در کتاب آسمانی، قرآن، در برخی آیات به وجود نظام های اجتماعی و فرهنگی متفاوت در بین قبایل و ملل و شعوب اشاره شده است. به عنوان نمونه در سوره حجرات آیه۱۳ آمده است:
« یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً وَ قَبائِلَ لِتَعارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللَّهِ أَتْقاکُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلیمٌ خَبیر »
اى مردم، ما شما را از مرد و زنى آفریدیم و شما را ملّت ملّت و قبیله قبیله گردانیدیم تا با یکدیگر شناسایى متقابل حاصل کنید. در حقیقت ارجمندترین شما نزد خدا پرهیزگارترین شماست. بىتردید، خداوند داناى آگاه است.
هر چند پیام اصلی این آیه توجّه به تقوا به عنوان معیار برتری نزد خدا و حذف تفاضل به طبقات و به سفیدپوستی و سیاهپوستی و تفاخر بـه انساب است؛ اما بر این نکته تأکید دارد که اختلاف موجود در خلقتها و شعبه شعبه و قبیله قبیله بودن بشر تنها به این منظور است کـه یکدیگر را بشناسند، تا اجتماعاتی که در بینشان منعقد شده، نظام بپذیرد و ائتلاف و تعاون در بینشان کامل گردد تا نیاز اجتماعی بودن بشر مرتفع گردد.
با تعمّق در آیه فوق و برخی آیات مشابه دیگر مانند: سوره حج آیات ۳۴ و ۶۷، سوره زمر آیه ۱۸، روم آیه ۲۲، مائده آیه ۴۸ و… میتوان دریافت که تفاوت فرهنگها از ملزومات خلقت بشر است که از حکمت الهی منشأ می گیرد. بنابراین، همه انسان ها ضمن درک فرهنگهای دیگر در محیط بین المللی یا در محیط خرده فرهنگهای داخلی باید بیاموزند که چه رفتار شایستهای در برابر این تفاوت ها از خود بروز دهند. اینجاست که اهمیت هوش فرهنگی و آموزش و ارتقای آن مشخص می شود.
۲-۱-۲۰-۱ اصول هوش فرهنگی از نظر اسلام
از آن رو که هر مکتبی براساس اصول خاصی بنا شده که منطبق بر آن، مفاهیم معنا پیدا می کنند، دین مبین اسلام نیز در زمینه هوش فرهنگی، اصول خاص خود را داراست که در ذیل به آن ها اشاره می شود:
دین محوری: این اصل آمادگی لازم را برای مدیران فرهنگی در مواجهه با پدیده انتقال و تبادل فرهنگی فراهم می آورد. با این معیار، هیچگاه مدیران به نفی یا اثبات فرهنگ های دیگر برنمی خیزند، بلکه آن ها را در این چارچوب ارزیابی می کنند.
انسان مداری: ضرورت شناخت مبانی و مبادی رفتارهای انسانی و کیفیت سمت و سو دادن به فعالیت های انسانی برخاسته از همین اصل است. تا زمانی که کیفیت و نحوه شکل گیری باورها، احساسات، عواطف، افعال و رفتارهای انسانی را ندانیم و از چند و چون آن ها آگاه نباشیم، هرگز در دست یابی به اهدافی که از هوش فرهنگی در سطح ملی و فراملی انتظار داریم، موفق نخواهیم شد (حاجی ده آبادی، ۱۳۸۲).
عقلانیت محوری: کسی که دین محوری و عمل به آموزه های دینی را شعار خویشتن قرار می دهد گریزی از تمسک به عقل و آموزه های عقل سلیم ندارد. پذیرش عقلانیت مداری در عرصه تنوع و تکثر فرهنگی نیز نه تنها یک شعار، بلکه تن دادن به تمام لوازم آن است. برخی از لوازم عقلانیت محوری عبارت است از:
کنار گذاشتن تعصبات قومی، قبیله ای و فرقه ای و داشتن روحیه نقدپذیر
در پیش گرفتن رویکردی اندیشمندانه و عاقلانه در مواجهه با پدیده ها و جریانات فرهنگی داخلی و خارجی
انعطاف و پویایی در عین پافشاری بر اصول: محتوای فرهنگ را می توان به دو دسته ثابت و متغیر تقسیم کرد که بخشی از این به تنوع و تکثر نیازهای آدمی و شیوه های گوناگون پاسخ گویی به آن ها باز می گردد و بخشی دیگر ناشی از همجواری یک فرهنگ با فرهنگ های دیگر و تعامل و تبادل و گاه تزاحم با فرهنگ های دیگر است.
تأکید بر جذب و پرهیز از دفع: باید کوشید تا هر چه بیشتر بر تعداد علاقه مندان و شیفتگان به فرهنگ اسلامی بیفزایند؛ حتی از منظری وسیع تر، باید کوشید تا تمام کسانی که به فرهنگ ادیان توحیدی اعتقاد دارند و وجه مشترکشان در داشتن دین آسمانی و پرستش خدای واحد است، در کنار هم و یار و همکار قرار گیرند و با هر بهانه ای که باعث تضاد و رویارویی آن ها می شود، مقابله کند (همان).
۲-۱-۲۰-۲ ویژگی های مهم هوش فرهنگی از نظر اسلام
صداقت، وفاداری، انجام تعاملات و ارتباطات فرهنگی براساس عدالت، تقدم مصالح معنوی بر مصالح مادی و تقدم مصالح جمعی بر منافع فردی، بهره گیری از روش های قرآن همانند حکمت، موعظه و جدال احسن در تبلیغ، همچنین تمسک به فطرت پاک انسانی، تکیه بر مشترکات، تکیه بر حاکمیت عقل در پذیرش حق و استماع و اتباع احسن از جمله ویژگی های هوش فرهنگی از دیدگاه اسلام است (عسکری وزیری، ۱۳۹۱).
۲-۱-۲۰-۳ مؤلفه های هوش فرهنگی از نظر اسلام
همزمان با طلوع خورشید اسلام، تمدن هایی در حال فروپاشی بود. اسلام به تمام عناصر فرهنگی این تمدن ها مانند: عرب ها، سریانی ها، ایرانی ها، یونانی ها و حتی هندی ها و قسمتی از چینی ها، انسجام و سازگاری بخشید (مطهری، ۱۳۷۷). بررسی آیات و روایات معصومین نشان می دهد اسلام به موضوع برقراری ارتباط و تفاهم بین فرهنگ های متنوع و ادیان الهی، توجه ویژه ای دارد؛ چنان که می توان گفت: قرآن کتاب گفتگوست؛ گفتگوی خدا با پیامبر ، فرشتگان، مؤمنان و کافران.
از مطالبی که گذشت، نتیجه می گیریم که می توانیم برخی از مؤلفه های هوش فرهنگی را از نظر اسلام شناسایی و استخراج نماییم. این مؤلفه ها عبارتند از:
تأکید بر وحدت ادیان: وجود اصول و مبانی مشترک در بین فرهنگ ها و ادیان، زمینه گفتگو بین آن ها را فراهم می سازد و باب بحث و سخن و مفاهمه را به روی آن ها می گشاید. با پذیرش اصول و فروع مشترک و وحدت بین ادیان و فرهنگ ها، گفتگو در این عرصه ها امکان می یابد و تعامل میان آن ها تحقق می پذیرد (همان).
تمرکز بر نقاط مشترک انسانی: در اسلام، پیام های هدایتی و آموزه های قرآن، متوجه همه انسان هاست، نه ویژه گروه یا قومی خاص. رهنمودها و عملکرد معصومان و توصیه های قرآن نشانگر آن است که آنان همواره در تلاش بوده اند که از مخاطبان خود، انسان بسازند. تکریم انسان ها از سوی اسلام، به اعتبار آن است که انسان ها آفریده خداوند و دارای فطرتی پاکند و در این بین، میان مؤمن و کافر تفاوتی نیست. با پذیرش این اصول مشترک و همبستگی های انسانی است که گفتگو های فرهنگی در عرصه اسلام معنا می یابد. پذیرش این اصل در حقیقت، پیش فرض گفتگو های فرهنگی به شمار می رود.
مدارا و آسان گیری: اسلام دین سهل و آسان و سرشار از رحمت و رأفت است و در تعالیم و دستورهای خود، اصل را بر آسان گیری و سهولت قرار داده است. اسلام با پذیرفتن این اصل، راه را برای ورود به عرصه گفتگو و تعامل با دیگر فرهنگ ها و اندیشه ها می گشاید و با مدارا با آن ها به تعامل می پردازد.
جدال احسن: به دلیل آن که هدف از گفتگو ها و تعاملات اسلام با مخالفان فکری، اساساً دستیابی به حقیقت و اصلاح عقیده و اندیشه آنان است، هر گونه بحث و جدال ستیزه جویانه نهی شده و به بندگان خدا توصیه شده آنچه را بهتر است بگویند.
احترام و سعه صدر: قرآن، معصومان و پیامبران الهی، بالاترین مرتبه سعه صدر، ادب و احترام را در برابر مخالفان فکری و بیگانگان از خود نشان داده اند و نه تنها سخنان و اندیشه های مخالف را شنیده اند، بلکه از نقل آن ها ابایی نداشته اند. این تعابیر، نشان دهنده حاکم بودن روح برادری بر گفتگوهای اسلامی است.
