پس از آن، مرد غریبه بر گشت و دور شد و با صدایی بلند تر گفت:
« خدا نگهدار ای حکیمان !»
وهنگام دور شدن ریشخندی زد و رفت.
هر دو فیلسوف، چند لحظه در سکوت به هم نگاه کردند و خندیدند. آنگاه یکی به دیگری گفت:
«خوب. . . آیا واقعاً نیازی نیست تا قدم بزنیم و در جستجوی چیزی باشیم؟»
نگارنده بر این باور است که: جبران در این تمثیل میخواهد بگوید جویندگان حقیقت همگی یک هدف دارند و حقیقت یک چیز است آنچه انسانها در یافتن حقیقت با هم اختلاف دارند درک ظاهری آنها از حقیقت است از همین روست که وی را میتوان فردی تکثر گرا در دین یا به عبارتی پلورالیست دانست آنجا که آن دو دانشمند یکی به دنبال چشمه جوانی و دیگری به دنبال راز مرگ است و هر دو به رد کردن علم یک دیگر میپردازند، در این میان شخصی غیر از آن دونفر بین آنها داوری مینمایید و مقصود هر دوی آنها را یک چیز تلقی میکند و به آنها میگوید شما از یک چیز سخن میگویید، فقط اختلاف شما در ادای کلام است و در ادامه این تمثیل هر دو دانشمند بر اثر داوری آن شخص سوم به به تفاهم رسیده و یکی به دیگری میگوید:
« خوب. . . آیا واقعاً نیازی نیست تا قدم بزنیم و در جستجوی چیزی باشیم » جبران میخواهد در این تمیثل به پیروان همه ادیان و مذاهب بگوید که همهی ادیان وقتی یک هدف دارند و دنبال یک حقیقت هستند دیگر نیازی به جدال نیست. و همچنین پیام دیگر این تمثیل نیز در جمله ایست که آن شخص سوم میگوید آن چیزهایی که شما در جستجوی آن هستید در وجود شما نهفته است در این مفهوم میخواهد بگوید که حقیقت در درون انسان نهادینه شده و برای یافتن آن نیازی به گشت و گذار و سفسطه نیست. شاید بتوان گفت که مفهوم جمله یی که شخص سوم به دو دانشمند میگوید: شما هر دو به دنبال یک چیز هستید این باشد که بخواهد به بشریت پیام بدهد که همه شما به دنبال مراد حقیقی که منشأ کل هستی میباشد هستید. و برای یافتن ورسیدن به او نیز نیازی به فلسفه بافی گشت و گذار ندارید و چون مراد یک چیز است پس نیازی به اختلاف نیست. همچنین پیام جملهی « و آنها در وجود هر دوی شما نهفته است» این باشد که باید آن را در درون خود جستجو کنید: ممکن است تکیه گاه او در بیان چنین معنایی آیهی «لقد خلقنا الإنسانَ و نعلمُ ما توسوس به نفسه نحنُ أقربُ إلیه من حبل الورید » « ما انسان را خلق کردیم و از وسوسههای درون او مطلع هستیم، ما از رگ گردن به او نزدیک تریم » باشد. (ق؛۱۶)
در لابه لای هنر تلاش جبران برای ایجاد تساهل و تسامح در بین پیروان مکاتب مختلف دنیا این سوال پیش میآید که آیا جبران فقط هدفش این بوده که فرزندان بشرمکاتب مختلف راهر گونه که هستند بپذیرد و حقیقت همان گونه که دریافت شود همان صحیح است یا اینکه او در کنار فن ایجاد تساهل و تسامح در چهار چوب ادب و احترام به سایر مکاتب با فنی ظریف و هنرمندانه در صدد ترویج اعتقاد قلبی خویش بوده است.
