلیص: طبق جدول زیر مواد آماده شد و در پایان حجم با بهره گرفتن از تریس ۱۰ میلیمولار به ۲۰۰ میلیلیتر رسید.
جدول۳-۲: مواد تشکیلدهنده بافر تخلیص
Final concentration | Amount | Fw | Material |
۰.۰۴g | ۰.۰۲g |