با توجه به این توضیحات، به نظر میرسد گرایش راوندیه به الوهیت خلفا تا اندازهای متأثر از اندیشه های ایرانیان نسبت به پادشاهانشان بوده است.
۳-۲- ازدواج با محارم
بر اساس روایات منابع، ابومسلمیه که شاخهای از راوندیه است، ازدواج با محارم را برای خود جایز میدانستند.[۳۹۹] همانطور که میدانیم و پیش از این نیز ذکر شد، ازدواج با محارم از عقاید زردشتیان است و وجود این رسم در بین راوندیه، بیانگر تأثیرپذیری آنان از دین زردشتی است. اعتقاد زردشتیان به ازدواج با محارم، در فصل سیاهجامگان به طور مفصل مورد بررسی قرار گرفت.
۳-۳- مهماننوازی
از جمله موارد تشابه بین دین مزدکی و راوندیه میتوان به رسم مهماننوازی اشاره کرد. منابع شاخه ابومسلمیه راوندیه را فرقهای از خرمدینان میدانند که این موضوع ارتباط آنان با مزدکیان را تأیید میکند.[۴۰۰] در میان اعتقادات این فرقه، اعتقاد به مهماننوازی به چشم میخورد. در منابع آمده است که راوندیه همسر خود را با رضایت کامل در اختیار مهمانان خود قرار میدادند[۴۰۱] که این امر بیانگر مهماننوازی افراطی آنان است. سابقه این نوع مهماننوازی به دین مزدک برمیگردد. از این رو، ریشه و خاستگاه آن را باید در دین مزدکی جستجو نمود.
بر اساس آنچه در منابع آمده است، مزدکیان در مهمانی رفتاری از خود نشان میدادند که در هیچ کجا چنین رفتاری دیده نمیشد. از آنجا که مهماننوازی در دین مزدک بسیار حائز اهمیت بود، مزدکیان تمام تلاش خود را به کار میگرفتند تا رضایت مهمان خود را جلب نمایند. برای توضیحات بیشتر در مورد این رسم میتوان از گزارش ابنندیم استفاده کرد. وی در مورد شیوه مهماننوازی مزدکیان گزارش میدهد که آنان نه تنها چیزی را از مهمان خود دریغ نمیکردند، بلکه همسر خویش را نیز در اختیار مهمان خود قرار میدادند[۴۰۲] و اگر مردی، ۲۰ نفر مهمان داشت، بعد از پذیرایی از آنان و صرف نان، گوشت و شراب، موظف بود همسر خود را نیز در اختیار تکتک آنان قرار دهد و زیاد بودن تعداد مهمانان مانع از این نمیشد که آنان به مهمان بیحرمتی کرده و همسر خویش را از آنان دریغ کنند.[۴۰۳]
فصل سوم
سفیدجامگان
۱- معرفی سفیدجامگان
در واپسین سالهای خلافت منصور منطقه مرو در خراسان دچار آشوب شد. علّت این آشوب که حدود ۱۵۱ ه.ق.[۴۰۴] روی داد، دعاوی مردی بود که خود را پیامبر مینامید.[۴۰۵] وی ادعا میکرد که روح پیامبر وارد جسم او گردیده و او نیز همچون محمّد (ص) پیامبر و فرستاده خداست.[۴۰۶]
وی پس از ایجاد اغتشاش در این ناحیه به دستور منصور بازداشت و در بغداد زندانی شد. هر چند با دستگیری وی به اغتشاشات پایان داده شد و وی برای مدتی در زندان به سر برد، امّا سالهای سخت زندان نتوانست این مرد را از دعاوی خویش بازدارد. وی پس از آزادی، در سالهای آغازین خلافت مهدی به مرو بازگشت و دعاوی خود را با شدّت و حدّت بیشتری از سرگرفت، با گذشت زمان به شمار هواداران او افزوده گشت و جنبش او خطری جدّی برای دستگاه خلافت اسلامی ایجاد کرد.
یکی از علل تأثیر سخنان وی بر مردم، نقابی بود که به صورت خود میزد. وی ادعا داشت که صورتش نورانی است و چون کسی نمیتواند چهره واقعی و نورانی او را ببینند، مجبور است از نقاب استفاده کند.[۴۰۷] وی به دلیل استفاده مداوم از این نقاب، به مقنّع[۴۰۸] مشهور شد.
مقنع رهبر جنبشی بود که در تاریخ به نام سفیدجامگان، مُبَیِّضه و مقنّعه[۴۰۹] ثبت شده است.
