۲-۳-۲٫ دیدگاههای مربوط به ایمان و معنویت
بهرام دشتکی (۱۳۸۹) در مقالهای به بهترین نحو دیدگاههای پیرامون مذهب و معنویت را گرد آورده است. به گفتهی وی، نگاهی اجمالی به بازخورد روانشناسان برجسته نشان میدهد که دستکم در حد نظامهای بزرگ روانشناختی، روانشناسان دیدگاهی بدبینانه به مذهب ارائه کردهاند. شاید این برداشت از دین، به فلسفههای غالب در آن زمان، حرکت افراطی علوم بهسوی عینینگری و نیز کنشگریهای مذهب در آن زمان بازگردد. درمانگران دارای جهتگیری روان تحلیلگری، گرایشهای مذهبی را نشانههای انحراف از سلامت میدانستند و تحت تأثیر فروید، معتقد بودند که پیوند با خداوند، ادامهی وابستگی دوران کودکی است. بر اساس این نظریه، اعمال مذهبی، تکرار رفتارهای روانآزردهوار کودکی دربارهی والدین است. فروید میگوید که تا زمانی که دنیا تهدیدآمیز و پیشبینینشده باشد، انسان در پی پدری متعالی است تا احساس محافظت و احساس ایمنی را در خود به وجود آورد (جنیا ۱۹۹۵، به نقل از جان بزرگی).
مقیاس جهتگیری مذهبی آلپورت، مبنای منطقی فراهم کرده است که بر طبق آن، مذهب بهتر درک میشود (داناهو، ۱۹۸۵). وی مذهب را به دو صورت درونی و برونی میداند و معتقد است که مذهب درونی ساختار معنا دهنده دارد، برحسب اینکه تمام زندگی درک شده است. همچنین، آلپورت دریافت که مذهب درونی، با انعطافپذیری، تساهل، پختگی، یکپارچگی و وحدت در ارتباط است و مذهب بیرونی، مذهب آسودگی، قراردادهای اجتماعی و فردی میباشد و در ارتباط با طبقهبندیها، تبعیض، استثناسازی، ناپختگی، وابستگی، دیدگاه فایده گرا و تدافعی است (دیلی، ۱۹۹۷).
جلال تهرانی (۱۹۹۵) عنوان کرد که مذهب ظاهری در خدمت نیازها و ارزشهای دیگری از قبیل کسب موفقیت و موقعیت در خانواده یا گروه اجتماعی و مجوز فعالیتهای به سود فرد است و به جای آنکه روشنیبخش ارزشها و زندگی باشد، مانعی در برابر واقعیت است؛ ازاینرو، طبیعی است که چنین مذهبی موردانتقاد نظریهپردازانی همچون فروید (۱۹۶۴) قرار گیرد که معتقدند مذهب ساختاری رواننژند دارد و موجب ریا و تعصب میشود (مایرز، ۱۹۹۴، به نقل از برآبادی، ۱۳۸۳).
همانگونه که فروید و برخی از دانشمندان دیگر معتقدند، مذهب دستکم تا اندازهای در نیاز به امنیت و حمایت ریشه دارد. هود و همکارانش (۱۹۹۶) نتیجه گرفتند که بیشتر مردم در مواقع سختی به خدا روی میآورند. مواقعی که سبب ایجاد چنین وضعیتی میشود عبارتاند از:
۱- بیماری، ناتوانی و رویدادهای منفی که سبب ضعف روانی و جسمی میشوند؛
۲- انتظار مرگ یا مرگ دوستان و خویشاوندان؛
۳- رویارویی با موقعیت ناخوشایند در زندگی (هان، ۱۹۹۷؛ لاولند، ۱۹۶۸؛ و پارکس، ۱۹۷۲، به نقل از بزرگی، ۱۳۸۳).
