پرده بدرید ا ز زلیخا درد و داغ عا شقی عاشقی داود را رنجورکرد و سوگوار
آرزوی یوسف گم گشته مریعقوب را دیده بگرفت از گریستن در جدایی زار زار
چون زلیخا با زبرنا گردم از دیدار دوست بازچون یعقوب بینا گردم ا زپیوند یار
نظا می درمخزن الاسرارمی گوید :
روزی از این مصر زلیخا پناه یوسف خوش خلق برون شد ز چاه
باز نظامی در خسرو و شیرین می گوید:
بر آمد یوسفی نارنج در دست ترنج مه زلیخا وار بشکست
همچنین نظامی در لیلی و مجنون می گوید:
هر روز که صبح بر دمیدی یوسف رخ مشرقی رسیدی
ز آن تازه ترنج نو رسیده نظّاره ترنج و کف بریده
همچنین نظامی در هفت پیکر می گوید:
یوسف یاوه گشته را جستند چون رلیخا ز دامنش رستند
خاقانی می گوید:
نظّارگان مصر ببرّند دست از آنک یوسف نقاب طلعت غرّا بر افکند
از خلق یوسفیش به پیرانه سر جهان پیرایه ی جمال زلیخا بر افکندند
از چاه دی رسته به فن، این یوسف زرّین رسن وز ابر مصری پیرهن اشک زلیخا ریخته
آن یوسف گردون نشین عیسی پتکش هم قرین درد لو رفته پیش از این تلخاب دریا ریخته
چون یوسف از دلو آمده در حوت چون یونس شده از حوت دندان بستده بر خاک غبرا ریخته
الیاس(ع)۱
قرآن مجید دوبار ازالیاس نام برده: یکی در سوره ی صافات و دیگری در سوره ی انعام. وبه این شرح درباره ی الیاس سخن به میان آمده است« همانا الیاس از جمله ی فرستادگان است»
آن هنگامی را به یاد آور که به قوم خود گفت چرا تقوی پیشه نمی گیرید؟ آیا« بعل۲رامی خوانید و بهترین آفرینندگان را فرو می گذارید؟ خدای یکتا پروردگار شما و پدران پیشین شما است.
قوم او وی را تکذیب کردند و ایشان در روز حشر احضار و محاکمه خواهند شد ولی بندگان مخلص در امان خواهند بود. ذکری از الیاس برای امم آینده باقی گذاشتیم. رحمت برپیروان الیاس باد چه او از بندگان مؤمن ما است»۳
انوری میگوید :
ای چوالیاس و خضربرسرکار عزم تزویج کن مگو من این
خیام نیشابوری می گوید :
گرشهره شوی به شهر شرالناسی ورگوشه نشین شوی همه وسواسی
به زان نبود گر خضر والیاسی کس نشناسد ترا توکس نشناسی
می راکه خرد خجسته دارد پاسش اوآب حیاتست و منم الیاسش
الیاس یاری گرگمگشتگان دربیابان وتنهاسفرکننده ،سنایی غزنوی می گوید :
موج دریاکی رسد دراوج صحرای خضر دربیابان راه کمترگم کند الیاس را
یا چو الیاس باش تنها رو یاچوابلیسی شوحریف نواز
ابوسعیدابوالخیرمی گوید :
گرشهره شوی به شهر شرالناسی ورخانه نشینی همگی وسواسی
به زان نبودکه همچو خضرو الیاس کس نشناسد تورا توکس نشناسی
همراهی خضروالیاس ،نظامی درشرفنامه می گوید :
فروزنده گوهر زدستش بتافت فرودید خضر آنچه می جست یافت
چوباچشمه ی خضر آشنایی گرفت بدو چشم او روشنایی گرفت
بدانست خضر از سرآگهی که اسکندر از چشمه ماند تهی
که الیاس با خضر همراه بود درآن چشمه کاو برگذرگاه بود
چون الیاس و خضر آبخور یاقتند از آن تشنگان روی برتافتند
بازنظامی دراقبال نامه می گوید :
به دشت و به دریا توان گذشت هم الیاس دریام و هم خضر دشت
خاقانی شروانی می گوید :
درحریم کعبه ی جان محرمان الیاس وار علم خضر و چشمه ی ماهی بریان دیده اند
کشتگان کزکعبه ی جان بازجانور گشته اند ماهی خضراندگویی کاب حیوان دیده اند.
قارون و گنج های او۱
قارون از قوم موسی بود. بر ایشان ستم کرد.خداوندمی فرماید : ما آن اندازه گنج بدو داده بودیم که عده ای نیرومند می بایست حمل خزاین او را عهده دار باشند. قوم موسی بدو گفتند: بر مالی که داری غره مباش و شادمان و سرمست شو، زیرا خدا سرمستان را دوست ندارد، با توسل به آنچه خدا به تو بخشیده است وسایل آسایش سرای دیگر را فراهم آور و بهره مندی خود را در این جهان فراموش مکن. همچنان که خدا به تو نیکی کرده است تو هم با مردم نیکی کن و آشوب طلب مباش چه خدا آشوبگران را دوست ندارد. قارون گفت: من این مال و منال را در نتیجه ی دانش خود به دست آورده ام . قارون با زینت و آرایش تمام بر قوم خود ظاهر شد. کوته نظران بر مال و ثروت قارون غبطه می خوردند و آرزو می کردند که ای کاش این مال و ثروت از آن آنها می بود۲٫
زمین شکافته شد قارون با خانه اش در سینه ی زمین فرو رفت کسی نبود که قارون را یاری دهد اگر هم بود به یاری او نرفتند و آنانی که هوس مقام و ثروت او را داشتند گفتند: « خدا روزی را برای هرکسی که بخواهد وسعت می دهد و بر هر که بخواهد روزی و معیشت را تنگ می سازد. اگر خداوند بر ما ترحم نکرده بود ما نیز در دل زمین جا می گرفتیم.»
قارون درادبیات فارسی به عنوان یک شخص ثروتمندگردنکش که ازاوبه مردم بهره ای نمی رسد و با دانش و علم، سر لجاج و عناد دارد انعکاس یافته است. انوری می گوید:
فرم در حال بارگذاری ...