۱-۱- مقنع، رهبر سفیدجامگان
درباره نام رهبر این نهضت، اتفاقنظری وجود ندارد و در اینباره روایات مختلفی ذکر شده است. منابع از او با نامهای مختلف هاشم،[۴۱۰] عطا[۴۱۱] و حکیم[۴۱۲] و القاب زندیق، ساحر، ملعون، شیطان و سرحلقه فاسدان یاد کردهاند.[۴۱۳] از نظر ظاهری نیز مردی کوتاهقد، زشت، یکچشم، دارای عارضه لکنت زبان و لال توصیف شده است.[۴۱۴]
اطلاعات ما در مورد زندگی وی چندان زیاد نیست. بر اساس روایات برخی از مورّخان که از تناقضات خالی نیست، مقنع به دهی به نام کاره[۴۱۵] در اطراف مرو منسوب بود که منابع از آن با نامهای مختلفی یاد کردهاند.[۴۱۶] او فردی کاملاً زیرک بود که علاقه خاصی به فراگیری علم داشت؛ به طوری که کتب زیادی از پیشینیان را مطالعه کرد و به علم هندسه تسلط یافت. او همچنین به جادو و سحر روی آورد و در این مورد اطّلاعات قابل توجّهی را کسب و در آن مهارت یافت.[۴۱۷]
بنا به نظری، وی در دوران جوانی از یاران ابومسلم خراسانی و کاتب دیوان وی بوده است و بنا به نظری دیگر، از سران سپاه ابومسلم بوده و پس از قتل ابومسلم، کاتب خالدبنابراهیمالذهلی و وزیر عبدالجبارأزدی والی خراسان شده است.[۴۱۸] هر چند برخی از مورّخان، اذعان دارند که مقنع از طریق رختشویی امرار معاش میکرده است.[۴۱۹]
اطّلاع دقیقی در مورد نام پدرش نیز در اختیار نداریم. برخی نام پدرش را حکیم و از اهالی بلخ میدانند که در روزگار خلافت منصور از سران سپاه خراسان بوده است و برخی نام او را عبدالله مروزی ذکر کردهاند.[۴۲۰] در مورد سال خروج او نیز اختلافاتی وجود دارد. آغاز قیام او را با اختلاف بین سالهای ۱۵۱ تا ۱۶۶ ه.ق. ذکر کردهاند.[۴۲۱]
۱-۲- وجه تسمیه سفیدجامگان
منابع در مورد وجه تسمیه سفیدجامگان همنظر نیستند. محقّقان بر این باورند که آنان یا به دلیل متمایز بودن از سایر مردم،[۴۲۲] یا به دلیل مخالفت با عباسیان و طرفداران آنان که سیاهپوش بودند[۴۲۳] و یا تحت تأثیر روحانیان مانوی که در آن زمان، در نواحی سغد[۴۲۴] و بخارا[۴۲۵] به سر میبردند، لباس سفید میپوشیدند.[۴۲۶]
لازم به ذکر است که پوشیدن لباس سفید علاوه بر مانویان در بین زردشتیان نیز مرسوم بوده است؛ برای نمونه، در یکی از جشنهای زردشتی که «اردیبهشتگان» نام دارد و به دلیل بزرگداشت امشاسپند اردیبهشت[۴۲۷] برگزار میشود، همه زردشتیان لباس سفید به تن میکنند و به طور گروهی به ستایش و پرستش اهورهمزدا میپردازند. زردشتیان در جشن «آبانگان» نیز لباس سفید میپوشند و با حضور در کنار جویبارها و رودها و خواندن نیایشها و سرودها، جشن خود را برگزار میکنند.[۴۲۸]
به نظر میرسد این نظر که سفیدجامگان به دلیل مخالفت با عباسیان، سفید میپوشیدند از ارجحیت بیشتری برخوردار باشد؛ چرا که پیش از مقنّع، پوشیدن لباس سفید برای اظهار مخالفت با عباسیان سابقه داشته و مخالفان برای نشان دادن نارضایتی خود از عباسیان که سیاهپوش بودند، لباس سفید به تن میکردند؛ برای نمونه در زمان خلافت سفّاح، یکی از سرداران مروان بر ضد سفّاح شورش کرد و لباس سفید به تن نمود.[۴۲۹]
۱-۳- بررسی تاریخی سفیدجامگان
بر اساس آنچه مورّخان آوردهاند، مقنع قیام خود را با ادعای الوهیت آغاز نمود. وی پس از اینکه شماری از مردم را گرد خویش فرا خواند، خود را خدای آنان و خدای تمام جهانیان معرفی کرد که در ادوار مختلف به صورتهای مختلف درآمده است. وی خطاب به مردم میگفت ابتدا خود را به صورت آدم آفریده، سپس به صورت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد، ابومسلم و اکنون به صورت مقنع.[۴۳۰] او ادعا میکرد که قدرت و توانایی آن را دارد که به هر شکلی که میخواهد، درآید.[۴۳۱] او همچنین وعده میداد که پیروان خود را به بهشت میبرد، غیب میداند و قادر است مردگان را زنده کند.[۴۳۲]
سخنان و دعاوی مقنع در میان مردم دهان به دهان گشت و نامش زبانزد خاصّ و عام شد. بر اساس آنچه مورّخان آوردهاند، گمراهان، جاهلان و فرومایگان، دعاوی باطل او را پذیرفته، دعوت او را اجابت کردند و به او گرویدند.[۴۳۳] مقنع که زیرکانه و هدفمند عمل میکرد، برای افزودن به شمار هوادارانش، دست به تبلیغات دامنهداری زد. از این رو، نامههایی به سرزمینهای اطراف نوشت و مردم را به سوی خود فرا خواند.
