آثار وی
«مِن کشف اسرار الباطنیّه و غَوار مذهبِهِم» ،چکیده ردیّه ای بر مذهب اسماعیلی است که بخشهایی از آن به جا مانده است (نسخه خطی کتابخانه آمبروزیانا،گریفینی) ،
این اثر ظاهراً در حدود سال (۴۰۰ ه ق) نوشته شده و شامل گفتارهای ارزشمندی از متون اسماعیلی، بویژه کتاب المحصول ، اثر مفقود شده محمدبن احمد نَسَفی است.
کتاب «البحث علی ادلَّه التکفیر و التَفسیق» بحثی درباره معیارهای تشخیص عقاید بدعت آمیز، بویژه آنهایی است که با تعالیم معتزلی در باب توحید و عدل منافات دارد و کفر و گناه کبیره محسوب می شود. این کتاب شامل بخشی درباره جایگاه خلفای نخستین و مخالفان علی (۷)از دیدگاه زیدیه است و احتمالاً پس از ۴۱۵ نوشته شده است ، چون به دنبال نام عبدالجبار «رَحِمَهُ الله » آمده است.
«الموجَز»، در شرح مذهب فقهی الناصر للحق . بستی ظاهراً بر آن شرحی نوشته که در حاشیه نسخه ای از کتاب الاِبانه ابوجعفر هوسمی از آن نقل قول شده است. ( آرای فقهی بستی مکرر در شرح الناصریات اثر سیف الدین المنصور باللّه نیز نقل ، و در مواردی از آن به گفته بستی احتجاج شده است)
« کتاب المراتب فی مناقب اهل البیت» درباره فضائل خانواده پیامبر؛ ابن شهرآشوب ظاهراً آن را کتاب الدَرَجات ، و رضی الدین بن طاووس، «فضائل علی بن ابی طالب و مراتب امیرالمؤمنین(۷)» خوانده است . به قرار معلوم ، نسخه ابن طاووس فقط بخش راجع به علی علیه السلام را داشته است ؛
« کتاب الباهر»، درباره تعالیم فقهی الناصر للحق است که نام آن در کتاب «سبیل الرَشاد الی معرفه ربّالعباد» اثر «محمدبن حسین بن امیرالمؤمنین» ذکر شده است.
«کتاب المعتَمَد فی الامامه»، درباره امامت بر طبق تعالیم زیدی است که بستی در کتاب «البحث» خود از آن یاد کرده است.[۱۲۹]
۳-۱-۲ شیعیان اسماعیلیه
اسماعیلیّه فرقهای از شیعه هستند که معتقدند مقام امامت پس از امام صادق (۷) به فرزند بزرگش اسماعیل که در زمان آن حضرت از دنیا رفت منتقل شده است. از این گروه به قرامطه و شش امامی نیز تعبیر شده است. فرقه اسماعیلیه از فِرَق منشعب مذهب شیعه است. ظهور این فرقه، نتیجه اختلاف در امامت اسماعیل با برادرش حضرت امام موسی بن جعفر الکاظم(۷) بوده است. اینان معتقد بودند که بعد از امام جعفر صادق (۷) چون پسرش اسماعیل پیش از پدر در گذشته امامت محمد بن اسماعیل منتقل شده که سابع تام بوده و دور هفت به او خاتمه یافته است. نام این فرقه نیز برگرفته از اسماعیل بن جعفر (۷) است.[۱۳۰]
اندیشه های کلامی اسماعیلیان
اسماعیلیان، خداوند را برتر از آن میدانند که وهم و اندیشه و خرد انسانی بدان دست یابد و یا صفتی بپذیرد و در مورد امامت معتقدند: پس از خداوند، عقل کل و نفس کل جای دارند. مظهر عقل کل، هفت نفرند: شش نبی اولوالعزم و یک قائم. این هفت نفر- پس از عقل و نفس- در جایگاه سوم جای دارند و آنان را «ناطق» گویند. هر ناطقی را یک «وصیّ» است که وی را«امام» یا «اساس» خوانند .ناطق، شریعت جدید را وضع میکند و ناسخ شریعت قدیم است. آنان درباره آخرت بر این باورند که بهشت و دوزخ جسمانی وجود ندارد و به حلول و تناسخ ارواح معتقدند.[۱۳۱]
اسماعیلیه سیستان
تنها گزارشی که درباره فعالیت اسماعیلیه در سیستان وجود دارد مربوط به قرن چهارم هجری است و چگونگی ورود این فرقه در سیستان بیان نشده است؛ شاخص ترین عالم این فرقه در سیستان، ابو یعقوب سجستانی است.
