(همان :۱۲۰)
“را” در مصراع نخست نشانه ی فکّ اضافه است : عنان توسنِ طبع را درکش.
درکش: فعل پیشوندی، معمولاً در متون ادب فارسی افعال ساده به صورت پیشوندی ارائه میشوند امّا در گویش به همان صورت ساده، چرا که فعل پیشوندی به جهت فصاحت، شیواتر مینماید.
طبع : ذوق ادبی و شاعری، مصراع نخست، استعاره ی مکنیّه است و “طبع” (مستعار و مستعارٌله) است و توسن و عنان از ملایمات مستعارٌمنه (اسب) اند.
رُخداد بلاغی دل نشین بیت در این است که خواجو با یک اضافه ی تشبیهی و آوردن یک ملایم (عنان) در یک ساختار، هم اضافه ی تشبیهی ساخته و هم استعاری (استعاره ی مکنیّه ) : توسن طبع (طبع ← توسن). عنان توسن (اضافه ی تعلّقی). عنان طبع : اضافه ی استعاری و “عنان توسن طبع” نیز باتوجّه به “عنان طبع"، نیز استعاری است، امّا این گونه اضافه های استعاری که در ساختارشان اضافه ی تشبیهی (تشبیه) نیز دخیل است، کمیاب و بعضاً در صور بلاغی یافت می شود.
” روانی” یعنی ” روان بودن طبع” . تیز تازی : “با سرعت تاختن” و در بیت به معنای “سرعت در سرودن شعر و بسیار گویی” است. متأسفانه اغلب شعرای سبک عراقی و هندی به این ماجرا دچار شده اند و ازجمله خود خواجو ست. در واقع غزلّیات شیوای خواجو از این خیل عظیم غزلیّات، خیلی کمتر است و نه تنها او، همه ی شاعران سبک عراقی، به جز معدودی، چنین اند.
صائب نیز که ازبزرگان سبک هندی است، اگر از این همه غزل که سروده است، شمار منتخب و گزیده ای را نگه می داشت، قطعاً شهرت و عظمت او از آن چه هست، بیشتر بود.
“تیز تازی” استعاره ی تبعیّه از “آفرینش تند و سریع شعر".
بشکسته در قفای تو شهباز عقل پر و افکنده در هوای تو سیمرغ وهم بال
(همان :۳۱۱)
شهباز: نوعی عقاب که از همه برتر و تیز پرواز تر است و در درباره ها، برای شکارهای سلطنتی تربیت می شده است . ” شهباز عقل پر” یعنی “پر شهباز عقل". / شهباز عقل : تشبیه صریح (عقل ← شهباز) معقول به محسوس ./ پر شهباز عقل : اضافه ی استعاری است: تحمّل مستعار و مستعارٌله ."پر"ملایم شهباز است که اتّفاقاً در استعاره آمده است (پر شهبازعقل )/ شکسته : کنایه است از ناتوانی عقل در حوزه ی شناخت پروردگار .
سیمرغ وهم بال: بال سیمرغ وهم . سیمرغ وهم (وهم ← سیمرغ) تشبیه معقول به محسوس."درهوای تو"ایهام دارد : الف) در آرزوی تو . ب) در فضای …
مصراع دوّم نیز کنایه است از ” عدم دسترسی وهم در شناخت پروردگار.
نشد از گوش دلم زمزه ی نغمه ی چنگ تا عنان دل شیدا بشد از چنگ مرا
(همان :۳۱)
گوش دل : استعاره ی بالکنایه است. گوش ملایم مستعارٌمنه محذوف است. مصراع نخست کنایه از شوق مفرط و همیشگی شاعر به موسیقی و از جمله نغمه ی خوش چنگ است (مکنیّ عنه).
عنان دل شیدا : استعاره ی مکنیّه یا بالکنایه. “عنان” ملایم مشبّهٌ به یا مستعارٌمنه است. دل شیدا : ترکیب وصفی است. “شیدا” اصالتاً واژه ای است سُریانی و در سُریانی shad تلفّظ میشده است به معنی شیفته.
