زمان داستان: پادشاهی ترورس.
گفتگوی داستان: بین ابیقس با پرندگان، بین ابیقس با دزدان، دزدان با یکدیگر و بین حاضران در مراسم عید.
۵-۱-۶٫ تواضع و فروتنی
تواضع در لغت، به معنای فروتنی و خود را خوار کردن (تذلّل) آمده است. در اصطلاح عرفانی، خصلتی برآمده از صفا و سلامت دل است که منشأ آن در قلب است و در افعال و اقوال، ظاهر میگردد. در گزیدهی جوامعالحکایات، حدوداً هفت حکایت در مورد تواضع و فروتنی ذکر شده است، که به دو نمونهی آن بسنده میکنیم.
۵-۱-۶-۱٫ تواضع عمربنالعزیز:
نقل کردهاند که: عمربنعبدالعزیز شبی مشغول نوشتن بود. وقتی مدّتی از شب گذشت، روغن چراغ او تمام شد. مهمانی که در خانهی او بود، گفت: اجازه بدهید تا بروم و قدری روغن چراغ بیاورم. عمر گفت: مهمان را برای کاری فرستادن، از جوانمردی نیست. مهمان گفت: به کنیزک میگویم تا این کار را انجام دهد. عمر گفت: به خاطر کاری بیاهمّیّت، نباید خواب را از زیردستان ناگوار کرد. پس خودش بلند شد و روغن را آورد. او چنین گفت: در موقع رفتن، عمر عبدالعزیز بودم و در برگشتن هم، همان عمربنعبدالعزیز بودم؛ یعنی از این تواضع، قدر و منزلت خلافت من کم نشد.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: عمربنعبدالعزیز.
ـ فرعی: مهمان، کنیزک.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: ـــــ .
پیام داستان: تواضع و فروتنی.
پیرنگ: ماجرای نویسندگی عمربنعبدالعزیز در شب و تمام شدن روغن چراغ او در حالیکه مهمان داشت و غلامش هم خوابیده بود، پس خودش روغن چراغ را آورد و در چراغ ریخت و به مهمان زحمت نداد و غلام را نیز بیدار نکرد و این تواضع او بود.
حوادث اصلی: تمام شدن روغن چراغ، آوردن روغن توسّط شخص عمر عبدالعزیز.
حوادث فرعی: خواب بودن کنیزک.
زمان داستان: دوران خلافت عمربنعبدالعزیز.
گفتگوی داستان: بین مهمان و عمربنعبدالعزیز.
۵-۱-۶-۲٫ فروتنی سلمان فارسی:
وقتی که سلمان فارسی امیر یکی از شهرهای شام بود، در زمان امارت با قبل تفاوتی نکرده بود و گلیم میپوشید، پیاده میرفت و ساده زندگی میکرد. روزی در میان بازار، مردی یونجه خریده بود و به دنبال کسی میگشت تا از او بیگاری بگیرد. پس سلمان رسید، مرد او را نشناخت و یونجه را بر پشت او گذاشت و میرفتند تا اینکه در راه، مردی خویشاوند، سلمان را دید و گفت: ای امیر! این را به کجا میبری؟ پس مرد فهمید که او سلمان است، بر پای او افتاد و گفت: مرا حلال کن که تو را نشناختم! سلمان گفت: من قبول کردم که این بار را به خانهی تو برسانم، باید به پیمان خود وفا کنم، پس بار را به خانهی او برد و گفت: من به عهد خود وفا کردم، تو نیز عهد کن از هیچ کسی بیگاری نگیری! یقین بدار که کار کردن برای رفع احتیاجات خود، به کمال و مردانگی تو آسیب نمیرساند.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: سلمان فارسی.
ـ فرعی: مرد ناشناس شامی، یکی از خویشاوندان سلمان.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: بازار یکی از شهرهای شام که سلمان فارسی امیر آنجا بود.
پیام داستان: تواضع و فروتنی سلمان فارسی.
پیرنگ: سادهزیستی سلمان فارسی در زمان امیر بودن او در یکی از شهرهای شام، و مردم به سبب سادگیاش او را نمیشناختند. پس مرد ناشناسی که قصد بیگاری کشیدن از دیگران را داشت، بار یونجه را بر دوش سلمان گذاشت تا برایش به خانه برساند و در راه، خویشاوند سلمان، او را امیر خطاب کرد. مرد ناشناس فهمید که او سلمان است. پس عذرخواهی کرد، امّا سلمان بار را تا خانهاش آورد و از او خواست تا دیگر از کسی بیگاری نگیرد و این نهایت تواضع او بود.
