یکی از نشانه های مراقبهی تخصصی توانایی تجربهی هیجانات منفی بدون ضرورت پرداختن به آنهاست. این مهارت دلالتهای معناداری برای درمان اَشکال رایج آسیبهای روانشناختی، به ویژه اختلالهای خلقی و اضطرابی و اشکال شدید نشخوارهای فکری منفی دارد. آموزش حضورذهن مجموعهای از راهبردها را دربرمیگیرد که به افراد کمک میکند تا تمایلشان را برای نشخوار کاهش دهند (جین، شاپیرو، وانیک، روچ و میلز[۲۳۷]، ۲۰۰۷). اگر همانطور که فارب، سگال، مایبرگ، بین و کن [۲۳۸] (۲۰۰۷) توصیه کردند حضورذهن بتواند به افراد کمک کند تجربهی لحظهی حاضرشان را از حس دراز مدت داستان پردازیشان جدا کنند، پس ممکن است این کار به افراد کمک کند به جای افکار منفی مربوط به تجربیات گذشته یا نگرانیهای آینده روی تجربهی جاری تمرکز کنند تبیین کند.
۲-۲۰-۲- افزایش عاطفهی مثبت
اگرچه بسیاری از انجامدهندگان دراز مدت مراقبه، سطوح بالایی از آرامش و خرسندی را به عنوان نتیجهی تمرین مراقبه گزارش کردهاند، سنجش عینی، امید به کمّی کردن ارتباط بین حضورذهن و عاطفهی مثبت را دشوار میسازد. با این حال، برخی پژوهشها اشارات اندکی را نشان میدهد که تمرین حضورذهن ممکن است به برانگیختن عاطفهی مثبت در مورد جمعیتهای بالینی کمک کند. ریچارد دیویدسن[۲۳۹] و همکاران الگوهای EEG را در حالت استراحت در آزمودنیهای سالم، قبل و بعد از ۸ هفته مداخلهی MBSR با یک گروه کنترل (دیویدسن، کاباتزین، چاماچر، روسنراز و مولر[۲۴۰]، ۲۰۰۳) مقایسه کردند. دیویدسن قبلاٌ نشان داده بود که EEG بیمارانی که از افسردگی و اضطراب رنج میبرند در حالت استراحت در نیمکرهی راست مغز افزایش نشان داده است، در حالی که آزمودنیهای سالم فعالیت بیشتری در نیمکرهی چپ دارند. اگرچه این پژوهش در مقیاسی کوچک بود، نتایج نشان داد که الگوهای EEG پس از هشت هفته تمرین و تداوم MBSR به مدت سه ماه، میتواند تغییر جهت الگوهای EEG به سمت چپ را در حالت استراحت نشان دهد. به صورت معنادارتری، تغییرات مشاهده شده با بهبود سیستم ایمنی همبستگی داشته است. به علاوه، پژوهش اخیر EEG با بهره گرفتن از MBSR روی یک گروه ۲۲ نفره بیماران حاد خودکشیگرا نشان داد که ممکن است عاطفهی مثبت وقتی به وسیلهی افزایش فعالیت EEG اندازه گیری شود به طور معناداری در شرایط MBSR به اندازهی درمان رایج باشد. این نشان میدهد که موفقیت MBSR ممکن است تا حدی به افراد کمک کند تا الگوی ثابت هیجانی فعالیت مغزی را تداوم دهند (بارنهوفرو همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹٫(
۲-۲۱- کاهش پاسخ دهی به استرس
ایجاد آرامش، توانایی مراقبهکننده را برای تجربهی حوادث منفی با واکنشپذیری کمتر افزایش میدهد. گلمن و شوارتز[۲۴۱] (۱۹۷۶؛ به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹) این فرضیه را ارائه دادند که مراقبهکنندگان در مقایسه با گروه کنترل باید پاسخدهی فیزیولوژیکی کمی به محرک ناخوشایند نشان دهند. برای آزمون این فرضیه، آنها پاسخ هدایت قشری(SCR) را در حالی که آزمودنیها تصاویر حوادث کارخانه چوب را مشاهده کردند، در مراقبهکنندگان و گروه کنترل اندازه گیری کردند. SCR مقدار عرق تولید شده را به عنوان نشانهی برانگیختگی خودکار اندازه گیری کرد. در مقایسه با گروه کنترل، آزمودنیهای مراقبه در آغاز کمی بیشتر در SCR افزایش نشان دادند، اما بعد از آن سریعتر به خط پایه بازگشتند، که نشان دهندهی این بود که آزمودنیهای مراقبه پاسخ شدیدتری به تصاویر منفی داشتند، اما سریعتر توانستند آن تصاویر را رها کنند و به حالت آرامش ذهنی و تعادل بازگردند. احتمالا این آزمودنیها کمتر مشغول نشخوار افکار میشدند که برانگیختگی خودکارشان را تداوم میداد.