صراحت و مداومت در عرضه اندیشه: در آغاز هر گفتگو و ارتباط، شفافیت مواضع و اعلام بی پرده آن ها اهمیت فراوان دارد. هرقدر میزان این صراحت، شفافیت و قاطعیت بیشتر باشد مخاطبان را به اقناع کامل تری سوق می دهد و به زدودن تردید و ابهام از آینه ذهن و روح آنان کمک می رساند و زمینه تفکر در مطالب ارائه شده را فراهم می سازد. علاوه بر این، عرضه صریح، مستدل و شفاف اندیشه های صحیح موجب می گردد آرا و اندیشه های ناصواب، رنگ ببازد و از این رهگذر، زمینه آشکار شدن حقیقت فراهم آید.
رعایت عدل و انصاف و توجه به ویژگی های مثبت طرف مقابل: قرآن کریم با نگرشی جامع و از سر عدل و انصاف، به دیگر فرهنگ ها می نگرد و در برخورد با همه آن ها، شیوه ای یکسو و یکسان در پیش نمی گیرد. هنگامی که گروه یا قومی را سرزنش یا نکوهش می کند اگر افراد شایسته و مثبتی وجود دارد، آنان را استثنا کرده، به مدح و ثنا و ذکر ویژگی های مثبتشان می پردازد.
تعقل و خردورزی: قرآن و سخنان ائمه در همه جا، انسان را به تعقل و به کارگیری عقل و استفاده از چشمه جوشان آن و عقلایی ساختن زندگی و نتیجه گیری و بهره وری از خرد دعوت می کند و محکم بر آن تأکید می نماید و از بیکار گذاشتن عقل و گوش ندادن به ندای آن و پیروی نکردن از ارشادهای خرد به شدت برحذر می دارد (حکیمی، ۱۳۵۸).
۲-۱-۲۱ انواع شخصیت و قالب های فکری در هوش فرهنگی
ویژگی های شخصیتی نسبتاً پایدارند و این ویژگی ها دلالت دارند بر اینکه طرز فکر، احساس و رفتار افراد چگونه است. پژوهش های جدید بر مدل های چندعاملی شخصیت های میان فرهنگی تمرکز دارند که استدلال می کند می توان بیشتر شخصیت ها را بر اساس چندین ویژگی عمومی دسته بندی کرد. ویژگی هایی مانند: وظیفه شناسی، پایداری عاطفی، ابتکار اجتماعی، دلپذیربودن، آمادگی و فراخی تجربه کردن مسائل، همدلی فرهنگی و برون گرایی (Digman، ۱۹۹۰).
مبتنی بر اندیشه روان شناسی میان فرهنگی، ویژگی های شخصیتی میان فرهنگی، مکانیسم های کلی انطباق و سازگاری هستند که در افراد در طول زمان و در محیط های چندفرهنگی به عنوان راه حل های ذهنی برای حفظ زندگی و تداوم ارتباط شکل و توسعه می یابند. بنابراین منش های رفتاری افراد در موقعیت های مختلف برای حفظ زندگی و تداوم آن شکل می گیرند. انتظار می رود از آن رو که هوش فرهنگی شامل توانایی سازگاری مؤثر با موقعیت های گوناگون فرهنگی (از نظر فراشناختی، شناختی، انگیزشی و رفتاری) است، ویژگی های شخصیتی میان فرهنگی را بتوان با عوامل خاص هوش فرهنگی مرتبط دانسته و میزان آن را در میان افراد پیش بینی نمود. بر این اساس، احتمالاً درک و تحقق رفتار های جدید در افراد دارنده ویژگی های میان فرهنگی بیشتر که در یک محیط خارجی جدید لازم هستند تسهیل می شود. در مقایسه با ویژگی های پایدار شخصیتی، این توانایی ها پویا هستند و نمایانگر دانش و مهارت هایی هستند که می توانند با آموزش به دست آیند (Bell، Harrison، ۱۹۹۶).
طبق تحقیقات صورت گرفته ارتباط بین صفات شخصیتی و ابعاد مختلف هوش فرهنگی عبارتند از:
۱- برونگرایی: افرادی که تمام عقاید و افکارشان متوجه بیرون از خودشان است، نتایج نشان داده که بین این صفت شخصیتی و هوش فرهنگی رفتاری، انگیزشی و شناختی رابطه بالایی وجود دارد. این افراد اجتماعی بوده و با افراد دیگر معاشرت دارند.
۲– سازگار: افرادی که بر همکاری تأکید دارند، تا خصومت و بدگمانی. افراد سازگار دارای هوش فرهنگی رفتاری بالایی هستند.
۳– وظیفه شناس: افرادی که برنامه ریزی شده و براساس برنامه از پیش تعیین شده کار می کنند تا این که به صورت خودمختار و مستقل. این دسته از افراد دارای هوش فراشناختی بالایی هستند.
۴– فرد دارای ثبات هیجانی: افرادی هستند که ثبات هیجانی و عاطفی بالایی داشته و اضطراب محدودی دارند. این دسته از افراد دارای هوش فرهنگی رفتاری بالایی هستند (مرادی ، ۱۳۹۰).
پیترسون (۲۰۰۴) نیز بیان کرده که مدیران از لحاظ قابلیت درک و شناخت فرهنگ های بیگانه و عمل متناسب با آنها یکسان نیستند، برخی از آنها زمانی که اندکی پا را از فرهنگ ملی و محلی خود فراتر می گذارند، دچار ناراحتی، بی اطمینانی و ناسازگاری می شوند. در مقابل بعضی دیگر، چنان رفتار می کنند که گویی سالهاست با آن فرهنگ بیگانه خو گرفته اند (پیترسون، ۲۰۰۴). او مدیران را بر حسب قابلیت هوش فرهنگی در یکی از طبقات زیر قرار داده است:
۱– محلی: این مدیران زمانی می توانند کاملاً اثربخش باشند که با افرادی با پیشینه های فرهنگی مشابه با خود تمایل داشته باشند، در غیر اینصورت به مشکل برمی خورند.
۲– تحلیل گر: این نوع مدیران بطور منظم قوانین و انتظارات فرهنگی را با توسل به استراتژی های یادگیری پیچیده و مفصل بررسی می کنند. رایج ترین حالت تحلیل گری در افرادی مشاهده می شود که ابتدا از محدوده ی فرهنگی بیگانه آگاه شده و سپس در چند مرحله، ماهیت الگوهای کاری و نحوه ی تعامل با آنها را تشخیص می دهند.
۳– شهودی: مدیری است که بطور کامل به جای استفاده از یک سبک نظام مند، به شهود و بینش خود تکیه دارد، او به ندرت برداشت و نظریه اولیه خود را اشتباه می یابد، زیرا نه استراتژی یادگیری را در پیش گرفته است و نه می تواند خود را با احساسات ناآشنا وفق دهد.
۴– سفیر: این گونه مدیران همانند بسیاری از دیپلمات ها ممکن است در مورد فرهنگی که به آن وارد می شوند اطلاعات چندانی نداشته باشند، اما بصورت متقاعد کننده ای با اطمینان و اعتماد به نفس ارتباط برقرار می کنند. در میان مدیران شرکت های چند ملیتی، سفیر شایعترین شخصیت است. اعتماد به نفس، مهمترین ویژگی هوش فرهنگی در این افراد است. دیدگاه سفیر در برخی مدیران از طریق مشاهده کسانی که با بهره گیری از این سبک موفق بوده اند، حاصل شده است. سفیر باید برای این که بداند چه چیزهایی نمی داند، به اندازه کافی فروتنی داشته باشد.
۵– تقلیدی: این دسته از مدیران به میزان زیادی بر اعمال و رفتارشان کنترل دارند، در غیر اینصورت هم به خاطر بینش مناسبشان نسبت به اهمیت نشانه های فرهنگی از عهده اداره موقعیت بر می آیند. افراد تقلیدی به میزبانان و مهمانانشان آرامش خاصی منتقل می کنند و با تقلید سریع رفتارهای کلامی و غیر کلامی طرف های مقابل ارتباطات را تسهیل کرده و اعتماد ایجاد می کنند.
۲-۱-۲۲ مقایسه ی هوش فرهنگی با سایر انواع هوش
هوش عاطفی (هیجانی): مفهوم هوش عاطفی دربرگیرنده مجموعه گسترده ای از مهارتها و استعدادهای فردی است که معمولاً به مهارت های درون فردی و بین فردی اشاره دارد و به طور کلی توانایی درک و فهم چگونگی بروز یا کنترل عواطف و احساسات است. هوش عاطفی عاملی است که موجب می شود تا خلاقانه فکر کنیم و عواطف و احساسات خود را برای حل مسائل به کار گیریم. بر این اساس شخصی که دارای هوش عاطفی بالاست در چهار زمینه شناسایی، به کارگیری، درک و کنترل احساسات استعداد و مهارت دارد (ساموئل بلیس). هوش فرهنگی ورای هوش عاطفی است و افرادی با هوش فرهنگی بالا قادر به تفسیر رفتار دیگران و حتی در صورت نیاز انطباق با رفتار دیگران هستند. علائم هیجانی در گذر از فرهنگ های مختلف دگرگون می شوند و چون امکان عبور هوش هیجانی از مرز های فرهنگی وجود ندارد باید برای دستیابی به هوش هیجانی ، هوش فرهنگی کارآمد داشت ( آقایی، اله وردی، باغبانی، ۱۳۹۰:۵۵).
افراد زیادی با داشتن هوش هیجانی بالا و مهارت های اجتماعی مناسب در تعاملات بین المللی شکست می خورند که علت اصلی آن پایین بودن هوش فرهنگی است (Sternberg، ۱۹۹۹).
