روزگاری فرمانروای کشور خویش بودم و اختیارم دست خودم بود، اکنون با همان اختیار و اراده خودم یا کمال میل، بنده و غلام معشوق شده ام و (اختیار و سرنوشتم به دست و لطف معشوق است). وقتی: روزگاری/ مملکت: قلمرو، سرزمین، کشور / ارادت: خواست و اراده، بیت تلمیح دارد به این بیت حافظ: صلاح مملکت خویش خسروان دانند/ سعدی در این بیت می خواهد بگوید عاشق واقعی باید خود را تمام و کمال در اختیار معشوق قرار دهد، آن هم به اختیار خودش. /
بیت هفتم :
اگر معشوق به کسی دیگر روی آورده است و از من فارغ و بی نیاز است (اگر عاشقی دیگر دارد که جای مرا در دل او بگیرد)، من جایگزینی برای معشوق ندارم. (نیسی، ۱۳۸۰ : ۱۸۴). فراغت : بی نیازی / قائم مقام: جایگزین، جانشین /مقام دوست : اضافه اقترانی/
بیت هشتم :
وقتی نمی تواند به دیدار معشوق نایل شد، چاره ای نیست جُز آنکه تسلیم شوی و بر آستانه در خانه معشوق سر بگذاری بر خاک. چو: به معنای وقتیکه است . مصرع اول کنایه است از دسترسی نداشتن به معشوق و ندیدن معشوق، و همین طور به این بیت حافظ هم تلمیح دارد: دست ما کوتاه و خرما بر نخیل / یا پای ما لنگست و منزل بس دراز
بیت نهم :
چه کسی می تواند نام گدا را نزد پادشاه بر زبان جاری کند ؟ فقر و نیازمندی من کجا و شکوه و جلال یار کجا (این دو چنان از هم دورند که امکان رسیدن آنها به یکدیگر وجود ندارند). درویش و پادشا : آرایه تضاد دارد. / هیهات : چه دور است . / افتقار : فقر / احتشام : شکوه و بزرگی / افتقارو احتشام : تضاد دارند / (درویش و افتقار و پادشاه و احتشام): تضاد ترکیب وصفی، مراعات نظیر، مترادف هستند.
بیت دهم :
اگر معشوق با کشتن سعدی «عاشق خود» کامیاب می شود و خواست اوست، بیمی ندارد، برای عاشق چه حیاتی بالاتر و بهتر از آنکه به خواست معشوق بمیرم. کام : در اینجا به معنی آرزو، خداست و مراد است. کام دوست : ترکیب اضافی است و این بیت دارای آرایه رد الصدرعلی العجز می باشد زیرا کام دوست در ابتدای مصرع اول بیت آخر و در انتهای مصرع دوم بیت آخر تکرار شده است، همینطور جناس تکرار هم می شود .
وزن غزل :
این غزل بر وزن (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) و در بحر (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف) میباشد.
قافیه :
کلمات قافیه در این غزل عبارتند از : (نام، پیام، کلام، جام، سلام، نام، غلام، مقام، بام، اِحتِشام، کام)و کلمه ردیف (دوست)می باشد.
ویژگی سبکی :
در این غزل کلمات اصیل و مخصوص ادبیات قدیم همان دوره سبکی عراقی ست مشاهده می شود از جمله: (مطرب، جامه، بذل، سماع، رنجور، گر، بر اختیار، ارادت، غلام، فراغت، سر بنهی، درویش، هیات، افتخار، احتشام، کام، باک، حیات ، بس)که بعضی هم در واقع عرفانی هستند.
