چــــو قنــــدیلــــم بـــرآویـــزنــــد و ســــوزنــــد
ســــه زنجیــــرم نهــــاده دســـــت اعـــــدا
(خاقانی، ۱۳۸۸: ۲۳ـ۲۴)
«در این حبسها، غالباً دزدان و جانیان پیش خاقانی میآمدند و از او میپرسیدند که به چه جرم به این زندان رانده شدهای و بعضی از ایشان نیز از خاقانی میخواستند که قصیدهای در مدح آنان به نظم آورد.»(خاقانی، ۱۳۸۵: بیست)
۲-۷-۱۱- مفاخره
خودستایی در بیان همهی شاعران وجود داشته است. یکی از دلایل خودستایی وجود رقیبانی بوده که میخواستند از منزلت واقعی شاعر بکاهند؛ در چنین شرایطی شاعر مجبور بوده که از قدرت درونی و استعداد خود دم زند.
شــــعر مــــن معــــجز اســـت در مــــدحـــــش
کـــه چــــو قــــرآن بــــه جــــان درآویــــزد
بـــــــردر کعــــــبه شـــــایــــــد ار شــــــعرم
خـــــــادم کعــــــبه بــــــــان درآویــــــزد
چـــون منــی را مــگو کـــه مثـــل کــــم اســــت
مثــــل مــن خــــود هنـــوز در عــدم اســت
(۶/۱۶۱ـ۱۶۳)
« قصاید و اشعاری که خاقانی در بارهی فضل و کمال خود سروده، زیاد و بیش از اغلب شاعران بزرگ است و نکتهی قابل ملاحظه این است که در این هنگام، بیان او بلند و قوی میشود و حتی نامطبوعی و حالت اشمئزازی که از خودستایی دیگران به انسان دست میدهد، کمتر در اشعار او احساس میکنیم؛ زیرا اغلب این خودستاییها در مقام دفاع و جواب به حسدورزان گفته شده، یعنی بدون موجب روحی و معنوی در مقام بیان فضل خویش برنیامده است.» ( دشتی، ۱۳۶۴: ۲۶۲)
۲-۷-۱۲- ستایش پیامبر(ص) و کعبه
خاقانی در بسیاری از اشعار خود به مدح پیامبر اکرم میپردازد و هنگامی که با اجازهی شروان شاه در سال ۵۵۱ راهی مکه میشود قصیدهای در وصف مکه میسراید که مطلعش این است:
صبــــح از حــمایـــل فلـــک آهیخــــت خنـــجرش
کیمخـــت کــوه ادیـــم شـــد از خنــــجر زرش
هم چنین شاعر نخستین ترکیببند دیوان خود را که یکی از موضوعات این پایاننامه میباشد در موعظه و نعت رسول اکرم سروده است.
رســول کائنـــات احمــد، شفیــع خلـق ابوالقـاسـم
جمـال جـوهــر آدم، کمـــال گــوهــر هــاشـــم
(۱/۱۲)
مـــدار عـــالـــم خلقـــت، مـــراد خـــلقت آدم
قــوام مــرکــز سفـــلی، امـــام حضــرت اعظــم
(۱/۲۵)
حــریف خــاص اوادنــی محمّــد کــز پــی جـاهــش
سـر آهنــگان کـونیننــد ســرهنگـان درگاهــش
(۱/۳۷)
در بیت زیر شاعر به ماجرای پنهان شدن پیامبر در غار ثور و پرده داری کبوتر برای او و هم چنین ماجرای سایهی ابری که پیوسته با پیامبر بود و بزغالهی زهرآلود زن یهودی اشاره میکند.
کبـوتر پـردهی او داشـت، سـایــه خیــمهی او شــد
زبــان کشتـــهی پــر زهــر هـم گویـای او آمـد
(۱/۴۳)
۲-۷-۱۳- توصیف صبح
خاقانی از مظاهر طبیعت، به صبح و دمیدن آفتاب علاقهی بسیاری دارد و کمتر شعری را از او میبینیم که با وصف صبح آغاز نشده باشد.
خوش خوش به روی ساقیان لب گشت خندان صبـح را
گـویـی بـه عـود سوختـه شســتند دندان صبـح را
(۲/۱)
یـا آه عاشــق بـود خـود، بــر صبـح ســـوزی نـامــزد
کـان تیر آتــش پـاش زد، بـدرید خفـتان صبـح را
(۲/۴)
دریـاب عیــش صبــح دم تــا نگـذرد، بگــذر ز غــم
کانگه به عمری نیم دم، دریافت نتـوان صبـح را
(۲/۶)
در بیت زیر شاعر صبح را همچون گروهی پنداشته که در رکاب پادشاه در حال حرکت است و آسمان، ستارگان را به عنوان نعل بها به او تقدیم میکند.
مــوکــب صبــح را فلــک، دیــد رکــاب دار شـــــه
داد حُلــیِ اخـتــران، نعــل بهــای صبــــحدم
(۳/۱۱)
۲-۷-۱۴- اطلاعات عمومی
در اشعار خاقانی به موارد متفاوتی از اطلاعات پراکنده برخورد میکنیم. او علاوه بر شاعری، یک دانشمند تمام عیار و کامل روزگار خود بوده است که توانسته بسیاری از علوم و اطلاعات مربوط به آن را به تصویر بکشد. در دیوان او به موارد زیادی برخورد میکنیم که به عنوان نمونه به چند مورد اشاره میشود.
یکی از این موارد صاف کردن شراب و مایعات با زغال بید بوده است.
ســاقـی ِ غــم را زانـدرون، چــون سوخته بیـدم کنـون
تـا چنـد بـارم اشـک خون، گر راوق افشان نیستم
فرم در حال بارگذاری ...