قطعا با مشاهده بیان اعتقادات قلبی اش و همچنین دعوت مستمعین و خوانندگان آثار خود این حقیقت را نباید از نظر دور نگاه داشت که او هر چند همهی ادیان را یکی قلمداد میکند. اما پیروان همه ادیان را به سوی یک مبدأ دعوت میکند. آنجایی که میگوید: «قل لا اله الا الله و کن مسیحا و باز در ادامه میگوید:« قل الله اکبر. لااله الا الله و قل لا شی الا الله » گواه بر این حقانیت است که او قصد نموده با زبان احترام پیروان ادیان مختلف را چنانچه برخی از آنها از مسیر حقیقی خود خارج شدهاند را با فن ادبی خود به سمت حقیقت راستین سوق دهد.( جبران:طرائف؛ بی تا:۱۲۸)
۵-۱-۶٫ جبران و تکثرگرایی
جبران با نوشتن مقالاتی تحت عنوان« لکم فکرتم و لی فکرتی» به صراحت در مقابل انحصار گرایان ایستاده و و به تأیید اکثر ادیان مطرح دنیا میپردازد و تکثرگرایی دینی خود را با چنین نوشته آشکار میسازد.
لکم فکرتُکم ولِی فکرتی
لکم فکرتُکم قوامیسُها اجتماعیهٌ والدینیهُ و مطالبُها الفنیهُ و السیاسیهُ و لِی مِن فکرتی أولیاتٌ قلیلهٌ بسیطهٌ …
و تقولُ فکرتُکم: « الموسویه، البرهمیه، البوذیه، المسیحیه، الإسلام ». أما فکرتی فتقولُ « لیسَ هناک سوَی دینٍ واحدٍ مجرّدٍ مطلقٍ تعدَّت مظاهرُهُ و ظل مجرّداً، و تشعَّبَت سُبُلهِ و لکنَ مثلما تتفرّعُ الأصابعُ مِن الکفِ الواحدهُ»
و تقولُ فکرتُکم، الکافر، المشرک، الدهری، الخارجی، الزندیق » أما فکرتی فتقولُ: الحائر و التائه الضعیف، الضریر، الیتیم بِعقلِهِ و روحِهِ »(جبران؛۸۹:۱۹۹۴-۹۰)
فکر شما قوانین اجتماعی و دینی و هنری و سیاسی اما فکر من ساده و بی تکلف است. . .
فکر شما این است که میگویید « یهودی، برهمایی، بودایی، ومسیحی، و اسلام و مسلمان ». اما فکر من این است جز یک دین مجرد مطلق وجود ندارد که ظواهر آن متعدد شده، و راههایش شاخه شاخه گشته البته دین واحد و حقیقی همانند یک کف دست است که داری انگشتانیست که همگی به یک کف منتهی میگردند »
فکر شما میگوید، کافر و مشترک و دهری، خارجی، زندقی » اما فکر من میگوید:حیران و سر گردان و ناتوان، نابینا کسی است که یتیم عقل و روحش باشد.
در اینجا جبران باز درمقابل کسانی که صرفا آیین پذیرفته شدهی خود را مایهی رستگاری دانسته و به رد دیگر ادیان میپردازند ایستاده و به صراحت میگوید، غیر از یک دین واحد مطلق مجرد وجود ندارد باز میخواهد بگوید همهی ادیان راههایی هستند که به یک حقیقت منتهی میشوند. به نظر میآید که توحید و یکتایی ذات اقدس الهی را به کف دست تشبیه می کند و ادیان مختلف را انگشتان آن میداند که همه به کف دست متصل هستند. او در حقیقت در این مقاله میخواهد بگوید که باید اختلافات را کنار زده و به یک حقیقت مشترکی که در همهی ادیان جاری و ساری است روی آورد و معتقد است که هرکسی با هر آیینی که دارد اگر به مبدأ و منشأ اصلی هستی روی آورد به مقصد نهاییش که همان حقیقت واحد است خواهد رسید. برای جبران فرقی نمیکند که دیگران دارای چه دین و مکتبی باشند از نظر او حقانیت در دین روی به سوی خدا کردن است و سر تسلیم فرود آوردن در مقابل اوست. همچنین در ادامه بحث خود کسانی را که دیگران را به کفر و شرک و زندقی و. . . متهم مینمایند را مورد خطاب قرار میدهد و بیان میدارد که جهل و ضعف و بیراهه رفتن واقعی در ضعف عقلی و روحی است.