علاوه بر این، داعیانی به سرزمینهای مختلف اعزام کرد. یکی از این داعیان، فردی به نام عبداللهبنعمرو[۴۳۴] بود که راهی ماوراءالنّهر شد و اهالی آنجا را به جنبش مقنّع فرا خواند. اهالی منطقه سوبَخْ[۴۳۵] اولین کسانی بودند که دعوت او را پذیرفتند و به او گرویدند. وی پس از این موفقیت به تدریج توانست عده زیادی از اهالی بخارا، سغد، کِشّ و نَخْشَبْ را به فرقه سفیدجامگان درآورد.[۴۳۶] آنان دست به چپاول، غارت، قتل و خونریزی زده، آرامش و امنیت را از مردم سلب کردند و مایه ترس و بیم آنان شدند.
با نفوذ گسترده سخنان مقنّع در میان مردم و افزایش شمار هواردان او، موجی از ناآرامی مرو را فراگرفت. مهدی به محض اطّلاع از این واقعه، درصدد مقابله با او درآمد و سپاهی را به فرماندهی حُمَیْدبنقحطبه[۴۳۷] به دفع او گسیل داشت، اما مقنّع به محض آگاه شدن از این خبر متواری شد و درصدد برآمد که از خراسان که دیگر جای امنی برای او نبود، بگریزد و به ماوراءالنّهر- که هواداران او بسیار و منطقهای بود که مأموران عبّاسی نفوذ کمتری در آن داشتند- حرکت کند. حُمَیْدبنقحطبه که درصدد بود به هر شیوه ممکن او را دستگیر کند، برای دستگیری و ممانعت از خروج وی از مرو، سپاهیان خود را در کرانههای آمودریا[۴۳۸] مستقر و آنجا را تحت مراقبت و نگهبانی شدید قرار داد، اما این راهکار مثمرثمر نبود و مقنّع توانست به همراه جمعی از یارانش از آمودریا بگذرد و وارد ماوراءالنّهر شود.[۴۳۹]
با ورود مقنع به ماوراءالنّهر شورش وی وارد مرحله جدیدی گشت. او پس از ورود به آنجا در قلعهای از توابع کش که از آن به نامهای مختلف سنام،[۴۴۰] سام[۴۴۱] و سیام[۴۴۲] یاد شده، سکنی گزید و هوادارانش در دو قلعه سیام و سنجرده گرد آمدند.[۴۴۳] به تدریج سفیدجامگان بخارا،[۴۴۴] سغد و سایر نواحی- که پیش از این توسط داعی وی، عبداللهبنعمرو به سفیدجامگان پیوسته بودند- به او پیوستند و وی با حلال شمردن خون و مال مسلمانان، عده زیادی از ترکان را نیز با خود همراه نمود. با این اتّحاد، راه او برای تسلط بیشتر به مناطق اطراف هموار گردید و بدین ترتیب، دیری نپایید که به دلیل برخورداری از پایگاه مردمی گسترده، موفق شد قلعه نواکَث[۴۴۵] و منطقه سنجرده از توابع بخارا را تصرف و آنان را به منطقه تحت نفوذ خود ضمیمه کند.[۴۴۶]
حملات سفیدجامگان به مردم بیدفاع همچنان ادامه داشت. اقدام آنان در کشتار زیاد و کسب قدرت روزافزون تا حدّی بود که مورّخان گفتهاند نزدیک بود دین اسلام نابود و دین مقنّع تمام جهان را تحت سیطره خویش بگیرد.[۴۴۷] اقدامات آنان باعث تشویش و نگرانی مهدی، خلیفۀ عباسی شد و وی برای سرکوب کردن آنان، چندین سپاه به منطقه تحت اشغال ایشان روانه کرد، اما در جنگهایی که بین آنان صورت میگرفت، سفیدجامگان پیروز میدان بودند. با گذشت زمان، شورش سفیدجامگان گسترش بیشتری یافت. آنان کاروانها و روستاها را غارت کرده و زنان و فرزندان مسلمان را اسیر گرفته و میکشتند. پس از مدتی ده بَمِجْکَثْ[۴۴۸] از توابع بخارا را نیز مورد حمله و غارت قرار داده، مؤذّن و نمازگزاران همراه او را از دم تیغ گذراندند و اهل آن ده را قتلعام نمودند.[۴۴۹]
