ذوق
«کلامـی کـو نـدارد ذوق تـوحیـد بـه تـاریکی در است از غیـم تقلیـد»
همان، بیت۱۰۷، ص۷۲
«زهی شربت زهی لذّت زهی ذوق زهی دولت زهی حیرت زهی شـوق»
شرح گلشن راز، بیت۶۹۷، ص۴۴
قشیری گوید: ذوق ثمره و نتیجه ی تجلّی کشف و ارادات بدیهی است، اول ذوق باشد بعد شرب و سپس سیری. صفا و معاملت، چشیدن معانی و وفاء، منازلات شرب، و دوام مواصلات، سیری را واجب کند صاحب ذوق متساکر، صاحب شرب سکران و صاحب سیری هوشمند باشد.[۵۵۸]
هجویری گوید:
«ذوق مانند شرب باشد امّا شرب جز اندر راحات مستعمل نیست و ذوق هر رنج و راحات را نیکو آید چنان که کسی گوید: «ذقت الخلاف و ذقت البلاد و ذقت الراحه» همه درست آید و باز شرب را گویند «شربت بکأس الوصل و بکأس الوّد »و مانند این بسیار است قوله تعالی «کلوا واشربوا هنیئا »[۵۵۹]و چون از ذوق یاد کرد گفت: «ذق انّک انت العزیز الکریم»[۵۶۰] جای دیگر گفت: «ذوقوا مس سقر»[۵۶۱]. »[۵۶۲]
در شرح منازل السائرین آمده است:
«ذوق تنها در حضرت حق است و از آن همه نصیبی اندک به عالم عرفان می رسد؛ و از آن چه نقد عالم عرفان است نیز حتی جزوی به کل گنبد گردان نمی رسد؛ و از آن چه نصیب گنبد گردان است نیز صد یک به جوهر انسان نمی رسد؛ و از آن چه نصیب آدمی است نیز حتی بویی به حیوان نمی رسد». عبدالرزّاق کاشانی معتقد است که ذوق از وجد با دوام تر و از برق جلی تر است. به نظر وی ذوق بر سه درجه است:
«درجه ی اول: ذوق تصدیق است طعم و مزّه ی موعود را یعنی ذوقی است که از تصدیق ناشی می شود و مقصود آن است که یقین و جزم بنده به حدّی می رسد که لقاء الهی را که، وعده ای آن را دریافت کرده بود، محقّق می یابد و طعم آن را می چشد و از آن لذّت می برد.
درجه ی دوم: ذوق ارادت؛ یعنی ذوق مرید که ناشی از چشیدن طعم انّ اللّه، از جهت صدق ارادت او است؛ و هیچ چیز، مرید را از ذوق انس باز ندارد و تفرقه در او حاصل نشود.
درجه ی سوم: ذوق انقطاع، یعنی انقطاع سالک از ماسوی اللّه. مرید در این مقام، طعم اتّصال به حق را می چشد».[۵۶۳]
۲-۱۲. «ر»
رجا
«چه حاصل مر تو را زین بود نابود کـزو گـاهیت خـوف و گـه رجـا بـود»
شرح گلشن راز، بیت۵۱۷، ص۳۵۲
قشیری باب دوازدهم رساله ی قشیریه را به اصطلاح «رجا» اختصاص داده و اقوال عرفا و بزرگان را درآن ذکر نموده است این باره ذکر کرده است و خود او در این باره نظری نداده است.
اقوال عرفا و بزرگان
«شاه کرمانی گوید: نشان رجاء نیکویی طاعت بود. …گفته اند: رجاء ایمنی بود به وجود کریم و گفته اند
رجاء رؤیت جلال بود به عین جمال. ….. گفته اند که رجاء نزدیکی دل است از لطف حق جلّ جلاله…. ابوعلی رودباری راست گوید: خوف و رجاء دو بال مرغ اند چون راست باشند مرغ راست پَرد و نیکو، چون یکی به نقصان آید دیگر ناقص شود و چون هر دو بشوند مرغ اندر حد هلاک افتد. …. ابو عبداللّه خفیف گوید: رجا شاد شدن است به وجود فضل او. …. یحیی بن معاذ گوید: شیرین ترین عطاها در دل من رجاء تو است [و خوش ترین سخن ها بر زبان من ثنای تو است] [و دوست ترین زمان ها بر من دیدار تو است] ».[۵۶۴]
غزالی در تعریف «رجا»گوید: هر کس که به آینده چشم نیک داشته و به آن خوش بین باشد، آن را رجا گویند و تمنّا و غرور و حماقت نیز اطلاق شده است و ابلهان این را تشخیص نمی دهند و می پندارند که امید است و آن رجای محمود است. «فضل خوف و رجا عظیم است؛ که رجا زمام است که بنده را می کشد و خوف چون تازیانه است که وی را می راند».[۵۶۵]
غزالی درباره ی فضیلت رجا نیز چنین سخن گفته است:
«عبادت خدای- تعالی – بر امید فضل و کرم نیکوتر از عبادت بر هراس از عقوبت، که از امید محبّت خیزد، و هیچ مقام از محبّت فراتر نیست، و از خوف بیم نفرت بود. رسول (ص) یکی را گفت در وقت جان کندن، چگونه می یابی خویشتن را ؟ گفت: چنان که از گناهان خویش می ترسم و رحمت وی امید
می دارم. گفت: در دل هیچ کس در چنین وقت، این هر دو جمع نشود که نه حق – تعالی – وی را ایمن کند از آن چه می ترسد و بدهد آن چه امید می دارد.
