وبلاگ

توضیح وبلاگ من

تحقیقات انجام شده با موضوع بررسی معانی ثانویه صد غزل از حسین منزوی بر اساس نظریه تحلیل گفتمان ...

 
تاریخ: 05-08-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

“A با X .. را معنی می‌دهد (معنی می‌داد).” یا “A با X به این معنی است (به این معنی بود) که…”
(این‌ها برای محکم‌کاری است و فقط در حد یک علامت خواهند بود)
پایان نامه - مقاله - پروژه
من نمی‌خواهم ادعا کنم که تمام استفاده‌های ما از “معنا” به راحتی و به شکل بدیهی و مرتب داخل دو گروهی که از هم متمایز کرده‌ام قرار می‌گیرند، اما فکر می‌کنم که در بیشتر موارد ما می‌توانیم دست کم به شکل منصفانه و قوی گرایش داشته باشیم به این که یک کاربرد معنی در یک گروه را به جای دیگری بگذاریم.
سؤالی که اکنون مطرح می‌شود این است: «دربارۀ تفاوت بین مواردی که می‌شود گفت کلمه در معنای طبیعی خود به کار رفته و مواردی که می‌شود گفت ‌کلمه در معنای غیر طبیعی خود به کار رفته، چه چیز بیشتری قابل گفتن است؟ البته پرسیدن این پرسش ما را از سعی برای توجیهِ “معنا‌غ‌ط” بر حسبِ مفهوم‌های طبیعیِ “معنا” باز نخواهد داشت.
فکر می‌کنم این سوال دربارۀ تمایز بین معنای طبیعی و غیرطبیعی، همان چیزی است که مردم -وقتی به تمایز بین نشانه‌های طبیعی و قراردادی علاقه نشان می‌دهند- می‌فهمند. اما فکر می‌کنم قاعده سازیِ من بهتر است. بعضی از چیزهایی که می‌توانند معنای‌غ‌ط از چیزی باشند، نشانه نیستند (برای مثال، کلمه‌ها نیستند)، و بعضی در هیچ مفهوم متداولی، قراردادی نیستند (برای مثال، حرکت‌های مشخص در موقع حرف زدن)؛ در عین حال بعضی از چیزهایی که معنای طبیعی دارند نشانه‌ای از آنچه معنی‌می‌دهند نیستند (مقایسه کنید با مثال بودجۀ اخیر)
نخست می‌خواهم به طور خلاصه به آنچه ممکن است نوع سببیِ پاسخ به سؤال بنامم توجه کنم و آن را رد کنم، “معنای‌غ‌ط چیست؟” ممکن است ما مثلاً سعی کنیم کم و بیش به همراه سی. ال. استیونسن (در اصول اخلاقی و زبان) بگوییم: برای آن که X معنای‌غ‌ط چیزی را بدهد، X باید تقریبا گرایشی را به تولید یک نگرش در شنونده داشته باشد (به روش شناختی یا به روشی دیگر) و یگ گرایش در گوینده باید به وسیلۀ یک نگرش تولید شود؛ این گرایش‌ها به “یک روندِ دقیقِ شرطی‌سازی به همراه کاربرد نشانه در ارتباط” وابسته‌اند. اما به طور واضح این روش، کاری صورت نخواهد داد.