أبو یعقوب إسحاق بن أحمد السجزی در سال ۲۷۶ (ه ق) در سیستان متولد شد و به یمن مسافرت کرده و در مدارس اسماعیلیه یمن شرکت جست؛ ابو یعقوب سجستانی در عصر خویش از شخصیت های برجسته اسماعیلی به شمار آمده به گونه ایی که در مناظرات دارای تبحر گشته و از متفکران فلسفی زمانه خود بوده است.[۱۳۲]
از زندگانى وى اطلاعات چندانى در دست نیست. او در سال ۳۲۲ هـ در بغداد نزد اسماعیلیان مشغول تحصیل بوده و به جمع شاگردان نسفى[۱۳۳] در خراسان پیوسته است. بعد از قتل نسفى در سال ۳۳۲ هـ سجستانى جانشین وى شد. احتمال دارد که وى بعد از ابوحاتم رازى[۱۳۴] داعى کل منطقه ایران شده باشد. گویا قدرت رهبرى آن به منطقه عراق نیز کشیده شده و داعیان شمال عراق و بغداد نیز زیر نظر او فعالیت مى کرده اند. او یکى از نویسندگان پرکار اسماعیلیه است. ابویعقوب در مقابل انتقادات ابوحاتم به نسفى موضع گرفت و از استادش «نسفى» دفاع کرد و کتابى به نام النصره نوشت. وى نیز معتقد بود که حضرت آدم(۷)شریعت نیاورده و دور ششم یعنى دور اسلام با آمدن محمد بن اسماعیل به پایان رسیده است و دور هفتم که دور الغاء شریعت است، آغاز گشته است. ابویعقوب کتابى در تأیید مطالب ابوحاتم و ردّ دیدگاههاى زکریاى رازی به نام اثبات النبوات نوشت و همان ادله ابوحاتم را درباره لزوم بعثت انبیاء بیان کرد. او در کتاب اثبات النبوات از اندیشه هاى اباحه گرانه خود در النصره فاصله گرفت و به دیدگاههاى ابوحاتم و فاطمیان نزدیک شد.[۱۳۵]
گویند وى در آخر عمر از قرامطه جدا شد و به فاطمیان پیوست و این مسئله به وسیله خلیفه چهارم فاطمى المعزّلدین الله انجام گرفت و باعث شد که تمام قرامطه ایران به فاطمیان بپیوندند و کم کم قرامطه در تاریخ محو گردند. بنابر نظر واکر[۱۳۶] او بعد از سال ۳۶۱ هـ که کتاب الافتخار خود را نوشت توسط خلف بن احمد، حاکم سیستان به قتل رسید. پل واکر در کتاب تشیع فلسفى قدیم، نوافلاطون گرایى ابویعقوب سجستانی به ترکیب اندیشه هاى نوافلاطونیان با اصول عقاید اسماعیلى پرداخته است و نشان داده که چگونه اندیشه هاى نو افلاطونیان با عقاید اسماعیلیه نخستین ممزوج گشته است. سجستانى در کتاب دیگر خود الینابیع به اصول عقاید اسماعیلى پرداخته و آنان را به صورت موجز و مختصر بیان کرده است. بعضى معتقدند کتاب المحصول نسفى و النصره ابویعقوب به علت ترویج اباحه گرایى، از سوى فاطمیان مورد استقبال قرار نگرفت و نسخه هاى آن در طول زمان از بین رفت.[۱۳۷]
وی به خاطر تفکرات فلسفی اش به قتل رسید و شاگردش- حمید الدین کرمانی (حجه العراقین) - ادامه دهنده راه استادش قرار گرفت.[۱۳۸]
«ابو یعقوب سجستانی» ۳۰ کتاب نگاشته است که مشهورترین آنان عبارتند از: ۱٫ النصره، ۲٫ الافتخار، ۳٫ المقالید، ۴٫ مسیله الاَحزان، ۵٫ سلم النجاه، ۶٫ سرائر المعاد والمعاش، ۷٫ کشف المحجوب، ۸٫ الوعظ، ۹٫ أُسس البقاء، ۱۰، خزانه الاَدله، ۱۱٫ تآلف الاَرواح، ۱۲٫ تأویل الشریعه، ۱۳٫ أساس الدعوه، ۱۴٫ رساله تحفه المستجیبین، ۱۵٫ الینابیع.[۱۳۹]
از میان کتاب های که به وی منتسب کرده اند، دو کتاب کشف المحجوب- که یک کتاب فلسفی کلامی اسماعلیه است- و « الافتخار» به جا مانده است.
