برخلاف زمانى که یا از روى اضطرار، یا به صورت اختیارى، مثلا از طریق خواب، مرگ، یا… از این تعلقات رها مىشویم که در این صورت این امور را ادراک مىنماییم. ازاینرو بدیهى است که خداوند متعال، مجرد از ماده ملکى است و به آن تعلقى ندارد.
از سوى دیگر، از آنجا که تعلق به ماده برزخى نیز مانع ادراک عوالم ماوراى طبیعت، نظیر عالم ملکوت مثالى و… مىشود، وقتى که با این ماده نیز قطع ارتباط کنیم، از حس مقید و مطلق به عالم خیال سیر مىکنیم و از طریق آن (خیال) ، عالم مثال را ادراک مىنماییم. واضح است که خداوند تعالى از ماده برزخى نیز مجرد است و با ان تعلقى ندارد.
علاوه بر این از آنجا که عالم مثال، مقدر است و تقدیر (اندازهمند بودن) ، موجب غیبت و احتجاب مىشود، ازاینرو هرگاه از حالت تقدر رها شویم، نسبت به امور فراتر از مقدرات علم پیدا مىکنیم. مانند وهم که به دلیل مجرد بودن از تقدر، امور موجود در عقل را ادراک مىکند یا مانند نفس که امور موجود در عقل را به صورت جزئى ادراک مىنماید. واضح است که خداوند متعال با تقدر نیز تعلق و ارتباطى ندارد.
از این گذشته عالم عقول نیز محدد به حدود عقلى هستند و تحدد موجب احتجاب از مطلقى مىشود که هیچ حدى ندارد. به همین خاطر عقل از مشیت مطلق و وجود مطلق در حجاب مىماند و به خاطر همین احتجاب مبتنى بر تحدید، آن را ادراک نمىنماید. درحالىکه خداوند متعال از تحدد برى است.[۲۱۸]
این مطلب مراتب متعدد تجرید به طور کلی، مشاهده می شود، یعنى تجرد مطلق از ماده، تجرد از تعلق به ماده ملکى، تجرد از تعلق به ماده برزخى، تجرد از تقدر، تجرد از تحدد، و تجرد از تقوم (وابستگى). که البته همه این مراتب برای نفس دست یافتنی نیست، اما نشان دهنده سیر تکاملی نفس در سلسله صعودی عوالم هستی می باشد. و البته این امر هیچ منافاتی با پذیرش عوالم کلی سه گانه ملک و مثال و ملکوت ندارد. فتأمل.
۳-۳-۲-۳ بیان آیات و روایات
در روایتی که ذیل آیه ۴۲ سوره مبارکه زمر آمده است[۲۱۹]، از قول حضرت امیرالمؤمنین (علیه و علی آبائه السلام) نقل شده که ایشان به یاران خویش می فرمودند: مسلمان جنب نمىخوابد، و جز با طهارت به بستر نمىرود، حتى اگر آب نیافت با خاک تیمم مىکند، چون روح مؤمن در خواب به سوى خداى تعالى بالا مىرود و اگر با طهارت باشد، خدا او را مىپذیرد، و مبارکش مىکند، حال اگر اجلش رسیده باشد، او را در گنجینههاى رحمت خود جاى مىدهد و اگر نرسیده باشد، او را با امینان از ملائکهاش روانه مىکند تا او را به جسدش باز گردانند.[۲۲۰]
آنچه در حکمت به عنوان وعاء قرار نفس پس از فراغت از بدن آمده است، عالمی است، فوق عالم دنیا و دون عالم آخرت، که به آن عالم مثال و یا خیال اطلاق می شود، و البته ذکر شد که خود این عالم دارای درجات و نعیم و عذاب است، لکن آنچه در مجموع، در همه مراتب آن مشترک است، خاصیتی مابین حس و عقل داشتن آن است.
در قرآن کریم از این عالم با عنوان «برزخ» یاد شده است، و آن را محل قرار ارواح تا لحظه برپایی قیامت می داند. در سوره مبارکه مؤمنون در توصیف حال ظالمان به هنگام مرگ، می فرماید: «حَتىَّ إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُون»[۲۲۱] و پس از درخواست ایشان برای بازگشت به دنیا و انجام اعمال صالح، می فرماید: «لَعَلىِّ أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْت کلاََّ إِنَّهَا کلَِمَهٌ هُوَ قَائلُهَا وَ مِن وَرَائهِم بَرْزَخٌ إِلىَ یَوْمِ یُبْعَثُون».[۲۲۲] در انتظارشان برزخی است که تا روز قیامت در آنجا خواهند بود.