هوش اجتماعی: از نظر ثرندایک توانایی درک دیگران، عمل و رفتار هوشمندانه و خردورزانه در روابط با دیگران است (عباسعلی زاده، ۱۳۸۶:۳۳). هوش اجتماعی یک نوع هوش بین فردی است. افرادی که از هوش اجتماعی خوبی برخوردارند، به راحتی با دیگران رابطه برقرار میکنند، احساسات و واکنشهای مردم را به خوبی پیشبینی کرده و به آن جهت میدهند و مشاجرات را حل و فصل میکنند. آنها از آن دسته افراد هستند که همه دوست دارند با آنها باشند چون رفتارشان دلگرم کننده و روحیه بخش است. چنین هوشی، فقط جنبه شناخت چگونگی تأثیر در دیگران و مهار آنان را خواهد داشت.
ﻫﻮش ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ در راﺳﺘﺎی ﻫﻮش ﻋﺎﻃﻔﻲ و اﺟﺘﻤﺎﻋﻲ اﺳﺖ. ﻫﻮش ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻓﺮض ﻣﻲ ﻛﻨﺪ ﻛﻪ اﻓﺮاد ﺑﺎ ﻓﺮﻫﻨﮓ ﺧﻮد آشنا ﻫـﺴﺘﻨﺪ ﺑﻨﺎﺑﺮاﻳﻦ ﺑﺮای ﺗﻌﺎﻣﻞ ﺑﺎ دﻳﮕﺮان از روش ﻫﺎی ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﺧﻮد اﺳﺘﻔﺎده ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ. ﻫـﻮش ﻓﺮﻫﻨﮕـﻲ ﺟﺎﻳﻲ ﺧﻮدش را ﻧﺸﺎن ﻣﻲ دﻫﺪ ﻛﻪ ﻫﻮش ﻋﺎﻃﻔﻲ ﻧﺎﺗﻮان اﺳﺖ ﻳﻌﻨﻲ در ﺟﺎﻳﻲ ﻛﻪ ﺑﺎ اﻓﺮادی در ﻣﺤﻴﻂ ﻫﺎی ﻧﺎآﺷﻨﺎ ﺳﺮوﻛﺎر دارﻳﻢ.
بنا بر نظر ارلی و انگ، هوش فرهنگی با هوش هیجانی و اجتماعی تفاوت دارد. هوش فرهنگی افراد را تشویق می کند که با تغییر بستر فرهنگی، با تکیه بر قابلیت های خویش، الگوهای جدید تعاملات اجتماهی را فرا بگیرند و واکنش های رفتاری صحیحی در الگوهای فرهنگی جدید از خود نشان دهند (ارلی، انگ، ۲۰۰۳).
نتیجه حاصل از پژوهش ایچن[۸۳] (۲۰۰۹) نیز نشان داد هوش فرهنگی پیش بینی کننده سازگاری بین فرهنگی و شوک فرهنگی است و هوش هیجانی به عنوان میانجی ارتباط بین هوش فرهنگی و سازگاری فرهنگی اجتماعی می باشد (عسگری، روشنی، ۱۳۹۱).
۲-۱-۲۳ ارزیابی هوش فرهنگی
روش شناسی یا متدولوژی وسیله شناخت هرعلم است. روش شناسی در مفهوم مطلق خود به روش هایی گفته می شود، که برای رسیدن به شناخت علمی از آن ها استفاده می شود و روش شناسی هر علم نیز روش های مناسب و پذیرفته آن علم برای شناخت هنجارها و قواعد آن است. روش های شناخت را باید از روش ها و فنون اجرای آن ها متمایز دانست، چرا که اجرای هر قاعده پس از شناخت آن قاعده ممکن می گردد(ضیایی بیگدلی ، ۱۳۸۴ ،۹). از جمله ویژگی های مطالعه علمی که هدفش حقیقت یابی است، استفاده از یک روش تحقیق مناسب می باشد و انتخاب روش تحقیق مناسب به هدف ها و ماهیت موضوع مورد تحقیق و امکانات اجرایی بستگی دارد و هدف از تحقیق، دسترسی دقیق و آسان به پاسخ پرسش های تحقیق است(خاکی، ۱۹۲،۱۳۷۹).
از منظر علمی، پژوهش را بررسی کامل موضوع به گونه ای منظم و منسجم و براساس روش های عینی، به منظور کسب اطلاعات یا کشف اصول وابسته به آن تعریف کرده اند(دانایی فرد و همکاران،۱۳۹۰). به منظور انجام یک پژوهش صحیح، باید پیش از انجام، نوع اطلاعات مورد نیاز، روش های حصول به نتیجه و فنون تجزیه و تحلیل به درستی و دقیق مشخص شود(دانایی فرد و همکاران،۱۳۹۰). لذا برآنیم که در این فصل روش تحقیق، متغییرهای تحقیق، نحوه اندازه گیری متغییرها،روش جمع آوری اطلاعات، جامعه آماری، روشهای تجزیه و تحلیل داده ها و آزمون های آماری مربوط به این پژوهش را بررسی نماییم.
نوع و روش تحقیق
انتخاب روش با توجه به موضوع، اهداف وامکانات اجرای مسئله مورد پژوهش صورت می گیرد، که منظور از آن مشخص کردن روش تحقیقی است که برای موضوع خاص لازم می باشد(دلاور،۳۴،۱۳۹۱). با توجه به مطالب گفته شده، این تحقیق از لحاظ هدف، کاربردی می باشد، چون در مورد یکی از موضاعات یا مسائل سازمان ها و شرکت های تجاری انجام می گیرد. ونتایج و یافته های آن می تواند برای حل مشکلات یا پاسخگویی به پرسش های مدیران ارشد در این زمینه مفید باشد. همچنین این تحقیق از آنرو که وصف کننده ی وضع موجود می باشد، توصیفی و از آنرو که داده های مورد نیاز آن با بهره گرفتن از روش نظرسنجی نمونه به جهت بررسی توزیع ویژگی های جامعه حاصل شده است پیمایشی و از آنرو که ارتباط بین دو متغیر مستقل و متغیر وابسته را مورد بررسی قرار می دهد، همبستگی است.
جامعه آماری مورد مطالعه
جامعه آماری به کل گروه افراد، وقایع یا چیزهایی اشاره دارد که محقق می خواهد به تحقیق درباره آنها بپردازد(سکاران،۲۹۴،۱۳۹۰). جامعه آماری در این پژوهش مدیران ارشد و مدیران واحد بازاریابی و فروش شرکت های تولیدی در سطح استان کرمانشاه می باشد که تعداد آنها همانطور که در روش نمونه گیری محاسبه می شود ۳۱۱ نفر است.
روش نمونه گیری و حجم نمونه
نمونه گیری پژوهش حاضر به روش تصادفی طبقه ای است. در تعیین حجم نمونه از فرمول کوکران استفاده شده است. براساس آمار اخذ شده از اتاق بازرگانی استان کرمانشاه تعداد شرکت های تولیدی در سطح استان کرمانشاه ۸۱۸ شرکت می باشد. با توجه به جمعیت آماری مورد نیاز یعنی تعداد مدیران ارشد و مدیران واحد بازاریابی در هر شرکت که حداکثر ۲ نفر می باشند. حجم جمعیت آماری برابر۱۶۳۶ نفرمی باشند. به این صورت :
۱۶۳۶=۲×۸۱۸ که با قرار دادن آن در فرمول کوکران :
n=حجم نمونه
N=حجم جمعیت آماری
P=نسبتی از جمعیت فاقد صفت معین
d=درجه اطمینان با دقت احتمالی مطلوب
Z=درصد خطای معیار ضریب اطمینان قابل قبول
q=نسبتی از جمعیت فاقد صفت معین
با لحاظ کردن درصد خطای معیار ضریب اطمینان قابل قبول (Z) به مقدار ۹۶/۱ و نسبتی از جمعیت فاقد صفت معین (P) به مقدار ۵/۰ و درجه اطمینان با دقت احتمالی مطلوب (d) به مقدار ۰۵/۰ و حجم جمعیت آماری (N) به مقدار ۱۶۳۶ و جای گذاری در فرمول فوق تعداد نمونه مورد نیاز برابر ۳۱۱ نفر می شود، که با توجه به احتمال عدم برگشت پرسشنامه ها ونیز مخدوش بودن آن ها تعداد ۳۲۰ پرسشنامه میان اعضای نمونه توزیع گردید. از آنجا که روش نمونه گیری به صورت تصادفی طبقه ای می باشد توزیع پرسشنامه ها بعد از طبقه بندی شرکت ها بر حسب محصول تولیدی طبق جدول زیر انجام گرفت.