بیایید به موردی توجه کنیم که در آن، یک “گفته"، اگر همواره به عنوان معنای‌غ‌ط چیزی را تعریف کند، از نوع توصیفی یا اطلاعی خواهند بود و بنابراین، نگرشِ مربوط، نوعِ شناختی خواهد بود –مثلا در مورد یک باور این‌گونه است-. (من از «گفته» به عنوان یک کلمۀ خنثی استفاده می‌کنم تا آن را برای هر جایگزینِ معنای‌غ‌ط به کار بگیرم؛ این کلمه یک ابهامِ کنش‌مند مناسب دارد) شکی در این نیست که بسیاری از مردم وقتی فکر می‌کنند در آستانۀ رفتن به مراسم رقص هستند گرایش به پوشیدن کتِ دنباله‌دار را دارند و در این نیز شکی نیست که بسیاری از مردم با دیدن کسی که کت دنباله‌دار پوشیده است نتیجه می‌گیرند که شخص مورد نظر درحال رفتن به مراسم رقص است. آیا این ما را قانع خواهد کرد که پوشیدن یک کت دنباله‌دار به این معنای‌غ‌ط است که کسی در حال رفتن به مراسم رقص است (یا همیشه تقریبا معنای‌غ‌ط از چیزی را می‌دهد)؟ بدیهی است که این طور نیست. این روش به تعریفِ عبارتِ “وابسته به یک روندِ دقیقِ شرطی‌سازی…” کمکی نمی‌کند، حتا اگر تمام این معناها پاسخی باشند برای منظرۀ پوشیده شدن یک کت دنباله‌دار به هر روش آموزشی یا اکتسابی، این مورد را از معنای‌غ‌ط بودن مستثنا نخواهد کرد. اما اگر مجبور باشیم که دومین بخش عبارت توصیفی را در نظر بگیریم ("به همراه کاربرد نشانه در ارتباط")، در این صورت شرح معنای‌غ‌ط به شکل بدیهی دایره‌وار خواهد بود. ما مجبوریم فقط بگوییم x معنای غ‌ط دارد اگر در یک ارتباط به کار رود، که هرقدر هم صادق باشد سودمند نخواهد بود.
اگر این کافی نیست پس یک مشکل یعنی همان مشکلی که استیونسن تشخیص داد وجود دارد: به عنوان مثال، ما چگونه از گفتنِ اینکه “قدبلند بودنِ جونز” قسمتی از معنای “ورزشکار بودن جونز” است اجتناب می‌کنیم، در حالی که اگر به کسی بگوییم “جونز ورزشکار است” توقع داریم که باور کند که “جونز قدبلند است". در اینجا استیونسن به یک قاعدۀ زبان‌شناسی متوسل می‌شود، به عبارت دیگر، به یک قاعدۀ مُجاز در زبان که می‌گوید: “ورزشکاران ممکن است غیرِقدبلند باشند.” همین کمک می‌کند بگوییم که بر اساس قاعدۀ مورد نظر، ما از صحبت دربارۀ “ورزشکارانِ غیرِقدبلند” منع نمی‌شویم. اما چرا منعی برای گفتن آن نیست؟ چون غلط دستوری نیست یا بی‌ادبانه و غیره نیست. اما به جرأت می‌توان گفت که دلیلش بی‌معنا نبودن است (یا، اگر خیلی هم دلیل محکمی باشد، به هیچ روشی قواعد معنا برای عبارات مربوط را از بین نمی‌برد). اما این دلیل ما را در چرخه‌ای دیگر گرفتار می‌کند، بعلاوه، یکی می‌خواهد بپرسد چرا، اگر درست باشد که در اینجا از قواعد بخواهیم آنچه را معنی می‌شود از آنچه پیشنهاد می‌شود تمییز دهد، ما را به شفافیت - برای مثال، سروکار داشتن با آنچه استیونسن در توصیف عبارتِ وابسته به شرطی‌سازی معرفی کرده- نزدیک‌تر نخواهد کرد.
به نظر می‌رسد در یک نظریۀ علّی که الان تفسیر شد، حتا اگر آن را همان‌طور که هست بپذیریم، یک نقص دیگر این است که ما با یک تجزیۀ صِرف از «گفته»ها دربارۀ معنیِ استاندارد یا معنی عمومیِ یک “نشانه” مجهز شده‌ایم. نه قوانینی برای سروکار داشتن با گفته‌هایی دربارۀ معنای مورد نظر یک گوینده یا نویسندۀ خاص از یک نشانه در یک موقعیت خاص ساخته شده است (این همان چیزی است که می‌توانیم از معنای استاندارد نشانه جدایش کنیم)؛ و نه آشکار است که چگونه این نظریه برای ساختن چنین قوانینی خودش را سازگار کند. حتا ممکن است کسی بیشتر در نقد فرو برود و مدعی شود که نظریۀ علّی، از این واقعیت چشم پوشی می‌کند که معنی عمومیِ یک نشانه نیازمندِ توضیح از سوی استفاده کنندگانی است که آن نشانه را در موقعیت خاص معنا کرده‌اند (یا ممکن است معنا کنند)؛ و تصور بعدی این است که آنچه با نظریۀ علّی توضیح داده نمی‌شود در واقع همان مسألۀ اصلی است. من با این نقد بسیار افراطی همدردم، اگرچه می‌دانم که نکتۀ مورد نظر بحث برانگیز است.
