وبلاگ

توضیح وبلاگ من

راهنمای نگارش مقاله در مورد مطالعه تطبیقی جنبش های بنیادگرای دینی در ادیان ابراهیمی مطالعه ...

 
تاریخ: 03-08-00
نویسنده: فاطمه کرمانی

این خودحق­پنداری که با پایبندی به رفتاری خاص بروز پیدا می­ کند با دوگانه­انگاری یا ثنویت تقویت می­ شود. تقریباً در اکثر گروه ­های بنیادگرا این دوگانه­انگاری مشاهده می­ شود، اما نمی­ توان از آن به عنوان ویژگی متمایزکننده یا شاخص بنیادگرایی یاد کرد. معمولاً عنصر ثنوی­گری در جنبش­هایی با گرایش­های نظامی پررنگ­تر است یا این گرایش دوگانه­انگارانه نتیجه­ نظامی شدن آنها است. معمولاً این جنبش­ها علیه سنت­هایی که آن را مخالف یا دشمن خود می­دانند دست به فعالیت نظامی می­زنند. مثلاً این نکته در مورد طالبان مصداق عینی دارد، به ویژه زمانی که طالبان با القاعده شروع به همکاری کرد.
در این شاخه سه عنصر رفتارهای معین، خودحق­پنداری و دوگانه­انگاری دست به دست یکدیگر می دهند تا مرز بین جنبش بنیادگرا با بیرون از آن را تعیین کنند. در هاردیم همه این سه عنصر در ارتباط با یکدیگر مرز بین این گروه و صهیونیست­ها را به عنوان دشمن درجه اول هاردیم تعیین می­ کنند. به نظر می­رسد که صهیونیسم محوری­ترین عامل میان عناصر این شاخه در هاردیم است. یعنی اگر رفتار مشخصی وجود دارد ( که از نوع پوشش تا شکل آموزش را شامل می­ شود) یا اگر بر اساس برداشت­هایی که از مفاهیم تاریخی (تبعید) و متون مقدس یهودی صورت می­گیرد، هاردیمی­ها یک جهان تاریک و روشن را ترسیم می­ کنند و برای مرزبندی با صهیونیست­ها خود را در نیمه­ی روشن قرار می دهند.
پایان نامه - مقاله - پروژه
در اکثریت اخلاقی، عنصر هزاره­گرایی بر بقیه­ی عناصر موجود در جنبش غلبه دارد. به همین دلیل، ارتباط بین عناصر این شاخه نیز با توجه به رویکرد هزاره­گرایانه­ی آنها قابل فهم است. یعنی اکثریت اخلاقی به این دلیل خود را از دیگران برتر می­داند که در زمان ظهور مسیح فقط آنها به عنوان پیروان واقعی انجیل و همچنین یهودیان نجات پیدا می­ کنند. چنین تفکری نگاهی دوگانه­انگارانه به جهان را به وجود می ­آورد. به اعتقاد رهبران اکثریت اخلاقی، یک طرف یهودیان و مسیحیان به عنوان نیروهای خیر (رستگاران) و طرف دیگر (شر یا شیطانی) تمام نیروهای این جهان باور و مسلمانان ( به شکل خاص عرب­ها) قرار دارند. چنین تفکیکی میان خیر و شر رفتارهای معینی را برای اعضای اکثریت اخلاقی طلب می­ کند. نمود این نوع رفتار را در قواعد رفتاری موجود در دانشگاه لیبرتی با تعیین الزام­های رفتاری و سنتی برای زنان در خانواده و مخالفت با سقط جنین می­توان جست. از طرف دیگر، به­خاطر درگیری اکثریت اخلاقی در فعالیت­های سیاسی مثل حمایت از ریگان در انتخابات یا معرفی پت رابرتسون به عنوان کاندید ریاست جمهوری، این انتظار از پیروان جنبش به وجود می ­آید که طبق خواسته­ های جنبش در انتخابات رفتار کنند(کلمبو،۱۳۷۱: ۱۹۱). چنین قواعد رفتاری مرزهای روشنی را بین اکثریت اخلاقی و دنیای بیرون از آن به وجود می ­آورد.
به نظر می­رسد طالبان روند مرزبندی بین خودی و غیرخودی را با عنصر خود­حق­پنداری تقویت می­ کنند. آنها علاوه بر اینکه غیرمسلمانان را به دلیل پایبند نبودن به شریعت اسلامی کافر می­دانند، غیر از خود هیچ فرقه­ی اسلامی­ای را قبول ندارند. آنها حتی بعضی از نیروهای جهادی داخلی را به دلیل فساد و دور کردن مردم از شریعت اسلامی مشرک می­دانستند. یکی از مناسب­ترین روش­ها برای حفظ این مرزبندی از نظر طالبان برخورد نظامی است.