۲-۲۲- افزایش توان شناختی
فایدهی بالقوه مهم دیگر مراقبهی منظم حفاظت در مقابل نازک شدن قشری است که معمولاٌ در سن پیری رخ میدهد. در پژوهش لازار، کر، واسرمان، گرای و گرو[۲۴۲]، (۲۰۰۵)، این نتیجه بدست آمد که در میان انجامدهندگان مراقبه، یک ناحیهی کوچک از کرتکس پیش پیشانی در نتیجهی نازک شدن قشری وابسته به سن معمول نازک میشود. این نشان میدهد که مراقبه ممکن است در مقابل نازک شدن قشری که معمولا با سن رابطه دارد حفاظت کننده باشد.
۲-۲۳- ریشه های حضورذهن
حضورذهن روشی برای جهتدهی توجه است که از سنتهای مراقبهی شرقی به ویژه بودایی نشات میگیرد و معمولاٌ به عنوان تمرکز ارادی یک فرد بر رویداد تجربه شده در لحظهی حاضر به روشی بدون قضاوت یا پذیرشمندانه توصیف شده است (کابات-زین، ۱۹۹۰؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).
این سنتها مراقبهی حضورذهن را به عنوان روشی در دسترس برای همگان به منظور کاهش رنج و تقویت رشد کیفیتهای مثبت مانند آگاهی، بینش، معرفت، شفقت، و عدالت توصیف میکند (گلدشتاین[۲۴۳]، ۲۰۰۲؛ کابات-زین، ۲۰۰۳؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶). در دهه های اخیر، متخصصان و پژوهشگران بهداشت روانی غربی عقیده دارند که ایجاد حضورذهن میتواند برای افرادی که از دامنهی وسیعی از مشکلات و اختلالات رنج میبرند اما بدون توجه به اقتباس اصطلاحات یا سنتهای بودایی، سودمند باشد. به وسیلهی مفهومسازی تمرینهای مراقبهی حضورذهن سنتی به عنوان مجموعهای از مهارتهایی که میتواند به صورت مستقل از هر نظام باور مذهبی آموخته شود، پژوهشگران و متخصصان، آموزش حضورذهن را به وسیلهی ادغام آن با مداخلاتی که به صورت روزافزون در مجموعه های بهداشت روانی و پزشکی ارائه میشوند در دسترس جمعیتهای غربی قرار دادهاند.
۲-۲۴- تفاوت حضورذهن با مراقبهی متعالی
مراقبهی حضورذهن از رویکردهای مراقبهای مبتنی بر تمرکز (مانند مراقبهی متعالی[۲۴۴]) که مستلزم محدود کردن توجه شخصی به محرک واحدی مانند یک واژه یا یک هجا (برای مثال، یک ذکر)، صدا، شیء، یا حس میباشد، متفاوت است. زمانی که توجه منحرف میشود، مجدداٌ به سرعت به شی مورد نظر بازگردانده میشود. منحرف شدن، حواسپرتی در نظر گرفته میشود، و هیچ توجهی به ماهیت محرکی که منجر به حواسپرتی شده است نمیشود. دستورالعمل در مراقبهی حضورذهن اغلب با تمرینهای مبتنی بر تمرکز آغاز میشود که شرکتکنندگان روی محرک خاصی (برای مثال، تنفس) تمرکز میکنند و هر زمان که متوجه شدند توجهشان منحرف شده است آن را باز میگردانند. سپس دستورالعمل حضورذهن تا تمرینهایی شامل مشاهدهی بدون قضاوت تغییر دائم جریان محرک شامل افکار، خاطرات، خیالپردازیها، حسهای بدنی، ادراکات، هیجانها، و امیال پیش میرود. در این تمرینها، منحرف شدن ذهن صرفاٌ رویدادی برای مشاهده شدن است. شرکتکنندگان یاد میگیرند تا به همهی این رویدادها بدون قضاوت کردن درمورد رابطه آنها با ارزش یا اهمیت، توجه کنند. این حالت مشاهدهی بدون قضاوتِ تغییر دائم جریان محرک، اغلب توجه محض[۲۴۵] یا آگاهی انتخابی[۲۴۶] نامیده میشود (کابات-زین، ۱۹۸۲؛ به نقل از بائر، ۲۰۰۶).