پیشنهاد نمی‌کنم که بیشتر از این به نظریه از نوع نگرش علّی توجه کنیم. گمان می‌کنم چنین نظریه‌ای در جلوگیری از مشکلات ناتوان است، مثل همان چیزی که طرح کردم و بدون آنکه درستی‌اش را کاملا از دست بدهد به عنوان نظریه‌ای از این نوع رتبه‌بندی کردم.
حالا می‌خواهم روش دیگری را امتحان کنم و حدس می‌زنم سطرهای کارگشاتری باشند. اگر ما بتوانیم معنای جملات زیر را روشن کنیم:
“X از چیزی معنای‌غ‌ط می‌داد (در یک موقعیت خاص)” و
“X به این معنای‌غ‌ط بود که چنین و چنان (در یک موقعیت خاص)”
و
“A از چیزی به وسیلۀ x معنای‌غ‌ط می‌داد (در یک موقعیت خاص)”
“A به وسیلۀ x به این معنای‌غ‌ط بود که چنین و چنان (در یک موقعیت خاص)”
معقول است که عبارت‌های زیر نیز به ما کمک کند:
X معنای‌غ‌ط می‌داد (بدون زمان) از چیزی (که چنین و چنان)،
A به وسیلۀ x (بدون زمان) معنای‌غ‌ط می‌داد از چیزی (که چنین و چنان)
و همین طور به جای این‌ها بگذارید"همان چیزی را معنی می‌دهد"، “می‌رساند"، “متضمن است” و غیره. بیایید برای لحظه‌ای وانمود کنیم که مجبوریم با “گفته"هایی سروکار داشته باشیم که ممکن است اطلاعی یا توصیفی باشند.
اولین جرقه این است که پیشنهاد کنیم “x از چیزی معنای‌غ‌ط می‌دهد” صادق است اگر x به وسیلۀ یک گفته بخواهد یک باور را در شنونده‌ای القا کند و بگوید که باورِ گفتن آنچه x معنای‌غ‌ط می‌دهد چیست. این کارساز نیست. من ممکن بود دستمالی از آقای B را کنار صحنه قتل جا بگذارم تا به کارآگاه القا کنم که آقای B قاتل بوده اما نمی‌خواستم بگویم دستمال (یا هرچیزی که جا گذاشته‌ام) معنای‌غ‌ط از چیزی می‌دهد یا من با جاگذاشتن آن این معنای‌غ‌ط را داده بودم که آقای B قاتل بوده است. به طور واضح ما باید دست‌کم این را اضافه کنیم که برای آن که X الزاماً معنای‌غ‌ط چیزی را بدهد تنها نباید با قصد القا کردنِ یک باور قطعی بیان شده باشد بلکه بیان کننده باید از شنونده هم بخواهد که قصدی را که ورای “گفته” وجود دارد تشخیص دهد.
اگرچه این روش شاید بهتر باشد اما باز هم کافی نیست. به موردهای زیر توجه کنید:
(۱) هیرودیس سَرِ قدیس‌جانِ تعمیددهنده را در بشقابی بزرگ به سالومه هدیه کرد.
(۲) بچه در حالی که احساس ضعف می‌کرد اجازه داد تا مادرش ببیند که او تا چه حد ضعف دارد. (چون حدس می‌زد که مادرش با نتیجه‌گیری‌های خودش او را کمک کند)
(۳) من ظرف‌های چینی‌ای را که دخترم شکسته است و این ور و آن ور پخش شده، رها می‌کنم تا همسرم ببیند.