هرچند فروید دین را توهم، روان آزردگی جهانی و افیون توصیف میکند که امید دارد انسانها بر آن چیره شوند (آیندهی توهم)، علاقه شدیدی به رفتار مذهبی داشت و مقالات متعدد و سه کتاب مهم درباره این موضوع نگاشته است (کولینز و وودز، به نقل از حیدری، ۱۳۸۲).
البته در عصر فروید، قضاوت منصفانه درباره دین غیرممکن بود. افزون بر آن، نتیجه تحلیل روانی محقق، تابع پیشفرضهای اوست. اگر یکی از پیشفرضها بیان کند که دین هیچ اختیار عینی ندارد و بههیچوجه، حاکی از حقیقتی متعالی نیست، این نتیجه طبیعی خواهد بود که تجربه، اندیشه و مناسک دینی فرد، برخاسته از نیازها و تمایلات اوست (ولف، ۱۹۹۷، به نقل از ناروتی نصرتی، ۱۳۸۰).
جینا (۱۹۹۵، به نقل از جان بزرگی، ۱۳۷۸) عنوان میکند که در میان روانشناسان رفتار که زیرگروهی از رفتاریگراها به شمار میروند نیز مخالفت با مذهب و معنویت به چشم میخورد. به دنبال مخالفت الیس، بنیانگذار مکتب عقلانی-عاطفی، با مذهب، بسیاری از رواندرمانگران شناختی معتقد بودند که هرگونه باور مذهبی، غیرمنطقی و ناپخته است. از نظر الیس و پیروانش، دیدگاه مبتنی بر انکار وجود خدا، راه رسیدن به کمال مطلوب سلامتی و خوبی است.
یونگ، خدا را در زندگی انسان دخیل میداند. به اعتقاد وی، خدا با وجود انسان آمیخته است و انسان با او زندگی، احساس و تجربه می کند. به همین دلیل، منبع آن را تعیین میکند (روان انسان)، ولی سخن فلاسفه و کلامیها را در شناخت خدا مبهم میداند. همین امر سبب شد که یونگ در کسوت کسی که منبع تجارب دینی و افکار مذهبی را روان آدمی میداند، به لاادریگرایی و حتی الحاد متهم شود. یونگ در پاسخ میگوید که از دیدگاه روانشناسان، درباره خدا بیش از آنچه در روان آدمی وجود دارد، نمیتوان اظهارنظر کرد؛ روانشناسان تنها میتوانند نشانهها و آثار و نه نشانهگذار را بشناسد (یونگ، ۱۹۳۸، به نقل از نارویی نصرتی، ۱۳۸۰).
به اعتقاد یونگ، محتویات ناخودآگاه، منشأ وضع و حالی برای انسان است که رفتارهای آدمی را تعیین میکند. در باورهای دینی، انگیزهی اصلی در مفاهیم کهن نهفته است. باور به مبدأ کل، بهعنوان مفهوم کهن، زیربنای باور به خداوند را در ادیان میسازد. از سوی دیگر، طراحی انسان برای آینده و پویش راه کمال، او را به سوی باور جهان آخرت میکشاند. چون انسان میخواهد به غایت و اهداف والایی در زندگی خویش دست یابد و نیز چون عمر کوتاه آدمی به او فرصت نمیدهد تا به این اهداف نائل گردد، معتقد میشود که در عالم پس از مرگ میتواند به این کمال مطلوب دست یابد (یونگ، ۱۹۳۸، به نقل از روحانی، ۱۳۷۵).