۵-۱-۷ تکثرگراییگرایی دینی تا اتحاد ادیان
جبران، به زنده بودن خدا و حضور مهرجویانه اش درهر چیز و هر کس، صادقانه ایمان دارد و با این که همانند نیچه به اخلاق جزمی دیانتها میتازد، پیوسته میکوشد تا برای انسان از طریق عشق و دست یافتن به زیبایی بزرگ که همان خداست، طرحی نو در اندازد. او در برابر نیچه که « مسیحیت را بزرگترین و بد فرجامترین دروغ تاریخ » میخواند و میگوید « جهودان و مصروعین مقدسی مانند پولوس، سبب طغیان فرو مایگان شدند »( راسل؛۱۰۴۶:۱۳۶۵)
نه تنها با نوشتن «عیسی فرزند انسان » سیمای مسیح را شکوه و جلالی نو میبخشد و زبونی وخوار مایگی را از شخصیت او میزداید، بلکه بخش عمده ایی از توان شاعری و هنری نقاشی خود را وقف ارائه در یافتهایی مثبت از مسیحیت میکند. مسیح جبران با شرزگیهای نجیبانه و استواریها و توفندگیهایش، بیش از مسیح نیچه به مسیح انجیل متّی میماند.(نعیمه؛۲۷:۱۹۷۴)
کتاب « النّبیّ » شاهکار جبران است که اساس حکمت آ ن ذات کبریاییست، و در آن شأن انسان و زندگی را بالا میبرد(جمیل؛۶:۱۹۹۴)
اعتقاد جبران در مسیح فرزند انسان با عقیدهی مسیحیت مغایرت دارد، بدین صورت که مسیح خدا یی نیست که در انسانی تجسّد کرده باشد، بلکه او انسانی به تمام معناست اما از نظر تعالی و درجهی روحی به مراتب بالای انسانیت رسیده.(همان)
نهایت اینکه مسیح جبران با مسیح کشیشان تفاوت بسیار داشت. مسیح جبران انسان کامل بود نه خدا. مسیح جبران، با اینکه مهرورزی را میپراکندنیرومند و جبار و شاعری بزرگ و نو آور نیز بود. مسیح جبران حقیقت انجیلی عیسی بود نه به رؤیت باطنی و تفسیر قلب جبران. بی دلیل نبود که جبران پس از مرگش به صورت طبیعی پیامبر « النبی» خوانده شد و حتی در کتیبههای ماندنی مربوط به او و در سخن صاحبنظران، این عنوان به او پیوند خورد. بر فراز صلیب منصوب در بشرّی و بر بالای ضریح شاعر در دیر مارکسیس نیز «النبی –نبینا » نگاشته شد که مورد دوم را کلیساییان به « بیننا » تبدیل کردند( براکس ؛ ۴۲۰:۱۹۷۴-۴۲۱)
روزولت رییس جمهور پیشین آمریکا نیز در مورد جبران میگوید: جبران خلیل جبران نخستین توفان بعد از مسیح است که در غرب وزیدن گرفت(رامشینی ۱۳۸۵: ۱۳)
در حقیقت میتوان به این نتیجه رسید که هدف جبران ازتکثرگرایی دینی این نبوده که انسان هر نوع اندیشهی دینی چه صحیح، چه نا صحیح، همه را پذیرا باشد بلکه او خواسته با تساهل و تسامح و طرح گفتگوی منطقی لایههایی شرک را از از برخی عقاید انحرافی بزداید و پیروان تمام ادیان را به یک مبدأ سوق دهد. او در یک جمع بندی نکات مثبت تمام ادیان را بر شمرده و تأثیر پذیری خود را از آنها اعلام نموده و با گفتهی خود در نشید که به شرح ذیل میباشد اینگونه دعوت به یکتا پرستی خود را اعلام میدارد.