اینجا به نظر می‌رسد که مواردی داریم که شرایط را به سمت دادن معنای‌غ‌ط پیش می‌برد. برای مثال، هیرودیس قصد داشت که به سالومه بباوراند که قدیس‌جانِ تعمیددهنده مرده است و همچنین بدون تردید می‌خواست سالومه تشخیص دهد که او قصد دارد بباوراند که قدیس‌جانِ تعمیددهنده مرده است. برای موارد دیگر هم همین‌طور است. هنوز به طور قطعی فکر نمی‌کنم که ما می‌خواهیم بگوییم که اینجا موارد معنای‌غ‌ط داریم.
آنچه ما می‌خواهیم پیدا کنیم مثلا تفاوت بین “عمدا و علنا رهاکردن کسی برای دانستن” و “گفتن” و همچنین تفاوت بین “وادار کردن کسی به فکر کردن” و “گفتن” است.
راه خروج شاید موارد بعدی باشد. دو مورد زیر را مقایسه کنید:
(۱) من به آقای x یک عکس از آقای Y را که دوستیِ نامشروعی با خانم X را وانمود می‌کرد نشان دادم.
(۲) من یک تصویر از آقای Y در حال بروز این رفتار کشیدم و آن را به آقای X نشان دادم.
من متوجهم که می‌خواهم انکار کنم که در (۱) عکس یا نشان دادن آن به آقای x توسط من از هر‌چیزی به هیچ‌وجه معنای‌غ‌ط نمی‌دهد؛ حال آنکه می‌خواهم ادعا کنم که در (۲) تصویر یا آن چیزی که کشیده‌ام و نشان داده‌ام معنای‌غ‌ط چیزی را می‌دهد (که آقایY به طور نامشروعی غیرِدوست بوده است)، یا دست کم با آن می‌خواهم ادعا کنم که از نشان دادن آن، این معنای‌غ‌ط را در نظر داشتم که آقای Y به طور نامشروعی دوست بوده است. تفاوت بین دو مورد چیست؟ مطمئنا در مورد (۱) تشخیصِ آقای X از قصد من برای باوراندنِ این که چیزی بین آقای Y و خانم X وجود دارد، کم و بیش بی‌ربط است تا تاثیری که با عکس تولید می‌شود. آقای X به وسیله عکس دست کم به خانم X مشکوک می‌شود حتا اگر به جای نشان دادن به او، عکس را به طور اتفاقی در اتاقش جا گذاشته بودم. و من (نشان دهنده عکس) از آن غافل نبودم. اما این تفاوت دارد با تاثیری که یک تصویر درباره خانم X، روی آقای X می‌گذارد چه بداند که من قصد آگاه کردن یا باوراندن چیزی به او را دارم یا نه. و چیزی جز سعی من در تولید یک اثر هنری نبوده است.
اما حالا اگر این گزارش را قبول کنیم به نظر می‌رسد که در دشواری بیشتری گرفتار شده‌ایم. برای توجه کردن و صحبت اخم می‌کنیم. اگر من در خط سیری معمولی از اتفاقات، بی‌اختیار اخم کنم کسی که به من نگاه می‌کند ممکن است اخم را علامت طبیعی نارضایتی تلقی کند. اما اگر عمداً اخم کنم (تا نارضایتی‌ام را برسانم) یک ناظر ممکن است هنوز برای نتیجه‌گیری این که من ناراضی‌ام، مورد توقع قرار بگیرد یا مهیا شود که قصد من را تشخیص دهد. آیا باید بعد از آن گفت: وقتی که هیچ تفاوتی در واکنش ناظر انتظار نمی‌رود چه اخم من را بی‌اختیار بداند چه به قصد اطلاع بداند، اخم من (به طور عمد) معنای‌غ‌ط چیزی را نمی‌دهد؟ فکر می‌کنم این به سختی قابل مشاهده است؛ برای آنکه معمولا اخم عمدی (برای تلقین کردن یک باور) همان تاثیری را ممکن است داشته باشد که اخم بی‌اختیار دارد، پس می‌توان انتظار داشت که داشتن همان تاثیری که مخاطب فقط مهیای آن است، آن را به قصدی برای نشان دادن نارضایتی تبدیل می‌کند. این است که اگر ما تشخیص قصد را دور بیندازیم و شرایط محیطی دیگر را حذف کنیم (شامل تشخیص اخم عمدی) باورِ تولیدِ گرایش به اخم، باید به مثابه چیزی آسیب دیده یا ویران شده تلقی شود.