با ادامه این جنگ و گریزها، مردم که در برابر آنان خلع سلاح بودند، نه نیرویی برای دفاع داشتند و نه توانی برای ادامه این وضعیت اسفناک، به والی بخارا، حسینبنمُعاذ،[۴۵۰] پناه برده و از او درخواست یاری کرده و خواهان برخورد جدی با سفیدجامگان شدند. در نتیجه، حسینبنمُعاذ در رأس سپاهی بزرگ با همکاری سپاهی با فرماندهی قاضی بخارا که مردم داوطلبانه در آن شرکت کرده بودند، راهی جنگ با سفیدجامگان شدند. اینبار در جنگ شدیدی که بین آنان درگرفت، سفیدجامگان شکست خوردند، ۷۰۰ نفر از آنان کشته و باقیماندگان خواستار صلح شدند. در پیمانی که بین آنان منعقد شد، سفیدجامگان ملزم شدند جان و مال مسلمانان را در مخاطره قرار ندهند و به غارت و کشتار بیرحمانه خود خاتمه دهند. بنابراین موقتاً جنگ متوقف گردید، امّا هنوز مدت زمان زیادی از انعقاد این پیمان نگذشته بود که سفیدجامگان این توافقات را زیر پا گذاشته، از مفاد صلحنامه فاصله گرفتند و به اعمال خشونتآمیز خود بر ضد مسلمانان و مردم بیدفاع ادامه دادند.[۴۵۱]
در جنگ دیگری که با همکاری حسینبنمُعاذ والی بخارا و جبرئیلبنیحیی[۴۵۲] والی سمرقند روی داد، پس از سختیهای فراوان و جنگهای شبانه روز، سفیدجامگان بخارا بعد از چهار ماه شکست خوردند و عده زیادی از آنان کشته و بقیه متواری شدند.[۴۵۳]
برای انهدام کامل سفیدجامگان، مهدی سپاهی را به فرماندهی سعیدحرشی[۴۵۴] و دیگران به منطقه کِشّ اعزام نمود. اینبار سپاه اعزامی برای نابودی سفیدجامگانِ منطقه کشّ، سختتر عمل کرد. پس از جنگهایی که بین آنان صورت گرفت، سفیدجامگان شکست خورده، عقبنشینی کردند و در قلعه پناه گرفتند. سعیدحرشی نیروهای خود را در اطراف قلعه مستقر نمود و قلعه را محاصره نمود.[۴۵۵] محاصره قلعه طولانی شد و کار به جایی رسید که شمار زیادی از سفیدجامگان که خود را در مقابل مسلمانان ناتوان میدیدند و میدانستند که نبرد نظامی نتیجهای غیر از شکست برایشان نخواهد داشت، چارهای غیر از تسلیم برای خود ندیدند و تسلیم شدند.[۴۵۶] شمار تسلیمشدهها ۳۰ هزار نفر گزارش شده است.[۴۵۷]
مقنّع و تعداد کمی از یارانش با ناامیدی همچنان به مقاومت بیهوده خود ادامه دادند. روزهای آخر زندگی پیامبر نقابدار خراسان فرا رسیده بود. سپاه مسلمین در خارج از قلعه هر لحظه جان او و یاران اندکش را تهدید میکرد. مقنع که دیگر امیدی برای نجات نداشت، بنا به روایتی، خود را در خمی از تیزاب،[۴۵۸] ادویه حارّه[۴۵۹] و یا تنوری گداخته[۴۶۰] افکند و به این شکل به زندگی خود پایان داد و بنا به روایتی دیگر، زنان و تمام کسانی که تا آخرین لحظه با او بودند، گرد خود فرا خواند و به همه آنان شرابی آمیخته به زهر داد و سپس خود نیز زهر نوشید. پس از مرگ مقنع، کنیزی که از نوشیدن شراب خودداری و تظاهر به مردن کرده بود، با امان خواستن از سپاه مسلمانان، در را به روی آنان گشود و مسلمانان وارد قلعه شدند.[۴۶۱] به این ترتیب، قیام مقنّع پس از ۱۴ سال[۴۶۲] به پایان رسید. منابع پایان شورش او را به اختلاف بین سالهای ۱۶۳ تا ۱۶۹ ه.ق. ذکر کردهاند.[۴۶۳]