با یک نگاه مقایسه­ ای می­توان ادعا کرد که مرزبندی در جنبش طالبان بیش از دو جنبش دیگر است. طالبان به دلیل دست­یابی به قدرت سیاسی، این مرزبندی و رفتارهای معین منتج از آن را به شکل عملیاتی در جامعه پیاده و برای آنها مجازات رسمی مشخص کرد. طالبان با اینکه مرزبندی بین خود و دشمنانش ( داخلی و خارجی) را با توسّل به مخالفت آنها با شریعت اسلامی توجیه می کرد، حتی برای مواجهه با نیروهای داخلی افغانستان و تعیین مرزش با آنها جزئی­نگر بود. مثلاً طالبان نیروهای داخلی افغانستان را به سه گروه تقسیم کرد. از نظر آنان حزب­های جهادی هم­سو با طالبان، مانند حزب حرکت اسلامی مولوی نبی محمدی و حزب اسلامی یونس خالص که خود را برادران طالبان می­خواندند از مشارکت در حکومت آینده افغانستان برخوردار بودند. دسته­ی دوم حزب­هایی که اعضا و رهبران­شان واجد اوصاف اخلاقی و دین­داری نبودند، ولی در برابر طالبان صف آرایی هم نکردند. آنها جزء حلقه­ی طالبان به شمار نمی­آیند و صلاحیت سهیم شدن در اداره­ی اسلامی طالبان را ندارند، زیرا در امارت اسلامی طالبان مهم­ترین شرط دین­داری و التزام به شریعت اسلامی است. حزب­هایی چون محاذ ملی اسلامی سید احمد گیلانی و جبهه­ی نجات اسلامی صبغت الله مجددی در این طبقه جای می­گیرند. آنان می­توانند همانند مردمان عادی به زندگی خود ادامه دهند، بدون آن که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. اما دسته­ی سوم حزب­هایی بودند که در برابر طالبان می­جنگیدند. حزب­هایی چون جمعیت اسلامی ربانی، حزب اسلامی حکمتیار و هم چنین حزب­های شیعی(مارسدن،۱۳۷۹: ۹۵). موضع طالبان در قبال دسته­ی سوم ادامه­ جنگ و به محاکمه کشاندن سران و فرماندهان آنان بود. چنین مرزبندی جزئی به این دلیل بود که طالبان به قدرت سیاسی دست یافتند. آنها این روند مرزبندی و پیروی از آن را به تمام جامعه­ افغانستان، که لزوماً پیرو طالبان نبودند، تعمیم دادند. در حالی که در اکثریت اخلاقی و هاردیم مرزبندی و تلاش برای اشاعه­ی رفتارهای معین به فعالیت­های پارلمانی یا فراپارلمانی محدود است.
۳ـ ۱ـ۴ـ شاخه­ سوم : خودحق­پنداری: (خطاناپذیری متن مقدس، اقتدار کاریزماتیک و گزینش­گری)
عناصر این شاخه اعتماد اعضای جنبش را حفظ می­ کند، آن هم در زمانی که یک جنبش با فقدان پاداش­ دهی مناسب با اعضا مواجه است و با وجود این، می­خواهد تا آن جا که امکان دارد تساوی را میان اعضای خود برپا نگه دارد و آنها را در پاداش­های گروهی شریک نماید. راه حل آن ایجاد گروهی از رهبران در یک سلسله مراتب بسیار کوچک و جزئی است(آلموند،۲۰۰۳: ۷۶). در این شرایط بالاترین سطح رهبری جنبش در اختیار فرد یا افرادی قرار می­گیرد که از نظر اعضا باتقواترین افراد و همچنین واجد کاریزما و به نوعی ارتباط با ماوراء الطبیعه باشند. این وضعیت زمانی مؤثرتر است که اعضای جنبش در درون خود واجد هسته و حاشیه­­ای باشد. یعنی اگر جنبشی دارای اعضای هسته­ای باشد، این تفکیک می ­تواند با پاداش دادن اعضای هسته­ای به اعضای حاشیه­ای تقویت شود. اما اگر جنبشی اعضای هسته­ای نداشته باشد در حفظ اعضای خود دچار مشکل می­ شود؛ چون معمولاً جنبش­ها توانایی پاداش­ دهی مادی به اعضا مانند دنیای بیرون از خود را ندارد. جنبش­های بنیادگرا معمولاً با دادن جایگاه و موقعیت می­توانند پایبندی اعضا به گروه را حفظ کنند. در این زمینه هر سه جنبش مورد بررسی در دوره­هایی از رهبر کاریزماتیک بهره­مند بوده ­اند. در میان آنها، طالبان بالاترین میزان برخورداری از رهبری کاریزماتیک را داشت و هاردیم و اکثریت اخلاقی به ترتیب پایین­تر از طالبان می­ایستند.
