آنچه ما را وادار میکند که به دین روآوریم و دستورات و وظایف دینی را انجام دهیم، یک حکم اخلاقی است که میگوید: حق هر کسی را باید ادا کرد (مصباح یزدی، 1378).
-
- اخلاق و هدف دین
دین مدعی است برای ساختن انسان و تأمین سعادت دنیوی و اخروی بشر آمده است. بدین جهت اداره زندگی فردی و اجتماعی انسان نیز از اهداف دین است که تنها در پرتو مجموعه خاصی از دستورات اخلاقی قابل تأمین است. به همین دلیل میتوان گفت دین بدون اخلاق نمیتواند به اهداف خود برسد.
-
- اخلاق و تبلیغ دین
بیتردید، رفتار اخلاقی و ارزشی دین داران، همواره مهمترین و کاراترین شیوه تبلیغ و ترویج دین بوده است. بنابراین دین برای نشر و گسترش خود نیز وابسته به اخلاق است: فَبِمَا رَحْمَةٍ مِّنَ اللّهِ لِنتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لاَنفَضُّواْ مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَاسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَشَاوِرْهُمْ فِی الأَمْرِ فَإِذَا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ إِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلِينَ.[25]
2-1-6-3-2- وابستگیهای اخلاق به دین
1.تعریف مفاهیم اخلاقی
پیروان نظریه امر الهی، بر این باورند که مفاهیم اخلاقی را تنها در صورتی میتوان تعریف کرد که آنها را به امر و نهی الهی ارجاع دهیم. از دیدگاه آنان، کار خوب یعنی «کاری که متعلق به امر الهی است» و کار بد یعنی «کاری که متعلق نهی الهی است». بر این اساس، اخلاق حتی در تعریف مفاهیم خود نیازمند به دین و گزارههای دینی است.
-
- تعیین ارزشهای اخلاقی
یکی دیگر از نیازمندیهای اخلاق به دین این است که دین ارزشهای اخلاقی را تعیین میکند. دین باید افعال و ارزشی را در مقام اثبات، تعیین کند؛ یعنی به کمک وحی الهی و علومی که از اولیای خدا به وسیله وحی و الهام به ما رسیده است، میتوانیم ارزشهای رفتاری و حدود کارها را مشخص کنیم و تبیین نماییم که چه کاری در چه حدی مطلوب است و دارای ارزش اخلاقی و برعکس، چه کاری فاقد ارزش اخلاقی یا ضد اخلاق است (مصباح یزدی، 1378).
3.تعیین هدف ارزش اخلاقی
ارزش رفتارهای اخلاقی به غایات و اهداف آنها است. چون ما اهداف مقدس داریم که برای ما مطلوبیت ذاتی دارند، باید کارهایی را انجام دهیم که ما را به آن اهداف مقدس برسانند، و این جا است که ارزشهای اخلاقی، پدید می آیند. با توجه به این نکته، گفته میشود که هدف انسان رسیدن به قرب الهی است و این بالاترین هدفی است که برای سیر تکاملی انسان وضع میشود و ارزش رفتارهای اخلاقی، از آن جا ناشی میشود که یا مستقیماً موجب قرب الهی میشوند و یا زمینه تقرب به خدا را فراهم می آورند. بر این اساس رابطه دین و اخلاق و وابستگی اخلاق به دین چنین تبیین میشود که در دین، خداوند شناخته میشود و به عنوان هدف تکاملی انسان معرفی میگردد و از این جا ارزشهای اخلاقی پدید می آیند؛ یعنی اگر دین نبود و این آموزهها را برای ما ثابت نمیکرد، اصلاً ارزشهای اخلاقی پایه و مایه ای نمی داشت.