شاید بهتر است که آنچه را برای معنای‌غ‌ط دادن A از چیزی به وسیله x، لازم است به این شکل خلاصه کنیم: A باید به وسیله x قصد القای یک باور در یک مخاطب را داشته باشد و همچنین باید قصد داشته باشد که گفته‌اش حاصل از یک قصد تشخیص داده شود. اما این قصد داشتن‌ها غیر وابسته نیستند، تشخیص به وسیله A قصد می‌شود تا نقش خود را در القای باور بازی کند و اگر کاری انجام ندهد مشکلی در اجرای قصدهای A وجود دارد. بعلاوه، فکر می‌کنم قصد داشتنِ A از تشخیصی که این نقش را ایفا می‌کند مستلزم این است که وانمود کند مقداری شانس وجود دارد که آن تشخیص در واقع این نقش را ایفا خواهد کرد و آن را به عنوان این نتیجۀ مسلّم در نظر نمی‌گیرد که باور در مخاطب القا خواهد شد چه قصد ورای گفته تشخیص داده شود چه نشود. به طور خلاصه شاید ما باید بگوییم که A” معنای‌غ‌ط چیزی را به وسیله X می‌داد” تقریبا هم ارز این است که بگوییم A"، X را گفت به قصد القای یک باور به وسیله معناهای تشخیصِ این قصد". به نظر می‌رسد که این قضیه مستلزم یک پارادوکسِ خودبه‌خود باشد اما واقعا این طور نیست.
حالا شاید وقت آن است که این ادعا را رها کنیم که ما باید فقط با موارد “اطلاعی” سروکار داشته باشیم. بگذارید با بعضی مثال‌های امری یا شبه امری شروع کنیم. من یک آدم حریص در اتاقم دارم، و از او می‌خواهم برود، پس یک اسکناس یک پوندی از پنجره بیرون می‌اندازم. آیا در اینجا هیچ گفته‌ای با معنای‌غ‌ط وجود دارد؟ نه، چون در رفتاری که من انجام دادم تشخیص او را از هدفم مبنی بر این که به هر روش موثری او را به رفتن برانگیزانم قصد نکردم. این قضیه مثل مورد “عکس” است. اگر از سوی دیگر من به در اشاره کرده بودم یا کمی او را هل داده بودم، بعد از آن، رفتار من باید این طور برداشت می‌شد که یک معنادار‌غ‌ط را درست کرده‌ام، تنها به این دلیل که تشخیص قصد من به وسیلۀ من قصد شده بود تا در سرعت رفتن او موثر باشد. یک جفت مورد دیگر می‌تواند این‌ها باشد: (۱) یک پلیس که یک ماشین را با ایستادن سر راهش متوقف می‌کند و (۲) یک پلیس که با تکان دادن دست یک ماشین را متوقف می‌کند.
یا به طور واضح به یک مورد از نوع دیگر برگردیم: اگر من به عنوان یک ممتحن کسی را بیندازم ممکن است برای او غم یا خشم یا احساس حقارت به وجود بیاورم؛ و اگر کینه‌جو باشم، ممکن است قصد این تاثیر را داشته باشم و حتا قصد داشته باشم که او قصد من را تشخیص دهد. اما تمایل ندارم که به او بگویم که رد شدن او توسط من معنای‌غ‌ط می‌دهد. از سوی دیگر اگر در خیابان کسی را بزنم احساس عدم تمایل دارم از این که آن را با مورد معنای‌غ‌ط همانند کنم. و این تمایل برای من به نظر می‌رسد که وابسته به این واقعیت باشد که نتوانسته‌ام به طور منطقی انتظار داشته باشم که او غمگین (خشمگین، حقیر) شده باشد مگر آنکه او قصد من را از اثری که رویش گذاشته‌ام تشخیص داده باشد. (مقایسه کنید با اینکه اگر دانشکده حقوق من را قطع کند روی هم رفته آنها را متهم می‌کنم که نابودم کرده‌اند اگر آن را به ۶/۲ پنی پایین بیاورند من ممکن است آنها را متهم کنم به اینکه به من بی‌احترامی کرده‌اند. با پایین آوردن مقداری متوسط من کاملا نمی‌دانم که چه باید بگویم.)