«برزخ» در لغت به معنای حائل و حاجز میان دو چیز است،[۲۲۳] برزخ از ماده «برز» و «خاء» در آن زاید و برای تأکید آورده شده است و معنای اصلی آن «الحاله الجدیده الثانویّه العارضه المخالفه للسابقه و المربوطه بها» حالتی جدید دومی است که عارض گشته و با حالت قبل متفاوت بوده و البته ارتباطی هم با آن دارد.
با این معنا، برزخ در آیه مورد بحث، حالتی جدید و عالمی است که بر کیفتی مخصوص از عالم قبل بوجود آمده و تا روز قیامت ادامه دارد. «حاله جدیده و عالم یظهر على کیفیّه مخصوصه متکوّنه من السابق، و یمتدّ هذا العالم الى البعث»[۲۲۴]
التحقیق می نویسد در آیه شریفه «یَوْمَ هُمْ بارِزُونَ لا یَخْفى عَلَى اللَّهِ مِنْهُمْ شَیْء»[۲۲۵] کلمه برز به معنای از بین رفتن هر گونه حجاب و تعلقات دنیایی است، و این معنا قرابتی با معنای کلمه برزخ در سوره مؤمنون دارد، چراکه انسان بعد از مرگ در حالت خاصی قرار می گیرد، در این حالت از دنیا انقطاع پیدا کرده و متوجه عالم حقیقت شده است، در حقیقت لباس تن را دراورده است، و در غالب لطیف و روحانی آن دنیا وارد شده، در این حالت سیمای حقیقی او دیده می شود و آنچه از خیر و شر کسب نموده حاضر در نزد خویش می یابد.[۲۲۶]
از این بیان چه بسا بتوان برخی ویژگی های عالم برزخ را نیز برشمرد، برای نمونه اینکه جسم لطیف همراه نفس خواهد بود و ماده از بین می رود به همین سبب سائر آشکار می گردد. که البته پرداختن به این موضوع از بحث کنونی ما خارج است.
بنابراین قرآن عالم مجردات را به دو مرتبه تقسیم می کند ، یک عالم، دار قرار ابدی و جایگاه همیشکی ارواح است، و عالم تحت آن که ارواح پس از خروج از دنیا به آن ورود می یابند، محل موقت حیات اخروی آنهاست. و عالم دوم به سبب همین اوسط بودنش بین دنیا و آخرت بدان برزخ اطلاق شده است.
۳-۲-۳-۳-۱ نکته
این آیه تنها آیه ای نیست که کلمه برزخ در آن بکار رفته است، در سوره مبارکه الرحمن می فرماید: «مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیَان* بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ»[۲۲۷] و در جای دیگر: «وَ هُوَ الَّذی مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ هذا عَذْبٌ فُراتٌ وَ هذا مِلْحٌ أُجاجٌ وَ جَعَلَ بَیْنَهُما بَرْزَخاً وَ حِجْراً مَحْجُوراً»،[۲۲۸] در این دو یه علاوه بر صحت تطابق معنای لغوی برزخ که توضیح دادیم، در یک لایه معنایی، مقصود از برزخ، همان عالم مابین دنیا و آخرت است.
همانطور که جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) در ارتباط با آیات سوره مبارکه الرحمن می فرماید: «البرزخ هو الحائل بین الشیئین و هو الخیال فإنه کالجبل الحائل بین عالم المعقول و عالم المحسوس».[۲۲۹]
حضرت علامه حسن زاده آملی (دام ظله الشریف) در توضیح عالم خیال، با توجه به آیه فوق برزخ را اینگونه معنا می نمایند: برزخ عبارت است از امرى که فاصل میان دو امر است که هیچگاه طرف قرار نمىگیرد مانند خط فاصل میان سایه و نور خورشید، اگرچه حسّ، از فصل میان آن دو عاجز است، و عقل حکم مىکند که بین آن دو حاجزى است که فاصل میان آنها است؛ این حاجز معقول برزخ است.[۲۳۰]
۳-۳-۳ انقطاع نفس از بدن و ورود به سعه مجردات در هنگام خواب و مرگ
با توضیحاتی که تاکنون عرض شد، در این جا آنچه به صورت قطع و یقین –بدون نظر به رتبه وجودی- در خواب و مرگ مشترکا بر نفس وارد می شود، انقطاع از بدن مادی و الحاق به بدن انشاء شده غیر مادی است.