4.ضمانت اجرایی ارزشهای اخلاقی
بدون دین و برخی آموزههای دینی، هم چون اعتقاد به عدالت الهی، وجود معاد و حسابرسی به اعمال بندگان، اکثریت مردمان چندان التزامی به اصول و ارزشهای اخلاقی نخواهند داشت. در واقع مصلحت خواهی، خودگرایی و حب ذات در همه مسائل، از جمله مسایل اخلاقی گریبان گیر عموم انسانها است و کمتر کسی را میتوان یافت که صرفاً به خاطر عشق به حقیقت و عشق به خداوند، به ارزشهای اخلاقی و هنجارهای دینی پای بند باشد. بسیاری به خاطر شوق به بهشت و نعمتهای آن و بسیاری دیگر به دلیل هراس از جهنم و نقمتهای آن است که به رفتارهای اخلاقی تن می دهند و خود را مقید به انجام کارهای خوب و ترک کارهای بد میکنند. بی تردید در این زمینه نیز دین میتواند با ارائه تضمینهای لازم و بیان تأثیرات و فواید دنیوی و اخروی افعال اخلاقی، آدمیان را به سمت عمل به ارزشهای اخلاقی سوق دهد. ایثار و از خودگذشتگی بر اساس دیدگاه مادی و ماتریالیستی هیچ گونه توجیه معقولی ندارد.
درجمع بندی این مبحث نظریه ای در باب مفاهیم و قضایای اخلاقی عنوان شده است که در شکل کاملش، هم به اصول اعتقادی دین (اعتقاد به خدا و قیامت و وحی) نیازمند است و هم به محتوای وحی و دستورات دین. طبعاً باید بگوییم که اخلاق در هیچ صورتی از دین جدا نیست، نه از اعتقادات دینی و نه از دستورات دینی. نه تنها جدا نیست که در هیچ موردی بینیاز از دین نیستیم. پس براساس نظریه مختار، ما، هم در تعیین مصداق هدف نهایی اخلاق و ملاک ارزشگذاری و هم در مقام تشخیص و تعیین افعال ارزشمند، ضد ارزش و بیتفاوت، به شدت نیازمند اعتقادات و دستورات دین هستیم(مصباح یزدی،1388).
بخش دوم:مبانی اخلاق اسلامی
مبانی هر مکتب، نوع اصول ارزشی و تربیتی آن مکتب را مشخص میکند(حاجی،1380). مبانی اخلاقی، گزارههای توصیفی در ارتباط با مباحث اخلاقی درباره اموری نظیر هستی، انسان، ارزش و معرفت میباشد. هر کدام از مکاتب اخلاقی مبانی ویژه خود را دارند که برای توجیه منطقی خود بدان تمسک می جویند. بطور مثال مکاتب اخلاق لیبرالیستی و سوسیالیستی، هر کدام بر پایه مبانی ویژهای که در رویکرد خود به فرد و جامعه دارند، شیوههای ویژهای از رفتار اخلاقی را سفارش میکنند، باید و نبایدهای خاص خود را توصیف میکنند (سربخشی، 1388).
از آنجا که نظام اخلاق اسلامی کاملاً به نگرش اسلام به انسان و ارزشهای اخلاقی بستگی دارد، در این قسمت مبانی انسان شناسی و ارزش شناسی مورد بررسی قرار میگیرد.
2-2-1- مبانی انسان شناسی
انسان کیست؟ اگر ما انسان را درست نشناسیم و ندانیم که اسلام انسان را چگونه توصیف میکند و هستیها و بایستیهای او را چگونه مطرح می سازد، هیچ گاه نخواهیم توانست برنامه و طرح صحیحی درباره نظام اخلاقی اسلام ارائه دهیم (مصباح یزدی، 1388). بنابراین، تا ا نسان شناسی یک مکتب اخلاقی تبیین نشود، ماهیت و نظام اخلاقی آن روشن نمیشود. از این رو لازم است برای شناخت نظام اخلاق اسلامی، دیدگاه اسلام را نسبت به ا نسان بدانیم. مبانی ا نسان شناسی اخلاق اسلامی را میتوان در محورهای زیر خلاصه کرد: آفرینش دو بعدی انسان، فطرت، عقل، اختیار و هویت جمعی.
