این خودحقپنداری که با پایبندی به رفتاری خاص بروز پیدا می کند با دوگانهانگاری یا ثنویت تقویت می شود. تقریباً در اکثر گروه های بنیادگرا این دوگانهانگاری مشاهده می شود، اما نمی توان از آن به عنوان ویژگی متمایزکننده یا شاخص بنیادگرایی یاد کرد. معمولاً عنصر ثنویگری در جنبشهایی با گرایشهای نظامی پررنگتر است یا این گرایش دوگانهانگارانه نتیجه نظامی شدن آنها است. معمولاً این جنبشها علیه سنتهایی که آن را مخالف یا دشمن خود میدانند دست به فعالیت نظامی میزنند. مثلاً این نکته در مورد طالبان مصداق عینی دارد، به ویژه زمانی که طالبان با القاعده شروع به همکاری کرد.
در این شاخه سه عنصر رفتارهای معین، خودحقپنداری و دوگانهانگاری دست به دست یکدیگر می دهند تا مرز بین جنبش بنیادگرا با بیرون از آن را تعیین کنند. در هاردیم همه این سه عنصر در ارتباط با یکدیگر مرز بین این گروه و صهیونیستها را به عنوان دشمن درجه اول هاردیم تعیین می کنند. به نظر میرسد که صهیونیسم محوریترین عامل میان عناصر این شاخه در هاردیم است. یعنی اگر رفتار مشخصی وجود دارد ( که از نوع پوشش تا شکل آموزش را شامل می شود) یا اگر بر اساس برداشتهایی که از مفاهیم تاریخی (تبعید) و متون مقدس یهودی صورت میگیرد، هاردیمیها یک جهان تاریک و روشن را ترسیم می کنند و برای مرزبندی با صهیونیستها خود را در نیمهی روشن قرار می دهند.
در اکثریت اخلاقی، عنصر هزارهگرایی بر بقیهی عناصر موجود در جنبش غلبه دارد. به همین دلیل، ارتباط بین عناصر این شاخه نیز با توجه به رویکرد هزارهگرایانهی آنها قابل فهم است. یعنی اکثریت اخلاقی به این دلیل خود را از دیگران برتر میداند که در زمان ظهور مسیح فقط آنها به عنوان پیروان واقعی انجیل و همچنین یهودیان نجات پیدا می کنند. چنین تفکری نگاهی دوگانهانگارانه به جهان را به وجود می آورد. به اعتقاد رهبران اکثریت اخلاقی، یک طرف یهودیان و مسیحیان به عنوان نیروهای خیر (رستگاران) و طرف دیگر (شر یا شیطانی) تمام نیروهای این جهان باور و مسلمانان ( به شکل خاص عربها) قرار دارند. چنین تفکیکی میان خیر و شر رفتارهای معینی را برای اعضای اکثریت اخلاقی طلب می کند. نمود این نوع رفتار را در قواعد رفتاری موجود در دانشگاه لیبرتی با تعیین الزامهای رفتاری و سنتی برای زنان در خانواده و مخالفت با سقط جنین میتوان جست. از طرف دیگر، بهخاطر درگیری اکثریت اخلاقی در فعالیتهای سیاسی مثل حمایت از ریگان در انتخابات یا معرفی پت رابرتسون به عنوان کاندید ریاست جمهوری، این انتظار از پیروان جنبش به وجود می آید که طبق خواسته های جنبش در انتخابات رفتار کنند(کلمبو،۱۳۷۱: ۱۹۱). چنین قواعد رفتاری مرزهای روشنی را بین اکثریت اخلاقی و دنیای بیرون از آن به وجود می آورد.
به نظر میرسد طالبان روند مرزبندی بین خودی و غیرخودی را با عنصر خودحقپنداری تقویت می کنند. آنها علاوه بر اینکه غیرمسلمانان را به دلیل پایبند نبودن به شریعت اسلامی کافر میدانند، غیر از خود هیچ فرقهی اسلامیای را قبول ندارند. آنها حتی بعضی از نیروهای جهادی داخلی را به دلیل فساد و دور کردن مردم از شریعت اسلامی مشرک میدانستند. یکی از مناسبترین روشها برای حفظ این مرزبندی از نظر طالبان برخورد نظامی است.