۳-۳-۳-۱ نظر صدرالمتألهین
به عقیده جناب صدرالمتألهین (رحمه الله) این انقطاع در حالت خواب به دلیل عوامل خارجی است، در حالیکه هنوز بدن استعداد بکارگیری حواس را دارد: «أن ترک الاستعمال المذکور - الآلات الظاهره- فی أحدهما- و هو النوم- إنما یکون لعارض خارجی یمنع عن ذلک مع بقاء الاستعداد و التهیّؤ فی الحواس»[۲۳۱] مانند کاتبی که خوابیده است و موقتا چیزی نمی نویسد؛ ولی در مرگ، با باقی ماندن حقیقت نفس، این استعداد کاملا باطل می شود: «و فی الآخر- و هو الموت- إنّما یکون لأمر طبیعی لازم، هو بطلان الاستعداد رأسا»[۲۳۲].
با توجه به علت خواب که بیان شد می توان گفت که طی فعل و انفعالات بدن به طور طبیعی به مرحله ای می رسد که به دلیل نقصان پذیرش ماده، نفس از بکارگیری آن برای انجام امورش صرف نظر می کند –البته این مسأله بسته به قوت نفس و قدرتش در تدبیر بدن متفاوت خواهد بود- لذا می توان دریافت که خواب، خواسته یا ناخواسته به طور طبیعی عارض انسان می گردد و عوارض ناشی از آن به وی روی می آورد.
مشابه این مسأله در موت اتفاق می افتد، یعنی به صورت طبیعی و در مسیر تکامل نفس، مرحله ای پیش می آید که در آن لزوما نفس انقطاع کامل حاصل می کند و بدن به طور کلی از تدبیر نفس خارج می شود. عارض شدن مرگ نیز یک امر طبیعی و قهری است. لذا مسأله انقطاع نفس از بدن و علاقه به عالم مجردات جزء ذات و طبیعت نفس است و در مسیر تکامل نفس ضرورتا اتفاق می افتد.
لیکن این انقطاع گاهی ناقص است و می توان بازگشتی برای آن متصور بود –یعنی خواب- و گاهی کامل است و بدون بازگشت –یعنی مرگ- از ویژگی های موت که فلاسفه از جمله صدرالمتألهین به آن اشاره دارند از جمله طبیعی و قهری بودن مرگ است که این ویژگی طبق گفتار حکما، جزء خصوصیات خواب هم به شمار می آید.
۳-۳-۳-۲ نظر حضرت امام ( رحمه الله علیه)
حضرت امام (رحمهالله علیه) با توجه به حرکت جوهری نفس و سیر او به عالم بالا، این حرکت را یک انقطاع اندک اندک از عالم ماده و امری مخفی از چشم ظاهری دنیا بین می دانند و می فرمایند: چشم ما به این حرکت باطن ذات خود بسته است، و غافلیم از اینکه الآن عوامل و قواى عزرائیلیه و ملائکههاى عامله اداره عزرائیلیه تمام قوا و جسم و حیات طبیعى را به عالم و حیات برزخى سیر داده و فعلًا ما را از عالم طبیعت نزع مىکنند، این است که به تدریج مىگویى: گوشم کم مىشنود، چشمم روز به روز ضعیفتر مىگردد، قواى طبیعیه کم کم رو به ضعف مىگذارند. این ضعف و این نقصان طبیعت معنایش تبدل جسم طبیعى به جسم برزخى است[۲۳۳]
و پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت که تو را از این دنیا ببرد، امر کند به جمیع قوایت که رو به ضعف گذارند، و فرمان دهد به تمام ادراکاتت که از کار بایستند، کارخانه وجودت را مختل فرماید، سمع و بصر و قوّت و قدرتت را بگیرد.