به عبارت دیگر، مراقبه را میتوان هم به عنوان یک فرایند و هم به عنوان یک حالت تعریف نمود. براساس تعریف سوترای یوگا، مراقبه عمل تعمق درونی و حالتی بینابین توجه صرف به یک موضوع و جذب کامل در آن میباشد. برخی بیان نمودهاند که به صورت کلی میتوان مراقبه را با دو ویژگی اصلی برشمرد: تمرکز و حضورذهن. مراقبه به صورت تمرکز شامل متمرکزسازی توجه بر روی یک موضوع بیرونی (برای مثال تمرکز بر روی شمارش اعداد یا بازبینی تنفس، از برخواندن یک مانترا یا تصویرپردازی این فرایندها در بدن)، حفظ ذهن بر روی یک موضوع و افزایش شفافیت و آگاهی میباشد. در این نوع از مراقبه افراد تمرکز توجه خود را محدود میکنند. سبکهای خاصی که برای این کار بکار گرفته میشوند عبارتند از مراقبهی متعالی، کی یونگ یوگا، یوگا نیدرا، در مقابل مراقبهی حضورذهن شامل بسط توجه به شیوهای غیر قضاوتی و غیرواکنشی برای آگاه شدن از تجارب حسی، ذهنی و هیجانی میباشد. این تکنیک نیاز به گسترش دادن آگاهی دارد. شکلهای اصلی حضورذهن به صورت ذن و مراقبهی ویپاسانا میباشد (به نقل از کوستانسکی و هاسد[۲۴۷]، ۲۰۰۸).
در مراقبهی ویپاسانا افراد نقش مشاهدهگری را برای افکار و حسهای بدنیشان توسعه میدهند. هدف اولیه باقی ماندن در لحظهی حال و هدف نهایی افزایش آرامش و تعادل یعنی توسعهی حالتی از پذیرش، و غیر قضاوتی بودن است که وابسته به آگاه شدن از افکار و احساسات جسمانی میباشد. مراقبهی ذن متمرکز بر حذف افکار مزاحمی است که مخل فرایندهای قضاوتگری شناختی است که برای رسیدن به حالت گستردهتری از هشیاری نیاز میباشند. در مورد رابطه این دو نوع مراقبه بیشتر قائل به رابطهای پیوستاریاند تا طبقهای (به نقل از کوستانسکی و همکاران، ۲۰۰۸). در مراقبهی متعالی هدف بیشتر افزایش توانایی بیمار برای متمرکز شدن میباشد در حالیکه در مراقبهی حضورذهن مهمترین مساله ایجاد انعطافپذیری در توجه کردن و بازگرداندن توجه به محلی است که در آن تمرکز صورت گرفته است؛ یعنی علاوه بر تمرکز انتخابی، تغییر جهت دادن و توسعهی حالتهای توجه فراگیر نیز مدنظر میباشند.
در حال حاضر رویکردهای حضورذهن برای دامنهی وسیعی از جمعیتها از اختلالهای روانی یا شرایط پزشکی تا کاهش استرس و افزایش بهزیستی بهکار میرود. مراقبه نیز میتواند در انواع مختلف که حضورذهن نوعی از آن است، درمان مفیدی برای بیماریهای نفس (شامل بیماریهای اراده، منش و قضاوت) باشد.
۲-۲۵- مکانیسمهای زیر بنایی تاثیرات تمرین حضورذهن
بازنگری مکانیسمهای زیربنایی تاثیرات تمرین حضورذهن اهمیت دارد چون پایهای برای کشف کاربرد آینده این راهبردها فراهم میکند و شکافهای مهم در درک جاری ما را مشخص میسازد.
۲-۲۵-۱- مکانیسمهای روانشناختی حضورذهن
این که حضورذهن شامل “توجه کردن به روشی خاص: روی هدف، در لحظهی حاضر، و بدون قضاوت است” مکرراٌ در ادبیات نقل شده است. این بیان برخی از فرآیندهای روانشناختی اصلی را اجمالاٌ بیان میکند تا بر فعالیتهای درمانی حضورذهن تاکید کند، و بنابراین، ما از این بیان به عنوان چهارچوبی برای کشف و شناسایی این مکانیسمها استفاده خواهیم کرد.
۲-۲۵-۲- توجه کردن به روشی خاص
توجه کردن به روشی خاص نخست مستلزم آگاه شدن از روش توجه کردن است، یعنی، نظارت بر کانون توجه. در روانشناسی شناختی، فرایند نظارت فرآیندهای فکری، که شامل نظارت بر کانون توجه است “فراشناخت” نامیده میشود. این نظارت یک شرط لازم برای هدایت فعال توجه است، اما ممکن است به خودی خود نیز منافعی داشته باشد. فرآیندهای فراشناخت منجر به رشد تمرکززدایی از تفکر میشوند، به طوری که افکار به جای بازنماییهای لزوماٌ مستقیم واقعیت به صورت رخدادهای ذهنی زودگذر ادراک میشوند، تا به صورت شکلی از بینش فراشناختی درآیند (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴؛ تیزدیل، ۱۹۹۹؛ تیزدیل و همکاران، ۱۹۹۵).