با یک نگاه مقایسه ای میتوان ادعا کرد که مرزبندی در جنبش طالبان بیش از دو جنبش دیگر است. طالبان به دلیل دستیابی به قدرت سیاسی، این مرزبندی و رفتارهای معین منتج از آن را به شکل عملیاتی در جامعه پیاده و برای آنها مجازات رسمی مشخص کرد. طالبان با اینکه مرزبندی بین خود و دشمنانش ( داخلی و خارجی) را با توسّل به مخالفت آنها با شریعت اسلامی توجیه می کرد، حتی برای مواجهه با نیروهای داخلی افغانستان و تعیین مرزش با آنها جزئینگر بود. مثلاً طالبان نیروهای داخلی افغانستان را به سه گروه تقسیم کرد. از نظر آنان حزبهای جهادی همسو با طالبان، مانند حزب حرکت اسلامی مولوی نبی محمدی و حزب اسلامی یونس خالص که خود را برادران طالبان میخواندند از مشارکت در حکومت آینده افغانستان برخوردار بودند. دستهی دوم حزبهایی که اعضا و رهبرانشان واجد اوصاف اخلاقی و دینداری نبودند، ولی در برابر طالبان صف آرایی هم نکردند. آنها جزء حلقهی طالبان به شمار نمیآیند و صلاحیت سهیم شدن در ادارهی اسلامی طالبان را ندارند، زیرا در امارت اسلامی طالبان مهمترین شرط دینداری و التزام به شریعت اسلامی است. حزبهایی چون محاذ ملی اسلامی سید احمد گیلانی و جبههی نجات اسلامی صبغت الله مجددی در این طبقه جای میگیرند. آنان میتوانند همانند مردمان عادی به زندگی خود ادامه دهند، بدون آن که سهمی از قدرت سیاسی داشته باشند. اما دستهی سوم حزبهایی بودند که در برابر طالبان میجنگیدند. حزبهایی چون جمعیت اسلامی ربانی، حزب اسلامی حکمتیار و هم چنین حزبهای شیعی(مارسدن،۱۳۷۹: ۹۵). موضع طالبان در قبال دستهی سوم ادامه جنگ و به محاکمه کشاندن سران و فرماندهان آنان بود. چنین مرزبندی جزئی به این دلیل بود که طالبان به قدرت سیاسی دست یافتند. آنها این روند مرزبندی و پیروی از آن را به تمام جامعه افغانستان، که لزوماً پیرو طالبان نبودند، تعمیم دادند. در حالی که در اکثریت اخلاقی و هاردیم مرزبندی و تلاش برای اشاعهی رفتارهای معین به فعالیتهای پارلمانی یا فراپارلمانی محدود است.
۳ـ ۱ـ۴ـ شاخه سوم : خودحقپنداری: (خطاناپذیری متن مقدس، اقتدار کاریزماتیک و گزینشگری)
عناصر این شاخه اعتماد اعضای جنبش را حفظ می کند، آن هم در زمانی که یک جنبش با فقدان پاداش دهی مناسب با اعضا مواجه است و با وجود این، میخواهد تا آن جا که امکان دارد تساوی را میان اعضای خود برپا نگه دارد و آنها را در پاداشهای گروهی شریک نماید. راه حل آن ایجاد گروهی از رهبران در یک سلسله مراتب بسیار کوچک و جزئی است(آلموند،۲۰۰۳: ۷۶). در این شرایط بالاترین سطح رهبری جنبش در اختیار فرد یا افرادی قرار میگیرد که از نظر اعضا باتقواترین افراد و همچنین واجد کاریزما و به نوعی ارتباط با ماوراء الطبیعه باشند. این وضعیت زمانی مؤثرتر است که اعضای جنبش در درون خود واجد هسته و حاشیهای باشد. یعنی اگر جنبشی دارای اعضای هستهای باشد، این تفکیک می تواند با پاداش دادن اعضای هستهای به اعضای حاشیهای تقویت شود. اما اگر جنبشی اعضای هستهای نداشته باشد در حفظ اعضای خود دچار مشکل می شود؛ چون معمولاً جنبشها توانایی پاداش دهی مادی به اعضا مانند دنیای بیرون از خود را ندارد. جنبشهای بنیادگرا معمولاً با دادن جایگاه و موقعیت میتوانند پایبندی اعضا به گروه را حفظ کنند. در این زمینه هر سه جنبش مورد بررسی در دورههایی از رهبر کاریزماتیک بهرهمند بوده اند. در میان آنها، طالبان بالاترین میزان برخورداری از رهبری کاریزماتیک را داشت و هاردیم و اکثریت اخلاقی به ترتیب پایینتر از طالبان میایستند.