این توضیح در نحوه سیر انقطاع نفس از بدن، در مرتبه ای همان خستگی و خروج بخارات غلیظ به مغز و از کار افتادن قوای محرکه است که در خواب اتفاق می افتد، بنابراین می توان سست شدن قوای حیوانی و از کار افتادن برخی حواس بدن مادی را مقدمه مشترکی دانست بر خروج نفس از بدن به هنگام خواب و مرگ.
۳-۳-۳-۳ نتیجه
با عنایت به اینکه انسان مرکب از روح و جسم است، مسلم می شود که روح در هنگام خواب معدوم نمی شود، لکن نفس پس از ترک بدن وارد عالم خیال –یا عقل-[۲۳۴] می شود و به وسیله قوه خیالیه، مدرک و منشئ خواهد بود. اما اموری را که نفس انشاء یا ادراک می کند، به دلیل عدم حضور و مرتفع شدن حجب مادی از قدرت و قوت بیشتری برخوردار است؛ در واقع ضیق این عالم و تعلق نفس به بدن مادی دایره ادراکات و انشائات او را تنگ و محدود می سازد و به مجرد قطع این تعلق و ورود به سعه عالم خیال –یا عقل- و البته الحاق به بدن مثالی –یا عقلی- واجد مرتبه بالاتری از ادراک و شعور خواهد شد.
این قبض و بسط در سیر صعود عوالم وجود دارد؛ به این معنی که هر چه از عالم شهادت به سوی عالم ملکوت حرکت کنیم، عوالم بسیط تر و دارای سعه بیشتری خواهند شد، و موجودی که –بخوانید نفسی که- در این مسیر حرکت کند با ورود به عالم بالاتر دارای سعه بیشتر و بساطت وجودی شدیدتری خواهد شد.
در حقیقت حرکت صعودی در عوالم هستی به معنای خروج از ضیق عالم اسفل و ورود به سعه عالم اعلی است. این امر همان چیزی است که در مرگ هم برای نفس اتفاق می افتد. بنابراین مشابهت خواب و مرگ از این جهت روشن است که نفس پس از انقطاع از بدن وارد سعه عالمی بالاتر از عالم ماده می شود و از ضیق و تنگی و پستی این عالم و محدودیت های آن خروج می نماید.[۲۳۵]
۳-۳-۳-۴ بی حرکتی بدن در حالت خواب و مرگ
نکته دیگری که در این جا می توان به عنوان وجه تشابه خواب و مرگ بدان اشاره کرد از کار افتادن بدن است. آنچه به بدن مادی و جسمانی حرکت می دهد و آن را از خرابی محافظت می کند، نفس است. این تدبیر و مدیریت نفس است که به جسم مادی –بدن- حیات و نور می بخشد و آن را به حرکت و فعل وا می دارد. درحالیکه بدن به خودی خود، تنها مجموعه ای از عناصر طبیعی است که اگر بدون ارتباطش با نفس در نظر گرفته شود هیچگونه حیات و حرکتی ندارد، جز همان حیات عنصری که پایین ترین حد حیات موجودات است.
لذا میزان انقطاع ارتباط میان روح و جسم، نسبت مستقیم دارد با فرسودگی و از کار افتادگی بدن. به همین دلیل است که انسان بعد چند سالی عمر، پیر می شود، چراکه نفس از بدن مادی اعراض می کند و کم کم روی به بدن مثالی می آورد. این امر (انقطاع نفس از بدن) همانطور که بیان شد، در حالت خواب و مرگ، به ترتیب به صورت ناقص و کامل اتفاق می افتد، «فإن النوم و الموت أخوان مشترکان فی عدم استعمال النفس الحواسّ و الآلات الظاهره التی بها یقع الروح فی هذا العالم».[۲۳۶]
بالجمله در هر دو حالت، بدن در وضعیت بی جان، بدون هیچ کونه حرکت و فعلی قرار می گیرد، که البته در حالت خواب، نفس، انقطاع کامل حاصل نمی کند و هنوز برخی فعل و انفعالات داخلی بدن را تدبیر می نماید، لذا اندک شعور و احساسی در بدن باقی می ماند، از همین رو انسانی که به خواب رفته است تنفس می کند، قلبش و اعضای درونی بدنش فعالیت می کنند، هرچند آرام تر و همچنین حرکات و عکس العمل های مختصری نیز از او سر می زند و این امر به دلیل همان تعلق ضعیف نفس به بدن است. و اگر همین مقدار علاقه نیز منقطع گردد، بدن تبدیل به جسدی مرکب از گوشت و استخوان می شود که پس از مدتی فاسد شده، تجزیه گشته و به عناصر طبیعی موجود در طبیعت بازگشت می کند.