طالبان جنبشی بود که از ابتدای شکل­ گیری با رهبری کاریزماتیک ملاعمر همراه بوده است. ملاعمر به واسطه­ سابقه­ جهاد و جراحتی که در جنگ با اشغال­گران شوروی داشت، نزد پیروان طالبان به عنوان جانباز جهاد حق علیه باطل شناخته شد. لقب امیرالمؤمنین و فرا قانون بودن حکم­های وی جنبه­ کاریزماتیکش را میان پیروان افزایش داد. بر اساس اعتقاد طالبان، فردی که امیرالمؤمنین می­ شود باتقواترین فرد به حساب می ­آید. گزینش­گری از متن مقدس به وسیله­ ملاعمر صورت می گرفت. بعد از به قدرت رسیدن طالبان و فتح کابل پاداش­ دهی از طرف ملاعمر و شورای رهبری به پیروان طالبان به بهترین صورت اتفاق افتاد.
هاردیم فقط در ابتدای شکل­ گیری جنبش خود از رهبری کاریزماتیک حافظ حیم و در دهه هفتاد از رهبری معنوی خاخام شلیتا استفاده کرد. خاخام حیم، رهبر ایدئولوژیک راهگشایی بود که از متن مقدس تفاسیر و گزینش­هایی را برای توجیه وجود جنبش و تقویت احساس خودحق­پنداری انجام ­داد. البته خاخام شلیتا از نظر اقتدار کاریزماتیک هم­پایه­ حافظ حیم نبود. شلیتا بیشتر رهبری سازمان دهنده بود تا کاریزماتیک و تلاش کرد با افزایش پاداش­ دهی به پیروان ( مثل احیای آموزش های دینی به کودکان و ایجاد کمیته­ای توراتی در دهه هفتاد میلادی) آنها را در جنبش حفظ کند(هایلمن،۱۹۹۲: ۱۱).
چنان که گفته شد، اکثریت اخلاقی از پایین ترین میزان رهبری کاریزماتیک برخوردار بود. در واقع، جری فالول که بنیان­گذار اکثریت اخلاقی نیز به حساب می ­آید، بیشتر به عنوان رهبر سازمان دهنده شناخته می­ شود تا رهبر کاریزماتیک. از طرفی، اکثریت اخلاقی کارش را در بستری متکثر آغاز کرد. چنین بستری ظهور رهبران کاریزماتیک را مشکل می­ کند. همچنین این جنبش، بعد از شکل گیری، خود را بخشی از جامعه­ مدنی آمریکا می­دانست. جری فالول زمانی تلاش کرد مبنایی عام برای رهبری خود به وجود آورد. وی حتی برای رسیدن به اهداف خود با گروه ­های مخالف اکثریت اخلاقی در جامعه مدنی متحد شد. مثلاً اتحاد با فمنیست­ها برای مخالفت با هرزه نگاری و اتحاد با بنیادگرایان کاتولیک برای مخالفت با سقط جنین و اشاعه­ی آن در عرصه عمومی. به این دلایل به نظر می­رسد که اکثریت اخلاقی نسبت به دو جنبش دیگر پایین ترین میزان خود حق­پنداری را دارد.
نکته­ی مهم آنجاست که شدت یافتن فرایند بورکراتیک در جنبش نیز شور و همبستگی موجود در جنبش را از بین می­برد. در واقع رهبران جنبش­های بنیادگرا باید در ارتباط مداوم با پیروان و حتی افراد حاشیه­ای جنبش باشند. این ارتباط حس خودحق پنداری را میان اعضا افزایش می­دهد. افزایش فرایند بورکراتیک­شدن در نسل­های بعدی جنبش را از حالت بنیادگرا تقریباً خارج می­ کند. این نکته به ویژه در مورد جنبش­هایی که با یک رهبر کاریزماتیک شروع به فعالیت کرده اند صادق است.
طالبان با این که فعالیت­های خود را با رهبر کاریزماتیک آغاز کرد و همچنین به قدرت سیاسی دست یافت، انتظار می­رفت که زودتر درگیر فرایند بورکراتیک شود. اما آنها در شیوه­ حکومت­داری هیچ ایده­ خاصی نداشتند. به همین دلیل، در پنج سال حاکمیت خود، به جای بورکراسی از نظام اندیوالی استفاده می­کردند. در این نظام شایسته­سالاری هیچ اهمیتی نداشت و افراد بر اساس نسبت­شان با اندیوال و تأیید ملاعمر می توانستند جایگاهی را کسب کنند. از طرف دیگر، غلبه­ نظام اندیوالی ابزار مناسب برای پاداش­ دهی رهبران به اعضا بود. این مکانیزم مناسبی برای حفظ همبستگی و شور لازم میان اعضا بود.