«أنا کنتُ منذالأزلِ، وها أنا ذا، و سأکونُ إلی آخرِ الدهرِ و لیسَ لِکیانِی اِنقضاءُ سبَحَت فِی فضاءِ اللانهایهِ و طَرَت فِی عالَم الخیالِ و اقتَرَبت مِن دائرهِالنورِ الأَعلَی، وها أنا الآنَ سجینُ المادهِ. سمعتُ تعالیمَ کنفوشیوسِ و أصغیتُ لِحکمهِ برهماءِ و جلستُ بقرب بوذا تحتَ شجرهِ المعرفهِ، وها أنا الآنَ أغالبُ الجهلَ و الجهودَ. کنتُ عَلَی الطورِ إذ تَجَلَی «یهوه » الموسی، و فِی عبرِ الأردنِ فرأیتُ المعجزاتِ الناصری، و فی المدینهِ فسمعتُ أقوالَ رسولِ العربِ، وها الآنَ اسیرُ الحیرهَ.
شاهدتُ قواتِ بابلَ و مجدَ، مصرَ و عظمهَ الیونانِ، و لم أزل أری الضعفَ و الذلَ و الصغرَ بادیه َفِی جمیعِ تلکَ الأعمالِ. جالستُ سحرهَ عینِ دور و کهنهَ أشورَ و أنبیاءَ فلسطینَ و ما بَرَحت أنشدُ الحقیقهَ. حَفِظتُ الحکمهَ الّتی نزلَت عَلَی الهندِ. و اِستَظهَرَت الشعرَ المنبثقَ من قلوبِ سکانِ الجریرهِ العربِ، وعیتُ الموسیقی المتجسمهَ مِن عواطفِ اهلِ المغربِ، و مازلت أعمی لا أری، و اصم لا أسمع. احتملتُ قساوهَ الفاتحینَ الطامعینَ و قاسیتُ ظلمَ الحکامِ المستبدینَ، و عبودیهَ الأقویاءِ الباغینَ، و برحتُ ذا قوهَ أکافِحُ بِها الأیامَ. شاهدتُ وسمعتُ کلَّ ذلکَ. أنا طفلٌ، و لسوف اُشاهد واسمعُ أعمالَ الشبیبهِ و مآتیها، و لسوف اشیخُ و ابلغُ الکمالَ و أرجِعُ إلی اللهِ. أنا کنـتُ منذُ الأزل، وها أنا ذا، و سأکون إلی آخرِ الدهرِ و لیسَ لِکیانِی انقضاءٌ ».(جبران:بدائع و طرائف؛ بی تا:۱۳۲-۱۳۳).
من از ازل بودم، ها من هستم، و تا ابد هستم و برای وجود من نابودی نیست من در فضای لایتناهی شناور خواهم بود و در عالم رویا به پرواز در میآییم و به دایره نور اعلی خواهم شد و اما در حال حاضردر زندان ماده هستم.