۲-۲۵-۳- توجه کردن روی هدف و در لحظهی حاضر
این شکل از توجه شامل هدایت هدفمند توجه به تجربهی لحظهی حاضر است. تمرین عادت به حفظ حالت توجه به لحظهی حاضر میتواند آگاهی از منحرف شدن از این حالت را افزایش دهد. نشخوار فکری یا تصویرسازی ذهنی مربوط به گذشته و آینده ممکن است به سرعت و به صورت پایداری مورد شناسایی قرار گیرد. حضورذهن میتواند نه تنها به وسیلهی ترغیب توجه کردن به لحظهی حاضر بلکه به وسیلهی اجازه دادن به تجربهی لحظهی حاضر برای پر کردن “فضای موجود توجه” منافعی فراهم کند به طوریکه انحراف توجه از لحظهی حاضر کاهش یابد.
مداخلات حضورذهن تصدیق میکنند که پردازش شناختی تجارب گذشته و آینده کارکردهای مهمی در درمان دارد. با این حال، نگرانیها و دلمشغولیهایی که ویژگی مشترک حالات روانرنجوری هستند به ندرت مزایای درازمدتی دارند و معمولاٌ آسیبشناسی روانی را تداوم میدهند یا تشدید میکنند. آموزش حضورذهن بر کاهش نشخوار به عنوان یک راهبرد راهحلمدار تاکید میکند، این روش به نوعی آغاز ایجاد تغییر در زمینهی پردازش مبتنی بر هدف میباشد و موجب ایجاد بازداری در زمینهی پردازش مبسوط غیرضروری میگردد (بیشاپ، لائو، شاپیرو، کارلسون و آندرسون[۲۴۸]، ۲۰۰۴).
توجه کردن به لحظهی حاضر شامل توانایی حفظ تمرکز تا حد امکان است. این توجه، توجه به عاطفهی منفی، حسهای جسمانی، یا افکار و تصاویر آشفتهساز را دربرمیگیرد. این عمل در تقابل با اجتناب تجربی یا حواسپرتی از تجربهی آشفتهساز است. چنین اجتناب یا حواسپرتی، وقتی مربوط به استرسزاهای زودگذر باشد میتواند پاسخ عاطفی و مناسبی باشد، اما نسبت به رنج دراز مدتتر یا پریشانی شدید پاسخ ناسازگارانهای است. همخوان با این موضوع، شواهد نشان میدهد که تلاش برای کنترل شناخت و عاطفه، مانند فرونشانی تفکر و کنار آمدن اجتنابی، معمولاٌ پیامد طولانی مدت ضعیفتری را پیشبینی میکند (ویلسن و مورل[۲۴۹]، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این کاهش اجتناب و واکنشپذیری به عاطفه و شناخت “منفی” زمینهای برای مواجهه، و پذیرش این تجربیات فراهم میکند (تیزدیل و همکاران، ۲۰۰۰؛ براون و رایان[۲۵۰]، ۲۰۰۳؛ رومر و اورسیلو[۲۵۱]، ۲۰۰۲؛ تیزدیل، ۱۹۹۹). این مکانیسم حساسیتزدایی، عاطفهی منفی را کاهش و سلامت روانشناختی را بهبود میبخشد (دیویدسن و همکاران، ۲۰۰۳).
۲-۲۶- توجه کردن بدون قضاوت
یک مکانیسم فرضی که منافع تمرین حضورذهن را در بردارد زوال به کارگیری از زبان ارزیابی کنندهی لفظی است. قضاوت کردن در مورد تجارب یک شخص به عنوان گرایشی برای تقویت تاثیرات آن در نظر گرفته میشود. حضورذهن به ما میآموزد به جای ارزیابی تجربیات هیجانی و شناختیمان، صرفاٌ به آنها توجه کنیم. حضورذهن از طریق کاهش عادتهای طبقهبندی دو مقولهای تجربه، به عنوان راهبردی مفید برای تقویت و سازگار نمودن اعمال رفتاری و شناختی در نظر گرفته میشود (هیز و ویلسن، ۲۰۰۳). این افزایش “انعطافپذیری شناختی” (رومر و اورسیلو، ۲۰۰۳) گشودگی به تجربه را افزایش، و گرایش به برچسب زدن برخی تجارب به عنوان “دشمن” را کاهش میدهد. این فلسفهی بدون قضاوت به افراد در مشکلاتشان کمک میکند.