۴-۱-۱۹٫
تا دست ها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشیدن شوری که میان من است و میان دوست
خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
دل رفت و دیده خون شد و جان ضعیف ماند و آن هم برای آنکه کنم جان فشان دوست
روزی به پای مرکب تازی در اُفتمش گر کبر و ناز باز نپیچد عنان دوست
هیهات کام من که بر آید در این طلب این بس که نام من برود بر زبان دوست
چون جان سپردنی ست به هر صورتی که هست در کوی عشق خوش تر و بر آستان دوست
با خویشتن همی برم این شوق تا به خاک وز خاک سر بر آورم و پرسم نشان دوست
فریاد مردمان همه از دست دشمن است فریاد سعدی از دل نا مهربان دوست
درون مایه اصلی غزل :
سعدی در این غزل عاشقانه با تعاریف و درد و دلی که گویای دل عاشق و پریشان اوست، می کند. منتهای آرزو و لذّت یک عاشق را در یهر مندی شدن از معشوق بیان داشته و به تصویر می کشد، و از فداکاری ها و گذشت هایش در راه معشوق و برای معشوق صحبت می کند، امّا در این میان با اینکه داستان دلدادگی اش با معشوق را، عاشقانه تر و مهم تر و از داستان عاشقانه خسرو و شیرین می داند، به معشوق خویش امید لطف و نظر ندارد و آرزوی خود را نا کام می بیند، و خود را آماده جان سپاری کردن در کوی معشوق می کند و می گوید اگر روزی بمیرم وقتی محشور شدم اولین چیزی که دنبالش می گردم نشانی معشوق است و در نهایت چکیده درد و دل سعدی به شکایت از دل نا مهربان و سنگدلی معشوق می رسد . در این غزل سعدی همانند گذشته، از آرایه های درونی و برونی متفاوتی بهره برده و با استعمال این آرایه و پیچیدگی موزونی که در ابیاتش وجود دارد باز گویای دوره سبکی عراقی ست با شاخص ها و ویژگی های خاص همان دوره ادبی سعدی می باشد.
بافت معنایی و آرایه های ادبی :
بیت اول :
تا دست هایت را دور کمر یار حلقه نکنی، نمی توانی دهانش را آن گونه که دلت می خواهد ببوسی. میان دوست : کمر دوست، اضافه تخصیصی ست ، / کَمَر : کمربند / تا دستها کمر نکنی : تا دستهایت را (دور کمر معشوق) حلقه نکنی مانند کمر بند نکنی، قید حالت به کام دل : به مراد دل، همان طور که دلت می خواهد و آرزو داری / دهان دوست : اضافه تخصیصی ست / دوست : منظور معشوق است، جناس مکرر/
بیت دوم:
سعدی در این بیت به مخاطب عام خود می گوید : آیا می دانی که زنده شدن دوباره کسی که به تیر غمزه معشوق کُشته شده است (عاشق) چیست ؟ بوسیدن چهره معشوق و یا بوسیدن و گاز گرفتن چانه معشوق.
شمشیر عشق : تشبیه صریح است، منظور زخمی است که با نگاه و غمزه یار به چشم و جان عاشق زده میشود و عاشق را گرفتار و اسیر خویش می کند . /سیب : استعاره از چانه معشوق، چانه معشوق را به مناسبت فرو رفتگی وسط آن به سیب تشبیه کرده اند که آن را سیب زنخدان هم می گویند. / چون : مثل/ رُخ چون بوستان دوست : تشبیه صریح، چهره معشوق را به بوستان «باغ گل» تشبیه است .
بیت سوم :
در این بیت سعدی می خواهد اوج رابطه عاشقانه خود را با دلبر بیان کند و چنین می گوید : داستان عاشقانه و معروف خسرو و شیرین را از خاطره های محو کنید، زیرا چنان اشتیاق و غوغای عشقی بین من و معشوق بر قرار است (که آن داستان عاشقانه در برابرش کوچک است.). این بیت دارای آرایه تلمیح است، بطور واضح و بدیع، تلمیح و اشاره به داستان عاشقانه خسرو و شیرین دارد.