بعد ممکن است تعمیم‌های بعدی را درست کنیم:
(۱) “A به وسیلۀ X معنای‌غ‌ط چیزی را می‌داد” تقریبا مشابه است با “A از گفتۀ X قصد داشت به وسیلۀ معناهای تشخیصِ این قصد، تأثیری در یک مخاطب تولید کند.” و می‌توانیم اضافه کنیم که پرسیدن اینکه A چه معنایی می‌داد همان پرسیدن ویژگی تاثیرِ قصدشده است (هرچند، البته همیشه ممکن نیست که جوابی درست بگیریم که شامل عبارتِ دارای “که” باشد برای مثال شامل “یک باور که..” باشد.
(۲) “X معنای چیزی را می‌داد” تقریبا برابر است با “کسی به وسیلۀ X از چیزی معنای‌غ‌ط می‌داد.” اینجا دوباره مواردی وجود خواهد داشت که کاملا کارساز نیست. من تمایل دارم بگویم (با مشاهدۀ چراغ راهنمایی) تبدیل به قرمز این معنای‌غ‌ط را می‌دهد که عبور و مرور باید متوقف شود، اما گفتنِ آن خیلی غیرطبیعی است. کسی (مثلاً شرکت مورد نظر) به وسیله‌ی چراغ قرمز این معنای‌غ‌ط را می‌داد که عبور و مرور باید متوقف شود. با وجود این به نظر می‌رسد که انواعی از منشأها برای قصدهای یک شخص وجود داشته باشد.
(۳) X به این معنای‌غ‌ط است (بدون زمان) که چنین و چنان. این ممکن است به مثابۀ اولین چیزی باشد که یکسان فرض می‌شود با بعضی اظهارات (یا تکه‌هایی منفصل از اظهارات) دربارۀ آنچه مردم (یعنی فاعل نامعلوم) به وسیلۀ X، قصد دارند (با تعریفی دربارۀ تشخیص) تأثیر بگذارند. من کلمه‌ای برای گفتن دربارۀ آن خواهم داشت.
آیا هر نوعی از تاثیرِ قصدشده کاری صورت خواهد داد یا مواردی وجود دارد که یک تاثیر قصد شود (با تعریف‌های مورد نیاز) و در عین حال، ما نخواهیم از معنای‌غ‌ط حرف بزنیم؟ فرض کنید من شخصی بسیار ساختگی را کشف کرده‌ام که اگر به او بگویم که هرجا من به شکل خاصی خرخر کردم از او می‌خواهم که از خجالت سرخ شود یا وانمود کند که با یک کسالت جسمی مواجه است. بعد از آن، هرجا که او خرخرکردن را تشخیص دهد (و قصد من را به همراه آن) او از خجالت سرخ می‌شود یا وانمود می‌کند که با یک کسالت جسمی مواجه است. آیا بعد می‌شود بگوییم که خرخرکردن معنای‌غ‌ط چیزی را می‌دهد؟ فکر نمی‌کنم اینگونه باشد. این اشارات به این واقعیت که برای معنای‌غ‌ط داشتنِ X تاثیرِ قصدشده باید چیزی باشد که مقداری از مفهوم آن تحت کنترل مخاطب باشد، یا این که در بخشی از مفهوم علت، تشخیصِ قصدی که ورای X وجود دارد برای شنونده علت است نه صرفاً یک دلیل. ممکن است به نظر برسد که انگار نوعی تجانس در اینجا وجود دارد (دلیل برای رفتار کردن یا دلیل برای انجام دادن) اما نمی‌توانم آن را جدّی تصور کنم. به این دلیل که شکی نیست که از یک دیدگاه، سوالات دربارۀ دلیل‌ها برای باور کردن، سوالاتی دربارۀ مدرک‌ها هستند و کاملاً متفاوتند با سوالاتی که دربارۀ دلیل‌ها برای انجام دادن‌اند. با وجود این برای تشخیص دادنِ قصد بیانگر از بیان کردنِ X (گفتۀ توصیفی) به منظورِ داشتن یک دلیل برای باور کردنِ چنین و چنان، دست کم کاملا شبیهِ داشتن یک انگیزه برای قبول کردنِ چنین و چنان است. به نظر می‌رسد