بیان غزالی از مقصد تربیت انسان در عبارت زیر به خوبی آشکار است.
«صورت باطن نیکو نبود تا آن گه که چهار قوت اندر وی نیکو نبود: قوت علم و قوت خشم و قوت شهوت و قوت عدل میان این هر سه؛ اما قوت علم بدان زیرکی میخواهیم که: نیکویی وی بدان حد باشد که به آسانی راست از دروغ باز دارد اندر گفتارها؛ و نیکو از زشت باز دارد اندر کردارها؛ و حق از باطل باز دارند اندر اعتقادها.چون این کمال حاصل شود دل آدمی را، از آن جا حکمت پدید آید که سر همهی سعادتهاست. و نیکویی قوت غضب بدان بود که اندر فرمان حکمت و شرع بود، به دستور وی برخیزد و به دستور وی بنشیند و نیکویی قوت شهوت هم بدین بود که سرکش نبود و به دستور شرع و عقل بود؛ چنان که طاعت آن بر وی آسان بود و نیکویی قوت عدل آن باشد که غضب و شهوت را ضبط همی کند اندر تحت اشارت دین و عقل.
و مَثل غضب چون سگ شکاری است و مَثل شهوت چون اسب و مَثل عقل چون سوار، که اسب گاه بود که سرکش بود و گاه بود که فرمانبردار و فرهیخته بود، و سگ گاه بود که آموخته بود و گاه بود که بر طبع خویش باشد که صید به دست آورد ؛ بـل بیم آن بود که خـود هلاک شود که سگ اندر وی افتـد یـا
اسب وی را بر زمین زند. و معنی عدل آن باشد که این هر دو اندر طاعت عقل و دین دارد، گاه شهـوت را
بر خشم مسلط کند تا سرکشی وی بشکند و گاه خشم را بر شهوت مسلط کند تا شره وی بشکند.
چون این هر چهار بدین صفت بود این نیکو خویی مطلق بود واگر از این بعضی نیکو باشد. این نیکو خویی مطلق نبود.همچنان که اگر کسی را دهان نیکو بود و چشم زشت، یا چشم نیکو بود و بینی زشت که این نیکو رویی مطلق نبود(عطاران، ۱۳۷۵: ۳۰ و ۲۹).
فهیم نیا (۱۳۸۹) برای روح چهار قوه برشمرده است که عبارت اند از عقل، شهوت، غضب و وهم. سایر قوا و نیروهای انسانی به نحوی مربوط به یکی از این چهار نیروست.
الف) عقل:
عقل وسیله تمیز و تشخیص خوبی از بدی، کمال از نقصان، جدا کردن خوب تر از بین دو خوبی و بدتر از میان دو بدی است.
- تندروی در عقل: زیاده روی و افراط در تفکرات را در علم اخلاق «جربزه» می نامند می شود. مقصود از جربزه این است که انسان به توانایی خود مغرور شود و علاوه بر اعتماد به مدرکات خود، آن را در هر میدانی هر چند بدون فراهم بودن آگاهی های لازم به کار می گیرد و حداکثر استفاده را ببرند. اگر انسان آگاهی لازم را نداشته باشد ممکن است در برابر واقعیات دچار شک و تردید شود که در مورد شکاکان گفته اند آن ها حیوانشان از خودشان بیشتر می فهمد زیرا حیوان می فهمد که اگر به دیواری برخورد کرد باید بایستد و به وجود مانع در برابر خودش اقرار کند اما سوفسطائیان درباره این دیوار شک دارند.
- تفریط در عقل:(جهل بسیط یا تفریط در عقل)
جهل بسیط یعنی این که انسان جاهل است و به جهل خود آگاه است .این در برابر جهل مرکب است که انسان جاهل است اما به جهـل خود آگاه نیست . یکی از رذایل، بعد تفریـط در عقل است
که در اصطلاح علم اخلاق «خمودی» و در عرف مردم «حماقت» گفته می شود.
