(ج ۱، بیت ۱۴۹ـ۱۴۶).
ضحاک در ادامه:
بدو گفت دارم من این کام تو |
بلندی بگیرد و از این نام تو |
(ج ۱، بیت ۱۵۱).
پس نتیجه رویش دو مار بر دو کتف ضحاک میباشد.
چنانچه دیدیم در این داستان مخصوصاً در ابیات مربوط به پادشاهی جمشید، گفتار چندان رنگی ندارند و قابل قیاس به سه داستان بعد نمیباشد؛ این در حالی است که فردوسی در سه داستان بعدی اساس داستان را بر پایه گفتارهای اشخاص داستان بنا نهاده است.
۲ـ۹ـ نقیصه تراژیک
حس غرور در جمشید است که موجبات نگونبختی او را فراهم آورده.
۲ـ۱۰ـ تضاد و تعارض تراژیک
این داستان، داستان جدال ایرانیان با پادشاه خود، پادشاهی اهورایی که مردم عصرش در صلح و صفا و آرامش میزیستند. پس ناگاه اهریمن بر او غلبه میکند، او را به ورطه هلاکت میکشاند و خواب خوش مردم این مرز و بوم را به کابوسی هزار ساله تبدیل میکند. او با نیروی برتر جهان، گیهان خدیو، درمیافتد و خود را خدای عالمیان میخواند، در نتیجه طبقات چهارگانه به مخالفت با او برمیخیزند و او را به خدایی نمیپذیرند و از ادعای شوم او به عربستان پناه میبرند. متأسفانه ایرانیان با وجود نیت خیری که داشتند به ورطه تاریکی و اهریمنی میافتند. ضحاک که خود نیز تاریکی مطلق بود، به درخواست ایرانیان، با انگیزه کشورگشایی به ایران حمله میکند و پادشاهی ایران را از آن خود میکند. او جمشید را کنار میزند و بدین ترتیب دوران حکومت شوم هزار سالهاش بر ایران آغاز میگردد.
تضاد تراژیک در اختلاف عقیده و بینش ایرانیان با جمشید است. هرچند که ایرانیان ناخواسته خود را به پرتگاه حکومت ضحاک میاندازند.
از الگوهای جهانی شخصیت جمشید، آرمانگرایی اوست که در تراژدی همین خصلتهاست که منجر به بروز رخدادهای تراژیک میگردد.
جمشید پادشاه پرخروش و مغرور است که سرسختانه خواسته شوم خود را که همان پذیرفتنش به خدایی است، طلب میکند. او مقابل ضحاک بیهیچ مقاومتی راه فرار را در پیش میگیرد، شاید بتوان گفت جمشید در همان صد سالی که مخفیانه میزید در فکر و تلاش برای دست یافتن به قدرت از دست رفته خود بوده است. در این داستان جمشید که پادشاهی شوم است بهدست ضحاک که خود نیز شخصیت شوم و سیاه دارد از میان میرود. در واقع شرورترین شخصیت شاهنامه جمشید را از میان برمیدارد تا بعدها خیری (فریدون) دست این شر را (ضحاک) برای همیشه از زندگی ساقط نماید.
۲ـ۱۱ـ تقدیر
داستان جمشید از میان داستانهای شاهنامه کمتر رنگ تقدیر به خود دارد. در این داستان همچون دیگر داستانهای شاهنامه در مورد حوادث و وقایع داستان به بحث تقدیر و سرنوشت پرداخته نشده است و بیشتر سکوت کرده است. این نکته میتواند به رنگ اختیارگونه حوادث و وقایع داستان اشاره داشته باشد. شخصیت اصلی داستان جمشید، با غرور بیهودهاش، اسباب سقوط و تباهی خود را فراهم میآورد.
چنانکه میدانیم ذات آدمی در معرض تغییر و تحول است و این تحول میتواند مسیر صعودی یا نزولی داشته باشد. انسان را به عرش اعلی ببرد یا به اسفلالسافلین بکشاند.
جمشید پادشاه پیامبر گونهای بود که گرفتار عجب میشود و خود را برتر از فرمانروای کائنات میبیند و ادعای خدایی میکند. اینها همه به اختیار و انتخاب خود جمشید است و فردوسی از تقدیرگونه بودن این مسأله سخنی به میان نمیآورد و بخت و تقدیر را در آن راهی نیست. مورد دیگر در داستان ضحاک است. آنجا که ضحاک نزد ابلیس سوگند میخورد که هر آنچه را که ابلیس وارونه گفت بشنود و اطاعت کند، به اختیار و انتخاب خودش است و نمیتوان آن را به تقدیر حواله کرد.
در این داستان در سه مورد از تقدیر سخن به میان میآید:
ابلیس، چنان این نیز از صفت ابلیسگونه و شوم او ناشی میگردد، روییدن مارها بر شانه ضحاک را به تقدیر نسبت میدهد.
بدو گفت کاین بودنی کار بود |
بمان تا چه گردد، نباید درود |
(ج ۱، بیت ۱۶۰).
مورد دوم آنجاست که ضحاک به ایران حمله میکند و عرصه را بر جمشید تنگ میکند، پس فردوسی میگوید:
چو جمشید را بخت شد کندرو |
به تنگ اندر آمد سپهدار نو |
فرم در حال بارگذاری ...