2-2-1-1- آفرینش دو بعدی انسان
ساختار ا نسان در بدن خلاصه نمیشود بلکه او موجودی دوساحتی و ترکیب یافته از جسم و جان است. «و اِذ قالَ رَبُّک لِلمَلائِکۀ انّی خالقٌ بَشَراً مِن صَلصالٍ مِن حَمإٍ مَسنُونٍ فَاذا سَوَّیتُهُ و نَفَختُ فیه مِن رُوحی فَقَعُوا لَه ساجِدین»[26] و آن هنگام که خداوند به فرشتگان فرمود: به راستی من بشری از گل خشک شده از لجن سرشته و صیقل یافته می آفرینم. پس آن گاه که او را پرداختم و از روح خود در او دمیدم برایش سجده بیفتید. از آیه مزبور، این نکته به دست می آید که ا نسان صرفاً یک موجود مادی محض نیست و تنها در بدن او و خواستههای بدنی خلاصه نمیشود. بلکه عنصری الهی در وجود او تعبیه شده، هر یک از این دو بعد برای خود نیازها و مقتضیاتی دارد.
شهید مطهری(1382) در خصوص اصالت روح استدلال میکند: اگر ا نسان صرفاً یک موجود مادی بوده و واقعیت او صرفاً همین بدن مادی باشد، به دلیل آنکه هر بدنی ویژگیها و اوصاف خاص خود را دارد و از مختصات فیزیولوژیکی منحصر به فردی برخوردار است، پس بایدهایی که برای رفع نیازهای خود و یا وصول به کمال و مطلوب خویش ایجاد میکند قطعاً بایدهایی نسبی، جزئی، متفاوت، متکثر و حتی متناقض خواهد بود. لیکن انسان صرفاً دارای چنین بایدهایی نسبی، جزئی نیست و از یک سلسله بایدهای مطلق، کلی و مشترک بین انسانها برخوردار است که نوعیت واحدی دارند. پس باید پذیرفت که انسان صرفاً دارای جنبه مادی نیست، بلکه علاوه بر این جهت، دارای جنبه غیرمادی نیز میباشد که منشاء چنین بایدهای مطلق و کلی و مشترک در انسانهاست.
در واقع ساحت اصلی و اساس انسان “نفس” اوست. نفس مبداء اصلی افعال انسان است. اخلاق، افعال اخلاقی و ارزشها از نفس او سرچشمه میگیرند و فاعلیت اصلی از آن نفس است. از طرف دیگر نفس امری مجرد و غیرمادی است. براهین متعددی برای اثبات جنبه مجرد در انسان و تجرد نفس اقامه شده است و خلاصه ثابت میشود که آنچه انسان آن را به عنوان حقیقت خود می شناسد یک حقیقت وحدانی ثابتی است که جمیع حالات نفسانی مظاهر وی هستند و از خواص عمومی ماده مجرد و مبرا میباشد(مطهری، 1386).
2-2-1-2- فطرت
«فَطَرَ» فعل ماضی از مصدر شکافتن و آفریدن ابتدایی و بدون پیشینه[27] است. واژه فطرت با دیگر مشتقات آن حدود 20 بار در قرآن مجید به کار رفته است که در برخی موارد به معنای لغوی آن است، مانند:«اَفِی اللهِ شَکُّ فاطِر السَّماواتِ و الاَرض»[28]؛ «آیا در (وجود) خدا که آفریننده آسمانها و زمین است میتوان شک کرد» و مانند: «اذا السّماءُ انفطَرَت»[29]؛ «هنگامی که آسمان شکافته و قطعه قطعه شود». اصطلاح فطرت با بار معنایی آن در محدوده دین و انسان، نخستین بار در قرآن مجید به کار رفته است. قرآن کریم توجه به فطرت را از ویژگیهای انسانی میداند که با آفرینش او عجین است؛ «فَاَقِم وَجهَکَ للدین حَنیفا فِطرتَ اللهِ التی فطر الناسَ علیها لا تبدیلَ لِخلقَ اللهِ»؛ «پس روی خود را متوجه آیین خالص پروردگار کن! این فطرتی است که خداوند انسانها را بر آن آفریده، دگرگونی در آفرینش الهی نیست» بنابراین، انسان دارای فطرتی مخصوص به خود است که او را به سوی سنتی خاص در زندگی و راهی معین که منتهی به هدف و غایتی مشخص میشود، هدایت میکند و همه چیز انسان به فطرتش بر میگردد، زیرا خمیره انسان بر آن مخمر شده است.[30]