۲-۲۷- مکانیسمهای زیست عصب شناختی حضورذهن
برای ایجاد درکی از حضورذهن ، پاسخ به این سوال که آیا تغییرات روانشناختی با تغییرات فیزیولوژیایی و زیستشیمیایی همبستگی دارد یا نه اهمیت دارد. اگرچه شواهد جاری هنوز محدود هستند، همبستههای سودمندی یافته شدهاند. دیویدسون و همکاران (۲۰۰۳) پژوهش کنترل شدهی تصادفی را با مراقبهکنندگان تازه کاری که دورهی هشت هفتهای MBSR را تکمیل کردند انجام دادند. گروه MBSR در مقایسه با گروه کنترل در چهار و هشت هفته ارزیابی پس از واکسن زدن، افزایشی را در فعالیت نیمهی چپ کرتکس پیشانی و مادهی پادتن نشان دادند. فعالیت نیمهی چپ ناحیه کورتیکال پیشین در انواع خاصی از بیانات هیجانی مثبت و معمولا در افراد افسرده درگیر است (دیویدسن، کیو، و سلنر[۲۵۲]، ۲۰۰۰؛ دیویدسن، اکمان، سارن، سنلایز، و فریسن[۲۵۳]، ۱۹۹۰؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). این یافتهها نشان میدهد که MBCT میتواند فیزیولوژی مربوط به افسردگی در افراد آسیبپذیر را تحت تاثیر قرار دهد. در اثبات بیشتر این احتمال، پژوهشی اخیراٌ با مقایسهی راهبهای بودایی که مراقبهی بسیاری انجام میدادند با گروه کنترل غیرمراقبهکننده دریافتند که درگیری در شکلی از مراقبهی همدردی در مراقبهکنندگانِ با تجربه، نوسانهای نوار گامای الکتروآنسفالوگرافی (EEG) و مرحلهی انطباق را تقویت میکند (لاتز، گریسچار، رالینگس، ریکرد[۲۵۴]، و دیویدسن، ۲۰۰۴؛ به نقل از گروه آموزشی پژوهشی حضورذهن ملبورن، ۲۰۰۶). چنین تغییراتی در EEGنشان میدهد که فعالیت عصبی مراقبهکنندگانِ با تجربه، در طول این حالت فکری به طرز غیرعادی هماهنگ است.
تیلور و لیبرزن[۲۵۵] (۲۰۰۷) تغییر طرحهای هیجانی ناسازگارانه از طریق بازجهتدهی توجه و تغییر ارتباط با فرایندهای شناختی و احساسی درونی را به شیوههایی همچون حضورذهن را با تاثیر این روش بر روی نواحی از هیپوتالاموس که وظیفهی ایجاد و حفظ هموئستاز بدن را در سطوح پایین برعهده دارد مرتبط میدانند. شاید این نتیجهگیری به خاطر تاکیدی باشد که در حضورذهن بر استفاده از تنفس و حسهای بدنی عمقی به عنوان ابزارهایی برای قرارگیری در حالت ذهنیِ بودن میشود. با این حال، در مطالعات دیگر نتایج دیگری به دست آمده است و مکانیسمها و مدارهای نورونی دیگری در این ارتباط شناسایی شدهاند برای مثال میتوان به ایجاد بهبودی در انعطافپذیری توجه (بیشاپ و همکاران، ۲۰۰۴) از طریق تاثیرگذاری این روش بر روی شبکه های عصبی پیشانی آهیانهای و شبکه های کنترل هیجانی پیشانی لیمبیک و تغییر در تجربهی حس از خود اشاره نمود.
مطالعات تصویربرداری عصبی دربارهی حضورذهن نیز نشان داد که این حالت، قشر سینگولیت خلفی، و لوب گیجگاهی راست را دربرمیگیرد. مطالعات مربوط به MRI نشان میدهد که حضورذهن توانایی افزایش قطر قشری را در اینسولای راست، و شیار پیشانی قدامی و میانی نیمکرهی راست دارد. با این حال، تنها یک مطالعه در مورد تصویربرداری عصبی وجود دارد که نشان داده است درمان موجب افزایش فعالسازی قشر پیشانی نیمکرهی چپ میشود (به نقل از دیدونا، ۲۰۰۹).