جدول ۳-۱- نحوه توزیع پرسشنامه بر حسب محصول تولیدی
ردیف | گروه شرکت تولیدی | تعداد | تعداد پرسشنامه |
۱ | صنایع ساختمانی | ۲۸۱ | ۱۰۷ |
۲ | صنایع غذایی | ۱۵۴ | ۵۹ |
۳ | صنایع لبنی | ۱۶ | ۶ |
یکی از نشانه های مراقبهی تخصصی توانایی تجربهی هیجانات منفی بدون ضرورت پرداختن به آنهاست. این مهارت دلالتهای معناداری برای درمان اَشکال رایج آسیبهای روانشناختی، به ویژه اختلالهای خلقی و اضطرابی و اشکال شدید نشخوارهای فکری منفی دارد. آموزش حضورذهن مجموعهای از راهبردها را دربرمیگیرد که به افراد کمک میکند تا تمایلشان را برای نشخوار کاهش دهند (جین، شاپیرو، وانیک، روچ و میلز[۲۳۷]، ۲۰۰۷). اگر همانطور که فارب، سگال، مایبرگ، بین و کن [۲۳۸] (۲۰۰۷) توصیه کردند حضورذهن بتواند به افراد کمک کند تجربهی لحظهی حاضرشان را از حس دراز مدت داستان پردازیشان جدا کنند، پس ممکن است این کار به افراد کمک کند به جای افکار منفی مربوط به تجربیات گذشته یا نگرانیهای آینده روی تجربهی جاری تمرکز کنند تبیین کند.
۲-۲۰-۲- افزایش عاطفهی مثبت
اگرچه بسیاری از انجامدهندگان دراز مدت مراقبه، سطوح بالایی از آرامش و خرسندی را به عنوان نتیجهی تمرین مراقبه گزارش کردهاند، سنجش عینی، امید به کمّی کردن ارتباط بین حضورذهن و عاطفهی مثبت را دشوار میسازد. با این حال، برخی پژوهشها اشارات اندکی را نشان میدهد که تمرین حضورذهن ممکن است به برانگیختن عاطفهی مثبت در مورد جمعیتهای بالینی کمک کند. ریچارد دیویدسن[۲۳۹] و همکاران الگوهای EEG را در حالت استراحت در آزمودنیهای سالم، قبل و بعد از ۸ هفته مداخلهی MBSR با یک گروه کنترل (دیویدسن، کاباتزین، چاماچر، روسنراز و مولر[۲۴۰]، ۲۰۰۳) مقایسه کردند. دیویدسن قبلاٌ نشان داده بود که EEG بیمارانی که از افسردگی و اضطراب رنج میبرند در حالت استراحت در نیمکرهی راست مغز افزایش نشان داده است، در حالی که آزمودنیهای سالم فعالیت بیشتری در نیمکرهی چپ دارند. اگرچه این پژوهش در مقیاسی کوچک بود، نتایج نشان داد که الگوهای EEG پس از هشت هفته تمرین و تداوم MBSR به مدت سه ماه، میتواند تغییر جهت الگوهای EEG به سمت چپ را در حالت استراحت نشان دهد. به صورت معنادارتری، تغییرات مشاهده شده با بهبود سیستم ایمنی همبستگی داشته است. به علاوه، پژوهش اخیر EEG با بهره گرفتن از MBSR روی یک گروه ۲۲ نفره بیماران حاد خودکشیگرا نشان داد که ممکن است عاطفهی مثبت وقتی به وسیلهی افزایش فعالیت EEG اندازه گیری شود به طور معناداری در شرایط MBSR به اندازهی درمان رایج باشد. این نشان میدهد که موفقیت MBSR ممکن است تا حدی به افراد کمک کند تا الگوی ثابت هیجانی فعالیت مغزی را تداوم دهند (بارنهوفرو همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹٫(
۲-۲۱- کاهش پاسخ دهی به استرس
ایجاد آرامش، توانایی مراقبهکننده را برای تجربهی حوادث منفی با واکنشپذیری کمتر افزایش میدهد. گلمن و شوارتز[۲۴۱] (۱۹۷۶؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹) این فرضیه را ارائه دادند که مراقبهکنندگان در مقایسه با گروه کنترل باید پاسخدهی فیزیولوژیکی کمی به محرک ناخوشایند نشان دهند. برای آزمون این فرضیه، آنها پاسخ هدایت قشری(SCR) را در حالی که آزمودنیها تصاویر حوادث کارخانه چوب را مشاهده کردند، در مراقبهکنندگان و گروه کنترل اندازه گیری کردند. SCR مقدار عرق تولید شده را به عنوان نشانهی برانگیختگی خودکار اندازه گیری کرد. در مقایسه با گروه کنترل، آزمودنیهای مراقبه در آغاز کمی بیشتر در SCR افزایش نشان دادند، اما بعد از آن سریعتر به خط پایه بازگشتند، که نشان دهندهی این بود که آزمودنیهای مراقبه پاسخ شدیدتری به تصاویر منفی داشتند، اما سریعتر توانستند آن تصاویر را رها کنند و به حالت آرامش ذهنی و تعادل بازگردند. احتمالا این آزمودنیها کمتر مشغول نشخوار افکار میشدند که برانگیختگی خودکارشان را تداوم میداد.
۲-۲۲- افزایش توان شناختی
فایدهی بالقوه مهم دیگر مراقبهی منظم حفاظت در مقابل نازک شدن قشری است که معمولاٌ در سن پیری رخ میدهد. در پژوهش لازار، کر، واسرمان، گرای و گرو[۲۴۲]، (۲۰۰۵)، این نتیجه بدست آمد که در میان انجامدهندگان مراقبه، یک ناحیهی کوچک از کرتکس پیش پیشانی در نتیجهی نازک شدن قشری وابسته به سن معمول نازک میشود. این نشان میدهد که مراقبه ممکن است در مقابل نازک شدن قشری که معمولا با سن رابطه دارد حفاظت کننده باشد.
۲-۲۳- ریشه های حضورذهن
حضورذهن روشی برای جهتدهی توجه است که از سنتهای مراقبهی شرقی به ویژه بودایی نشات میگیرد و معمولاٌ به عنوان تمرکز ارادی یک فرد بر رویداد تجربه شده در لحظهی حاضر به روشی بدون قضاوت یا پذیرشمندانه توصیف شده است (کابات-زین، ۱۹۹۰؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).
این سنتها مراقبهی حضورذهن را به عنوان روشی در دسترس برای همگان به منظور کاهش رنج و تقویت رشد کیفیتهای مثبت مانند آگاهی، بینش، معرفت، شفقت، و عدالت توصیف میکند (گلدشتاین[۲۴۳]، ۲۰۰۲؛ کابات-زین، ۲۰۰۳؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶). در دهه های اخیر، متخصصان و پژوهشگران بهداشت روانی غربی عقیده دارند که ایجاد حضورذهن میتواند برای افرادی که از دامنهی وسیعی از مشکلات و اختلالات رنج میبرند اما بدون توجه به اقتباس اصطلاحات یا سنتهای بودایی، سودمند باشد. به وسیلهی مفهومسازی تمرینهای مراقبهی حضورذهن سنتی به عنوان مجموعهای از مهارتهایی که میتواند به صورت مستقل از هر نظام باور مذهبی آموخته شود، پژوهشگران و متخصصان، آموزش حضورذهن را به وسیلهی ادغام آن با مداخلاتی که به صورت روزافزون در مجموعه های بهداشت روانی و پزشکی ارائه میشوند در دسترس جمعیتهای غربی قرار دادهاند.
۲-۲۴- تفاوت حضورذهن با مراقبهی متعالی
مراقبهی حضورذهن از رویکردهای مراقبهای مبتنی بر تمرکز (مانند مراقبهی متعالی[۲۴۴]) که مستلزم محدود کردن توجه شخصی به محرک واحدی مانند یک واژه یا یک هجا (برای مثال، یک ذکر)، صدا، شیء، یا حس میباشد، متفاوت است. زمانی که توجه منحرف میشود، مجدداٌ به سرعت به شی مورد نظر بازگردانده میشود. منحرف شدن، حواسپرتی در نظر گرفته میشود، و هیچ توجهی به ماهیت محرکی که منجر به حواسپرتی شده است نمیشود. دستورالعمل در مراقبهی حضورذهن اغلب با تمرینهای مبتنی بر تمرکز آغاز میشود که شرکتکنندگان روی محرک خاصی (برای مثال، تنفس) تمرکز میکنند و هر زمان که متوجه شدند توجهشان منحرف شده است آن را باز میگردانند. سپس دستورالعمل حضورذهن تا تمرینهایی شامل مشاهدهی بدون قضاوت تغییر دائم جریان محرک شامل افکار، خاطرات، خیالپردازیها، حسهای بدنی، ادراکات، هیجانها، و امیال پیش میرود. در این تمرینها، منحرف شدن ذهن صرفاٌ رویدادی برای مشاهده شدن است. شرکتکنندگان یاد میگیرند تا به همهی این رویدادها بدون قضاوت کردن درمورد رابطه آنها با ارزش یا اهمیت، توجه کنند. این حالت مشاهدهی بدون قضاوتِ تغییر دائم جریان محرک، اغلب توجه محض[۲۴۵] یا آگاهی انتخابی[۲۴۶] نامیده میشود (کابات-زین، ۱۹۸۲؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).
به عبارت دیگر، مراقبه را میتوان هم به عنوان یک فرایند و هم به عنوان یک حالت تعریف نمود. براساس تعریف سوترای یوگا، مراقبه عمل تعمق درونی و حالتی بینابین توجه صرف به یک موضوع و جذب کامل در آن میباشد. برخی بیان نمودهاند که به صورت کلی میتوان مراقبه را با دو ویژگی اصلی برشمرد: تمرکز و حضورذهن. مراقبه به صورت تمرکز شامل متمرکزسازی توجه بر روی یک موضوع بیرونی (برای مثال تمرکز بر روی شمارش اعداد یا بازبینی تنفس، از برخواندن یک مانترا یا تصویرپردازی این فرایندها در بدن)، حفظ ذهن بر روی یک موضوع و افزایش شفافیت و آگاهی میباشد. در این نوع از مراقبه افراد تمرکز توجه خود را محدود میکنند. سبکهای خاصی که برای این کار بکار گرفته میشوند عبارتند از مراقبهی متعالی، کی یونگ یوگا، یوگا نیدرا، در مقابل مراقبهی حضورذهن شامل بسط توجه به شیوهای غیر قضاوتی و غیرواکنشی برای آگاه شدن از تجارب حسی، ذهنی و هیجانی میباشد. این تکنیک نیاز به گسترش دادن آگاهی دارد. شکلهای اصلی حضورذهن به صورت ذن و مراقبهی ویپاسانا میباشد (به نقل از کوستانسکی و هاسد[۲۴۷]، ۲۰۰۸).