عنان از چنگ شدن مترادف است با عنان از دست شدن (رفتن) و از دست برون رفتن که همه ی این ترکیبات کنایه از عدم اختیار و اراده (مکنیّ عنه) است. خواجو در آوردن دو واژه ی “چنگ” تعمّد داشته است.
۳-۳-تشخیص یا پرسونیفیکاسیون
غربی ها به این استعارۀ مکنیّه، تشخیص یا پرسونیفیکاسیون (شخصیّت مداری یا شخصیّت پنداری) می گویند. چرا که نظرشان بر این است در اینگونه استعاره، شاعر یا نویسنده به پدیده ها، شخصیّت انسانی و گاه حیوانی می بخشد یعنی مثلاً روزگار چشمی ندارد که ببیند و انسان پنداشته شده است و یا روزگار، دستی ندارد (دست روزگار) و یا مرگ چنگالی ندارد که در تن بیمار فرو کند. مرگ چنگال های خود را در تن بیمار فرو کرده بود).
بهتر این است استعاره های مکنیّه ای را که در آنها تبلور شخصیّت انسان یا جانور دیده میشود، تشخیص بنامیم. در اینجا ذکر دو نکته لازم است:
الف) استعاره مکنیّه را استعارۀ مکنیّه تخییلیّه هم می گویند و “تخییل” یا تخییلیّه یعنی خیال کردن. به آن قسمت از این استعاره که شاعر در ذهن خود مثلاً مرگ را به جیوان درّنده مانند می کند، “استعراه مکنیّه” و به آن قسمت که برای “مرگ” “چنگال” فرض و خیال میکند، تخییلیّه می گویند. بدین روی هم این استعاره را، استعارۀ مکنیّه یا استعارۀ مکنیّه تخییلیّه می گویند.
ب) تشخیص: دقیقاً همان استعاره مکنیّه است در شعر کهن، هر جا استعارۀ مکنیّه تبلور و بر جستگی خاصی داشته باشد می توان آن را هم تشخیص و هم استعارۀ مکنیّه دانست و اگر فقط یکی از این اصطلاحات را برای همۀ استعاره های مکنیّه به کار ببریم، از دیدگاه علم بیان هیچگونه اشکالی ندارد.
زبان سوسن آزاد بین که هست دراز ولیک برخی آزاده ای که خاموش است
(همان :۸۷)
سوسن با داشتن ده کاسبرگ و گلبرگ به سوسن ده زبان معرف است. سوسن به زبان آوری در میان گلها و در شعر فارسی جای خاص دارد و به “آزادگی” نیز شهرت دارد :
از زبان سوسن آزاده ام آمد به گوش کاندر این دیر کهن، حال سبکباران خوش است
(حافظ، ۱۳۸۹ : ۱۳۳)
زبان درازی سوسن مترادف با زبان آوری سوسن است که استعاره ی مکنیّه است.
در مصراع دوّم، سوسن را برده و قربانیی آزاده امّا خاموش خوانده است که تشبیه است و پارادوکس دارد چرا که سوسن درعین زبان آوری و ده زبانی، خاموش خوانده است!
خون شد از رشک خطت نافه ی آهوی خطا گرچه در اصل طبیعت چو بینی خون است
(همان :۱۰۲)
خون شد: کنایه از رنج و بیچارگی است.
از رشک خطت: از حسادت نسبت به زیبایی خط تو دارد.
نافه ی آهوی ختا: آهوی ختایی(ختنی) به داشتن نافه ی پر از مشک ، معروف است، نافه به اندازه ی یک نارنج است که از ناف آهو بیرون می آورند، آهو را صید یا زبح می کنند و نافه را بیرون می آورند. مُشک که حالت آبکی دارد در مجاورت هوا، می بنددو قیر مانند می شود. خودِ نافه که یک پوست است، عکس مُشک، بوی بد دارد و ” و نافه بوی ” به معنای بد بوست :
هم نشینی که نافه بوی بود بهتر از آنکه که یافه[= یاوه] گوی بود
(نظامی، ۱۳۷۸ : ۱۵۶)
چو ببنی : چو بنگری، چو دقّت کنی.