رهبران جنبش­های بنیادگرا می­توانند علمای دینی باشند مانند هاردیم و اکثریت اخلاقی که نقش خاخام­ها و کشیش­ها در آنها بسیار پررنگ است. در عمل، غلبه­ آنها مانع از فعالیت افراد عامی در سطح رهبری می­ شود. اما وجود علمای دینی برای رهبری امری ضروری نیست. مثلاً در میان اهل سنت علما به واسطه­ زد و بند با نهادهای قدرت نزد طیفی از مردم بی اعتبار شدند و رهبران خودآموخته­ی کاریزماتیک در میان بنیادگرایان اسلامی ظهور پیدا کردند. این ویژگی نزد طالبان کاملاً صادق است. رهبران طالبان نه تنها علمای دینی به حساب نمی­آمدند، بلکه کمترین میزان اطلاعات دینی را داشتند. با اینکه ملاعمر دانش آموخته مدارس دینی پیشاور بود، بخش زیادی از زندگی خویش را در میدان­های مبارزه و جنگ گذرانده بود. به همین دلیل تفاسیر و گزینشی که از متن مقدس انجام می­داد ناپخته و جزم انگارانه بود، اما دانش او به حدی بود که بتواند نیاز خودحق پنداری جنبش را تأمین کند. او طرفدار تفسیر انحصاری از شریعت بود و خویش را آینه­ی تمام­نمای حقیقت اسلام می­دانست. این جمله ملاعمر که «بدبینی و بدگویی علیه ما کفر است زیرا ما دین خدا را اطاعت می­کنیم و در صدد بیان سنت و سیره­ی رسول خدا هستیم»() کمال جزم انگاری و خودحق پنداری طالبان و رهبر آن را بازنمایی می­ کند.
اکثریت اخلاقی و هاردیم هر دو، بر خلاف طالبان، رهبرانی داشتند که عالم دینی به حساب می آمدند. با این تفاوت که رهبران دینی در اکثریت اخلاقی با تفاسیر آخرالزمانی تلاش می­کردند عنصر خودحق­پنداری جنبش را تامین کنند و خاخام های هاردیم با تقویت آموزش های دینی و تشویق پیروان برای پایبندی به مناسک دینی می­کوشیدند. البته وزن حضور و ارتباط اعضا با عالمان دینی در این دو جنبش یکسان نیست. چون آموزش دینی در هاردیم مهم و اجباری است، خاخام­ها به نسبت سطحی که در آن به تدریس مشغول اند رده­بندی می­شوند. همچنین اعضای هاردیم در زندگی روزمره­ی خود به شکل مداوم باید با خاخام­ها در ارتباط باشند. این وضعیت نفود عالمان دینی را برای افزایش همبستگی میان اعضا افزایش می­دهد.
۳ـ ۱ـ۵ـ موعودگرایی و هزاره گرایی
موعودگرایی و هزاره­گرایی عنصری قدرتمند در جنبش­های بنیادگرای دینی محسوب نمی­ شود. در واقع این جنبش­ها بدون این عنصر هم می­توانند شکوفا شوند، مانند هاردیم و طالبان که هزاره­گرایی در آن­ها کم رنگ است. البته اعتقادات آخرالزمانی می ­تواند میان اعضا دل­گرمی ایجاد کند. معمولاً این عنصر زمانی پررنگ­تر است که جهان با بحرانی جدی مواجه شده باشد. این جنبش­ها معمولاً آن را نشانه­ی وعده­ی داده شده آخرالزمانی خویش می­خوانند. از این قبیل است جنگ ویتنام یا جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ که از طرف اکثریت اخلاقی و بعضی از بنیادگرایان یهودی نشانه­ای از ظهور


فرم در حال بارگذاری ...

« تحقیقات انجام شده در مورد حمایت از بزه‌دیدگان تروریسم سایبری در حقوق کیفری ایران با ...منابع تحقیقاتی برای نگارش مقاله بررسی علل اجتناب کارفرمایان ازپرداخت حق بیمه کارگران به سازمان ... »
 
مداحی های محرم