بین این دو باید اعتدال باشد که در آثار اخلاقی به این اعتدال «حکمت» می گویند که آثار مثبتی چون حسن تدبیر و تیزی ذهن دارد.
ب)قـوه غضب:
غضب حالت خاص نفسانـی است که اقتضا دارد حرکت روح به خارج بـدن از
جهت رسیدن و طلب کردن انتقام. کار قوه ی غضب این است که قبل از وقوع ضرری به انسان به مقابله با آن برمی انگیزد و آن چیزی که قوه ی غضب را اشباع می کند تنها انتقام است.
- افراط در غضب: افراط در غضب باعث می شود که قوه بصیرت و تفکر از انسان سلب می شود و اختیار از کف می دهد و از دیدن عبرت ها، کور و از شنیدن مواعظ کَر می شود. داشتن شجاعت و اعتدال در غضب یکی از صفات حمیده در زندگی دینی و اجتماعی است.
- تفریط در غضب: تفریط در قوه غضبیه عبارت است از عدم واکنش انسان در مواقع ضروری یا تحریک و هیجان بسیار کند او در چنین مواقعی. وجود تفریط در قوه غضبیه باعث ضررهای جانی، مالی یا عرضی می شود که مورد تایید شرع و عقل و عرف نیست. این حالت رذیله «جبن» نامیده می شود.
ج) قوه شهویه:
این قوه برای تداوم حیات از جهت تغذیه، حفظ نسل و اداره کردن زندگی بسیار ضروری است.
-افراط در قوه شهویه: ارضاء غرایز اگر فراتر از اعتدال برود نه تنها عامل سعادت نیست ؛بلکه به زندگی فرد لطمه می زند و ویرانگر می شود؛ مثل بارانی که برای حاصل خیزی زمین لازم و ضروری است ؛اما اگر سیل آسا ببارد به صورت سیل بنیان کنی در می آید و طبیعت را نابود می کند. به گفته فروید «افراط در شهوت» به این دلیل که این قوه ی سیری پذیر نیست، هر روز انسان را در گرداب حیوانیت و پستی غرق می کند.
- تفریط در قوه شهویه : همانطـور که افراط ویرانگر است تفریط هم زیـانبار است و مانـع از
تمایل به نکاح و استمرار نسل می گردد. دانشمندان اخلاق اصطلاح «خمود » را در مورد تفریط در
قوه شهویه به کار می برند.
در علم اخلاق از میانه روی و اعتدال در قوه شهویه به «عفت» تعبیر کرده اند با میانه روی قوه شهویه تحت کنترل انسان در می آید و به طور صحیح ارضاء می گردد.
د) قوه وهمیه:
«از حواس باطنی است و شأن آن ادراک معانی جزئیه متعلق به محسوسات است مانند: شجاعت زید، سخاوت عمرو؛ همین قوه است که فرمان می دهد تا گوسفند از گرگ بگریزد و فرزند مورد عطوفت و مهربانی پدر قرار گیرد.
- افراط قوه وهمیه: افراط در قوه وهمیه و شیطانیه موجب غرق شدن در منجلاب شیطنت می شود. به طور کلی افراط در این قوه ظلم است.
- تفریط در قوه وهمیه: تفریط در این قوه موجب ظلم پذیری است.
عدالت عبارت است از مطیع بودن قوه عامله از برای قوه ی عاقله و متابعت آن عاقله را در جمیع تصرفاتی که در مملکت بدن می کنند یا در خصوص بازداشتن از غضب و شهوت در تحت اقتدار و فرمان عقل و شرع.
