¨ کنشهای اساطیری
-سخن گفتن با حیوانات
یکی از مواردی که میتوان آن را از کنشهای اساطیری به حساب آورد، صحبت حیوانات با هم وسخن گفتن آنها با انسان است. به طور کلی انسان ابتدایی به دلیل ارتباط تنگاتنگ با طبیعت گاه مظاهر آن را در زندگیاش دخالت میداد، حیوانات یکی از آن مظاهر هستند (رجوع شود به قصهی۷).
-آزمون ازدواج
از کنشهای اساطیری آزمون ازدواج است که در قصهی ۲۸ به تفصیل در مورد آن توضیح داده شد. در این قصه هم پادشاه چین برای خواستگاری دخترش شرایطی را به احمد، قهرمان قصه، میگوید و احمد با کمک رفقای خارقالعادهاش همهی آن شرایط را انجام میدهد و در نهایت با دختر شاه چین ازدواج میکند.
¨ موجودات و پدیدههایاساطیری
______________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه روایت دیگری از قصهی آوچی محمد با همان سیاق و همان شخصیتها است، با این تفاوت که در آن قصه، آوچی محمد صیادی فقیر است که رابطهای با پادشاه ندارد و راهنمایش در برآورده کردن خواسته های شاه، مادرش است؛ اما در این قصه احمد برادرزادهی شاه و راهنمایش پیری نورانی است. شاه و وزیر در این قصه همان خصوصیاتی را دارند که مارزلف در طبقهبندی قصههای ایرانی آورده است (رجوع شود به قصهی ۵).
¨ آداب و رسوم
یکی از رسومی که برخی شاهان داشتهاند، قرار دادن شئیی جلو قصر است بوده تا مردم از آن طریق خواسته های خود را به اطلاع شاه برسانند، از جمله زنجیر عدل انوشیروان، ایلچی راشی در قصهی ۳۴ و در این قصه هم زنگ بزرگی برای این منظور قرار دادهاند.
¨ وضعیت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
احمد صیاد به رغم اینکه برازادهی شاه است؛ اما زندگی فقیری دارد و بر در اثر ارتباط با دربار و پادشاه زندگیاش رونق میگیرد. هرچند در این راه سختیهای زیادی را متحمل میشود.
■ عناصر روانشناسی
در این قصه هم تلاشهای احمد صیاد و سفر وی به چین، سرزمین رازها و رمزها، در واقع سفری برای رسیدن به پختگی و بلوغ است. شکار کردن وی « نوعی هستی هماهنگ با هستی بدویتر» (بتلهایم،۱۳۸۱: ۱۰۲) شخصیت وی است. احمد بر اثر تجربیاتی که در سفر و در انجام خواسته های شاه، برایش حاصل میشود، در انتهای قصه به پختگی میرسد و پیوندش با دختر چین نیز در واقع رسیدن به تکامل روانی است. شش شخصیتی که همه احمد نام دارند، درواقع همه یکی هستند که قدرت افسانهای انسان را ترسیم کرده است.
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
پیام کلی قصه که در ضمن آن میتوان به آن پی برد، این است که هر کس زحمتی بکشد به نتیجهی زحمتش میرسد.
۳-۴۶- احمد لمتی
* خلاصهی قصه
احمد لمتی مردی تنبل بود که دست به هیچ کاری نمیزد، بالاخره زنش او را از خانه بیرون کرد. احمد لمتی رفت و رفت تا در بیابان به لش خری رسید که کمی آن طرفتر چوب و چماقی روی زمین بود. احمد از ترس جانش روی چوب و چماق نوشت: « هزار تا کشتم، دو هزار تا زخمی، سه هزار تا فراری …» بعد از آن، کنار خر خوابید و چوب و چماق را بالای سرش گذاشت. بعد از مدتی دیوی از آنجا رد شد و نوشتهی روی چوب را دید و به رئیس دیوها گزارش داد. رئیس دیوها دستور داد که احمد لمتی را نزد او ببرند. دیوها که فکر میکردند احمد لمتی پهلوانی شجاع است، او را در جنگ با دیوهای سیاه به کار گرفتند. روز جنگ احمد پاهای خود را محکم به اسب بست و به این ترتیب جلو لشکر به راه افتاد. ناگهان دید که لشگر دیوهای سیاه میآیند. خیلی ترسید و از ترس به کندهی درختی آویزان شد؛ اما کندهی درخت پوسیده بود و از ریشه درآمد. دیوهای سیاه ترسیدند و فرار کردند. احمد لمتی بعد از جنگ به حمام رفته بود که آنجا متوجه شد، دیوهای سفید قصد نابود کردن او را دارند. نیمههای شب یک کنده در رختخواب گذاشت و خودش گوشهای پنهان شد. دیوها را ترساند و فراری داد. بعد از آن کلیدها را برداشت و کسانی را که دیوها زندانی کرده بودند، آزاد کرد و همهی ثروت دیوها را برداشت و با خود به خانه برد.