بیت چهارم :
سعدی در اینجا قاصر بودن افراد محکم و سنگ دل را در براربر عشق اینطور بیان می کند : جنگجوی دلاور که حتّی تیر عاشق نتوانست، جانش را در میدان جنگ بگیرد و او را بکشد، با تیر کمان ابروی معشوق خونش ریخته شد و اسیر و عاشق «غمزه معشوق زیبا روی» گردید. خَصم: در این جا یعنی جنگجوی / غزا: جهاد و جنگ با دشمنان دینی / ابروی همچون کمان دوست : تشبیه صریح است زیرا هلال بودن ابروی معشوق را به کمان جنگی تشبیه کرده است. / این بیت تلمیح به این شعر حافظ دارد «عدو با جان حافظ آن نکردی . . . . که تیر چشم آن ابرو کمان کرد»
بیت پنجم :
در این بیت سعدی از حال پریشان عاشقی خود می گوید : دلم از جا رفت یعنی عاشق شدم در اشک خونین غرقه شد و چیزی نماند از من جُز جان ناتوان، باقی ماندن این نیمه جان هم برای آن است که آن را به پای دوست «معشوق» بریزم ونثار او کنم. دل رفت : کنایه از عاشق شدن است / دیده خون شد: ترکیب وصفی جان ضعیف: ترکیب وصفی / دوست : جناس تکرار/دل و دیده و جان : مراعات نظیر و تناسب معنایی دارند. /
بیت ششم :
من سعدی عاشق روزی خود را به پای اسب تازنده معشوق خواهم انداخت البتّه اگر غرور و بی اعتنایی باعث نشود که معشوق دهانه اسبش را برگرداند و تغییر مسیر دهد. کبر وناز : مراعات نظیر و تناسب معنایی و قید حالت است. / نپیچید عنان دوست : کنایه از نپذیرفتن عاشق در درگاه معشوق . / روزی : قید زمان، یک روز یا یک زمانی/ انداختن خود در پای مرکب تازی معشوق : کنایه از روی کردن، رو انداختن، خواستن مراد و مطلبی از معشوق و خود را خوار کردن و در اختیار معشوق قرار دادن. ایهام پرورده است .
بیت هفتم :
در این بیت سعدی نا امید از وصال معشوق است و می گوید چه دور و محال است آرزوی رسیدن به معشوق (با این تلاشی که می کنم)همین اندازه برای من «عاشق» کفایت می کند که معشوق نام مرا بر زبان ذکر کند. هیهات: محال است. / کام : کنایه از آرزو، مراد، خواسته / زبان دوست : ترکیب اضافی تخصیصی است. / بَس : در اینجا به معنای کافی و کفایت کردن می باشد. /
بیت هشتم :
وقتی که در هر صورت و به هر حال جان خود را باید تسلیم پرودگار کرد، چه بهتر که این جان دادن، در کوی عشق و بر درگاه خانه معشوق باشد. کوی عشق : اضافه ملکی / آستان دوست: اضافه ملکی است/جان سپردنی: سپردنی صفت است برای جان، زیرا جان قابل سپردن است.
بیت نهم :
سعدی نا امید از وصال یار می گوید: منَ سعدی این آرزوی وصال یار را با خودم به گور می برم (یعنی هرگز آرزوی وصال معشوق برای منِ سعدی بر آورده نمی شود تا زنده هستم.) با این حال هنگامی که سر از گور بر آوریم و روز قیامت باشد، نشانی معشوق را می پرسم و دنبال معشوق هستم. / شوق به خاک بردن: کنایه از به آرزو و مراد دل نرسیدن/
این بیت دارای صنعت تلمیح است، تلمیح به بیتی از غزل های حافظ، «وصال دوستان روزی ما نیست . . . بخوان حافظ غزلهای فراقی» / خاک : جناس تکرار/
بیت دهم :
فریاد مردم، کلاً و فقط بخاطر دشمنان و بیگانگان و نامحرمان است، و می نالد و شکایت می کنند، ولی شکایت و ناله و فریاد سعدی عاشق، از دل سنگ و نا مهربان معشوق زیبا روی است. فریاد: جناس تکرار ـ قید حالت / فریاد مردم : اضافه بیانی توضیحی است. / دست دشمن : اضافه اقترانی است/ دلَ نامهربانَ دوست : ترکیب وصفی و تتابع اضافات است . /
وزن غزل :
این غزل بر وزن (مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن) و در بحر (مضارع مثمن، اخرب مکفوف محذوف) سروده شده است.
فرم در حال بارگذاری ...