افراط و تفریط در هر یک از نیروهای روح از صفات ناپسند، زشت و رذیله محسوب می شود و تنها حد «میانه» آن ها «فضیلت» و ارزش نامیده می شود. اگر فضایل اخلاقی، (حکمت، شجاعت و
عفت) در یک نفسی با هم تلاقی کنند و ضمیمه ی هم شوند آن را «عدالت» می خوانند؛ بنابراین رسیدن به عدالت همانا رسیدن به قله فضایل اخلاقی است.
۶-۴-۲-۵٫بیدارنمودن وجدان اخلاقی و ایجاد مسئولیت اخلاقی:
عامل بزرگ دیگری که برای هدایت بشر و تعدیل تمایلات و غرائز نفسانی نهاد انسان به ودیعه گذارده شده «وجدان اخلاقی»است انسان از نخستین روزی که زندگی خود را بر روی کره زمین آغاز کرده است همواره به خوبی ها مایل و از بدی ها متنفر بوده است و در درون وی نیرویی به نام «وجدان» او را از بدی ها و خوبی ها آگاه می ساخته است. «وجدان اخلاقی» عبارت است از نیروی دارکه ای است که در باطن کلیه ملل ،و اقوام از هر نژاد وطبقه ای وجود دارد و بدون راهنما و معلم و مدرسه و کتاب خوبی ها و بدی های اولیه را درک می کنند. «وجدان اخلاقی» صاحب خویش را به هنگام ارتکاب جرائم به محاکمه کشانده و او را محـکوم می کند، مجرم هر قدر نیرومند باشد در برابر قاضی وجدان ناتوان است. انسان ممکن است تحت تاثیر عواملی گوناگون حریم قانون را بشکند و به جرم و گناه آلوده شود ؛اما همین که جرم پایان پذیرفت آتش سوزانی از اعماق درون روحش را می آزارد و شرمساری و پشیمانی شدید وجودش را فرا می گیرد. این وجدان است که او را به باد ملامت گرفته راحتی و آرامش را از او سلب می نماید (اسماعیلی یزدی، ۱۳۸۱: ۱۶۶و۱۶۵) .
مهدوی( ۱۳۸۱: ۱۴۹) معتقد است که وجدان قسمتی از نفس است که انسان را در کارهایش به محاسبه می کشد و نسبت به ارتکاب خطاها ملامتش می کند. وجدان روحی است بیدار و نسبتاً آگاه که هنوز در برابر گناه، مصونیت نیافته و گاه لغزش پیدا می کند؛ اما زود بیدار می شود و توبه می کند و به مسیر سعادت بازمی گردد. در بعضی انسان ها بسیار قوی و نیرومند است و در بعضی بسیار ضعیف و ناتوان، ولی به هر حال در هر انسانی وجود دارد. مگر این که فرد با کثرت گناهان به کلی آنرا از کار بیاندازد. سرزنش نفس توسط انسان از عوامل مهم استواری شخصیت و تربیت صحیح و تشویق او به دوری از اعمال ناشایست می باشد که همیشه همراه انسان به عنوان یک پلیس مخفی و مراقب دائمی حاکم است و روانشناسان آن را «من برتر» یا «من ایده آل» یا «وجدان اخلاقی» می نامند و قرآن آن را نفس لوامه «ملامتگر» می نامد و در سوره مبارکه قیامت آیه ۲ به آن سوگند یاد نموده است ؛ لذا بر یک مربی ماهر لازم است تا در جهت بیداری وجدان اخلاقی متربیان نهایت تلاش خود را مبذول دارد؛زیرا توجه به ندای وجدان یکی از ابزارهایی است که به انسان در تشخیص ارزش از ضدارزش و ایجاد تمایز میان آن ها و دوری از شبهه ها یاری می رساند.
۶-۴-۳٫تکرار و تمرین :
جهت ایجاد عادت معقول ، مربی پـس ازاجرای آخرین بخـش از مرحله ی سـوم با تمـرین ها ی
خاصی متربی را یاری می کند تا به تمرین و تکرار ارزش ها و مطالب آموخته شده بپردازد.