تصمیم‌هایی که با حرف اضافۀ “که” بیان می‌شود شامل تصمیم‌هایی باشند که با حرف اضافۀ “برای” بیان می‌شود (و به همین دلیل است که ما می‌توانیم “باور کردن را رد کنیم” و همچنین “مجبور باشیم که باور کنیم"). (موردِ “کتک زدن یک نفر در خیابان” به راه حل کمی متفاوتی نیاز دارد، برای یک نفر ممکن است در هیچ مفهوم واضحی این نباشد که خواسته مورد صدمه قرار بگیرد، اما دیگری می‌تواند مورد صدمه واقع شدن را رد کند.) پس به نظر می‌رسد که گویا تاثیرِ قصدشده باید چیزی تحت کنترل شنونده باشد یا دست کم از جهاتی تحت کنترل او باشد.
یک نکته را قبل از ورود به یکی دو استدلال مخالف بگویم: فکر می‌کنم نشان داده شد که از آنچه دربارۀ ارتباط بین معنای‌غ‌ط و تشخیص قصد بیان کرده‌ام، اگر درست بگویم فقط آنچه ممکن است قصد اولیۀ بیانگر بنامم مربوط به معنای‌غ‌ط از یک “گفته” است. اگر من X را بیان کنم در حال قصد کردن (با کمک تشخیص این قصد) برای القای تاثیرِ E و قصد کنم این تاثیر E را به سمت تاثیر بیشتری به نام F سوق دهم و سوق دادن را ادامه دهم تا آنجا که تصور شود که رویداد F منحصرا وابسته به E است، نمی‌توانم F را در پایین‌ترین حدّ وابستگی به تشخیصِ قصدم برای القای E در نظر بگیرم. این است که اگر (بگویم) من قصد کردم که مردی را با دادن بعضی اطلاعات وادار به انجام کاری کنم، این نمی‌تواند به عنوان چیزی مربوط به معنای‌غ‌ط از گفتۀ من برای توضیح آنچه قصد دارم او انجام دهد در نظرگرفته شود.
حالا ممکن است سوالاتی دربارۀ کاربرد نسبتا آزاد من از کلمه‌هایی مثل قصد و تشخیص پیش بیاید. من باید هر قصدی را از آباد کردنِ تمام زندگی گفتاری‌مان با ارتش‌هایی که از رویدادهای روانشناسی بغرنج تشکلیل شده‌اند، انکار کنم. من تصور نمی‌کنم که هیچ جدولی فلسفی دربارۀ قصد را حل کنم. اما به طور واضح می‌خواهم استدلال کنم که هیچ مشکل خاصی با کاربرد من از کلمه قصد در ارتباط با معنا به وجود نمی‌آید. نخست، مواردی وجود خواهد داشت که در آن یک گفته با یک نقشۀ آگاهانه یا قاعده سازی آشکار از “قصد"، همراهی و دنبال می‌شود. (برای مثال من نشان می‌دهم که چگونه برآن شدم تا از X استفاده کنم یا از خودم می‌پرسم که چگونه چیزی در این میان می‌فهمم.) بدیهی است که وجود چنین نقشۀ واضحی، نسبتا به سختی، به نفع قصد بیانگر (معنا) به مثابه نقشۀ کشیده شده، حساب می‌شود. اگر این طور نباشد قطعا فکر می‌کنم مثلاً یک بیانگر که یک قصد را بیان کرده است تا در روشی ناآشنا عبارتی آشنا را استفاده کند، ممکن است در دام کاربرد آشنا بیفتد. همین‌طور دربارۀ مواردِ غیر زبانشناسی: اگر ما دربارۀ قصد یک کنشگر بپرسیم عبارت قبلی به سختی اهمیت پیدا می‌کند. با این حال کسی ممکن است نقشه‌اش این باشد که یک نامه را در زباله‌دان بریزد و در همان حال آن را یک صندوق پست بداند؛ وقتی دستش را بلند می‌کند ممکن است برود و بگوید من به هیچ وجه قصد نداشتم این کار را بکنم یا من فرض می‌کنم که حتما قصد انداختن آن را داشته‌ام.
