گفتی ز بخت بد اگر، ناگه رقیب آید ز در؟ / گفتم که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم
گفتی که تلخی های می، گر ناگوار افتد مرا؟ / گفتم که با نوش لبم، آن را گوارا می کنم
گفتی چه می بینی- بگـو- در چشم چون آیینه ام؟ / گفتم که من خود را در او، عریان تماشا می کنم
گفتم که از بی طاقتی، دل قصد یغما می کند / گفتم که با یغماگران- باری- مدارا می کنم
گفتی که پیوند تو را، با نقد هستی می خرم / گفتم که ارزان تر ازین، من با تو سودا می کنم
گفتی اگر از کوی خود، روزی تو را گویم:« برو»؟ / گفتم که صد سال دگر، امروز و فردا می کنم
گفتی اگر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم؟ / گفتم ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم…
( مجموعهی اشعار، رستاخیز، گفت و گو، صفحه ۴۵۲ )
این جا در این غزل مقصود شاعر از به کار بردن ” بخت بد ” از آمدن ناگهانی ِ رقیب است، که از نگرانی های محبوب است و شاعر نقل قول وی را آورده سپس در پاسخ می گوید ” که با افسونگری، او را ز سر وا می کنم ” و این اشاره به افسونگری در بیت آخر به تأکید بیش تر از فحوای کلام شاعر بر می آید که:
گفتی اگر از پای خود، زنجیر عشقت وا کنم؟
گفتم ز تو دیوانه تر، دانی که پیدا می کنم…
بدان معنی که وی همان گونه که قادر است رقیب را از سر وا کند؛ هم می تواند به لطایف الحیل و به زعم خویش افسونگری، بسیار کسان را دیوانه ساخته و با خویش همراه کند و این اشاره به جادوی وجود ی زن است که پیش تر در ذیل عنوان روابط غیرعرفی و غیراخلاقی بدان اشاره کردیم.
سیمین بهبهانی در این غزل نقاب از چهرهی زنان فریب کار بر می کشد و به « محمد بهبهانی » این گونه توصیه می کند:
مخوان
مخوان، مخوان غلط انداز دست شیطان را! / اگر چه نقش زند آیه های ایمان را
نماند این همه « مریم نما» چو برداری / نقاب روسپیان دریده دامان را
شکوهِ مجمع خورشید ها نپنداری / فریب مزرعهی آفتابگردان را
شب است و گرمی ی آتش نمای کِرمی چند / نکرده گرم، نفس های این زمستان را
دروغ زرورقی بیش نیست این گل و برگ / که بسته اند به تن، شاخه های عریان را
نه آسمان، که نگارینهیی است بر این سقف / کشیده اند در او نقش مهر تابان را
نمایشی است که از پشت پرده دست کسی / به رقص آورد این سایه های بی جان را
گمان کودکی ام کو- چو آب و آینه صاف- / قبول قصهی شهزادگان و دیوان را؟
به مرگ باور خود گریه می کنم که هنوز / یقین نداشته حتی وجود انسان را!
(مجموعه ی اشعار،خطی ز سرعت و از آتش،مخوان…،صفحه ی ۵۰۹)
غزل با احتراز از ” نقش آیه های ایمان ” که در پشت آن ” دست شیطان” است آغاز می شود و با بیان این بیت:
نماند این همه « مریم نما» چو برداری
نقاب روسپیان دریده دامان را
استفاده از مشخصه های بیانی آغاز می شود؛ ” شکوه مجمع خورشید ” کنایه از ” زیبا رویان ” است و ” مزرعهی آفتابگردان ” کنایه از” جمعیت مردان ” که فریفتهی زیبارویان شده اند همچون گل های آفتابگردان که رخ خویش به هر آن سویی می گردانند که خورشید آنجاست ” گرمی آتش نمای کرمی چند ” کنایه است از همان ” روسپیان ” که قادر به گرما بخشیدن به ” نفس های زمستان ” که کنایه از مردان است نیستند شاعر در این جا ” روسپیان ” را به کرم شب تاب مانند کرده است و مردان را به ” زمستان ” مقصود این که گرمای وجود کرم قادر به گرما بخشیدن به ” زمستان ” نیست.