یونگ میگوید خدا با من است، خدا همان صدای ناخودآگاه است، خدا احتیاج به باور ندارد و چیزی که از درون احساس میشود، دیگر باور نمیخواهد. با این بحث، ما به ازای خارجی برای چنین تجربهی روانشناختی را از حیطهی روانشناسی که از دانش انسانی بیرون میداند؛ بنابراین، آنچه اریک فرام به یونگ نسبت میدهد و میگوید که میان یونگ و فروید در انکار خدا فرقی نیست، چندان دقیق نیست (جیمز، ۱۹۸۴، به نقل از نارونی نصرتی، ۱۳۸۰). یونگ نوشت که تمام مراجعان و بیماران بالای سه سال او، بدون معنا و استحکامی بودند که دیدگاه مذهبی میتوانست به آنها اعطا کند، یعنی آنان به سبب نداشتن دیدگاه مذهبی، معنا و استحکام خود را از دست داده و مریض شده بودند (میردریکوندی، ۱۳۸۲).
فرام در شش نیاز روانشناختی خود، نیاز به تعالی را قرار داده است. ما نیاز داریم که افرادی خلاق و بارور شویم. در قانون آفرینش، چه آفریدن زندگی باشد (مانند بزرگ کردن کودکان) یا آفریدن اشیای مادی، هنر یا اندیشهها، از حالت حیوانی فراتر رفته، به حالت آزادی و هدفمندی وارد میشویم و ماهیت متعالی داریم (شولتز و شولتز، ۱۹۹۸، به نقل از محمدی، ۱۳۸۴).
آدلر نیز در ابتدا وظایف سهگانه زندگی را شامل کار، ارتباط و عشق میدانست، سپس وظیفه چهارمی به آنها افزود تحت عنوان سازش یا کنار آمدن با خود؛ و سرانجام وظیفه معنوی یا وجودی را مطرح کرد که بهعنوان معنادهی به زندگی نامیده میشود (منسکر و گلد، ۲۰۰۰).
مزلو (به نقل از یزدی، ۱۳۷۵) یافتن معنا در زندگی را نگرانی عمده و اولیهی انسان میداند. پیدمنت (۱۹۹۹)، عنوان میکند که اگرچه روانشناسی انسانگرا، تنها بر معنویت متمرکز نیست، ولی به دلیل اهمیت دادن به رشد، به بعد متعالی نزدیک میباشد. وی میافزاید به اعتقاد مزلو فرد خودشکوفا به دنبال بالا بردن هستی خویش تا معرفتش را به خود و دیگران گسترش دهد و در هر کاری از شخصیت خود بهره گیرد. این فرایند توسط مجموعه بزرگتری از ارزشها هدایت میشود که بر خوبی، زیبایی و زندگی تأکید میکند. این مضمونها در روانشناسی وجودی فرانکل بسط و تفصیل مییابد؛ کسی که بر بعد درک و فهم انسان تأکید میکند: انگیزهی درونی فرد، معنا و هدفی جامع در زندگی او به وجود میآورد، بهگونهای که زندگی او را به سوی هدف اساسی و منزلت فردی سوق میدهد. در این جستجو فرد به مسؤولیت خود در قبال زندگیاش اعتراف میکند.
به اعتقاد فرانکل، انسان باید به این موضوع نیز توجه داشته باشد که در برابر پرسشی که او از هستی میکند و میگوید: «معنای زندگیام چیست؟»، زندگی یا هستی، زیستن وی را زیر سؤال میبرد و مسؤول است که به این پرسش زندگی پاسخ دهد. زندگی نوعی وظیفه است. انسان مذهبی با انسان غیرمذهبی تنها از این جهت اختلاف دارد که انسان باایمان میتواند وجود خود را نه از سر وظیفه که به صورت رسالت تجربه کند، یعنی به وجود آنکه وظیفه را به او محول کرده است، یعنی از منشأ رسالتش آگاه میباشد. سالهاست که منشأ این وظیفه را خدا نام نهادند (سیف بهزاد، ۱۳۷۲).
از آنجا که دو متغیر اصلی در این پژوهش سلامت روان و ایمان مذهبی میباشد، جا دارد توضیح جداگانهای برای نحوه ارتباط میان این دو متغیر در نظر گرفته شود که در این گفتار، بدان پرداخته شده است.
