آن ها در کمال عجز و درماندگی نشسته اند و گریه می کنند،
لب هایشان محکم به هم فشرده، … همه با هم.
شش روز و شش شب،
بادِ باران زا می وزد و توفانِ جنوبی زمین را درمی نوردد.
با فرا رسیدن هفتمین روز،
توفانِ جنوبی باران زا فروکش می کند در نبردی،
که همچون سیاهی در آن جنگیده بود.
دریا آرام گرفت، توفان از جوش و خروش افتاد، باران بند آمد.
من به هوا نگاه کردم: آرامش و سکوت برقرار شده بود.
و همه ی انسان ها به خاک بازگشته بودند (یعنی زیر خاک مدفون و نابود شده بودند)
چشم انداز روبرویم همچون سقفی مسطح، هموار بود.
دریچه ای را گشودم و نور بر چهره ام افتاد.
سر فرو آوردم، نشستم و گریستم،
اشک بر چهره ام جاری بود.
در آن پهنه ی دریا، در جستجوی خط ساحلی به هر طرف نگاه می کردم:
در هر یک از چهارده ناحیه،
یک ناحیه ی کوهستانی سربرآورده بود.
کشتیِ من، بر کوه “نیسیر” (Nisir) پهلو گرفت.
کوه “نیسیر” کشتی من را محکم نگه داشت،
و به هیچ وجه اجازه ی حرکت نداد.
(کشتی به مدت شش روز توسط کوه “نیسیر” محکم نگه داشته می شود.)
وقتی هفتمین روز فرا رسید،
کبوتری را رها کردم و بیرون فرستادم.
کبوتر بیرون رفت، اما بازگشت؛
جایی برای فرود آمدن او نبود؛ پس دور زده و برگشته بود.
آن گاه پرستویی را رها کردم و بیرون فرستادم.
پرستو بیرون رفت اما بازگشت؛
جایی برای فرود آمدن او نبود؛ پس دور زده و برگشته بود.
آن گاه کلاغی را رها کردم و بیرون فرستادم.
کلاغ بیرون رفت و با دیدن تحلیل رفتن و کم شدن آبها،
شروع می کند به خوردن، چرخ زدن و قار قار کردن و بر نمی گردد.
آن گاه همه را در جهت بادهای چهارگانه رها کردم که بروند،
و قربانی ای تقدیم کردم.
شراب پیشکشی را بر قله ی کوه ریختم.
هفت و هفت ظرف آیینی مهیا کردم،
بر جا بشقابی آن ها، تکه های خیزران، چوب سرو و مورد را روی هم انباشتم.
بوی خوش به مشام خدایان رسید،
بوی خوش دلپذیر به مشام خدایان رسید،
خدایان مثل مگس ها دور قربانی کننده جمع شدند.
به محض این که ایزد بانوی بزرگ (ایشتر) از راه رسید،
گوهرهای درخشانی را که “آنو” مطابق میل او ساخته بود، بلند کرد [و گفت]:
«ای خدایانی که این جا هستید، همان طور که این لاجورد را که برگردنم
آویخته ام، هرگز فراموش نخواهم کرد،
این روزها به یادم خواهد ماند و هرگز فراموش نخواهد شد.
بگذارید خدایان به این [مراسم] قربانی بیایند،
اما “انلیل” را به این [مراسم] قربانی راه ندهید،
زیرا او به ناحق باعث وقوع این توفان و سیل شد،
و مردمِ مرا تسلیم مرگ و نابودی کرد.»
به محض این که “انلیل” از راه رسید،
و کشتی را دیده بسیار خشمگین شد.
فرم در حال بارگذاری ...