انسان دارایگرایشها و استعدادهای بیشماری است که ریشه در ضمیر آدمی دارد و او را به سوی تکمیل نواقص خود و رفع نیازهایش هدایت میکند. دو مورد از گرایشهای فطری که در مبحث اخلاقی به آن پرداخته میشود، عبارتند از:
1-گرایش اخلاقی در انسان: ریشه اخلاق ورزی را در انسان باید در گرایش خاصی که در اعماق وجود او نهفته است، جویا شد یکی از مقولات فطری در انسان گرایش به خیر و فضیلت است. به تعبیر دیگر از مقوله اخلاق است، انسان با یک نفس قالببندی شده نسبت بهگرایشهای اخلاقی به این دنیا نمی آید. بلکه انسان با استعداد اخلاق ورزی به این دنیا گام می نهد. گرایشات ارزشی به صورت استعداد در نفس انسان وجود دارند به بیان دیگر انسان در آغاز تنها مستعد اخلاق ورزی است و بس. گرایش اخلاقی انسان آنگاه به منصه ظهور میرسد و آنگاه از قوه به فعل میگراید که انسان شروع به رفتار کند. زندگی فردی و اجتماعی انسان بستری را برای شکوفایی فطرت اخلاقی او فراهم می آورند. انسان میتواند در زندگی خود با تقویت تدریجی شامه نفس خود و شکوفایی گام به گام آن، ارزشهای اخلاقی را درک و بدان گرایش یابد.
2- وجدان یا نفس اماره: یکی دیکر از فطریاتی که قرآن برای انسان در نظر گرفته است عامل مهمی در رشد اخلاقی انسان است وجدان یا نفس اماره است. روانشناسان نیروی ملامت کننده درون انسان را وجدان اخلاقی نامیده اند در حالی که قران از آن تعبیر “نفس لوامه” میکند. اهمیت وجدان تا آنجاست که قرآن کریم به آن سوگند میخورد. “قسم به روز قیامت و قسم به نفس ملامتگر[31]“و سوگند به آن نشانه اصالت و عظمت چنین نیرویی است. به کار بردن کلمه نفس برای وجدان به این معناست که این نیرو از ابعاد نفس انسان است و جزء ذات آدمی است. این تمایل فطری از ذات انسان ریشه میگیرد و دارای نمودهای بیشماری است، «و نَفسٍ وَ ما سوٌیها فَاَلهمَها فجُورَها و تَقویها قَد اَفلَحَ مَن زکّیها و قَد خابَ مَن دسّیها[32]»: «قسم به نفس که [خدا] آن را نیکو آفرید، سپس راه خیر و شر را به آن الهام کرد، هرکسی آن را پاکیزه کرد، رستگار شد و هر کس آن را پلید کرد، زیانکار شد»این نیروی مرموز هم انسان را به سوی کارهای مفید و اخلاقی می کشاند و هم از اعمال زشت و ناهنجار باز میدارد و همواره با نداها و سرزنشها و شکنجههای خود نظارت بر انسان دارد تا آدمی از جاده مستقیم دور نشود(جعفری، 1386).
2-2-1-3- عقل
«عقل» لفظی عربی است و معادل فارسی آن خرد، اندیشه و گاه هوش آمده است. لغت شناسان عقل را فهمیدن و درک و دریافت عمیق (نه سطحی و سرسری) معنا کردهاند. در واقع عمل تعقل، نوعی “پردازش” روی دادههای علمی و نتیجه گیری مفید از آنها برای اصلاح معایب و نواقص در عمل است. این مفهوم با معنای “حفظ و نگهداری با توجه به معنای ریشه ای کلمه عقل هماهنگی دارد. کسی که دستاوردهای علمی و تجربیات خود را حفظ میکند و عمیقاً آن را در وجود خود نگهداری میکند، امکان بهره برداری از آن را به هنگام لزوم فراهم می سازد.
اسلام عقل را حجت دانسته است. بسیاری از آیات و روایات به صورتهای گوناگون بر سندیت و حجّیت عقل در معارف صحه گذاشته و بر تعقل و تفکر در نظام آفرینش تشویق و تأکید کردهاند.