۲-۴٫ سلامت روان و ایمان
۲-۴-۱٫ نظریات و الگوها
به طور کلی در زمینه نقش مذهب در بهداشت روانی و جسمانی و نیز مقابله با عوامل فشارزا نظریات و الگوهای گوناگونی ارائه شده است که در اینجا به ذکر دو مورد عمده بسنده میشود:
الف: نقش مذهب در مقابله با عوامل فشارزا. پارگامنت از جمله پژوهشگرانی است که نظریهی جامعی در زمینه نقش مذهب در مقابله با عوامل فشارزا مطرح کرده است. او به سه شیوه تأثیرگذار مذهب در جریان مقابله با فشارهای گوناگون روانی و محیطی اشاره دارد:
نخست آنکه، مذهب میتواند به عنوان بخشی از فرایند مقابله تلقی شود و بر نحوه ارزیابی فرد از عامل تهدیدکننده و شدن آن اثر گذارد.
دوم آنکه، مذهب میتواند در فرایند مقابله مداخله کند. بدین معنی که در تعریف مجدد از مشکل به گونه ای قابلحل کمک کند.
سوم آنکه، مذهب میتواند روی نتایج و پیامدهای حاصل از عوامل فشارزا تأثیر گذارد؛ به عبارت دیگر، تفسیر افراد از نتایج و پیامدهای مربوط به رویدادهای زندگی، تحت تأثیر باورهای مذهبی قرار میگیرد (ابراهیمی قوام، ۱۳۷۴، به نقل از خدایاری و همکاران).
ب: تأثیر مذهب در سلامت از طریق تغییر سبک زندگی. والریت و لاری (۱۹۹۵) الگویی ارائه دادهاند که باورهای مذهبی را به دستگاه ایمنی عصبی-روانی پیوند میدهد. این پژوهشگران دیدگاهی روانی-اجتماعی را برای توجیه رابطه بین مذهب و سلامت روان پیشنهاد میکنند. آنها سلامتی را حالتی تعریف میکنند که دربردارنده مؤلفههایی همچون عمر طولانی، شادمانی، بهبودی بیماریهای حاد و بازگشت به سطح سلامتی پیشین است. تأثیر زیادی بر رفتار و نگرشهای مهم افراد از جمله برنامهریزی، خانواده، کار، سیاست و چگونگی تفسیر رویدادهای زندگی روزانه داشته باشد (خدایاری و همکاران، ۱۳۸۰).
۲-۴-۲٫ بررسی اصطلاحات قرآنی پیرامون سلامت روان
قرآن در سخن گفتن از آدمی، واژهها و مفاهیم معینی را به کار میگیرد. در مجموع، آنچه دربارهی آیات و شواهد قرآنی، در مورد «سلامت روان» مورد تفحص قرار گرفت، اصطلاحات «رشد»، «قلب سلیم» و «نفس مطمئنه»، نزدیکترین مفاهیم به «سلامت روان» هستند که مورد ارزیابی و مداقه قرار میگیرند.
رشد
«رشد» در لغت، به معنای راهیابی، هدایت و ثبات در راه حق است و مقابل کلمه «غی» به معنای ضلالت قرار دارد. رشد، رسیدن به راهی است که آدمی را به هدف میرساند (مصطفوی، ۱۳۶۰).
- «لاَ إِکْرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَیُؤْمِن بِاللّهِ فَقَدِ اسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَىَ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ» ﴿البقره، ۲۵۶﴾
واژهی رشد در فرهنگ قرآنی، از واژههای حوزهی عقل و فکر انسان است و به معنای رشد جسمانی نیست. رشد، کمال عقل است. ازاینرو، نمیتوان کسی را که عاقل است، رشید نامد (شاکر، ۱۳۷۸).
از دیدگاه صاحبنظران روانشناسی اسلامی، در ادبیات قرآنی، واژه «رشد» بهترین اصطلاح برای تبیین مفهوم سلامت روان و مسیر حرکت انسان به سوی کمال است (حسینی، ۱۳۶۴).