حوادث اصلی: بیگاری گرفتن امیر شهر به علّت سادهزیستی توسّط مردناشناس شامی، بردن بار تا خانهی مرد ناشناس توسّط امیر.
حوادث فرعی: خطاب کردن امیر به سلمان توسّط مرد خویشاوند، مرد ناشناس امیر را نشناخت.
زمان داستان: دوران امارت سلمان فارسی در یکی از شهرهای شام.
گفتگوی داستان: بین سلمان و مرد خویشاوند، سلمان و مرد ناشناس شامی.
۵-۱-۷٫ کَرَم و بخشندگی
احسان و دستگیری از محتاجان و نیازمندان، یکی از جلوههای زیبای خدمت به همنوع و گرهگشایی از امور مردم است، که موجب از میان رفتن بسیاری از فسادها و ناهنجاریهای اجتماعی میگردد (فقیهی، ۱۳۹۱: ۱۳۵). در کتاب گزیدهی جوامعالحکایات، هشت حکایت در این مورد آورده شده، که به بررسی ساختاری دو نمونه از آن میپردازیم.
۵-۱-۷-۱٫ عطیّهی خدا:
در زمان خلافت عمربنعبد العزیز، درویشی مقداری ریسمان داشت، آن را یک درهم فروخت تا برای فرزندان خود غذایی بخرد. در راه، دو مسلمان را دید که با یکدیگر دعوا میکردند. علّت را پرسید. گفتند: این یکی باید یک درهم به آن مرد بدهد و او مهلت نمیدهد و میخواهد زندانیاش کند. آن درویش یک درهم را به او داد و به خانه آمد. به اهل خانه گفت: از بهای ریسمان یک درهم به دست آوردم و آن را در راه خدا دادم. پس گلیمی را در خانه برداشت و به بازار برد و کسی از او نخرید تا اینکه صیّادی ماهی را برای فروش آورده بود و کسی از او نخریده بود. صیّاد به درویش گفت: بیا جنس یکدیگر را با هم عوض کنیم. پس مبادله کردند. مرد درویش ماهی را به خانه آورد و دّری درخشان از شکم او بیرون آورد. فهمید که از طرف خداست، آن را به بازار برد و سرانجام به صدهزار دینار فروخت. چون آنها را به خانه آورد، درویشی به او گفت: برای رضای خدا چیزی به من بدهید. مرد درویش نصفی از مال خود را به او داد. پس سائل به او گفت: به مال تو نیازی ندارم. من فرستادهی خدا هستم که میفرماید: هر کس یک درهم صدقه بدهد، از خزانهی غیب، صدهزار درهم عوض به او میدهیم؛ یعنی خداوند اجر هیچ کس را ضایع نمیکند.
نوع داستان: تاریخی.
شخصیّتها:
ـ اصلی: درویش.
ـ فرعی: دو فرد مسلمان ناشناس، صیّاد، سائل.
الگوی داستان: واقعی.
عناصر محیطی: در مسیر عبور و برخورد با دو مسلمان که در حال دعوا بودند.
پیام داستان: کَرَم و بخشندگی.
پیرنگ: درویشی برای تهیّهی آذوقه برای خانوادهاش، ریسمانی را به یک درهم فروخت. در راه بازگشت، دو مسلمان را دید که برای بدهکاری یک درهم، با هم دعوا میکنند. پس آن را به آنها داد. فرشی در خانه برداشت تا بفروشد. پس در بازار با ماهی مبادله کرد و در دل آن ماهی، مرواریدی گرانبها بود که صدهزار دینار فروخت و توانگر شد و آن نتیجهی بخشش یک درهم او بود.
حوادث اصلی: دادن یک درهم به دو مرد مسلمان، پیدا کردن مروارید درخشان از شکم ماهی.
حوادث فرعی: فروختن ریسمان، معاوضهی گلیم با ماهی، درخواست سائل برای کمک به او.
زمان داستان: دوران خلافت عمربنعبدالعزیز.
فرم در حال بارگذاری ...