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
__________
¨ کنشهای اساطیری
__________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
-دیو
(رجوع شود به قصهی۱۲)
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
در این قصه، طبقات اجتماعی دیده نمیشود. شخصیت اصلی قصه فرد تنبل و بیکارهای است که فقط در اثر زرنگی و استفاده از هوش، دیوان را فراری داده و ثروتشان را تصاحب میکند، تحولی در شخصیت قصه ایجاد نمیشود و فقط به دلیل اینکه ثروت دیو را تصاحب کرده، به خانه باز میگردد.
¨ آداب و رسوم
________
¨ وضیعت اقتصادی و رابطه با قدرت و ثروت
_____________
■ عناصر روانشناسی
____________
■ باورهای عامیانه و خرافی
______________
■ سایر عناصر
_________
۳-۴۷- احمد و گلعذار
* خلاصهی قصه
احمد و گلعذار هر دو درس پزشکی خوانده بودند و یکدیگر را بسیار دوست داشتند. روزی، به احمد خبر دادند که پسر پادشاه مغرب به سختی بیمار شدهاست. احمد به کشور مغرب رفت و پسر را برای معالجه به سرزمین خود آورد. بر اثر مراقبتهای احمد و گلعذار، پسر پادشاه مغرب سلامتی خود را بازیافت و احمد هم بیمارستانی برای خود ساخت. روزی از پادشاه مغرب خبر رسید که پسرش دوباره بیمار شده، احمد دوباره پسر را به شهر خود آورد و آنجا متوجه شد که بیماری پسر پادشاه، بیماری عشق است. احمد با اینکه گلعذار را بسیار دوست داشت، به گلعذار پیشنهاد کرد با پسر پادشاه ازدواج کند. بعد از ازدواج آن دو در سرزمین مغرب، احمد به شهر خود برگشت. آنجا متوجه شد که بیمارستانش سوخته و چیزی از مال دنیا برایش نمانده است. احمد لباس تنش را فروخت و به سوی مغرب برای دیدار پسر پادشاه حرکت کرد. در آنجا، او را به قصر راه ندادند و به او بیاعتنایی کردند. در نتیجه احمد به لنگرگاه رفت و حمالی کرد. روزی دو جوان دو صندوق آوردند و به احمد پول دادند تا صندوقها را به آدرسی ببرد. احمد کار را انجام داد؛ اما هر چه منتظر شد، جوانها سراغی از صندوقها نگرفتند. احمد در صندوقها را باز کرد. در یکی از صندوقها وسایل پزشکی و در دیگری مقدار زیادی پول بود. احمد خوشحال شد و به شهر خود برگشت و بیمارستانی ساخت. پس از مدتی ضیافتی ترتیب داد و پسر پادشاه و گلعذار را هم دعوت کرد. در مهمانی، همهی ماجرای زندگیاش و رفتار پسر پادشاه را تعریف کرد. پسر پادشاه در جواب گفت: « به خاطر اینکه احمد پیش ما خجالتزده نشود، او را نپذیرفتیم. آن دو صندوق را هم ما فرستادیم».
■ عناصر اساطیری
¨ شخصیتهای اساطیری
___________
¨ کنشهای اساطیری
___________
¨ موجودات و پدیده های اساطیری
________________
■ عناصر اجتماعی
¨ طبقات اجتماعی، شخصیتها و روابط بین آنها
این قصه برخلاف دیگر قصهها پیشینهی کهن و باستانی ندارد. آموختن پزشکی توسط احمد و گلعذار، به ویژه گلعذار ، نشانگر این است که قصه باید در حکومت پهلوی اتفاق افتاده باشد. علاوه بر آن، رابطه دوستانهی احمد و گلعذار، همچنین ذکر این نکته در اصل قصه که این دو با هم پزشکی خوانده و به شهرشان بازگشتهاند میتواند به این معنا باشد که آن دو در دانشکده پزشکی و در شهر دیگری که احتمالا میتواند تهران باشد، درس خواندهاند و همهی این موارد مؤید این است که قصه در زمان پهلوی اتفاق افتادهاست. زندگی احمد در محیط کوهستانی نشانگر این است که قصه در مناطق غرب کشور به ویژه کردستان اتفاق افتاده، همانجا که قصه نیز نقل شدهاست. پادشاه مغرب نیز احتمال یکی از استانهای کشور عراق نزدیک دجله با آب و هوایی بد بودهاست، چون علاوهبر اینکه آب و هوای آنجا برای بیماری پسر پادشاه مناسب نیست، احمد هم در هنگام فقر و تنگدستی در آن کشور در لنگرگاه حمالی میکند. سوخته شدن بیمارستان احمد و از بین رفتن آن به معنای نبود امکانات در شهرهای دیگر است.
فرم در حال بارگذاری ...