- «وَإِذَا سَأَلَکَ عِبَادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَهَ الدَّاعِ إِذَا دَعَانِ فَلْیَسْتَجِیبُواْ لِی وَلْیُؤْمِنُواْ بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ» ﴿البقره، ۱۸۶﴾، در این آیه، نتیجهی ایمان به خدا و اجابت دعوت او، رشد و تکامل عنوان شده است.
در حقیقت، مقصود از دعوت پیامبران الهی و پذیرش آن توسط مردم، دستیابی به تکامل روانی است. دستیابی به حداکثر رشد که به طور مترادف با کمال به کار میرود، در حقیقت، فلسفه زندگی از دیدگاه قرآن است. به یقین هیچ عاقلی نمیتواند ادعا کند که به حداکثر رشد و تکامل دست یافته و امکان دستیابی به مراحل بالاتر و پیشرفتهتر برای او غیرمقدور است. وقتی جهانبینی اسلامی و فلسفه زندگی از دیدگاه قرآن را در حرکت تکاملی خلاصه نماییم، انسانی که در این مسیر حرکت می کند، از معیار ایدهآل سلامت روان برخوردار است و به هر مقدار که از این مسیر فاصله داشته باشد، از سلامت روان دور است (حسینی، ۱۳۶۴).
قلب سلیم
در لغت، «سلامه»، به معنای مصون بودن از بیماری ظاهری و باطنی و «قلب سلیم»، به معنای دل و اندیشهای است که از دغل و نادرستی به دور باشد (راغب اصفهانی، ۱۴۱۲).
در تفاسیر، قلب سلیم، قلبی است که از شرک و شک و فساد و معاصی در امان باشد (طبرسی، ۱۳۷۲؛ طوسی، - و طیب، ۱۳۷۸).
اختصاص قلب به سلامت به این دلیل است که سلامت قلب باعث سلامت باقی اعضا و فساد آن نیز باعث فساد سایر اعضا میگردد (بانوی اصفهانی، ۱۳۶۱).
درباره اهمیت قلب سلیم همین بس که قرآن مجید آن را تنها سرمایه نجات، در روز قیامت معرفی کرده است:
- «یَوْمَ لَا یَنفَعُ مَالٌ وَلَا بَنُونَ» ﴿الشعراء، ۸۸﴾
- «إِلَّا مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِیمٍ» ﴿الشعراء، ۸۹﴾
در روایتی از حضرت صادق (ع) نقل شده است: «القلب السلیم الذی یلقی ربه و لیس فیه احد سواه» (مجلسی، ۱۴۰۴)، یعنی: قلب سلیم قلبی است که خدا را ملاقات کند در حالی که هیچکس جز او در آن نباشد.
حضرت صادق (ع) در روایت دیگری میفرمایند: «صاحب النیه الصادقه صاحب القلب السلیم، لان سلامه القلب من هواجس المذکورات تخلص النیه لله فی الامور کلها» (گیلانی، ۱۳۷۷)، یعنی: کسی که نیت صادقی دارد، صاحب قلب سلیم است، چرا که سلامت قلب از شرک و شک، نیت برای خدا را در همه امور، خالص میکند.
قلب سلیم، قلبی است که از شرک جلی و خفی، اخلاق زشت و آثار گناه و هرگونه تعلق به غیر که توجه انسان را به سوی خدا مختل میگرداند و در ایمان و تصدیق او نسبت به خداوند متعال، خلل وارد میکند، خالی باشد (طباطبایی، ۱۴۱۷).
انسانی که در مسیر رشد و سلامت روان قرار گرفته با اصلاح خویش در دو حوزه اندیشه و رفتار میتواند خود را در این مسیر ارتقا داده و به مراتب بالاتر برساند.
فرم در حال بارگذاری ...