در مراقبهی ویپاسانا افراد نقش مشاهدهگری را برای افکار و حسهای بدنیشان توسعه میدهند. هدف اولیه باقی ماندن در لحظهی حال و هدف نهایی افزایش آرامش و تعادل یعنی توسعهی حالتی از پذیرش، و غیر قضاوتی بودن است که وابسته به آگاه شدن از افکار و احساسات جسمانی میباشد. مراقبهی ذن متمرکز بر حذف افکار مزاحمی است که مخل فرایندهای قضاوتگری شناختی است که برای رسیدن به حالت گستردهتری از هشیاری نیاز میباشند. در مورد رابطه این دو نوع مراقبه بیشتر قائل به رابطهای پیوستاریاند تا طبقهای (به نقل از کوستانسکی و همکاران، ۲۰۰۸). در مراقبهی متعالی هدف بیشتر افزایش توانایی بیمار برای متمرکز شدن میباشد در حالیکه در مراقبهی حضورذهن مهمترین مساله ایجاد انعطافپذیری در توجه کردن و بازگرداندن توجه به محلی است که در آن تمرکز صورت گرفته است؛ یعنی علاوه بر تمرکز انتخابی، تغییر جهت دادن و توسعهی حالتهای توجه فراگیر نیز مدنظر میباشند.
در حال حاضر رویکردهای حضورذهن برای دامنهی وسیعی از جمعیتها از اختلالهای روانی یا شرایط پزشکی تا کاهش استرس و افزایش بهزیستی بهکار میرود. مراقبه نیز میتواند در انواع مختلف که حضورذهن نوعی از آن است، درمان مفیدی برای بیماریهای نفس (شامل بیماریهای اراده، منش و قضاوت) باشد.
۲-۲۵- مکانیسمهای زیر بنایی تاثیرات تمرین حضورذهن
بازنگری مکانیسمهای زیربنایی تاثیرات تمرین حضورذهن اهمیت دارد چون پایهای برای کشف کاربرد آینده این راهبردها فراهم میکند و شکافهای مهم در درک جاری ما را مشخص میسازد.
۲-۲۵-۱- مکانیسمهای روانشناختی حضورذهن
این که حضورذهن شامل “توجه کردن به روشی خاص: روی هدف، در لحظهی حاضر، و بدون قضاوت است” مکرراٌ در ادبیات نقل شده است. این بیان برخی از فرآیندهای روانشناختی اصلی را اجمالاٌ بیان میکند تا بر فعالیتهای درمانی حضورذهن تاکید کند، و بنابراین، ما از این بیان به عنوان چهارچوبی برای کشف و شناسایی این مکانیسمها استفاده خواهیم کرد.
۲-۲۵-۲- توجه کردن به روشی خاص
توجه کردن به روشی خاص نخست مستلزم آگاه شدن از روش توجه کردن است، یعنی، نظارت بر کانون توجه. در روانشناسی شناختی، فرایند نظارت فرآیندهای فکری، که شامل نظارت بر کانون توجه است “فراشناخت” نامیده میشود. این نظارت یک شرط لازم برای هدایت فعال توجه است، اما ممکن است به خودی خود نیز منافعی داشته باشد. فرآیندهای فراشناخت منجر به رشد تمرکززدایی از تفکر میشوند، به طوری که افکار به جای بازنماییهای لزوماٌ مستقیم واقعیت به صورت رخدادهای ذهنی زودگذر ادراک میشوند، تا به صورت شکلی از بینش فراشناختی درآیند (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴؛ تیزدیل، ۱۹۹۹؛ تیزدیل و همکاران، ۱۹۹۵).
۲-۲۵-۳- توجه کردن روی هدف و در لحظهی حاضر
این شکل از توجه شامل هدایت هدفمند توجه به تجربهی لحظهی حاضر است. تمرین عادت به حفظ حالت توجه به لحظهی حاضر میتواند آگاهی از منحرف شدن از این حالت را افزایش دهد. نشخوار فکری یا تصویرسازی ذهنی مربوط به گذشته و آینده ممکن است به سرعت و به صورت پایداری مورد شناسایی قرار گیرد. حضورذهن میتواند نه تنها به وسیلهی ترغیب توجه کردن به لحظهی حاضر بلکه به وسیلهی اجازه دادن به تجربهی لحظهی حاضر برای پر کردن “فضای موجود توجه” منافعی فراهم کند به طوریکه انحراف توجه از لحظهی حاضر کاهش یابد.
مداخلات حضورذهن تصدیق میکنند که پردازش شناختی تجارب گذشته و آینده کارکردهای مهمی در درمان دارد. با این حال، نگرانیها و دلمشغولیهایی که ویژگی مشترک حالات روانرنجوری هستند به ندرت مزایای درازمدتی دارند و معمولاٌ آسیبشناسی روانی را تداوم میدهند یا تشدید میکنند. آموزش حضورذهن بر کاهش نشخوار به عنوان یک راهبرد راهحلمدار تاکید میکند، این روش به نوعی آغاز ایجاد تغییر در زمینهی پردازش مبتنی بر هدف میباشد و موجب ایجاد بازداری در زمینهی پردازش مبسوط غیرضروری میگردد (بیشاپ، لائو، شاپیرو، کارلسون و آندرسون[۲۴۸]، ۲۰۰۴).
توجه کردن به لحظهی حاضر شامل توانایی حفظ تمرکز تا حد امکان است. این توجه، توجه به عاطفهی منفی، حسهای جسمانی، یا افکار و تصاویر آشفتهساز را دربرمیگیرد. این عمل در تقابل با اجتناب تجربی یا حواسپرتی از تجربهی آشفتهساز است. چنین اجتناب یا حواسپرتی، وقتی مربوط به استرسزاهای زودگذر باشد میتواند پاسخ عاطفی و مناسبی باشد، اما نسبت به رنج دراز مدتتر یا پریشانی شدید پاسخ ناسازگارانهای است. همخوان با این موضوع، شواهد نشان میدهد که تلاش برای کنترل شناخت و عاطفه، مانند فرونشانی تفکر و کنار آمدن اجتنابی، معمولاٌ پیامد طولانی مدت ضعیفتری را پیشبینی میکند (ویلسن و مورل[۲۴۹]، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این کاهش اجتناب و واکنشپذیری به عاطفه و شناخت “منفی” زمینهای برای مواجهه، و پذیرش این تجربیات فراهم میکند (تیزدیل و همکاران، ۲۰۰۰؛ براون و رایان[۲۵۰]، ۲۰۰۳؛ رومر و اورسیلو[۲۵۱]، ۲۰۰۲؛ تیزدیل، ۱۹۹۹). این مکانیسم حساسیتزدایی، عاطفهی منفی را کاهش و سلامت روانشناختی را بهبود میبخشد (دیویدسن و همکاران، ۲۰۰۳).
۲-۲۶- توجه کردن بدون قضاوت
یک مکانیسم فرضی که منافع تمرین حضورذهن را در بردارد زوال به کارگیری از زبان ارزیابی کنندهی لفظی است. قضاوت کردن در مورد تجارب یک شخص به عنوان گرایشی برای تقویت تاثیرات آن در نظر گرفته میشود. حضورذهن به ما میآموزد به جای ارزیابی تجربیات هیجانی و شناختیمان، صرفاٌ به آنها توجه کنیم. حضورذهن از طریق کاهش عادتهای طبقهبندی دو مقولهای تجربه، به عنوان راهبردی مفید برای تقویت و سازگار نمودن اعمال رفتاری و شناختی در نظر گرفته میشود (هیز و ویلسن، ۲۰۰۳). این افزایش “انعطافپذیری شناختی” (رومر و اورسیلو، ۲۰۰۳) گشودگی به تجربه را افزایش، و گرایش به برچسب زدن برخی تجارب به عنوان “دشمن” را کاهش میدهد. این فلسفهی بدون قضاوت به افراد در مشکلاتشان کمک میکند.