خون است: مشک اصالتاً اسانس و عطری است که در خون آهو به ویژه در رگ های متصل به نافه وجود دارد. این خون غلیظ با دستان صیّاد و یا شخص دیگر که مهارت دارد، مالش داده و به سوی نافه هدایت می شودو با پر شدن نافه ، صیّاد آنرا از ناف آهو با یک حرکت ماهرانه ی دست و ابزاری شبیه کارد کوچک یا چاقوی جراحی ،بیرون می آورد. آهو بر اثر جدا شدن نافه کمی رنج می بیند.آهوی ختایی را صیِادان به جهت داشتن نافه شکار می کنند:
ای من آن آهو که خون صاف ریخت آن صیاد بهر ناف من
(مولوی، ۱۳۷۳ : ۵۸۲/۲)
خواجو برای ” خون شدن نافه ی آهوی ختا” یک علّت ذوقی و تخیّلی ارائه داده است چرا که مشک یک ماده است در خون و در نافه ی آهو.
نافه : مجاز است به علاقه ی ظرف و مظروف یا حالّ و محل از مشک. در شعر مولانا نیز ” ناف” مجاز است و صیّاد برای ناف [ = نافه] آهو را شکار نمی کند بلکه برای به دست آوردن مشک، صید میکند.
خون شد : ایهام است یکی به معنای یاد شده و دیگری به معنای ” دلش یا جگرش خون شد".
ببین که مرغ چمن دم به دم هزار سلام به دست باد صبا می کند به باغ ابلاغ
(همان :۳۰۳)
برخی از استعاره های مکنیّه برای اطلاق تشخیص به آنها شفّاف ترند، گرچه همه ی استعاره های مکنیّه را می تواند تشخیص دانست. بیت فوق نمودار یک تشخیص زیباست : بلبل، پیوسته درودهای فراوان با پیک باد صبا به باغ ابلاغ می کند. مرغ چمن : مستعار و مستعارٌله این تشخیص است. بلبل در تصوّر و تخیّل خواننده به پیکی می ماند که به باغ سلام می رساند.
“هزار سلام” : برای این از “هزار” استفاده کرده که با واژه ی “هزار دستان” به معنای بلبل، همخوانی داشته باشد. دست باد صبا : اضافه ی استعاری است که باد صبا، لفظاً مستعار و حقیقتاً مستعارٌله است و :دست” ملایم مستعارمنه است. “ابلاغ کردن” نیز از ملایم مشبّهٌ به (ژرف ساخت) و مستعارمنه است. “ابلاغ کردن” یک ترکیب است که بیشتر در متون اداری و فرمایشی می آید امّا شاعر به جهت ضرورت قافیه (هجای قافیه “اغ” است) از آن استفاده نموده است.
شکر بر خویشتن خندد، گر آنِ ما شکّر خنده، بگشاید دهان را
(خواجو:۳۲)
در جمله نخست بیت استعاره و کنایه توأم صورت گرفته است. اسناد “خندیدن بر خویش” به شکر ، اسنادِ مجازی و از باب استعاره ی مکنیّه تخییلیّه است(تخییل شکر به نفس انسان) پس بر اساس این استعاره “برخویش خندیدن شکر” کنایه است از “کم آوردن و احساس حقیر"(مکنیّ عنه و ملزوم) که برای شکر رخ داده است . ” آنِ ما” یعنی معشوق ما (آنِ: ضمیر اختصاص).” شکر خنده” (دربیت با تشدید “ک” به جهت ضرورت وزن)نیز استعاره ی تبعیّه است از ” خنده ی شیرین و دل چسب". ضمناً “شکر"مستعار و مستعارله است و “خندیدن بر خویش” ملایم مستعارمنه است که نمودف است (تشخیص) .
لبش با هم نمی آید از آن روی که دارد خرده ای زر در دهان گل
(همان:۳۲۱)
گل : مستعار و مستعارله. “لب و دهان” ملایم مستعارمنه اند که محذوف است .
فرم در حال بارگذاری ...