۴-۱-۲ جمع بندی فعالیت تشیع سیستان
از قرن اول هجری تشیع در سیستان حضور داشته است؛ بدین صورت که با ورود یاران امیرالمومنین(۷) تفکر شیعی در آن منطقه وارد شد و امثال کسانی چون شریح بن هانی این جریان را اداره می کردند، سپس در زمان امام صادق(۷)، حریز بن عبد الله به دستور آن حضرت وارد سیستان شد و مرجعیت فکری شیعی را بر عهده گرفت به گونه ای که در مواقع بحرانی فتوا به قتل خوارج ناصبی داد.
در قرن سوم به خاطر غلبه جریان اهل حدیث دوباره تفکر شیعی در سیستان افول کرد ولی در قرن چهارم به واسطه مرجعیت فکری محمد بن بحر رهنی جریان شیعه به اوج خود رسید و توانست عده بسیاری را طرفدار خود نماید.
علاوه بر شیعیان امامی، زیدیه و اسماعیلیه هم در قرون دوم و چهارم و پنجم هجری فعالیت داشته اند. طبق گزارشی که از کتاب احیاء الملوک بدست می آید که از قرن اول هجری تا زمان حیات نویسنده این کتاب - قرن ۱۱ هجری- محبت اهل البیت در سیستان وجود داشته است. چنانکه وی در این باره چنین می نویسد:
«هرچند متصدیان معاویه و آل مروان تکلیف سب امیر المؤمنین (۷) به آن جماعت-سیستانیان- نمودند از این معنى ابا کردند و افسون و افسانۀ آن قوم قبول طبع سیستانیان نیفتاد. بالاخره از دار الظلم بنى امیه فرمان رسید که از هریک نفر یک مثقال طلا بازیافت نمایند. چون مردم بىاکراه آن وجه را ادا نمودند، رفتهرفته آن وجه به ده مثقال طلا رسید. چون [در]یافتند که بالطوع و الرغبه. هرچیز که طلب شود مىدهند و مرتکب آن عمل شنیع نمىشوند، حکم کردند که در بازار سرهاى زنان اکابر آنجا را بتراشند تا بگفتن آن کلمۀ زشت راضى شوند. آن توفیقیافتگان به این امر راضى شدند و به سبب حضرت امیر راضى نشدند. چون دیدند که بههیچوجه به این گفتگو همداستان نشدند دست از ایشان داشتند. از آنزمان تا حال به محبت اهل بیت راسخ و ثابت قدمند. إِنَّ اَللّهَ لا یُضِیعُ أَجْرَ اَلْمُحْسِنِینَ».[۱۴۰]
۲-۲ خوارج
گروهی از مسلمانان در روزهای پایانی جنگ صفین با امیر المومنین (۷) به مخالفت برخاسته و حکم به کفر وی و جواز جنگ با او کردند. اینان و کسانی که اعتقادات آنان را داشتند، خوارج نامیده شدند. در روایات از آنان به «مارقین» نیز تعبیر شده است.[۱۴۱]
این فرقه از قرن اول هجری در سیستان حضور داشته اند؛ بدین شرح:
قرن اول
نفوذ خوارج در سیستان(مرحله اول)
در زمان خلافت امیرالمومنین(۷) آن حضرت درگیر جنگ های متعددی شدند که یکی از این جنگ ها، پیکار علیه خوارج بود؛ بعد از اینکه لشکر خوارج شکست خورد باقی مانده های آن ها گریختند و عده ای به سیستان پناه بردند- که از لحاظ جغرافیایی شبیه ترین منطقه به سرزمین عراق و حجاز بود- از جمله این افراد، حسکه بن عتاب الحطبی و عمران بن الفضیل البرجمی بودند که به زالق سیستان رفته و شهر زرنج را محاصره کردند در نتیجه آنجا را تحت تصرف خود آوردند.[۱۴۲]
در این هنگام امیرالمومنین-(۷)، عبد الرحمن بن جزو الطائی را با عدّه ای برای نابودی آنان به آن دیار فرستاد،که ایشان به وسیله حسکه، شهید شدند و آن حضرت به ابن عباس دستور داد که در آنجا والی قرار دهد و او نیز ربعی بن کاس العنبری را به همراه چهار هزار نفر، به آن دیار فرستاد؛ در نتیجه لشکر ربعی بن کاس پیروز گشت و او از سوی امیرالمومنین(۷) والی سیستان شد.[۱۴۳]
حضور یارن امیرالمومنین(۷)در سیستان نشانگر این است که نزدیک ترین یاران آن حضرت، مانندِ شریح بن هانئ[۱۴۴]در این منطقه فعالیت داشته ونهال محبت اهل البیت (:) را درآنجا کاشته وآنان را با الفبای ولایتِ اهل البیت آشنا کرده اند.