با مرگ مقنّع به شورش سفیدجامگان پایان داده شد، اما هوادارانش سالها پس از مرگش، در ماوراءالنّهر، در نواحی کشّ، نَخْشَبْ، چاچ، روستاهای بخارا، سغد، سمرقند و کوهستان ایلاق باقی ماندند و با تظاهر به اسلام، اعتقادات باطنی خود را از دیگران پنهان میکردند.[۴۶۴] علاوه بر این، در کتاب أحسنالتقاسیم که در ۳۷۵ ه.ق. تألیف شده، از وجود اقوامی در روستاهای سمرقند که به بیضالثیاب معروفند، سخن رفته است.[۴۶۵] سفیدجامگان سالها پس از این نیز در شورشهایی که در زمان مأمون (۱۹۸-۲۱۸) خلیفه عباسی، شکل گرفت، شرکت کردند.[۴۶۶] به علاوه، بنا بر شواهد تاریخی، در اوایل قرن ۷ ه.ق. در ماوراءالنّهر عدهای از سفیدجامگان زندگی میکردند که به دهقانی و کشاورزی روی آورده و اعتقادات خود را مخفی میکردند. در روزگار سلطان ملکشاه سلجوقی[۴۶۷] (۴۶۵-۴۸۵) نیز شخصی به نام محمود با ترکیب اصول سفیدجامگان، خرّمدینان و مسلمانان، مردم را به سوی خود فرا میخواند. وی ادعا داشت که انساب عرب را میداند و با این ادعای کذب، به مردم نسبنامههایی میداد که آنان را به خاندان پیامبر منسوب میکرد و به این شکل، به آنان وعده بهشت داده و با گرفتن مبالغی از آنان، بهشت را به آنان میفروخت.[۴۶۸] بر اساس آخرین گزارشی که از سفیدجامگان داریم، آنان تا عهد مغول، در خراسان حضور داشتند.[۴۶۹]
۱-۴- هدف سفیدجامگان
بنا به نظر برخی از محققان، قیام مقنّع، قیامی با هدف خونخواهی ابومسلم بوده است. طبق این نظر، سفیدجامگان در واقع طرفداران ابومسلم بودهاند که مدتی پس از قتل وی، بر ضد دستگاه خلافت شورش کردند.[۴۷۰] بنا به نظری دیگر، مقنّع دین اسلام را قبول نداشت و ضمن مخالفت با آن، درصدد بود قدرت را از دست اعراب مسلمان خارج کند.[۴۷۱]
همانطور که پیش از این ذکر شد، مقنّع مدتی در دیوان ابومسلم به کاتبی مشغول بود و پس از قتل وی به فرقه رزامیّه که به امامت و الوهیت ابومسلم معتقد بودند، گرایش یافت،[۴۷۲] این مسئله به وضوح ارتباط بین او و ابومسلم را نشان میدهد، شاید همین ارتباط و آشنایی او با ابومسلم، به او انگیزه داد تا بر ضد دستگاه خلافت شورش کند، هر چند در این مورد احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که مقنع دعوی خونخواهی ابومسلم را فقط دستاویزی برای جلب پیروان او به جنبش خود قرار داده باشد. این احتمال از آنجا تقویت میشود که مقنع خود را با اهداف ابومسلم هماهنگ کرده بود؛ برای نمونه، همانطور که ابومسلم طبق وعدهای که به پیروانش داده بود، انتقام یحییبنزید را از قاتلینش گرفت،[۴۷۳] مقنّع نیز انتقام خون یحیی را در برنامه خود قرار داد.[۴۷۴] این موضوع بیانگر این است که مقنع با نزدیک کردن اهداف خود با اهداف ابومسلم، قصد داشت توجه یاران او را به خود جلب کند. علاوه بر این، مقنع برای جلب پیروان ابومسلم، ادعا کرد که ابومسلم خداست و روح او به وی منتقل شده است. نکته دیگری که صحت این نظر را اثبات میکند، این است که مقنع در مرو که یکی از شهرهای خراسان بود، شورش نمود، این موضوع که پیش از او، ابومسلم نیز در خراسان شورش کرده بود و درصد زیادی از پیروان او نیز خراسانی بودهاند، میتوانست عامل مهمی برای طرح شعار خونخواهی ابومسلم، توسط مقنع باشد.