بهشتی، فقیهی و ابوجعفری( ۱۳۸۷)معتقدند که از روش هایی که ابـن خلدون در همه علوم به کار
می برد و باعث حصول ملکه در متعلم می شد، استعمال پی در پی و تکرار و تمرین بود. برای این بخش می توان از تمرین هایی استفاده نمود؛اما علاوه بر ارائه تمرین های عملی جهت تکرار از سوی مربی بایستی از متربی خواسته شود تا در محیط اجتماع به تمرین در کسب فضایل و دوری از
رذایل بپردازد. به طور مثال: نیکی به پدر و مادر انفاق، نیکی به یتیم، بپاداشتن نماز اول وقت،پرهـیز
از دروغگویی، حسادت، نفاق و غیره
رفیعی( ۱۳۸۸: ۲۸۱-۲۸۰) به نقل از غزالی بیان می دارد که تکرار و تمرین دست مایه یادگیری است و بی آن نمی توان در حیطه ی شناختی و یا رفتاری چیزی آموخت. غزالی میزان فراگیری مردم را تابع استعداد و چند و چون تکرار و تمرین آن ها می داند.
غزالی نقش برجسته تکرار و تمرین در آسانی و شتاب یادگیری در سه حوزه ی شناختی و عاطفی و رفتاری تاکید می کند و فراگیران را به تکرار و استمرار عمل در مدت طولانی و به شکل واحد فرا می خواند تا در اثر این تکرار و تمرین سازمان یافته ،در آن ها ملکه و عادت شناختی و عاطفی و رفتاری پدید آید. او برای ملکه شناختی به نمونه زیر اشاره کرده است: کسی که می خواهد بینش فقهی بیابد و در دین فقیه شود راهی ندارد جز این که همچون فقیهان از راه مطالعه و تکرار و تمرین فقه بیاموزد و رفتار آنان را تکرار نماید تا اندک اندک در اثر تکرار و تمرین در او ملکه فقه پدیدار شود و نسبت به دین بینش یابد و فقیه النفس شود.
ابوحامد برای بدست آوردن ملکه عاطفی به مثال زیر پرداخته است: کسی که در پی دست یابی به صفات اخلاقی چون بخشندگی و بزرگواری و فروتنی است، باید مدتی طولانی رفتار فروتنانه و بزرگوارانه و بخشش گونه را تمرین و تکرار کند تا رفته رفته در اثر تکرار و تمرین، ویژگی های اخلاقی بخشش و بزرگواری و فروتنی، در او پدید آید و چنان شود که از آن پس، رفتار مسبوق به این ویژگی های اخلاقی، آسان از او سر زند.
غزالی برای ملکه رفتاری از نمونه ی زیر یاد کرده است: هر گاه کسی بخواهد خطاط شود، باید در مدتی طولانی رفتار فردی خوشنویس را تقلید و تکرار کند یعنی بکوشد، از راه تکرار و تمرین پیوسته و دقیق، چگونگی خوشنویسی را از او بیاموزد، هرگاه فراگیر آن اندازه که مقتضای استعداد اوست تمرین و تکرار کند، ملکه رفتاری خوشنویسی در او شکل می گیرد و او چنان خوش می نویسد که گویی، خوشنویسی ذاتی اوست.
پس از طی مرحله ی تکرار و تمرین ارزش ها به صورت عادت در می آیند. البته عادتی که پایه و اساس معقول دارد و با آگاهی ،تفکر، شناخت کامل وطی مراحل مختلف در فرد حاصل شده است .انتظار می رود که افراد بعد از طی این سه مر حله به یک انسجام اخلاقی دست یابند.
ماسچنگا (۲۰۰۱:۲۳۴)به نقل از کولبی و دامون(۱۹۹۲)معتقد است افرادی که دارای انسجام اخلاقی هستند دارای ویژگی های زیر می باشند:
فرم در حال بارگذاری ...