از آیه ۴۲ سوره مبارکه زمر نیز اینگونه مستفاد می شود که اولا نفس آدمی غیر از بدن است چرا که در هنگام خواب از بدن جدا می شود و مستقل از بدن و جدای از آن زندگی می کند، ثانیا مردن و خوابیدن هر دو توفی و قبض روح است و البته این فرق بین آن دو هست که مرگ قبض روحی است که دیگر برگشتی برای آن نیست و خواب قبض روحی است که ممکن است روح دوباره برگردد.[۲۳۷]
۳-۳-۴ مشاهدات و ادراکات نفس در عالم خواب و مرگ
نفس انسانی دارای قوای مختلف ادراکی است که به وسیله بدنی که به او تعلق دارد ادراک می کند. هرچه صفا و نورانیت بدن متعلقه بیشتر باشد، ادراکات نفس قوی تر و شدید تر خواهد بود، تا آن زمان که نفس در عالم کثافات و تضاد ها قرار دارد، به دلیل وجود مانع مادی، ادراک او محدود و ناچیز است؛ اما با کم شدن تعلق او به ماده، ادراکات باطنی او شدید تر شده و در درک امور غیر مادی موفق تر خواهد بود.
این مسأله بالجمله برای نفس وجود دارد، لذا این انقطاع از ماده به هر طریقی که صورت پذیرد، نتیجه یکسان خواهد بود. نفوسی که به موت اختیاری خود را میرانده اند، با وجود حضور در نشئه دنیا، هیچ گونه وابستگی نسبت به ماده ندارند و از درک معانی و وجودات آخرتی محروم نیستند؛ بلکه ادراک آنها بعضا در امور غیر مادی بیشتر و شدید تر است. همانطور که امام الموحدین یعصوب الدین حضرت امیرالمؤمنین (علیه و علی آبائه السلام) چنین فرمودند: «وَ اللَّهِ مَا فَجَأَنِی مِنَ الْمَوْتِ وَارِدٌ کَرِهْتُهُ وَ لَا طَالِعٌ أَنْکَرْتُهُ وَ مَا کُنْتُ إِلَّا کَقَارِبٍ وَرَدَ وَ طَالِبٍ وَجَد»[۲۳۸]
این انقطاع از ماده و ادراک و مشاهده صور و محسوسات غیر مادی برای همه نفوس انسان ها در طول حیاتشان بالاجبار یک بار اتفاق می افتد، همانطور که فرمود: «لَقَدْ کُنْتَ فی غَفْلَهٍ مِنْ هذا فَکَشَفْنا عَنْکَ غِطاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدید»،[۲۳۹] و آن همان موت حتمی و قطعی است، اما گاهی هم نفس، به طور موقت، ماده را عموما و بدن را خصوصا کنار می گذارد؛ لذا خواب به نوعی مرگ، حساب می آید، چرا که معانی غیر مادی و ملکوتی در آن قابل مشاهده و ادراک است.
۳-۳-۴-۱ نظر صدرالمتألهین
۳-۳-۴-۱-۱ حقیقت ادراک
پایین ترین مرتبه ادارک، همان ادارک حسی به وسیله حواس پنچ گانه است، لکن ماده به جهت اینکه حجاب الکل و ظلمت محض است، هیچگاه نمی تواند مدرَک واقع شود، به همین جهت اکثر فلاسفه به مرتبه ای (یا قوه ای) در ادراک قائلند که اصطلاحا بدان «حس مشترک» می گویند. در حقیقت «حس مشترک»، قوه ای است که همه ادراکات ظاهری قوای حسی در آن نقش می بندد و به آن تحویل داده می شود. «أن حواس البدن کلها یرجع إلى حاسه واحده و هی الحس المشترک، فجمیع حواس النفس و قواها یرجع إلى قوه واحده».[۲۴۰]
فرم در حال بارگذاری ...