۲- بررسی عقیدتی سفیدجامگان
برای روشن شدن عقاید سفیدجامگان لازم است کمی بیشتر به سفیدجامگان پرداخته شود و جایگاه آنان در بین منابع بررسی شود. شهرستانی فرقه سفیدجامگان را همان غلات شیعه میداند که در شهرهای گوناگون القاب متفاوتی به خود گرفتهاند. وی اظهار میدارد که غلات شیعه در هر شهر لقبی دارند و در ماوراءالنّهر مبیّضه خوانده میشوند.[۴۷۵] در سیاستنامه (تألیف ۴۸۴ ه.ق) نیز آمده است که مبیّضه از القاب باطنیان در شام بوده است.[۴۷۶] علاوه بر این، منابع به اختلاف مبیّضه را از فرق مشبّهه، حلولیه، باطنیه و ابومسلمیه دانستهاند.[۴۷۷]
بنا به نظر برخی از محققان، سفیدجامگان در عقایدشان از عقاید غلات شیعه تأثیر گرفتهاند.[۴۷۸]
بر اساس این شواهد و سایر اعتقاداتی که سفیدجامگان دارند،[۴۷۹] سفیدجامگان فرقهای اسلامی محسوب نمیشوند. قرار دادن آنان در زیر مجموعه غلات شیعه، باطنیان و مشبّهه که در منابع فرقه شناسی، فرقههایی خارج از اسلام هستند، به وضوح این امر را ثابت میکند. با این حال، برخی از قرائن به حضور مسلمانان در بین پیروان مقنّع دلالت دارند. مقنّع در توجیه سخن خود مبنی بر اینکه کسی قادر نیست او را ببیند، واقعه موسی (ع) و درخواست او از خداوند را یادآور میشود. علاوه بر این، در شرح بقایای سفیدجامگان گفته شده که آنان به فرزندان خود قرآن میآموزند و مساجدی برای خود ساختهاند.[۴۸۰] هر چند این احتمال وجود دارد که مسلمانان نیز از هواداران مقنّع بوده باشند، اما ظاهراً پس از گرایش به سفیدجامگان اعتقادات اسلامی خود را زیر پا گذاشتهاند؛[۴۸۱] چرا که برخی از عقاید سفیدجامگان آشکارا با دین اسلام مغایرت دارد. آنان به نماز، روزه و غسل جنابت پایبند نیستند؛ زنا، گوشت خوک و مردار را حلال میدانند؛ به قتل و کشتار مخالفان خود میپردازند و به تناسخ ارواح قائلند.[۴۸۲] علاوه بر این، برخی منابع این فرقه را فرقهای میدانند که با تظاهر به اسلام مسلمانان را به خود جلب کرده و سپس گمراهشان میکنند. از این نظر، آنان خارج از اسلام قرار دارند که باید آنان را به توبه فراخواند و درصورتی که توبه نکنند قتل آنان و غارت اموالشان جایز است.[۴۸۳]
۳- انعکاس باورهای ایران باستان در اندیشه های سفیدجامگان و بنیانگذار آن
در بین عقاید سفیدجامگان و رهبر آنان مقنع، رد پای برخی از عقاید ایران باستان را میتوان یافت. وجود شباهت در برخی از عقاید سفیدجامگان با عقاید موجود در ادیان ایران باستان، ما را متقاعد میسازد که سفیدجامگان - به خصوص رهبر آنان- متأثر از اندیشه های ایرانی و هندوایرانی بودهاند. مقنع در برخی از موارد از نظر شخصیتی به پادشاهان هندوایرانی و پادشاهان ایران باستان نزدیک شده است. علاوه بر این، وی در برخی از موارد، به خدای مهر شبیه شده است. صرفنظر از چگونگی و نحوۀ این تأثیر، اکنون به بیان این باورها در اندیشه های سفیدجامگان و معادل آن در اعتقادات ایران باستان خواهیم پرداخت:
۳-۱- درخشش صورت مقنّع
مقنع ادعا داشت صورتش نورانی است، و به همین دلیل به صورت خود نقاب میزد. اگرچه برخی از مورّخان علّت استفاده مداوم از این نقاب را زشترویی،[۴۸۴] زخمی بودن صورت،[۴۸۵] زخمی بودن چشم[۴۸۶] و یا کور بودن یکی از چشمان او[۴۸۷] ذکر کردهاند، اما دلیلی که خود وی برای استفاده از این نقاب ذکر میکرد به این عمل او وجهه دینی میداد. او میگفت از آنجا که بندگانش نمیتوانند چهره نورانی او را ببینند، مجبور است از نقاب استفاده کند.[۴۸۸] در روایت دیگری، مقنع خطاب به هواداران خود گفت که به دلیل نورانی بودنش کسی نمیتواند وی را ببینند.[۴۸۹]
برای روشن شدن ارتباط بین این باور مقنع و باورهای ایرانی بررسی افسانه مربوط به «جم»[۴۹۰] - که نخستین شاه در سنت هندوایرانی محسوب میشود- راهگشا است. جم پادشاهی بود که بر هفت کشور پادشاهی میکرد و در زمان پادشاهی او بیماری، مرگ، گرما، سرما و پیری وجود نداشت و وی بر همه کس و همه چیز چیره و مسلط بود (یسنا۹: ۵). علاوه بر این، او مقدس و ملکوتی بوده و از سوی خدا فرستاده شده بود (وندیداد، فرگرد دوم)؛ فرّه پادشاهی داشت و از همین رو در اوستا با لقب فرهمندترین مردمان آمده است (یسنا ۹: ۴؛ زامیادیشت: ۳۱-۳۸).
برخی از محققان، ریشه کلمه فرّ را در سانسکریت Svar و در اوستا Hvar یا هوروخر، به معنی خورشید دانستهاند. بنا به این نظر، کلمه خوارنه نیز که در برخی از قسمتهای اوستا آمده، به درخشان، نیکبخت و سعادتمند تعبیر میشود.[۴۹۱] علاوه بر این، نام جم در اوستا با خورشید و درخشش همراه است و در اوستا دو صفت اصلی دارد: Xšaēta به معنای درخشان و Hvarə-darəsa به معنای خورشیددیدار.[۴۹۲] در برخی منابع نیز آمده است که نام جمشید ترکیبی است از جم و شید؛ معنای لغوی شید، روشنیبخش است و به دلیل نورانی بودن جمشید، این نام به وی اطلاق شده است.[۴۹۳] شبیه همین ویژگی را مهر دارد. در مهریشت آمده است که مهر همانند ماه نورانی است (۳۴: ۱۴۲)؛ در جایی دیگر نیز آمده است که چهره مهر همانند ستاره میدرخشد (۳۴: ۱۴۳) و او آراسته به زیورهای زرین است (۴: ۱۳). علاوه بر این، در تصویری که از مهر در طاق بستان حک شده، سر او را هالهای از نور فرا گرفته است.[۴۹۴] در سنت هندویی نیز بر اساس آنچه در مهابهارت[۴۹۵] آمده است، علاوه بر جمشید، پادشاهان هندی نیز مانند خورشید میدرخشیدند و طبیعتی آتشین داشتند (جلد اول، دفتر اول، ص۴۹، ۶۸ و ۸۸).