۲-۲۷- مکانیسمهای زیست عصب شناختی حضورذهن
برای ایجاد درکی از حضورذهن ، پاسخ به این سوال که آیا تغییرات روانشناختی با تغییرات فیزیولوژیایی و زیستشیمیایی همبستگی دارد یا نه اهمیت دارد. اگرچه شواهد جاری هنوز محدود هستند، همبستههای سودمندی یافته شدهاند. دیویدسون و همکاران (۲۰۰۳) پژوهش کنترل شدهی تصادفی را با مراقبهکنندگان تازه کاری که دورهی هشت هفتهای MBSR را تکمیل کردند انجام دادند. گروه MBSR در مقایسه با گروه کنترل در چهار و هشت هفته ارزیابی پس از واکسن زدن، افزایشی را در فعالیت نیمهی چپ کرتکس پیشانی و مادهی پادتن نشان دادند. فعالیت نیمهی چپ ناحیه کورتیکال پیشین در انواع خاصی از بیانات هیجانی مثبت و معمولا در افراد افسرده درگیر است (دیویدسن، کیو، و سلنر[۲۵۲]، ۲۰۰۰؛ دیویدسن، اکمان، سارن، سنلایز، و فریسن[۲۵۳]، ۱۹۹۰؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این یافتهها نشان میدهد که MBCT میتواند فیزیولوژی مربوط به افسردگی در افراد آسیبپذیر را تحت تاثیر قرار دهد. در اثبات بیشتر این احتمال، پژوهشی اخیراٌ با مقایسهی راهبهای بودایی که مراقبهی بسیاری انجام میدادند با گروه کنترل غیرمراقبهکننده دریافتند که درگیری در شکلی از مراقبهی همدردی در مراقبهکنندگانِ با تجربه، نوسانهای نوار گامای الکتروآنسفالوگرافی (EEG) و مرحلهی انطباق را تقویت میکند (لاتز، گریسچار، رالینگس، ریکرد[۲۵۴]، و دیویدسن، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). چنین تغییراتی در EEGنشان میدهد که فعالیت عصبی مراقبهکنندگانِ با تجربه، در طول این حالت فکری به طرز غیرعادی هماهنگ است.
تیلور و لیبرزن[۲۵۵] (۲۰۰۷) تغییر طرحهای هیجانی ناسازگارانه از طریق بازجهتدهی توجه و تغییر ارتباط با فرایندهای شناختی و احساسی درونی را به شیوههایی همچون حضورذهن را با تاثیر این روش بر روی نواحی از هیپوتالاموس که وظیفهی ایجاد و حفظ هموئستاز بدن را در سطوح پایین برعهده دارد مرتبط میدانند. شاید این نتیجهگیری به خاطر تاکیدی باشد که در حضورذهن بر استفاده از تنفس و حسهای بدنی عمقی به عنوان ابزارهایی برای قرارگیری در حالت ذهنیِ بودن میشود. با این حال، در مطالعات دیگر نتایج دیگری به دست آمده است و مکانیسمها و مدارهای نورونی دیگری در این ارتباط شناسایی شدهاند برای مثال میتوان به ایجاد بهبودی در انعطافپذیری توجه (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴) از طریق تاثیرگذاری این روش بر روی شبکه های عصبی پیشانی آهیانهای و شبکه های کنترل هیجانی پیشانی لیمبیک و تغییر در تجربهی حس از خود اشاره نمود.
مطالعات تصویربرداری عصبی دربارهی حضورذهن نیز نشان داد که این حالت، قشر سینگولیت خلفی، و لوب گیجگاهی راست را دربرمیگیرد. مطالعات مربوط به MRI نشان میدهد که حضورذهن توانایی افزایش قطر قشری را در اینسولای راست، و شیار پیشانی قدامی و میانی نیمکرهی راست دارد. با این حال، تنها یک مطالعه در مورد تصویربرداری عصبی وجود دارد که نشان داده است درمان موجب افزایش فعالسازی قشر پیشانی نیمکرهی چپ میشود (به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹).
اخیراٌ، تنگ و پوسنر[۲۵۶] (۲۰۰۹؛ به نقل از سوئر، لینچ، والاچ، و کولز[۲۵۷]، ۲۰۱۱) در یک آزمایش تصادفی، دریافتند که انجامدهندگان حضورذهن جریان خون مغزی منطقهای بیشتری در کرتکس سینگولیت قدامی راست[۲۵۸] (ACC)، شامل ACC زیر زانویی[۲۵۹] (ناحیه برودمن (BA 25))، ACC شکمی مجاورBA 32) [۲۶۰])، اینسولای چپ[۲۶۱]، لوبول پسسری[۲۶۲]، کرتکس سینگولیت خلفی راست[۲۶۳]، پریکونیوز چپ[۲۶۴]، و ساختارهای زیرقشری پوتامن[۲۶۵] و هستهی دمدار[۲۶۶] نشان دادند. این نواحی مغزی با تنظیم هیجانی (بوش، لو[۲۶۷]، و پوسنر، ۲۰۰۰؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) رابطه دارند. همچنین، هم لازار[۲۶۸] و همکاران (۲۰۰۵) و هم هولزل[۲۶۹] و همکاران (۲۰۰۸؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) نشان دادهاند که حضورذهن میتواند با افزایش مادهی خاکستری که به صورت طولی در نواحی مرکزی مغز امتداد دارد رابطه داشته باشد. این پژوهشگران دریافتند که همبستگی تراکم مادهی خاکستری در شکنج گیجگاهی تحتانی چپ[۲۷۰] با کارایی فکری، این فرضیه را که آموزش مراقبه تاثیر مثبتی بر تراکم مادهی خاکستری در این ناحیه دارد تقویت میکند (لاتز، اسلگتر، دان[۲۷۱]، و دیویدسن، ۲۰۰۸؛ فارب و همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱). این نتایج نشان میدهد که توانایی حضورذهنی که حالت هیجانی را تحت تاثیر قرار میدهد نه تنها پایهی عصبشناختی دارد بلکه آموزش حضورذهن - بر اساس الگوی انعطافپذیری عصبی- در واقع ممکن است ترکیب ساختاری مغز را تحت تاثیر قرار دهد.
۲-۲۸- مکانیسم برخورد MBCT با الگوهای شناختی افسردهساز
۲-۲۸-۱- تمرکززدایی
تمرکززدایی به عنوان توانایی تمرکز بر لحظهی حاضر و حالت بدون قضاوت در مورد افکار و احساسات، و پذیرش آنهاست (فرسکو، سگال، بیز، و کندی[۲۷۲]، ۲۰۰۷). پژوهشها نشان داده است که تمرکززدایی میتواند سطوح نشخوار افسردهساز را به وسیلهی آموزش راه های سازگارانهتر مربوط به تفکر به بیماران کاهش دهد (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). MBCT برای تقویت رابطه تمرکززدایی با افکار منفی بیماران طراحی شده است (برای مثال، افکار حقیقی نیستند). ایدهی اصلی تمرکززدایی مطرح کردن تغییرات اساسی در دیدگاه ها، باورها و الگوهای شناختی ناآشکار شخص میباشد که رابطه بیماران افسرده با افکار و احساسات منفی را شکل میدهد. تمرکززدایی شامل فاصله گرفتن، دوری، انفصال، مجاز دانستن، پذیرش و رها کردن افکار و خلقیات منفی است.
MBCT شامل تمرین مولفههایی است که بیماران را درجهت تمرکززدایی سوق میدهد. بیماران در برنامهی MBCT تمرکززدایی از افکار و هیجانات (یا هر چیز دیگری که ممکن است رخ دهد) را در طول جلسات مراقبه تمرین میکنند. این جلسات یک شخص را قادر میسازد تا تمرکززدایی را در یک محیط کنترل شده معمولاٌ در حالت نشسته با چشمهای بسته در فضایی آرام تمرین کنند. وقتی مهارت تمرین شود پذیرش تسهیل میگردد و با زندگی روزمره بیمار ادغام میشود.
۲-۲۸-۲- حالت انجام دادن به حالت بودن
تغییر از حالت انجام دادن به حالت بودن مولفهای کلیدی در MBCT است که به بیماران کمک میکند تا تمرکززدایی کنند. حالت انجام دادن شامل تفکر بسیار در مورد آینده یا گذشته، و نبودن در لحظهی حاضر است. حالت بودن حالتی بدون تلاش و بدون قضاوت است. تمرکززدایی مشابه با حالت بودن ذهن است. حالت انجام دادن وقتی است که بین این که چیزها چگونه هستند و چگونه انتظار میرود که باشند که به وسیله ذهن تعیین میشود اختلاف وجود دارد. سپس تفاوتها به صورت خودکار احساسات منفی را فعال خواهند کرد که میتواند الگوی فکری همیشگی را راه اندازی کند، تا شخص را نسبت به حرکات و اعمالی سوق دهد تا درصدد رفع اختلاف بین حالت موجود و حالت مطلوب باشد. اگر اعمال به صورت موفقیتآمیزی این شکاف را کاهش دهد و حالت مطلوب حاصل شود، حالت انجام دادن از ذهن شخص خارج خواهد شد. اما اگر پس از اقدامات صورت گرفته، تفاوتها باقی بماند ذهن در این حالت انجام دادن، پیرامون جستجوی اجباری برای راه های احتمالی نگه داشته خواهد شد تا این اختلافات را کاهش دهد. یک “نظارت و ارزیابی پیوسته از پیشرفت” مورد بحث هستند (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). چرخهی تکراری جستجو، نظارت و ارزیابی، بسیاری از افکار و احساسات را ایجاد میکند، و اینها به جای رخدادهایی در ذهن واقعی در نظر گرفته میشوند. در همان زمان، ذهن ممکن است آن قدر درگیر اختلافات، حل مسئله، و تحلیل گذشته و آینده باشد که بیماران ممکن است از حالت یا تجربهی حال حاضرشان غفلت کنند. سگال و همکاران (۲۰۰۲) دریافتند مشکل حالت انجام دادن این است که پردازش آن معمولاٌ ارادی، هشیار، و طراحی شده نیست؛ در عوض، نسبتاٌ به صورت خودکار به عنوان عادت ذهنی آغاز میشود و تداوم مییابد. علاوه بر این، در این فرایند افکار و احساسات به عنوان خوب یا بد ارزیابی میشوند، که ذهن را وادار میسازد تا اهداف را برای حفظ افکار و احساسات خوب و کاهش افکار و احساسات بد تنظیم کند. بنابراین قضاوت و ارزیابی نسبت به نشخوار و حالت انجام دادن درونی هستند. این چرخهی تکراری حالت انجام دادن نهایتاٌ حس ناخشنودی و ناتوانی شخصی را به دلیل قضاوت و ارزیابی دایمی افزایش میدهد.