اخیراٌ، تنگ و پوسنر[۲۵۶] (۲۰۰۹؛ به نقل از سوئر، لینچ، والاچ، و کولز[۲۵۷]، ۲۰۱۱) در یک آزمایش تصادفی، دریافتند که انجامدهندگان حضورذهن جریان خون مغزی منطقهای بیشتری در کرتکس سینگولیت قدامی راست[۲۵۸] (ACC)، شامل ACC زیر زانویی[۲۵۹] (ناحیه برودمن (BA 25))، ACC شکمی مجاورBA 32) [۲۶۰])، اینسولای چپ[۲۶۱]، لوبول پسسری[۲۶۲]، کرتکس سینگولیت خلفی راست[۲۶۳]، پریکونیوز چپ[۲۶۴]، و ساختارهای زیرقشری پوتامن[۲۶۵] و هستهی دمدار[۲۶۶] نشان دادند. این نواحی مغزی با تنظیم هیجانی (بوش، لو[۲۶۷]، و پوسنر، ۲۰۰۰؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) رابطه دارند. همچنین، هم لازار[۲۶۸] و همکاران (۲۰۰۵) و هم هولزل[۲۶۹] و همکاران (۲۰۰۸؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱) نشان دادهاند که حضورذهن میتواند با افزایش مادهی خاکستری که به صورت طولی در نواحی مرکزی مغز امتداد دارد رابطه داشته باشد. این پژوهشگران دریافتند که همبستگی تراکم مادهی خاکستری در شکنج گیجگاهی تحتانی چپ[۲۷۰] با کارایی فکری، این فرضیه را که آموزش مراقبه تاثیر مثبتی بر تراکم مادهی خاکستری در این ناحیه دارد تقویت میکند (لاتز، اسلگتر، دان[۲۷۱]، و دیویدسن، ۲۰۰۸؛ فارب و همکاران، ۲۰۰۷؛ به نقل از سوئر و همکاران، ۲۰۱۱). این نتایج نشان میدهد که توانایی حضورذهنی که حالت هیجانی را تحت تاثیر قرار میدهد نه تنها پایهی عصبشناختی دارد بلکه آموزش حضورذهن - بر اساس الگوی انعطافپذیری عصبی- در واقع ممکن است ترکیب ساختاری مغز را تحت تاثیر قرار دهد.
۲-۲۸- مکانیسم برخورد MBCT با الگوهای شناختی افسردهساز
۲-۲۸-۱- تمرکززدایی
تمرکززدایی به عنوان توانایی تمرکز بر لحظهی حاضر و حالت بدون قضاوت در مورد افکار و احساسات، و پذیرش آنهاست (فرسکو، سگال، بیز، و کندی[۲۷۲]، ۲۰۰۷). پژوهشها نشان داده است که تمرکززدایی میتواند سطوح نشخوار افسردهساز را به وسیلهی آموزش راه های سازگارانهتر مربوط به تفکر به بیماران کاهش دهد (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). MBCT برای تقویت رابطه تمرکززدایی با افکار منفی بیماران طراحی شده است (برای مثال، افکار حقیقی نیستند). ایدهی اصلی تمرکززدایی مطرح کردن تغییرات اساسی در دیدگاه ها، باورها و الگوهای شناختی ناآشکار شخص میباشد که رابطه بیماران افسرده با افکار و احساسات منفی را شکل میدهد. تمرکززدایی شامل فاصله گرفتن، دوری، انفصال، مجاز دانستن، پذیرش و رها کردن افکار و خلقیات منفی است.
MBCT شامل تمرین مولفههایی است که بیماران را درجهت تمرکززدایی سوق میدهد. بیماران در برنامهی MBCT تمرکززدایی از افکار و هیجانات (یا هر چیز دیگری که ممکن است رخ دهد) را در طول جلسات مراقبه تمرین میکنند. این جلسات یک شخص را قادر میسازد تا تمرکززدایی را در یک محیط کنترل شده معمولاٌ در حالت نشسته با چشمهای بسته در فضایی آرام تمرین کنند. وقتی مهارت تمرین شود پذیرش تسهیل میگردد و با زندگی روزمره بیمار ادغام میشود.