در روایات نیز عقل به عنوان ابزاری برای شناخت حقایق تلقی شده است. امام صادق(ع) در حدیث معروف به جنود عقل وجهل درفرازی از یک روایت بسیار جالب و طولانی می فرماید:"… عقل است که خدا انسانها را به آن آراسته و روشنی بخش آنان قرار داده است. پس بندگان به واسطه عقل آفریدگار خود را شناخته و خوب را از بد تمییز داده اند و شناخته اند که تاریکی در نادانی و روشنایی در آگاهی است، این آن چیزی است که عقل آنان را به آن رهنمون شده است[33]…» . عقل موهبتی است الهی و نوری رحمانی که پیامبر درونی انسان شمرده میشود. عقل ملاک تکلیف، ثواب و عقاب است و بوسیله آن زشت و زیبا، کمال و پستی، راستی و نادرستی تشخیص داده میشود(باقری، 1388). بنابراین به طور خلاصه میتوان گفت عقل ابزار شناخت است و به کمک عقل میتوان آنچه را که با حواس از عالم خارج گرفته میشود تجزیه و تحلیل کرده و دلیل و برهان ارائه نمود. عموم فعالیتهای ذهنی به مدد عقل انجام میگیرد. انتزاع، تعمیم و استقرا همه بوسیله عقل انجام می پذیرد. در تمامی امور توسعه و رشد زندگی فردی و اجتماعی میتوان از «عقل» به عنوان یک شاخص گویا و حق مدار بهره مند شد.
2-2-1-4- اختیار
بیتردید انسان موجودی مختار است، یعنی از روی علم، آگاهی و میل تصمیم میگیرد و عمل میکند و مسیر زندگی خود را از این راه بر می گزیند. اگر چنین نمی بود و انسان اختیار نمی داشت، هرگز تربیت، هدایت، تکلیف پذیری، مسئولیت شناسی توجیه پذیر نبود. فیض کاشانی( 1383)، اراده و اختیار انسان را امری بدیهی میداند و در موارد مختلف، به ذاتی بودن آن اشاره کرده است:
«اختیار، ذاتی ما است، زیرا خداوند برای اینکه ما را بیازماید، چنین قدرت ذاتی را به ما داده که با اختیار خود، از دستورات او پیروی کنیم. بنابراین، اختیار و قدرت ما، داده ی خداوند است و در ذات و سرشت ما نهاده شده است.»
در این عبارت، به پایه و اساس اختیار که بعثت، هدایت و ابتلای انسان باشد اشاره شده است. درباره مسئله جبر و اختیار میتوان سه نظریه را بر شمرد: دیدگاه اشاعره، دیدگاه معتزله، دیدگاه امامیه. در اینجا نمی خواهیم وارد مباحث فلسفی در این خصوص شویم و فقط براساس نظریه سوم که همان نظریه معروف «امر بین الامرین» است اختیار انسان را مورد بررسی قرار می دهیم. به حسب تعالیم اهل بیت عصمت و طهارت(علیهم السلام) که با ظاهر قرآن نیز مطابقت دارد، انسان با این که در فعل خود مختار است، اما مستقل نیست، بلکه خدای متعادل از راه اختیار با اراده انسان تحقق فعل را خواسته است. هر فعلی که با دخالت انسان، جامه تحقق به خود می پوشد، خدای متعال تحقق آن را از راه مجموع اجزای علت تامه که یک جزء آن اراده و اختیار انسان است، اراده کرده است. در نتیجه این گونه خواستن خداوند، در عین این که انسان در انجام فعل مختار است، تحقق فعل بسته به وجود شرایطی دیگر نیز میباشد که بسیاری از آنها در حیطه اراده و اختیار انسان نیست. افزون بر این که هیچ موجودی و از جمله انسان در عالم هستی وجود مستقلی ندارد و همه موجودات محتاج و نیازمند به وجود خداوند میباشند. امام صادق (علیه السلام) فرمود: «نه جبر است و نه تفویض، بلکه امری است میان این دو امر». مضمون همین حدیث شریف از دیرباز به شعار شیعه تبدیل شده است. در روایتی دیگر از امام صادق (ع) نقل شده است که فرمود: «خدا، کریم تر از آن است که مردم را به چیزی که قدرت بر آن ندارند، تکلیف کند و عزیزتر از آن است که در ملک او امری تحقق یابد که وی نمیخواهد». این حدیث شریف بر بطلان دو نظریه سابق (جبر و تفویض) دلالت دارد (مطهری، 1377). بنابراین اسلام انسان را موجودی مکلف تلقی میکند و در محدوده دنیا و براساس اصل حاکم علت و معلول، دارای اختیاراتی است و تکلیف نیز براساس و به اندازه محدوده اختیار است. هر انسانی با فطرت آفریده میشود و با وسوسههای شیطانی روبه رو میشود و قدرت انتخاب بدی یا خوبی را دارد و به اندازه همین اختیار مسئول است.