تمرکززدایی در حضورذهن در کمک به بیماران برای رها کردن حالت انجام دادن و اتخاذ حالت بودن به منظور کاهش آسیبپذیریشان نسبت به عود/بازپیدایی بسیار مهم است. برخلاف حالت انجام دادن، حالت بودن شامل جستجو برای اختلافات بین حالت ذهنی جاری و حالت مطلوب نیست. همچنین شامل نظارت و ارزیابی پیوسته نیستند. در عوض، ذهن در حالت بودن کاملاٌ پذیرنده است و از تجربیات لحظهی حاضر آگاه است. حالت بودن به جای تفکر و ارزیابی دربارهی حال، آینده، یا گذشته در حالت انجام دادن، به وسیله تجربهی مستقیم، و فوری لحظهی حاضر مشخص میشود.
از طریق این روش جدیدِ بودن، رابطه شخص با افکار و احساساتش تغییر داده میشود. در این حالتِ بودن، افکار و احساسات به عنوان “رخدادهای گذرایی در ذهن، در نظر گرفته میشوند که از بین خواهند رفت” (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). در این حالت تمرکززدایی به وسیلهی افکار و احساسات منفصل از اعمال هدفگرا شکل خواهد گرفت و افکار برای الحاق به احساسات خوشایند و کاهش یا اجتناب از احساسات ناخوشایند تلاش نمیکنند. این به نوبهی خود تحمل برای هیجانات یا احساسات نامطلوب یا ناخوشایند را بدون فعالسازی الگوهایی که منجر به افسردگی میشوند تقویت میکند. سگال و همکاران (۲۰۰۲) اظهار داشتند که حالتِ بودن در “حس آزادی، نیرومندی، و رها شدن از تجربه به روش های جدید نقش دارد".
۲-۲۹- محدودیتهای MBCT
با وجود اثربخشی MBCT بر اساس هزینه های پایین و میزان موفقیت بالا در کاهش عودهای افسردگی، پژوهشها نشان میدهد که اثربخشی یکسانی در پیشگیری از همهی اشکال عود افسردگی ندارد. به عقیدهی سگال و همکاران (۲۰۰۲) اگرچه MBCT برای بیمارانی با سه دوره یا بیشتر موثر است، برای افرادی که تنها دو دورهی قبلی داشتهاند موثر نیست. میزان عود برای آنهایی که MBCT دریافت میکنند و برای آنهایی که یکی از درمانهای رایج[۲۷۳] (TAU) را دریافت میکنند یکسان است. نتایج مشابهی از پژوهش ما و تیزدیل (۲۰۰۴) به دست آمده است.
ما و تیزدیل (۲۰۰۴) نیز نشان دادند که اگر هنگام شروع افسردگی هیچ رخداد زندگی پیشایندی وجود نداشته باشد، کاهش میزان عود/بازپیدایی در MBCT به حداکثر میرسد، در حالیکه هیچ تفاوتی بین MBCT و TAU برای افسردگیهایی که به وسیلهی رخدادهای معنادار زندگی شروع میشود نشان داده نشد. به عبارت دیگر، MBCT در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با نوع خودپیرو و نشخواری الگوهای تفکر منفی که به طور درونی فراخوانده میشوند موثر است، اما در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با رخدادهای سخت زندگی ناموثر است.
سگال و همکاران (۲۰۰۲) نشان دادند که MBCT به ویژه برای آنهایی که در گذشته افسردگی داشتهاند اما در هنگام شروع برنامهی MBCT نسبتاٌ بهبود یافتهاند طراحی شده است. بنابراین، MBCT بیمارانی را که افسردگی حاد دارند هدف قرار نمیدهد زیرا تمرکز ضعیف و تفکر منفی شدیدتر در میان این بیماران توجه و تمرکزشان را که مستلزم رشد مهارتهای بنیادین MBCT است تحت تاثیر قرار خواهد داد. برعکس، بر اساس یافته های پژوهش کنی و ویلیامز (۲۰۰۷)، اغلب شرکتکنندگان در MBCT که افسردگی شدید دارند در نمرات افسردگیشان بهبودی نشان دادند. با این حال، حتی اگر شرکتکنندگان شدیداٌ افسرده بودند، باید تشخیصشان صرفاٌ افسردگی اساسی بود نه اختلال عاطفی. آنهایی که واجد شرایط برای شرکت در آن پژوهش بودند نیز اگر تشخیصشان افسردگی اساسی بود مستلزم داشتن سه دوره یا بیشتر بودند. در واقع این دو ملاک کاربرد دامنهی نتایج در این پژوهش را محدود میکرد. بنابراین، اثربخشی MBCT در بیماران افسردهی حاد هنوز قطعی نیست.
به عقیدهی کوئلهو، کنتر، و ارنست[۲۷۴] (۲۰۰۷)، پژوهش در موردMBCT در مراحل مقدماتیاش میباشد و تلاش برای ترسیم نتیجهگیریهای قطعی در مورد اثربخشیاش هنوز زود است. در مورد “نقش منحصر به فرد مراقبهی حضورذهن در پیامد MBCT” پژوهش کافی وجود ندارد (لاو مکمین[۲۷۵]، ۲۰۰۵). نقشی که حضورذهن در MBCT برای پیشگیری از عود/بازپیدایی افسردگی بازی میکند و اثربخشی واقعیاش هنوز قطعی نیست. پژوهش بیشتری برای تایید اثربخشی و کارآمدی MBCT لازم است؛ برای مثال، آیا MBCT نسبت به مددکاری اجتماعی فردی و یا تجویز دارو به منابع کمتری نیاز دارد (کوئلهو و همکاران، ۲۰۰۷).
۲-۳۰- درمان شناختی رفتاری
اولین رویکرد درمان مستقلی که منجر به پایه گذاری درمان شناختی رفتاری[۲۷۶] گردید، درمان عقلانی – هیجانی[۲۷۷] بود که توسط دکتر آلبرت آلیس[۲۷۸] بنیان گذاشته شد. اواسط دهه ۱۹۵۰، آلیس در واکنش به طبیعت ناکارآمد روانکاوی رویکرد خود را توسعه داد. ریشههای فلسفی RET به گروهی از فلاسفه یونان باز میگردد، ازجمله اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس. اپیکتتوس در رسالهای نوشت: انسانها توسط چیزها آشفته و پریشان نمیشوند، بلکه با برداشت و باوری که از آنها میگیرند چنین میشوند. رواندرمانگر مدرنی که بیشترین تلاش را در پیشرفت RET داشت آلفرد آدلر بود (روانشناسی فردی را ایجاد نمود). آدلر که یک نئوفرویدی است اظهار داشت: من معتقدم که رفتار یک فرد از ایدههای او سرچشمه میگیرد.
۳-۴-۱۹ . مصاحبه
از نظر چنگ(۲۰۰۸) مصاحبه به اتواتنوگرافی مربوط نیست؛ زیرا تمرکز اولیهی این روش پژوهشی، بر زندگی خود است؛ و مصاحبهها معمولاً برای بهدستآوردن تجربیات زندگی دیگران به کار میرود. بنابراین در مطالعهی اتواتنوگرافیک، مصاحبه بهمنزلهی اولین راهبرد جمع آوری اطلاعات در نظر گرفته نمی شود. وقتی از مصاحبه با دیگران در اتواتنوگرافی استفاده می کنیم به هدف متفاوتی دست پیدا می کنیم: در اینجا مصاحبه ها داده های خارجی را فراهم می کند که حاوی اطلاعات زمینه ای برای تایید، تکمیل یا رد داده های تولید شده درونی هستند.