۲-۲۸-۲- حالت انجام دادن به حالت بودن
تغییر از حالت انجام دادن به حالت بودن مولفهای کلیدی در MBCT است که به بیماران کمک میکند تا تمرکززدایی کنند. حالت انجام دادن شامل تفکر بسیار در مورد آینده یا گذشته، و نبودن در لحظهی حاضر است. حالت بودن حالتی بدون تلاش و بدون قضاوت است. تمرکززدایی مشابه با حالت بودن ذهن است. حالت انجام دادن وقتی است که بین این که چیزها چگونه هستند و چگونه انتظار میرود که باشند که به وسیله ذهن تعیین میشود اختلاف وجود دارد. سپس تفاوتها به صورت خودکار احساسات منفی را فعال خواهند کرد که میتواند الگوی فکری همیشگی را راه اندازی کند، تا شخص را نسبت به حرکات و اعمالی سوق دهد تا درصدد رفع اختلاف بین حالت موجود و حالت مطلوب باشد. اگر اعمال به صورت موفقیتآمیزی این شکاف را کاهش دهد و حالت مطلوب حاصل شود، حالت انجام دادن از ذهن شخص خارج خواهد شد. اما اگر پس از اقدامات صورت گرفته، تفاوتها باقی بماند ذهن در این حالت انجام دادن، پیرامون جستجوی اجباری برای راه های احتمالی نگه داشته خواهد شد تا این اختلافات را کاهش دهد. یک “نظارت و ارزیابی پیوسته از پیشرفت” مورد بحث هستند (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). چرخهی تکراری جستجو، نظارت و ارزیابی، بسیاری از افکار و احساسات را ایجاد میکند، و اینها به جای رخدادهایی در ذهن واقعی در نظر گرفته میشوند. در همان زمان، ذهن ممکن است آن قدر درگیر اختلافات، حل مسئله، و تحلیل گذشته و آینده باشد که بیماران ممکن است از حالت یا تجربهی حال حاضرشان غفلت کنند. سگال و همکاران (۲۰۰۲) دریافتند مشکل حالت انجام دادن این است که پردازش آن معمولاٌ ارادی، هشیار، و طراحی شده نیست؛ در عوض، نسبتاٌ به صورت خودکار به عنوان عادت ذهنی آغاز میشود و تداوم مییابد. علاوه بر این، در این فرایند افکار و احساسات به عنوان خوب یا بد ارزیابی میشوند، که ذهن را وادار میسازد تا اهداف را برای حفظ افکار و احساسات خوب و کاهش افکار و احساسات بد تنظیم کند. بنابراین قضاوت و ارزیابی نسبت به نشخوار و حالت انجام دادن درونی هستند. این چرخهی تکراری حالت انجام دادن نهایتاٌ حس ناخشنودی و ناتوانی شخصی را به دلیل قضاوت و ارزیابی دایمی افزایش میدهد.
تمرکززدایی در حضورذهن در کمک به بیماران برای رها کردن حالت انجام دادن و اتخاذ حالت بودن به منظور کاهش آسیبپذیریشان نسبت به عود/بازپیدایی بسیار مهم است. برخلاف حالت انجام دادن، حالت بودن شامل جستجو برای اختلافات بین حالت ذهنی جاری و حالت مطلوب نیست. همچنین شامل نظارت و ارزیابی پیوسته نیستند. در عوض، ذهن در حالت بودن کاملاٌ پذیرنده است و از تجربیات لحظهی حاضر آگاه است. حالت بودن به جای تفکر و ارزیابی دربارهی حال، آینده، یا گذشته در حالت انجام دادن، به وسیله تجربهی مستقیم، و فوری لحظهی حاضر مشخص میشود.
از طریق این روش جدیدِ بودن، رابطه شخص با افکار و احساساتش تغییر داده میشود. در این حالتِ بودن، افکار و احساسات به عنوان “رخدادهای گذرایی در ذهن، در نظر گرفته میشوند که از بین خواهند رفت” (سگال و همکاران، ۲۰۰۲). در این حالت تمرکززدایی به وسیلهی افکار و احساسات منفصل از اعمال هدفگرا شکل خواهد گرفت و افکار برای الحاق به احساسات خوشایند و کاهش یا اجتناب از احساسات ناخوشایند تلاش نمیکنند. این به نوبهی خود تحمل برای هیجانات یا احساسات نامطلوب یا ناخوشایند را بدون فعالسازی الگوهایی که منجر به افسردگی میشوند تقویت میکند. سگال و همکاران (۲۰۰۲) اظهار داشتند که حالتِ بودن در “حس آزادی، نیرومندی، و رها شدن از تجربه به روش های جدید نقش دارد".
۲-۲۹- محدودیتهای MBCT
با وجود اثربخشی MBCT بر اساس هزینه های پایین و میزان موفقیت بالا در کاهش عودهای افسردگی، پژوهشها نشان میدهد که اثربخشی یکسانی در پیشگیری از همهی اشکال عود افسردگی ندارد. به عقیدهی سگال و همکاران (۲۰۰۲) اگرچه MBCT برای بیمارانی با سه دوره یا بیشتر موثر است، برای افرادی که تنها دو دورهی قبلی داشتهاند موثر نیست. میزان عود برای آنهایی که MBCT دریافت میکنند و برای آنهایی که یکی از درمانهای رایج[۲۷۳] (TAU) را دریافت میکنند یکسان است. نتایج مشابهی از پژوهش ما و تیزدیل (۲۰۰۴) به دست آمده است.