چنانکه گفتیم، خوارج در این منطقه نفوذ کردند که به وسیله لشکر امیرالمومنین-علیه السلام- نابود و سرانشان کشته شدند.
تحلیل ورود خوارج به سیستان (مرحله دوم)
در ابتدای ورود خوارج به سیستان، این فرقه دارای اقلیت بودند؛ چنانکه گفتیم دو نفر از سرکرده های خوارج به نام حسکه بن عتاب الحطبی و عمران بن الفضیل البرجمی وارد زالق سیستان شدند و شهر زرنج را محاصره کردند در نتیجه آنجا را تحت تصرف خود آوردند؛ اما لشکر چهار هزار نفری از سوی امیرالمومنان آنان را سرکوب کردند. [۱۴۵]
بعد از اینکه خوارج این منطقه نابود شدند، در زمان حکومت معاویه، خوارج به دستور وی به صورت علنی وارد سیستان شدند[۱۴۶] و به مرور زمان فرقه های مختلفی از خوارج در سیستان فعالیت کردند؛ که این نشان دهنده است که معاویه برای سرکوب اعتقادی مردم سیستان، خوارج را در این منطقه مستقر کرد.
درست است که در کوتاه مدت فرقه خوارج نتوانست، بر عقاید مردم سیستان تاثیر بگذارد چنانکه گفتیم در زمان حکومت یزید سیستانیان علیه او شورش کردند؛ اما در طولانی مدت به خاطر فرقه سازی از طرف دستگاه حکومت اموی، دو جریان خوارج مانند ازارقه و عطویه در این منطقه تاثیر فراوانی گذاشتند به گونه ایی که در انتهای قرن اول هجری اکثریت مردم سیستان متمایل به خوارج شدند؛ چنانکه شیخ مفید(۴)گزارش کرده که در زمان حیات حریز بن عبد الله سجستانی، خوارج اکثریت سیستان را تشکیل می دادند.[۱۴۷]
تحلیل نفوذ خوارج در سیستان (مرحله سوم)
بعد از اینکه شریح و یارانش به شهادت رسیدند و خوارج از کرمان رانده شدند،[۱۴۸] بهترین مکان برای آنان سیستان بود تا فعالیت های خود را ادامه دهند از سوی دگر، سیستانیان رضایت چندانی نسبت به حکومت اموی نداشتند؛ در نتیجه خوارج از این موقعیت بهره جستند و با آمدن همیان بن عدی السدوسی به سیستان فعالیت خوارج در آن ناحیه دوباره شروع شد. [۱۴۹]
با توجه به اینکه کرمان مرکز خوارج ازارقه بوده و رهبری این تفکر را قطری بن الفجاءه را برعهده داشته است،[۱۵۰] میتوان چنین نتیجه گرفت با ورود همیان بن عدی السدوسی از کرمان به سیستان، تفکر ازارقه بار دگر وارد سیستان شد؛ چنانکه با ورود قطری بن الفجاءه همراه حسن بصری[۱۵۱] اولین گام های ازارقه در سیستان آغاز گردید و با ورود همیان این تفکر رشد یافت؛ سپس «ابوخلده خارجی» در سیستان ادامه دهنده راه خوارج بود که وی در سال ۸۶(ه ق ) از سوی حجاج دستگیر شد ولی پیروانش در منطقه فعالیت می کردند.[۱۵۲]
با توجه به نگاشته تاریخ سیستان کثرت جنگ هایی که در سیستان رخ داده، باعث شد که در این قرن مکتب خاصی در سیستان رشد ننماید.[۱۵۳]
۱-۲-۲ فرقه های خوارج در سیستان
الف: ازارقه
این گروه پیروان ابو راشد نافع بن الازرق (م ۶۵ هجرى ) هستند. نافع نخستین کسى بود که با ابداع برخى آراى خاص باعث تفرقه و انشعاب در میان خوارج گردید. ازراقه بیش از دیگران در تبدیل شدن خوراج به یک گروه مذهبى و کلامى و نه صرفاً سیاسى، نقش داشتند؛ درعین حال، ازارقه از لحاظ سیاسى و نظامى و نیز تعداد پیروان و سپاهیان از دیگر فرقه هاى خوارج قوی تر و پر نفوذ تر بودند.