” گل و برگ ” استعاره از ” لباس و زیورهای زنانه ” است و ” شاخه های عریان ” استعاره از ” تن ” شاعر خطاب به شخصیت مورد نظر گوشزد می کند که در آسمانی که نگارین است نقش خورشید را نکشیده اند خورشید خود حضوری حقیقی دارد. و این نمایش که تو می بینی سایه های بی جانی است که دستی از پشت پرده آن ها را به رقص در آورده، حقیقتی در ورای سایه ها نیست و گوش زد می کند که:
گمان کودکی ام کو- چو آب و آینه صاف-
قبول قصهی شهزادگان و دیوان را؟
اگر در دوران کودکی قصهی همزیستی ” شهزادگان و دیوان” در باور ساده و کودکانهی تو که چون ” آب و آینه صاف ” بود می نشست اکنون که بزرگ شده ای پذیرفتار مباش چه این که فریب و دغل چنان افزون است که حتی وجود انسانی ِانسان نیز در باورها نمی گنجد.
پیش تر گفتیم که باور فریفتن آدم و تعارف میوهی ممنوعه از سوی حوّا به وی در اذهان عمومی و درمتون و ادب پارسی تسری و رواج یافته است این باور را در این غزل سیمین نظاره می کنید:
درخت ارغوان
درخت ارغوان در زیر بار گل خم آورده / ز بس آویز لعل از خوشه های خرم آورده
هزاران شعله را ماند که امواج نسیم او را / چنین در معبد خورشید، در پیچ و خم آورده
یکی بی بار و آن یک بارور، بی ناز و بی منّت: / زبان گنجشک و گردو، سر در آغوش هم آورده
چمن در بارگاه خسروان باغ، پنداری / « بهارستان » نو با دانه های شبنم آورده
نسیم بادبیزن های پر، پیغام آرامش / زجنبش های رنگین گل ابریشم آورده
هوا نیلین، افق زرّین، کمان بید، زنگاری؛ / به چشمم طاق رنگینی زکار خاتم آورده
درخت سیب، زانو پیش سرو آن گونه خم کرده / که حوّا تحفهیی بهر فریب آدم آورده
همه جمعند ومن تنها، چه سازم این غرامت را؟ /که سیمین از شمار افزون در این سودا کم آورده…
( مجموعهی اشعار، خطی ز سرعت و از آتش، درخت ارغوان، صفحه ۵۴۴ )
تشبیه گل های خوشه ای ارغوان به ” لعل “، تصویر این سوی و آن سوی رفتن خوشه ها در باد و تشبیه آن به ” هزاران شعله ” در سرخی و کشیدگی، حس آمیزی در همآغوشی دو درخت ” زبان گنجشک و گردو “، آوردن واژه ” خسروان باغ ” که استعاره از درختان است و توصیف ارکان و عناصر طبیعت در واژه های ” هوا نیلین، افق زریّن، کمان بید، زنگاری ” تصاویر پیش زمینه ای است برای بیان سخن اصلی شاعر و آوردن حسن تعلیلی زیبا در این بیت:
درخت سیب، زانو پیش سرو آن گونه خم کرده
که حوّا تحفهیی بهر فریب آدم آورده
و این اقدام به فریفتن آدم توسط حوّا را، به علت پرباری و خم شدن تنهی درخت سیب می داند اگر چه می توان ” درخت سیب ” را نماد ” زن ” و ” سرو ” را نماد ” مرد ” نیز انگاشت و به نوعی این تصویر را نمایی از افسونگری نیز به حساب آورد. شاعر خود را در سودای عشق بازی ارکان طبیعت بی نصیب می داند و تن هایی را غرامتی انگاشته، که از جمعیت طبیعت به وی رسیده است.
تصویر فریب خوردن یک زن از سر ساده دلی در این غزل سیمین نیز قابل مشاهده است.
زنی که با قرص خورشید
زنی که با قرص خورشید شبی درآمد به خوابت / کجاست اکنون که دیگر نمی دمد آفتابت
فرم در حال بارگذاری ...