آرایههای ادبی: چهار صولجان استعاره از چهار دست و پای اسب است. طاق فلک و گوی زمین اضافهی تشبیهی است. هبا و هبا در بیت تکرار شده است.
۱۰۴ - بیشه سـتان نیزهها، ایمـن از آتـش سـنان
شیـر دلان ز نیـزههـا، بیــشه فـزای معـرکـه
واژگان: بیشه: زمینی غیر مزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آن جا تنگ در هم آمده و صورت حصاری به خود گرفته است. (برهان)
معنی و مفهوم: نیزهها از انبوهی، گویی بیشهای ساختهاند و این بیشه از آتشی که از سرنیزهها میجهد در امان است و نمیسوزد. دلاورانی که هر لحظه وارد میدان جنگ میشوند، با ورود خود و نیزههایشان بر انبوهی این بیشهها میافزایند.
آرایههای ادبی: انبوهی نیزهها را به بیشهای تشبیه کرده است که این بیشه از آتش سرنیزهها در امان است و نمیسوزد. شیردلان استعاره از دلاوران است .
۱۰۵ - قلـزم تیـغها زده مـوج به فتـح باب کیـن
زاده ز مـوج تیـغهــا صــاعقـه زای معـرکــه
واژگان: قلزم: دریا. (معین) فتح باب: کنایه از باز کردن در و گشاد کارهاست. (دهخدا)
معنی و مفهوم: دریای انبوه شمشیرها برای دستیابی به پیروزی، به سمت دشمن موج میزند و حمله میکند. از موج زدن وبه هم خوردن این شمشیرها گویی در میدان نبرد، رعد و برق میزند.
آرایههای ادبی: قلزم تیغها و همچنین موج تیغها اضافهی تشبیهی است. آتشی که از برخورد شمشیرها به هم تولید میشود به صاعقه مانند شده است.
۱۰۶ - تیغ کبود غـرق خون، صـوفی کـار آب کـن
زاغ سیــاه پــوش را گفـته صـلای معــرکــه
واژگان: صوفی: پیرو طریقهی تصوّف، پشمینه پوش. (دهخدا)
معنی و مفهوم: شمشیر کبود رنگی که به خون سرخ آغشته شده است، همانند صوفی ازرق پوشی است که به باده نوشی میپردازد و زاغ سیاه را نیز برای خوردن لاشههای کشتگان به میدان نبرد دعوت میکند.
آرایههای ادبی: شمشیر کبود رنگ به صوفی ازرق پوش که مشغول شراب نوشی است، مانند شده و خون سرخ روی شمشیر به شراب تشبیه شده است. کار آب کن کنایه از شراب نوشیدن است. سیاه و کبود باهم تناسب دارند .
۱۰۷ - مغز سران کدوی خشک، اشک یلان زرشک تر
زین دو به تیغ چون نمـک، پخته ابــای معـرکـه
واژگان: ابا: آش. (معین)
معنی و مفهوم: مغز سر بزرگان سپاه دشمن، مانند کدوی خشک است و اشک پهلوانان دشمن نیز سرخ و خونین، همانند زرشک تر میباشد. شمشیر سپاهیان شاه همچون نمک (سوزان) است و از این کدوی خشک مغزها و زرشک اشکها و نمک، برای معرکه آش میپزند .
آرایههای ادبی: مغز سر بزرگان دشمن به کدوی خشک تشبیه شده است و در خشک مغزی ایهام نیز وجود دارد به معنی بی عقل و نادان. اشک دلاوران در سرخی و خون آلودی به زرشک تر تشبیه شده و شمشیر نیز به نمک مانند شده است .
۱۰۸ - تختهی خـاک رزم را، جذر اصـم شـده ظفر
خنـجر شه چو هنـدویی، جذر گشـای معـرکـه
واژگان: جذر اصم: عددی که آن را جذر صحیح نباشد مانند عدد ده.(فرهنگ لغات) توضیحات. جذرگشا: جذر گشاینده، حل کنندهی جذر. (فرهنگ لغات)
معنی و مفهوم: پیروزی در عرصهی نبرد، همانند جذر اصم که بر روی تختهی محاسبان دچار پیچیدگی شده، کار پیچیده و دشواری گشته است، در این میان خنجر شاه اخستان، مانند شخص هندویی که در کار جذرگشایی مهارت دارد، این پیچیدگی و دشواری را میگشاید و فاتح میدان میشود.
آرایههای ادبی: عرصهی رزم به تختهی محاسبان تشبیه شده است و پیروزی به یک جذر اصم که دشوار حل میشود و خنجر شاه در سیاهی و مهارت به هندویی مانند شده که این جذر اصم را حل میکند.