2-2-1-5- اجتماعی بودن انسان
بنابر گواهی قرآن، زندگی اجتماعی در خلقت انسان طراحی شده است و لاجرم ریشههای چنین زندگی در آفرینش او نهفته است و تا انسان هست و فطرت او باقی است او به چنین زندگی کشیده خواهد شد. در تایید این مطلب قرآن کریم می فرماید: «یَا أَیُّهَا النَّاسُ إِنَّا خَلَقْنَاكُم مِّن ذَکَرٍ وَأُنثَى وَجَعَلْنَاكُمْ شُعُوبًا وَقَبَائِلَ لِتَعَارَفُوا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ إِنَّ اللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٌ[34]». «ای مردم ! ما شما را از مرد و زنی آفریدیم و شماها را به صورت ملتها و قبیلهها قرار دادیم تا همدیگر را بشناسید(نه این که بوسیله ملیتها و قومیتها بر همدیگر فخر بفروشید)گرامیترین شما نزد خداوند با تقواترین شما است». توصیف انسان در قرآن صرفاً به منزله فرد و فردی بریده و مجزا انجام نپذیرفته است، بلکه رابطه او با جمع و امتی که در آن زندگی میکند، به منزله وجهی اساسی از هویت او در نظر گرفته میشود. از نظر اسلام فرد و جامعه یک نوع واقعیت و اصالت دارند و اسلام نه پشتیبان اصالت فرد محض میباشد، به گونه ای که برای جامعه نه وجود حقیقی و نه قانون و نه سنت و نه شناخت قابل شود و سرنوشت هر فردی را صددرصد جدا از سرنوشت افراد دیگر بداند و نه پشتیبان اصالت جامعه محض است، به گونهای که هرچه باشد فقط روح جمعی و شعور جمعی و اراده جمعی وجود داشته باشد و شعور و وجدان فردی مظهری از نمونه وجدان جمعی به شمار آید و فرد در این میان، مسلوب الاراده و فاقد حریت و آزادی و حال انتخاب گری باشد. بلکه اسلام راهی و نظریه ای میان این دو نظریه دارد و برای جامعه وجودی واقعی و برای فرد اختیار و آزادی نیز قایل شده است (سبحانی تبریزی، 1383).
در واقع حائل یا رابط که بین افراد پیوند برقرار میکند و با حفظ اصالت فرد و جمع زندگی مشترک جمعی را به وجود میآورد"نظامات، سنن، آداب و قوانین خاص” است و این “عامل پیوند دهنده” و یا عنصر سوم است که میتواند این دو را با هم پیوند دهد. وجود همین عنصر سوم موجب اصالت فرد و اصالت جمع ضمن داشتن تاثیر و تاثر متقابل بر یکدیگر میشود(مطهری، 1385).
فیض نیز با الهام از آموزههای دینی، فرد را پایه و محور دانسته و اجتماعی بودن را نیاز ذاتی و ویژگی ساختاری او برشمرده و در کتاب علم الیقین می گوید: انسان به سوی خداوند در حرکت است و در این سیر الی الله، دنیا منزلی از منازل انسان و بدن مرکب اوست، پس حفظ این مرکب و تدبیر این منزل(جامعه به معنای اعم) بر او لازم است. فیض (1362)، تأمین نیازهای فراوان و گوناگون آدمیان را، در گرو تعاون و داد و ستد اجتماعی میداندو در اصول المعارف می نویسد:
نظام دنیوی و معیشتی مردمان و تأمین نیازهای گوناگون آنان، به وسیله افراد مختلف تأمین میشود. از این رو، خداوند استعدادها و تواناییهای افراد را مختلف آفریده تا نظام زندگی اجتماعی سامان یابد.
فرم در حال بارگذاری ...