با مطالعه آثار مربوط به دوره ساسانی درمییابیم که پادشاهان ایرانی نیز سعی میکردند نورانی باشند و برای نورانی نشان دادن خود اعمال خاصی را انجام میدادند. به عنوان مثال، تاج خود را به انواع جواهر و مروارید مزین میکردند و به موهای خود گوهرها و زمرّدهایی میبستند. شعاع نوری که از وجود این جواهرات از تاج و موهای پادشاه ساطع میشد، چشم بیننده را خیره میکرد و توان دیدن پادشاه را از بیننده میگرفت.[۴۹۶] گاهی اوقات تاج پادشاه را آن چنان با زر، سیم، مروارید، یاقوت و زمرّد مزیّن میکردند که وزن آن به دهها کیلو میرسید و چون سر پادشاه توان نگهداشتن آن را نداشت، تاج را با بهره گرفتن از زنجیر نازکی از سقف بر بالای سر پادشاه آویزان میکردند. این عمل چنان با ظرافت انجام میگرفت که اشخاصی که به ملاقات پادشاه میرفتند متوجه آن زنجیر نمیشدند و گمان میکردند که تاج واقعاً بر سر پادشاه قرار دارد.[۴۹۷]
علاوه بر این، مقنّع مدعی بود که آتش به او گزندی نمیرساند و به همین دلیل خود را در آتش انداخت.[۴۹۸] میتوان گفت که پادشاهان ایرانی، و به طور کلی پادشاهان سنت هندوایرانی، نورانی بودند و چون طبیعتی آتشین داشتند بدون ترس و بدون اینکه آتش به آنان لطمهای بزند، آتش را لمس میکردند. چنانکه بنا به روایت بیرونی، پیروز پادشاه ساسانی که برای مقابله با خشکسالی و طلب باران به آتشکده رفته بود، چندین بار به آتش نزدیک شد و آتش را در بغل گرفت، اما آتش به وی آسیبی نرساند.[۴۹۹] همچنین بر اساس روایات مهابهارت، به عنوان مثال، پادشاه ججات در اواخر عمرش به عبادت و ریاضت روی آورد و به مدت یکسال در اطراف خود آتش افروخت و در میان آتش زندگی کرد، اما از آنجا که طبیعتش آتشین بود، آتش به وی گزندی نرساند. دروپدی،[۵۰۰] دختر یکی از پادشاهان پانچال[۵۰۱] نیز ادعا داشت که از آتش زاده شده و طبیعتی آتشین دارد (همان، ص ۱۸۴). پادشاه بشوامتر[۵۰۲] نیز برای رهایی از رنجها و غمهای زندگیاش، آتش عظیمی برافروخت و خود را در میان آن انداخت، اما آتش آسیبی به وی نرساند (همان، ص ۱۷۷). مقنّع نیز مانند پادشاهان ایرانی و نیز سنت هندوایرانی ادعا داشت که صورتش نورانی است. علاوه بر این، در لحظات آخر عمرش لباسهایش را درآورد و خود را در تنوری از آتش افکند؛[۵۰۳] با این باور که پادشاه است و آتش به او گزندی نمیرساند.[۵۰۴]
۳-۲- نحوۀ دیدار با مقنع
منابع در مورد پادشاهان ایران آوردهاند که به دلیل بزرگی و قداست آنان، کسی شایستگی دیدن آنان را نداشت و دیدن پادشاه منوط به رعایت چندین شرط بود؛ به عنوان مثال، خدمتگزاران و کسانی که قصد ملاقات پادشاه را داشتند، نمیتوانستند مانند یک فرد عادی او را ببینند. آنان موظف بودند پیش از تشرف به دربار پادشاه، چندین شرط را رعایت کنند؛ به عنوان مثال خود را بشویند و لباس سفید به تن کنند[۵۰۵] و یا اینکه هنگام صحبت با پادشاه، پارچه سفید و پاکی را جلوی دهان خود بگیرند تا نفسشان موجب آلودگی پادشاه نشود. علاوه بر این، آنان باید در مقابل پادشاه سجده میکردند و در این حالت میماندند تا پادشاه به ایشان اجازه برخاستن میداد.[۵۰۶]
شبیه همین اعمال و تشریفات در مورد مقنع نیز آمده است. برای نمونه، منابع تاریخی آوردهاند که ۵۰ هزار نفر از هواداران مقنع، بر در قلعه[۵۰۷] وی گرد آمدند و با اصرار و پافشاری بسیار، از مقنع - که او را خدا میدانستند- خواستند که خود را به آنان نشان دهد.[۵۰۸] مقنع خطاب به آنان گفت پیش از دیدار وی، سه روز روزه بگیرند و روز چهارم وارد قلعه شوند.[۵۰۹] این مسئله نشان میدهد که افراد عادی نمیتوانستند او را ببینند مگر آنکه سه روز روزه میگرفتند. علاوه بر این، پیروان مقنع هر گاه او را میدیدند، در برابرش سجده میکردند و اگر از وی دور بودند، به سمت قلعه وی سر به سجده میگذاشتند.[۵۱۰] این روایتها نشان میدهد که مقنّع خود را پادشاه میدانست و از هوادارانش میخواست تا مانند پادشاهان با وی رفتار کنند.
فرم در حال بارگذاری ...