توضیحات:
جذر اصم: جذر اصم آن است که هرگز حقیقت او به زبان در نیاید، چون جذر ده که هرگز عددی نتوان یافتن که او را اندر مثل خویش زنی ده آید، اصم کر بود زیرا که جواب ندهد، جوینده را تا نیابدش مگر به تقریب و نزدیک به او و بس … . جذر اصم مقابل جذر منطق است که حقیقت او به زبان توان گفتن همچون سه، نُه را و چهار، شانزده را. (فرهنگ لغات به نقل از کشاف والتفهیم)
۱۰۹ - رایـت شه تذروفش، لیـک عـقاب حـمله بر
پـرچـم شه غراب گـون، لیک همــای معـرکـه
واژگان: تذرو: مرغ صحرایی شبیه به خروس باشد. (برهان) پرچم: چیزی باشد سیاه و مدوّر که بر گردن نیزه و علم بندند. (برهان) غراب: زاغ، کلاغ. (معین) همای: مرغی است که استخوان میخورد و بر سر هر که سایهی او افتد به دولت و سلطنت رسد. (غیاث)
معنی و مفهوم: درفش پادشاه در رنگارنگی و زیبایی، جلوهای همچون قرقاول دارد؛ امّا مانند عقاب حمله میکند و به جلو میرود. منگلههای علم او چون کلاغ سیاه و تیره است؛ امّا در معرکه به منزلهی همای سعادت است و برای شاه پیروزی و خوش بختی میآورد.
آرایههای ادبی: علم شاه در رنگارنگی به تذرو مانند شده و در حمله وری و پیشروی در نبرد مانند عقاب پنداشته شده و منگلههای علم یا نیزهی شاه نیز در سیاهی به کلاغ تشبیه شده و در سعادت بخشی به همای مانند شده است. تذر، عقاب، غراب و همای با هم مراعات نظیر دارند.
توضیحات:
همای: مرغ افسانهای همانند سیمرغ است که فرخنده فال و پیک سعادت پنداشته میشد و به همین دلیل به « مرغ سعادت » نیز معروف است. قدما معتقد بودند که مرغی است استخوانخوار که جانوری نیازارد و هرگاه بر سر کسی بنشیند او را پادشاه کنند، پس از روزگاری این هما ناپدید شد . در بهرام یشت دربارهی این مرغ آمده است: « آن که استخوان یا پری از این مرغ دلیر با خود داشته باشد، هیچ مرد توانایی او را از پای در نتواند آورد، که چه آن مرغکان، بزرگواری و فرّ بسیار به آن کس خواهند بخشید ». (یاحقی، ۱۳۷۵: ۴۵۱)
۱۱۰ - رشته جان دشمنان، مُهرهی پشـت گردنان
چـون به هـم آورد، کند، عِـقد بـرای معـرکــه
واژگان: رشته: ریسمان، رسن، بند. (معین) گردنان: بزرگان، صاحب قدران، سران. (برهان) . عِقد: گردن بند، گلوبند (رشته مروارید). (معین)
معنی و مفهوم: شاه با گرفتن جان دشمنان، رشته جان و مهرهی ستون فقرات گردنکشان سپاه دشمن را بیرون میآورد و از این رشته و مهره برای میدان نبرد گردن بند میسازد.
آرایههای ادبی: رشته جان اضافهی تشبیهی . بیت دارای غلو و بیانگر به رشته کشیدن جان دشمن است.
۱۱۱ - حلـقه تـن عـدوی او، بر سر شه ره اجـل
شه چو سماک نیزه ور، حلقه ربای راستین
واژگان: شه ره اجل: شاه راه و راه بزرگ مرگ، که همه از آن میگذرند. (فرهنگ لغات) سماک نیزهور: سماک رامح یا نیزه. (فرهنگ لغات)توضیحات
معنی و مفهوم: بر سر شاه راه مرگ، تن دشمن شاه اخستان مانند حلقهای است و شاه در حلقهربایی چنان مهارتی دارد که مانند صورت فلکی سماک نیزهور، حلقهی تن او را میرباید و نابود میکند.
آرایههای ادبی: تن دشمن ممدوح به حلقهای مانند شده و شاه در حلقه ربایی و مهارت در نیزهوری به سماک نیزهدار تشبیه شده است. شه ره اجل اضافهی تشبیهی است.
توضیحات:
سماک رامح یا سماک نیزهدار: سماک رامح یا سماک نیزه در صورت اسد و بر پای چپ اوست. این ستاره را « حارس السماء » و « حارس الشمال » نیز خواندهاند. منزل سیزدهم ماه و ستارهی درخشانی است که آن را سماک نیزه و سماک میمون نام نهادهاند. (مصفّی، ۱۳۶۶: ۴۰۶)
بند دهم:
کلمات قافیه: نوای ، صفای، قفای و …
حروف اصلی قافیه: ا
حرف روی: ا
حروف الحاقی: ی
فرم در حال بارگذاری ...