که تو خواننده شعرم باشی
راستی شعر مرا میخوانی؟(همان: ۵۸۰)
اما نزار شاعری است که در عشق بیپرواست. اگر معشوق را توصیف می کند، بیشتر به جنبۀ جسمانی او توجه می کند تا روحانی و معنوی؛ در نتیجه در بیان عشق از اعضای بدن معشوق بسیار نام میبرد:
أنا من بدء التکوین من از آغاز آفرینش
اَبحث عن وطن لجبینی در جستجوی وطنی برای پیشانی خود بودهام
عن شعر أمرأه در جستجوی گیسوان زنی
عن شفه امرأه… تجعلُنی( تا سبز شوم از عشق: ۱۳۳) در جستجوی لبان زنی
…لا تعوِّدینی علیک مرا به خلوت خود عادت مده
فقد نصحنی الطَّبیب که پزشک توصیه کرده است
أن لا أترُک شفتی فی شفتیک بیش از پنج دقیقه
أکثر من خمس دقائق لبانم را در لبان تو رها نکنم
و أن لا أجلس تحـت شمس نهدیک و بیش از یک دقیق
أکثر من دقیقه واحده… در معرض آفتاب سینهات ننشینم (همان: ۲۰۷)
بسامد بالای واژه «زن» هم دلیلی است برای اثبات اباحی بودن عشق اوست. ویژگی که در شعر مصدق وجود ندارد. «میتوان نزار را شاعر زن خواند زیرا او داد زن را به تمامی میدهد… او در وجود زن صرف زن را میبیند نه زنی هنرمند و شاعر».(عباس، ۱۳۴۲: ۲۷۲)
شعر «آسمان زن میبارد» نمونۀ بارزی است که واژهی «زن» در آن بسیار تکرار شده است.
… إنََها تثلجُ نساءً آسمان زن میبارد
و واحدٌ یسحب دفتر شیکاته من جیبه… و یکی دیگردسته چک خود را بیرون می آورد
لیشتری أی نهدٍ أشقرَ یسقطُ من السَّماء(قبانی، ۱۳۸۴: ۲۱۵) تا خریدار هر آن انار سینهی زرینی شود که از آسمان میافتد…
البته این دیدگاه نزار بعداً دچار تغییراتی می شود. «نزار که در دوره نخستین عاشقسرایی خود، دیدگاه سنتی درباره عشق و زن داشت، از دهه هفتاد به بعد، هم از حیات و آزادی زن به دفاع برخاست و هم از مشروعیت مقاومت در فلسطین.» (اسوار، ۱۳۸۰: ۱۱۸)
إجلسی معی قلیلاً کمی با من بنشین
حتی نتَّفق علی طریقه حب تا بر سر شیوهای از عشق به توافق برسیم
لا تکونین فیها جاریتی که در آن نه تو کنیز من خواهی بود
ولا أکون فیما مستعمره صغیره (همان: ۱۹۵) و نه من مستعمرهای کوچک…
۲-۴-۵ شادی و دردهای عشق:
یکی از لوازم عشق که شاعران عاشقسرا بیشتر به ان توجه کرده اند، شادیها و دردهای راه عشق است، شادیهایی که نتیجه تجربیات شیرین راه عشق است و در مقابل آن درد و غمی که وقتی وارد حوزه عرفان می شود، دیگر نه تنها درد و غم نیست؛ بلکه پسندیده و مقبول هم می شود.
ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو، هم محرم تو جانا(مولانا)
حمید مصدق و نزار هر کدام به یک جنبه از این شادی و غم پرداختهاند. مصدق شاعر غم عشق است. او همیشه از فراق میهراسد و در راه عشق سوز و گداز می کند:
بی تو خاکستر سردم، خاموش
نتپد دیگر در سینهی من، دل با شوق
نه مرا بر لب بانک شادی،
نه خروش… (مصدق، ۱۳۷۸: ۶۰-۵۹)
غمی که باعث می شود امیدی به بهبود اوضاع و بازگشت معشوق نداشته باشد:
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
ومن تمام شب
این کوچه باغ دهکده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم کرد… (همان: ۲۰۲)
اما نزار شاعر شادیهای عشق است. او بیشتر شادی و حوادث شیرین مسیر عشق را بیان می کند. همیشه خواهان معشوق است؛ اما این خواهش او با سوز و گداز همراه نیست:
یا سیِّدتی: بانوی من
ماأسعدنی فی منفای در تبعیدگه خود چه خوشبختم من
أقطّر ماء الشعر… تقطیر آب شعر میکنم
و أشربُ من خمرالرُّهبان و از باده راهبان مینوشم
ما أقوانی… (قبانی، ۱۳۸۴: ۳۳۷) چه پرتوانم من…
أنا فی أجمل حالاتی…. من در زیباترین حالات خود هستم…
وفی أزهی حضاراتی…. ودر رخشانترین تمدنهای خود…
فامنحینی فُرصه أُخری- لکی أُکتبَ التاریخ…. پس فرصتی دیگر به من ده تا تاریخ را بنویسم…
فتاریخُ، یا سیدتی، لا یَتکرَّر… (همان: ۳۴۷) که تاریخ، ای بانوی من، تکرار نخواهد شد…
نزار حتی شرایط بد را هم سپاس میگوید و آنها را درد و غم نمیداند:
شکراً علی سنوات حبّک کلّها سپاس بر همه سالهای عشق تو
فرم در حال بارگذاری ...