برای جمع آوری تجارب زیسته سایر معلمان از تکنیک مصاحبه روایی تاریخچه زندگی معلمان استفاده کردم.من ابتدا ۱۲ نفر را به عنوان نمونه برای مصاحبه در نظر گرفته بودم.این افراد سوابق کاری مختلفی(از تازه کار تا معلمانی با سابقه کاری بالا) داشتند.ملاک انتخاب این افراد میزان تشابه ،تفاوت و تضاد آنها با من بود.در واقع من می خواستم از تکنیک مقایسه با دیگران مشابه،دیگران متفاوت و دیگران متضاد استفاده کنم تا روایی کار بیشتر شود.من قبل از انجام مصاحبه گفتگویی غیر رسمی و فردی با هر یک از افراد مذکور داشتم.آنها مرا می شناختند و نیازی به معرفی خودم نبود .بنابر این من درباره هدف انجام این پژوهش و روش آن توضیحاتی ارائه دادم.به منظور اینکه نظرات و سلائق یا علایق شخصی من بر روند مصاحبه و نظرات معلمان تاثیر نگذارد و امکان مقایسه دقیق تر نظرات آنها با روایت من فراهم شود،تصمیم گرفتم مصاحبه را به صورت غیر مستقیم انجام دهم.از این رو،پیش نویس مصاحبه روایی تاریخچه زندگی معلمان که مصاحبه ای باز پاسخ و نیمه ساختاریافته بود( پیوست ب، مک آدامز، ۱۹۹۳) را تکثیر کرده و در اختیار افراد قرار دادم.این مصاحبه بر هشت رویداد کلیدی برای مصاحبه زندگی استوار بود :تجربه های اوج[۲۱۶]در معلمی،تجربه های تلخ[۲۱۷]از معلمی،نقاط تحول،خاطرات قدیمی،یک خاطره مهم از دوران کودکی،خاطره مهمی از دوران نوجوانی،خاطره ای از دوران بزرگسالی و خاطرات مهم دیگر. نه نفراز معلمان پس از مطالعه پیش نویس مصاحبه از شرکت در پژوهش خودداری کردند.آنها معتقد بودند ،سوالات بسیار شخصی است و به قول یکی از آنها"باید هر چه از زندگی داریم،بریزیم روی دایره".هر چند من به آنها هم در فرم رضایت آگاهانه( پیوست ج) برای شرکت در پژوهش و هم به صورت حضوری توضیح دادم که از نام مستعار در پژوهش استفاده خواهد شد،آنها نپذیرفتند.حالا من تنها سه شرکت کننده داشتم که هر سه آنها، از دوستان و همکاران من بودند (۲زن و یک مرد).از این تعداد یک زن و یک مرد هم کلاسی های دوران کارشناسی ارشد من بودند .زن دیگر نیز از دوستان همکار من بود که از سال دوم کارم تا کنون با او ارتباط داشته ام و کارشناسی ارشد جغرافیا داشت. به عبارت بهتر این افراد"گروه دیگران مشابه” من را تشکیل می دادند که حاضر به ادامه کار شده بودند.وجه تشابه من و آنها در نگرش ها به تدریس و معلمی،ارزش ها ،سن،سابقه خدمت،میزان تحصیلات،سکونت و محل خدمت بود.من باید یک نفر دیگر را نیز اضافه می کردم تا به حداقل تعداد ممکن افراد برای مصاحبه در اتواتنوگرافی دست یابم.«در اتواتنوگرافی برای انجام مصاحبه ای متمرکز تعداد مناسب افراد با در نظر گرفتن خودِ پژوهشگر ۵تا شش نفر است»(الیس و بوچنر،۲۰۰۰). از این رو،با یکی دیگر از معلمان که سابقه دوستی خانوادگی طولانی مدتی با هم داشتیم،خواستم تا در این مصاحبه روایی شرکت کند.جدول زیر اطلاعات بیشتری را درباره نمونه های شرکت کننده در مصاحبه نشان می دهد:
جدول۱٫معرفی نمونه های مصاحبه
ردیف | نام و نام خانوادگی | جنسیت | سال تولد | سابقه کار | مدرک و رشته تحصیلی |
ا | مصاحبه شونده شماره۱ | مرد | ۱۳۵۲ | ۲۰سال | دانشجوی دکتری برنامه ریزی درسی |
۲ | مصاحبه شونده ۲ | زن | ۱۳۵۲ | ۲۲سال(با احتساب سنوات حق التدریس) | کارشناسی ارشد برنامه ریزی درسی |
۳ | مصاحبه شونده ۳ | مرد | ۱۳۵۲ | ۱۹سال | دانشجوی دکتری برنامه ریزی درسی |
۴ | مصاحبه شونده ۴ | زن | ۱۳۵۲ | ۱۷سال(با احتساب سنوات حق التدریس) | کارشناسی ارشد جغرافیا |
گسترش باورهای تعمیمیافته به معنی تأثیرگذاریهای جهانبینیهای مختلف؛ میتواند باعث افزایش نارضایتیها و هدایت مردم برای یافتن راههای عملی رفع آنها شود. (ویکی پدیا ،۲۰۱۱)
عوامل شتاب دهنده، حوادث یا رویدادهایی هستند که در واقع موجب میشود کسانی که در جنبش شرکت میکنند مستقیماً وارد عمل شوند. در حقیقت، این عوامل جزو شرایط پیدایش جنبشها نیست؛ بلکه به شکلگیری آن سرعت میبخشد.
شرط دیگر پیدایش جنبشهای اجتماعی، وجود گروه هماهنگ است که برای عمل بسیج شده، وجود داشته باشد. هر جنبش اجتماعی نیازمند رهبر، منابع پولی و مادی، و وسایل ارتباط منظم بین شرکتکنندگان است. (ویکی پدیا ،۲۰۱۱)
چگونگی پیدایش و توسعه جنبشهای اجتماعی به شدت از عملکرد کنترل اجتماعی تأثیر میپذیرد.حاکمان ممکن است با مداخله و تعدیل زمینه ساختاری و فشار که انگیزه ظهور جنبش را ایجاد کرده است؛ به جنبش پاسخ دهند. نیروهای مسلح در کنترل اجتماعی تأثیرگذار هستند. اختلافات در درون پلیس و ارتش میتواند تأثیر قاطع در تعیین نتیجه رویاروییهای میان جنبشهای انقلابی و حاکمان داشته باشد. (ویکی پدیا ،۲۰۱۱)
۱۱-۲-۲- انواع جنبشهای اجتماعی:
جنبش می تواند محدود یا گسترده، معطوف به ایجاد تغییر مطلوب یا نامطلوب، متکی بر ابزار نهادین یا غیر نهادین؛ قانونی یا غیر قانونی، خشونتآمیز یا غیر خشونتآمیز، دارای پیامدهای محدود یا نامحدود، خواسته یا ناخواسته در عرصه های اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی، دارای اشکال و درجات متفاوتی از سازماندهی و متضمن اشکال و درجات متفاوتی از تعارض و اعتراض باشد. ( مشیرزاده، ۱۳۸۱، ۱۰)
جنبشهای اجتماعی مختلفی بر اساس اهداف و اعضای آن قابل تشخیص است:
۸٫٫جنبش آرمانگرا ؛در این نوع جنبش کوشش می شود که یک محیط اجتماعی آرمانی برای یک گروه به نسبت کوچکی از پیروان ، ایجاد شود به این گونه جنبش واپسزن یا جدا سر نیز میگویند. مثل کمونهای روستایی خود کفا که در دهۀ ۱۹۶۰در ایالات متحده بسیار مردمپسند بودند ،نمونه های برجسته ای از یک جنبش آرمانگرا به شمار می آیند .
دیوید آبرل: چهار نوع جنبش اجتماعی را دستهبندی میکند:
۱- جنبشهای دگرگون ساز؛ که هدفشان دگرگونی فراگیر در جامعه است. تغییراتی که این جنبشها در پی آن هستند، دگرگونی سریع، عظیم، جامع و فراگیر است. جنبشهای انقلابی یا رادیکال از این دستهاند.
۲- جنبشهای اصلاحطلب؛ که هدف محدودتری دارند و میخواهند برخی جنبههای نظم موجود را تغییر دهند. این دسته به نابرابری و بیعدالتی توجه ویژه دارند. گروههای مخالف سقط جنین در اروپا از این گونهاند.
۳- جنبشهای رستگاری بخش؛ که در صدد نجات افراد از شیوههای زندگیای هستند که فاسد کننده پنداشته میشود. بسیاری از جنبشهای مذهبی که به رستگاری انسانها توجه دارند، در ذیل این دستهاند.
۴- جنبشهای تغییر دهنده؛ که هدفشان تغییر جزیی در برخی عادات افراد است و قصد ندارند تغییر کاملی در عادات افراد پدید آورند بلکه تنها میخواهند برخی ویژگیهای معین رفتاری را تغییر دهند. ( شرفی ، ۲۰۱۱)
جدول شماره (۸ )انواع جنبش از دید آبرل
۱۲-۲-۲- مراحل جنبشهای اجتماعی:
مانند تمامی پدیده های اجتماعی جنبشهای اجتماعی نیز دارای یک چرخه زندگی هستند و از لحاظ تاریخی مراحلی را دارا میباشند. آرمند موس [۲۴]معتقد است که جنبشهای اجتماعی از پنج مرحله میگذرند: (واگو ، ۱۳۷۳، ۲۱۰)
جدول شماره ( ۹ ) مراحل جنبش اجتماعی آرمند موس
همه جنبشهای اجتماعی الگوی پیشرفت یکسانی را دنبال نمیکنند و به میزان متفاوتی رشد می کنند. وی ئی گیتز [۲۵] معتقد است که همه جنبشها از یک دوره بحرانی و ناآرام شروع میشوند، سپس در یک مرحله برانگیختگی توجه همگان را به خود جلب مینمایند و در مرحله بعد، نوعی قالبریزی در یک ساختار سازمانیافته رخ میدهد که ایدئولوژی جنبش روشن میگردد و در نهایت اگر جنبش در جلب حمایت عموم موفق شود، نهادی می شود. ( کوئن ، ، ۱۳۷۸، ۴۱۱)
۱۳-۲-۲- کارکردهای جنبش اجتماعی :
در جنبشهای اجتماعی سه کارکرد را میتوان ملاحظه نمود: ( روشه، ۱۳۶۶، ۱۶۹و۱۷۱)
جدول شماره ( ۱۰ ) کارکرد های جنبش اجتماعی گی روشه
۱۴-۲-۲- استراتژی های جنبش اجتماعی:
استراتژیهای مختلفی بهوسیله جنبش به کار میرود. گاه یکی از آنها و گاه ترکیبی از آنها به کار میرود. این استراتژیها عبارتاند از: ( واگو، ۱۳۷۳، ۲۹۳)