طالبان جنبشی بود که از ابتدای شکل گیری با رهبری کاریزماتیک ملاعمر همراه بوده است. ملاعمر به واسطه سابقه جهاد و جراحتی که در جنگ با اشغالگران شوروی داشت، نزد پیروان طالبان به عنوان جانباز جهاد حق علیه باطل شناخته شد. لقب امیرالمؤمنین و فرا قانون بودن حکمهای وی جنبه کاریزماتیکش را میان پیروان افزایش داد. بر اساس اعتقاد طالبان، فردی که امیرالمؤمنین می شود باتقواترین فرد به حساب می آید. گزینشگری از متن مقدس به وسیله ملاعمر صورت می گرفت. بعد از به قدرت رسیدن طالبان و فتح کابل پاداش دهی از طرف ملاعمر و شورای رهبری به پیروان طالبان به بهترین صورت اتفاق افتاد.
هاردیم فقط در ابتدای شکل گیری جنبش خود از رهبری کاریزماتیک حافظ حیم و در دهه هفتاد از رهبری معنوی خاخام شلیتا استفاده کرد. خاخام حیم، رهبر ایدئولوژیک راهگشایی بود که از متن مقدس تفاسیر و گزینشهایی را برای توجیه وجود جنبش و تقویت احساس خودحقپنداری انجام داد. البته خاخام شلیتا از نظر اقتدار کاریزماتیک همپایه حافظ حیم نبود. شلیتا بیشتر رهبری سازمان دهنده بود تا کاریزماتیک و تلاش کرد با افزایش پاداش دهی به پیروان ( مثل احیای آموزش های دینی به کودکان و ایجاد کمیتهای توراتی در دهه هفتاد میلادی) آنها را در جنبش حفظ کند(هایلمن،۱۹۹۲: ۱۱).
چنان که گفته شد، اکثریت اخلاقی از پایین ترین میزان رهبری کاریزماتیک برخوردار بود. در واقع، جری فالول که بنیانگذار اکثریت اخلاقی نیز به حساب می آید، بیشتر به عنوان رهبر سازمان دهنده شناخته می شود تا رهبر کاریزماتیک. از طرفی، اکثریت اخلاقی کارش را در بستری متکثر آغاز کرد. چنین بستری ظهور رهبران کاریزماتیک را مشکل می کند. همچنین این جنبش، بعد از شکل گیری، خود را بخشی از جامعه مدنی آمریکا میدانست. جری فالول زمانی تلاش کرد مبنایی عام برای رهبری خود به وجود آورد. وی حتی برای رسیدن به اهداف خود با گروه های مخالف اکثریت اخلاقی در جامعه مدنی متحد شد. مثلاً اتحاد با فمنیستها برای مخالفت با هرزه نگاری و اتحاد با بنیادگرایان کاتولیک برای مخالفت با سقط جنین و اشاعهی آن در عرصه عمومی. به این دلایل به نظر میرسد که اکثریت اخلاقی نسبت به دو جنبش دیگر پایین ترین میزان خود حقپنداری را دارد.
نکتهی مهم آنجاست که شدت یافتن فرایند بورکراتیک در جنبش نیز شور و همبستگی موجود در جنبش را از بین میبرد. در واقع رهبران جنبشهای بنیادگرا باید در ارتباط مداوم با پیروان و حتی افراد حاشیهای جنبش باشند. این ارتباط حس خودحق پنداری را میان اعضا افزایش میدهد. افزایش فرایند بورکراتیکشدن در نسلهای بعدی جنبش را از حالت بنیادگرا تقریباً خارج می کند. این نکته به ویژه در مورد جنبشهایی که با یک رهبر کاریزماتیک شروع به فعالیت کرده اند صادق است.