نافع در زمانى که عبدالله بن زبیر قیام کرده بود و بر مناطقى از جمله بخشهایى از ایران تسلط یافته بود، از بصره به سمت اهواز حرکت کرد و اهواز، فارس، کرمان و نواحى اطراف را به تصرف درآورد. آن ها به رهبرى نافع مدت ها با سپاهیان ابن زبیر و امویان جنگیدند تا اینکه ابن زبیر، یکى از فرماندهان خود را به نام مهلب بن ابى صفره با بیست هزار تن، از بصره به جنگ آن ها فرستاد. مهلب نوزده سال با ازارقه جنگید که مدتى ازسوى ابن زبیر و مدتى نیز ازسوى حجاج و در زمان حکومت عبدالملک بن مروان بود. او در یکى از جنگ ها نافع را کشت و سپس با ایجاد اختلاف در سپاه ازارقه، آنان را به کلى نابودکرد.[۱۵۴].
تاثیر ازارقه در سیستان
قَطَری بن الفجاءه همراهِ حسن بصری در سال(۴۲ه.ق) به دستور معاویه وارد سیستان شد[۱۵۵] و در زمان حکومت عبدالله بن زبیر در مکه، رهبری ازارقه-که پیروان «ابوراشد نافع بن الازرق» بودند را بر عهده گرفت؛ در همین دوران علیهِ حجاج شورید درنتیجه درسال ۷۹(ه.ق) در طبرستان کشته شد؛ وی درشهرهای مختلفی سکونت داشت که از جمله این شهرها سیستان درسال (۷۴ه.ق) بوده است؛[۱۵۶] این فرقه در ابتدا رویکرد کلامی داشت ولی به مرور زمان موضع سیاسی گرفت و علیهِ عبدالله بن زبیر و حجاج پیکار می کردند.[۱۵۷]
ب: عطویه
نجد بن عامر حنفى موسس فرقه نجدات از یمامه حرکت کرد تا به ازارقه پیوندد. در بین راه دو نفر به نام ابوفدیک و عطیه بن اسود (متوفی ۷۵ه.ق) که از نافع بن ازرق جدا شده بودند به نجده پیوسته و با وى بیعت کردند و او را امیرالمومنین خواندند و بدین سان فرقه جدیدى پدیدآمد؛ علت اختلاف نجده و نافع مسئله تقیه بوده است؛ زیرا نافع تقیه را حرام مى دانست و نجده آن را جایز مى دانست. کار این فرقه سرانجام به اختلاف کشید: گروهى دنبال عطیه بن اسود حنفى به سیستان رفتند و خوارج سیستان از وی تبعیت کردند به همین علت است که به خوارج سیستان در این دورانعطویه می گفتند و مبانی این فرقه همان مبانی «نجد بن عامر» است وگروهى با ابوفدیک به جنگ با نجده که از اصول خوارج تخطى کرده بود، پرداختند این گروه سرانجام نجده راکشتند. وگروهى به نجده وفادار ماندند.[۱۵۸]
فرم در حال بارگذاری ...