به طور آشکار، قصدهای زبان‌شناسیِ (شبهِ زبان‌شناسی) قاعده‌مند، بدون شک نسبتاً کمیابند. در فقدان آن‌ها بهتر است اعتماد کنیم به انواع مشابه و فراوانی از معیارهایی که در مورد قصدهای غیرزبان‌شناسی به کار می‌بریم، جایی که استفاده‌ای عمومی وجود دارد. یک بیانگر وادار می‌شود قصد کند که آنچه را معمولاً رسانده می‌شود برساند (یا آنچه معمولاً برای رساندن قصد شده) و ما به یک دلیل خوب نیاز داریم تا قبول کنیم که یک کاربرد خاص از یک استفادۀ عمومی انشعاب پیدا کرده است. (برای مثال او هرگز استفادۀ عمومی را نمی‌داند یا آن را فراموش خواهد کرد). به همین شکل در موارد غیر زبان‌شناسی: ما به قصد داشتنِ نتایج معمولیِ کنش‌هایمان معتقدیم.
بار دیگر، در مواردی که شکی وجود دارد، در گفتن دربارۀ دو یا چند چیز که یک بیانگر قصد دارد برساند، ما تمایل داریم به متن گفته ارجاع دهیم (به شکل زبان‌شناسی یا طور دیگر) و بپرسیم که کدام مسئله مربوط به چیزهای دیگری است که او می‌گوید یا انجام می‌دهد، یا کدام قصد در یک موقعیت خاص با بعضی هدف‌هایی که او به طور بدیهی دارد متناسب است (برای مثال مردی که در یک آتش‌سوزی داد می‌زند تلنبه، و تلنبۀ دوچرخه را نمی‌خواهد). برابرهای غیرزبان‌شناسی واضحند: زمینۀ متن، معیاری برای جاگرفتن این سوال است که چرا مردی که الان سیگاری بر لبش گذاشته است دستش را در جیبش می‌گذارد؛ ارتباط با پایانِ بدیهی، یک معیار است متناسب با این که چرا مردی از یک گاو فرار می‌کند.
در بعضی مواردِ زبان‌شناسی، ما از بیانگر، بعد از گفتنش، قصدش را می‌پرسیم و در بعضی از این موارد (بسیار دشوار مثل یک فیلسوف که از او خواسته می‌شود که معنای یک پیام مبهم را در یکی از آثارش توضیح دهد)، پاسخ بر اساس آنچه او به یاد می‌آورد نیست بلکه بیشتر شبیه یک تصمیم است، تصمیمی دربارۀ اینکه چگونه آنچه گفته شده می‌تواند برداشت شود. من نمی‌توانم یک برابرِ غیرزبان‌شناسی در اینجا بیابم؛ اما موردی اینچنین خاص، به نظر نمی‌رسد یک تفاوت اساسی ایجاد کند.
تمام این‌ها بدیهی است اما مطمئناً نشان دادن این که معیارهای قضاوت قصدهای زبان‌شناسی به معیارهای قضاوت قصدهای غیر زبان‌شناسی شباهت زیاد دارد، نشان دادن این است که قصدهای زبان‌شناسی به قصدهای غیر زبان‌شناسی شباهت دارد.
روش پژوهش
روش بررسی ما در این پژوهش به سه قسمت تقسیم می‌شود:


فرم در حال بارگذاری ...

« دانلود پایان نامه بررسی تحلیل تکوین جرم در فضای مجازی با تأکید بر قوانین ...طرح های پژوهشی انجام شده در مورد تحلیل جامعه شناختی تاثیرسایت ها ی اینترنتی بر اجتماعی شدن کودکان ... »
 
مداحی های محرم