طالبان با این که فعالیتهای خود را با رهبر کاریزماتیک آغاز کرد و همچنین به قدرت سیاسی دست یافت، انتظار میرفت که زودتر درگیر فرایند بورکراتیک شود. اما آنها در شیوه حکومتداری هیچ ایده خاصی نداشتند. به همین دلیل، در پنج سال حاکمیت خود، به جای بورکراسی از نظام اندیوالی استفاده میکردند. در این نظام شایستهسالاری هیچ اهمیتی نداشت و افراد بر اساس نسبتشان با اندیوال و تأیید ملاعمر می توانستند جایگاهی را کسب کنند. از طرف دیگر، غلبه نظام اندیوالی ابزار مناسب برای پاداش دهی رهبران به اعضا بود. این مکانیزم مناسبی برای حفظ همبستگی و شور لازم میان اعضا بود.
رهبران جنبشهای بنیادگرا میتوانند علمای دینی باشند مانند هاردیم و اکثریت اخلاقی که نقش خاخامها و کشیشها در آنها بسیار پررنگ است. در عمل، غلبه آنها مانع از فعالیت افراد عامی در سطح رهبری می شود. اما وجود علمای دینی برای رهبری امری ضروری نیست. مثلاً در میان اهل سنت علما به واسطه زد و بند با نهادهای قدرت نزد طیفی از مردم بی اعتبار شدند و رهبران خودآموختهی کاریزماتیک در میان بنیادگرایان اسلامی ظهور پیدا کردند. این ویژگی نزد طالبان کاملاً صادق است. رهبران طالبان نه تنها علمای دینی به حساب نمیآمدند، بلکه کمترین میزان اطلاعات دینی را داشتند. با اینکه ملاعمر دانش آموخته مدارس دینی پیشاور بود، بخش زیادی از زندگی خویش را در میدانهای مبارزه و جنگ گذرانده بود. به همین دلیل تفاسیر و گزینشی که از متن مقدس انجام میداد ناپخته و جزم انگارانه بود، اما دانش او به حدی بود که بتواند نیاز خودحق پنداری جنبش را تأمین کند. او طرفدار تفسیر انحصاری از شریعت بود و خویش را آینهی تمامنمای حقیقت اسلام میدانست. این جمله ملاعمر که «بدبینی و بدگویی علیه ما کفر است زیرا ما دین خدا را اطاعت میکنیم و در صدد بیان سنت و سیرهی رسول خدا هستیم»() کمال جزم انگاری و خودحق پنداری طالبان و رهبر آن را بازنمایی می کند.
اکثریت اخلاقی و هاردیم هر دو، بر خلاف طالبان، رهبرانی داشتند که عالم دینی به حساب می آمدند. با این تفاوت که رهبران دینی در اکثریت اخلاقی با تفاسیر آخرالزمانی تلاش میکردند عنصر خودحقپنداری جنبش را تامین کنند و خاخام های هاردیم با تقویت آموزش های دینی و تشویق پیروان برای پایبندی به مناسک دینی میکوشیدند. البته وزن حضور و ارتباط اعضا با عالمان دینی در این دو جنبش یکسان نیست. چون آموزش دینی در هاردیم مهم و اجباری است، خاخامها به نسبت سطحی که در آن به تدریس مشغول اند ردهبندی میشوند. همچنین اعضای هاردیم در زندگی روزمرهی خود به شکل مداوم باید با خاخامها در ارتباط باشند. این وضعیت نفود عالمان دینی را برای افزایش همبستگی میان اعضا افزایش میدهد.
۳ـ ۱ـ۵ـ موعودگرایی و هزاره گرایی
موعودگرایی و هزارهگرایی عنصری قدرتمند در جنبشهای بنیادگرای دینی محسوب نمی شود. در واقع این جنبشها بدون این عنصر هم میتوانند شکوفا شوند، مانند هاردیم و طالبان که هزارهگرایی در آنها کم رنگ است. البته اعتقادات آخرالزمانی می تواند میان اعضا دلگرمی ایجاد کند. معمولاً این عنصر زمانی پررنگتر است که جهان با بحرانی جدی مواجه شده باشد. این جنبشها معمولاً آن را نشانهی وعدهی داده شده آخرالزمانی خویش میخوانند. از این قبیل است جنگ ویتنام یا جنگ خلیج فارس در سال ۱۹۹۱ که از طرف اکثریت اخلاقی و بعضی از بنیادگرایان یهودی نشانهای از ظهور
فرم در حال بارگذاری ...