ما و تیزدیل (۲۰۰۴) نیز نشان دادند که اگر هنگام شروع افسردگی هیچ رخداد زندگی پیشایندی وجود نداشته باشد، کاهش میزان عود/بازپیدایی در MBCT به حداکثر میرسد، در حالیکه هیچ تفاوتی بین MBCT و TAU برای افسردگیهایی که به وسیلهی رخدادهای معنادار زندگی شروع میشود نشان داده نشد. به عبارت دیگر، MBCT در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با نوع خودپیرو و نشخواری الگوهای تفکر منفی که به طور درونی فراخوانده میشوند موثر است، اما در کاهش عود/بازپیدایی مرتبط با رخدادهای سخت زندگی ناموثر است.
سگال و همکاران (۲۰۰۲) نشان دادند که MBCT به ویژه برای آنهایی که در گذشته افسردگی داشتهاند اما در هنگام شروع برنامهی MBCT نسبتاٌ بهبود یافتهاند طراحی شده است. بنابراین، MBCT بیمارانی را که افسردگی حاد دارند هدف قرار نمیدهد زیرا تمرکز ضعیف و تفکر منفی شدیدتر در میان این بیماران توجه و تمرکزشان را که مستلزم رشد مهارتهای بنیادین MBCT است تحت تاثیر قرار خواهد داد. برعکس، بر اساس یافته های پژوهش کنی و ویلیامز (۲۰۰۷)، اغلب شرکتکنندگان در MBCT که افسردگی شدید دارند در نمرات افسردگیشان بهبودی نشان دادند. با این حال، حتی اگر شرکتکنندگان شدیداٌ افسرده بودند، باید تشخیصشان صرفاٌ افسردگی اساسی بود نه اختلال عاطفی. آنهایی که واجد شرایط برای شرکت در آن پژوهش بودند نیز اگر تشخیصشان افسردگی اساسی بود مستلزم داشتن سه دوره یا بیشتر بودند. در واقع این دو ملاک کاربرد دامنهی نتایج در این پژوهش را محدود میکرد. بنابراین، اثربخشی MBCT در بیماران افسردهی حاد هنوز قطعی نیست.
به عقیدهی کوئلهو، کنتر، و ارنست[۲۷۴] (۲۰۰۷)، پژوهش در موردMBCT در مراحل مقدماتیاش میباشد و تلاش برای ترسیم نتیجهگیریهای قطعی در مورد اثربخشیاش هنوز زود است. در مورد “نقش منحصر به فرد مراقبهی حضورذهن در پیامد MBCT” پژوهش کافی وجود ندارد (لاو مکمین[۲۷۵]، ۲۰۰۵). نقشی که حضورذهن در MBCT برای پیشگیری از عود/بازپیدایی افسردگی بازی میکند و اثربخشی واقعیاش هنوز قطعی نیست. پژوهش بیشتری برای تایید اثربخشی و کارآمدی MBCT لازم است؛ برای مثال، آیا MBCT نسبت به مددکاری اجتماعی فردی و یا تجویز دارو به منابع کمتری نیاز دارد (کوئلهو و همکاران، ۲۰۰۷).
۲-۳۰- درمان شناختی رفتاری
اولین رویکرد درمان مستقلی که منجر به پایه گذاری درمان شناختی رفتاری[۲۷۶] گردید، درمان عقلانی – هیجانی[۲۷۷] بود که توسط دکتر آلبرت آلیس[۲۷۸] بنیان گذاشته شد. اواسط دهه ۱۹۵۰، آلیس در واکنش به طبیعت ناکارآمد روانکاوی رویکرد خود را توسعه داد. ریشههای فلسفی RET به گروهی از فلاسفه یونان باز میگردد، ازجمله اپیکتتوس و مارکوس اورلیوس. اپیکتتوس در رسالهای نوشت: انسانها توسط چیزها آشفته و پریشان نمیشوند، بلکه با برداشت و باوری که از آنها میگیرند چنین میشوند. رواندرمانگر مدرنی که بیشترین تلاش را در پیشرفت RET داشت آلفرد آدلر بود (روانشناسی فردی را ایجاد نمود). آدلر که یک نئوفرویدی است اظهار داشت: من معتقدم که رفتار یک فرد از ایدههای او سرچشمه میگیرد.
فرم در حال بارگذاری ...