حق- تعالی- وحی فرستاد به یعقوب (ع) که دانی که یوسف (ع) چندین سال چرا از تو جدا کردم ؟ از آن که گفتی: «اخاف ان یاکله الذّئب»[۵۶۶]، ترسم که گرگ وی را بخورد. چرا از گرگ بترسیدی و به من امید نداشتی، و از غفلت برادران وی بیندیشیدی و از حفظ من نیندیشیدی؟
علی (رض) یکی را دید نومید از بسیاری گناه خویش، گفت: نومید مشو که رحمت او از گناه تو عظیم تر است».[۵۶۷]
رجا در لغت به معنای امیدواری است و در اصطلاح سالکان عبارت است از تعلّق قلب به حصول کاری در آینده که آرزومند به انجام آن است.[۵۶۸]
خواجه عبداللّه انصاری «رجا» را میدان چهل و سوم معرفی نموده است و گوید: رجا بر سه قسم است:
۱- رجای ظالمان ۲- رجای معتقدان ۳- رجای سابقان
«۱- رجای ظالمان: عبارت است از گذاشتن جرم، پوشیدن عیب و باز پذیرفتن خصمان.
۲- رجای مقتصدان: در گذاشتن تقصیر، پذیرفتن طاعت و بیفزودن معونت است.
۳- رجای سابقان: تمام کردن نعمت ازلی حق، زیادتی زندگانی دل، حفظ دل و مایه ی وقت باشد».[۵۶۹]
رحمان
«چرا کردند نامش عرش رحمان؟ چه نسبت دارد او با قلب انسان؟»
شرح گلشن راز، بیت۲۱۳، ص۱۴۴
«نه من می گویم این بشنو ز قرآن تفاوت نیست اندر خلق رحمـان»
همان، بیت۸۸۲، ص۵۴۴
نجم الدین رازی گوید: رحمان اسمی خاص و صفتی عام است. رحمان از نام های خداوند متعال است و به کسی جز او اطلاق نشود. تمام موجودات از صفت رحمانیّت بهره مند هستند که «انّ کلّ من فی السموات و الارض الّا آتی الرحمن عبداً »[۵۷۰]. رحمان بر وزن فعلان و برای مبالغه است.
«چون اثری از فیض صفت رحمانی به عالم اجسام خواهد رسید اوّل جسمی که قابل آن فیض بود عرش باشد، زیرا که « اقرب الاجسام الی الملکوت » اوست که یک روی در عالم ملکوت دارد از آن روی
قابل فیض حق شود، و آن فیض را مقسم هم عرش بود زیرا که از عرش به جملگی جسمانیات مجاری است پیوسته، که مدد فیض از آن مجاری به هر جنس از جسمانیات می رسد به قدر استعداد آن چیز، و این فیضان بر دوام است که وجود کاینات بدان مدد قایم و باقی می تواند بود، اگر یک طرفه العین آن مدد منقطع شود هیچ چیز را وجود نماند، سرّ « کلّ شیء هالک الّا وجهه »[۵۷۱] این است، چون عرش استعداد قبول مدد فیض صفت رحمانی داشت این تشریف یافت که «الرحمن علی العرش استوی»[۵۷۲] و عرش از این دولت
بی خبر».[۵۷۳]
ایزوتسو معتقد است که رحمت دو نوع است یا از رحمان است یا از رحیم:
«رحمان صاحب رحمت امتنانی و رحیم صاحب رحمت وجوبی است».[۵۷۴]
رخ
«چه جوید از رخ و زلف و خط و خال کسی کاندر مقامات است و احوال»
شرح گلشن راز، بیت۷۱۹، ص۴۶۶
«رخ اشاره به حقیقت حیث هی هی است که شامل خفا، ظهور، کمون و بروز است».[۵۷۵]
«رخ اینجا مظهـر حسـن خـدایی است مراد از خط جناب کبریـایی است»
همان، بیت۷۷۹، ص۴۹۴
«تجلّـی گـه جمـال و گـه جـلال است رخ و زلف آن معانی را مثال است»
همان، بیت۷۲۰، ص۴۶۷
لاهیجی می گوید: «رخ به ذات خداوند اطلاق می شود به اعتبار ظهور کثرت اسمایی و صفاتی».
فرم در حال بارگذاری ...