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
«تعالیم کنفوسیوس را شنیدیم و به حکمت برهما گوش سپردم و در زندگی بودا زیر درخت معرفت نشستم و اکنون بر جهل و انکار غلبه مینمایم. آنگاه که «یهود»بر موسی(ع) تجلی کرد در طور بودم و در معبر اردن معجزههای مسیح(ع) را دیدم و درمدینه به سخنان پیامبر عرب گوش سپردم اکنون در حیرت سیر میکنم. قدرت بابل، عظمت مصر، شکوه یونان را دیدم. با کاهنان آشور جادوگران عین دور، پیامبران فلسطینی نشستم و همچنان سرود حقیقت سر میدهم». حکمتی را بر هند نازل شد به حافظه سپردم. احساس بر آمده ازدلهای ساکن جزیره العرب را نیز از بر کردم، به موسیقی متجسم عواطف اهل مغرب پرداختم، همواره نابینا هستم و نمیبینم و ناشنوا هستم و نمیشنوم. سنگدلی فاتحان طامع را متحمل شدم و ظلم حاکمان مستبد، و بردگی نیرومندان طغیانگر را به دوش کشیدم و دائماً با صاحب قدرتان و درشتان می جنگیدم. همه اینها را دیدم و شنیدم من کودکی هستم و اعمال جوانی را خواهم دید و خواهم شنید، پخته خواهم شد و به کمال خواهم رسید به سوی خدا باز میگردم.ها من از ازل بوده ام وها من هستم و تا آخر روزگار و تا ابد خواهم بود و برای وجود و هست من نابودی نیست.
حقیقت این است که مهربانی بی حد و مرز و عواطف انسانی ِ جبران نه تنها او را از سطح آدمیان به جایگاه پیامبران تصعید میدهد، بلکه با فروریختن حصارهای کاذب، او را تا یکرنگیها و آزاد جانیهای « اتحاد مذاهب» مجال هوا گرفتن بخشید.
مگر نه این است که از جای جای عیسی فرزند انسان، پیامبر، باغ پیامبر و مواکب روح آسانگیری و تساهلی سر شار میتراود؟ و مگر نه این است که آغاز و انجام حکمت طبیعت در مواکب این است که در آفرینش، هیچ چیز و هیچ کس بهتر یا بدتر از دیگری نیست؟ مگر نه این است که طه، مسیح و پیامبر اورفالیس زیباییها را با یک چشم میبیند و جز زیبایی نمیبیند؟ مگر نه این است که قلم موی روحانی جبران،تابلوی اتحاد «مذاهب» را هم نقشبندی کرده، تا تالار انسانیت را با تبسم اشک آلود حقیقت بیاراید.( براکس؛۴۱۵:۱۹۷۴)
بخش دوم
۵-۲-۱٫ پلورالیزم یا کثرتگرایی دینی در اندیشه میزیاده
از آنجایی که میزیاده فراملیتی و شرقی میاندیشد، امید دارد که: «همه ملتهای عرب به نقطه نظر یکسان و هماهنگی برسند و عدالت میان آنان برقرار شده و احساسات و عواطف گروههای افراطی آرام گیرد و انسان با اندیشه و دریافت خود به افقی متناسب و هماهنگ با تمام گرایشهای انسانی برسد. همچنین مردم، همراه با شاعر قطرین خلیل مطران این شعر را با هم زمزمه کنند:
هذه المذاهب کلها دینُ الهُدی | کَأَشِعَه الشَّمسِ إفتَرَقنَ إلی المَدی |
و الملتقی فی مصدر الأنوارِ
«این مذاهب و ادیان همگی یک دین هدایتگرند /چون پرتو خورشید که از خورشید به اقصی نقاط پراکنده میشود/ و میعاد و محل دیدار در مصدر نورها و ادیان(محضر خداوند) است. » (الکزبری ؛ البادیه، ۶۸:۱۹۸۲)
مَی زیاده در پاسخ سوال سلامه موسی خبرنگار الهلال که در باره خرد جهانی موجود در آموزشها و آثارش میپرسد، می گوید:«ولدتُ فی الناصرهِ مِن والدٍ مارونی و اُم ٍ اُرثوذکسیه، فَلم یکن لی مجالٌ فِی نفسی للتعصب لِاحدِ المذهبینِ. ثُمَّ تعلَّمتُ التعلیمَ الابتدایی فِی مدرسهِ الراهباتِ الاجنبیاتِ فِی عین طوره. فلَمّا قدمنا مصرَ تعلمتُ علی اساتذه کثیرین. »(شراره؛۱۹۶۵: ۷۶ )
فرم در حال بارگذاری ...