نظریه های روان شناختی (مشارکت سیاسی)
۱- نظریه اثر بخشی سیاسی دال
۳- نظریه وظیفه شهروندی
نظریه اجتماعی- اقتصادی (مشارکت سیاسی)
۱- موقعیت اقتصادی و اجتماعی
۲- پایگاه و منزلت اجتماعی
۳- نظریه انسان سیاسی رابرت دال
نظریه ساختاری و اجتماعی (مشارکت سیاسی)
۱- نظریه ساختاری دولت
۲- نظریه عوامل اجتماعی- اقتصادی مارتین لیپست
۲-۷ نظریه ویلیام میلر[۴۱]
ویلیام میلر با بررسی نظریه مشارکت سیاسی، مدلی مرکب از شش عامل را برای مشارکت سیاسی و نوع رأی مشارکت کنندگان ارائه داده است. زمینه اجتماعی، شناخت حزبی، گرایشها، زمینه انتخاباتی، زمینه رسانهها و اقدامات و عملکردهای حزب و دولت عواملی هستند که میلر در طرح مدل خود از آنها استفاده کرده است.
۱- زمینه اجتماعی: این عامل نه تنها شامل طبقه، سن، جنس، مذهب، منطقه و عومل دیگر رأی دهنده میباشد بلکه دربرگیرنده ویژگیهای اجتماعی و گرایشهای سیایس آشنایان، همسایگان، همکاران و دوستان آنها نیز میباشد.
۲- شناخت حزبی: به معنای حس وابستگی یا شناخت رأی دهنده نسبت به حزب یا تشکل سیاسی میباشد. شناخت حوزهای که در آن حوزه رأی دهنده بیشتر بعنوان حمایت کننده و حامی حزب است تا ناظر بیطرف در مبارزه حزبی. شناخت حزبی دو جنبه دارد: جهت و قدرت حزب. اولویتها تنها شانس از مسیر یا جهت انتخاب حزب را میدهند اما جنبه شناخت حزبی مهم است. زیرا توجه آن معطوف است به تفاوت بین کسانی که از اولویتهای عمیق برخوردارند و کسانی که فقط دارای اولویتهای سطحی و نامعلوم میباشند.
۳- گرایشها: اصطلاح گرایشها در مفهوم وسیع کلمه که در مدل مورد استفاده قرار گرفته شامل گرایش به سوی موضوعات، عملکردها، شخصیتها، ارزشها و طرز فکرها میباشد. به طور مثال میتوان به موضوع سیاست دفاعی، عملکرد دولت در اداره اقتصاد، شخصیت رئیس جمهور یا نخست وزیر، ارزشهای مساوات خواهی و طرز فکر جامعهگرایی اشاره کرد.
۴- زمینه انتخاباتی: این عامل شامل تشخیص رأی دهنده از هدف و مقصود انتخابات و حدود اختیارات معتبر و موجود آن میباشد. اگر رأی دهندگان احساس کنند که انتخابات بیاهمیت و بیهدف میباشد، آن را نادیده میگیرند و از حضور فعال در آن پرهیز میکنند. اگر یک انتخابات میان دورهای باشد، ممکن است احساس کنند که فرصت مناسبی برای اعتراض است. اگر انتخابات، انتخابات دولت محلی باشد آنها ممکن است احساس کنند که فرصتی مناسب برای بیان کردن نظرات خود بر روی تلاشهای محلی میباشد. انتخاب آنها ممکن است منحصر به کاندیداهای موجود باشد و همچنین ممکن است فقط منحصر به محدودترین کاندیداهای معتبر باشد.
مشارکت یا عدم مشارکت در انتخابات و نوع رأی، رأی دهندگان تابعی از روابط متقابل بین شش عامل زمینه اجتماعی، اقدامات دولت و احزاب، زمینه رسانهها، شناخت حزبی، گرایشها و زمینه رأی گیری میباشد.
۲-۸ نظریه رابرت پاتنام[۴۲]
علیرغم اتفاقنظر نسبی در مورد تعریف سرمایه اجتماعی و اهمیت آن، تفاوتهای بسیاری در میان پژوهشگران در مورد نحوه اندازه گیری تجربی این مفهوم وجود دارد. نخستین بار رابرت پوتنام (Putnam, 1993). بود که از طریق مطالعه موردی جامعه آمریکا به بررسی ارتباط میان سرمایه اجتماعی و خصلت دمکراتیک رژیم سیاسی پرداخت. پونتام در اثر دیگری به نام بکار انداختن دمکراسی به بررسی تاثیر سرمایه اجتماعی بر روی مسیر سیاسی در کشور ایتالیا پرداخت، وی نشان داد که در منطقه شمالی ایتالیا، که بطور تاریخی از سرمایه اجتماعی (اعتماد و نیز مشارکت در نهادهای مدنی) برخوردار بوده نوعاً دارای حکومت های دمکراتیک تر و مشارکت مردم نیز بیشتر است.
مطالعات کلاننگر سرمایه اجتماعی اکثر معطوف به تاثیر آن بر فرایندهای سیاسی است. بعبارتی نقش عمده این مطالعات ناظر به ارتباط میان سرمایه اجتماعی، جامعه مدنی و دمکراسی بوده و نیز دارای این نقطه عزیمت تئوریک هستند که نوعی همبستگی مثبت میان این سه وجود دارد. در این میان استفاده از سه شاخص عمده سرمایه اجتماعی قابل تشخیص هستند: نخست، شاخص میزان اعتماد عمومی، دوم، میزان مشارکت در فعالیتهای داوطلبانه سیاسی- اجتماعی، سوم وسعت و غنای شبکه روابط اجتماعی افراد (Wuthnow, 1999).
۲-۹ نظریه کرافورد برو مک فرسون
مک فرسون معتقد است دستیابی به یک دموکراسی مبتنی بر مشارکت راه بسیار دشواری است و این دشواری میتواند حتی در زمانی که بیشتر راه پیموده شده است و تحولات ضروری و آشکار در جامعه و ایدئولوژی صورت گرفته است رخ دهد.
مک فرسون عبور از راه های انقلابی اعم از انقلابهای کمونیستی یا انقلابهای استقلالطلبانه ملی را برای رسیدن به یک دموکراسی مبتنی بر مشارکت رد کرده و معتقد است این انقلابها در نهایت با مشکلات وسیع توسعه نیافتگی و بهرهوری کم روبرو خواهد شد.
وی با طرح این سؤال که «چه موانعی باید کنار زده شود و چه تحولاتی در جامعه کنونی ما و در ایدئولوژی رایج کنونی پیش شرط یا شرط جانبی پیمودن راه رسیدن به دموکراسی مشارکتی است؟» پاسخی به شرح ذیل را تدارک دیده است:
«پیش شرط اول تحول در آگاهی یا ناآگاهی مردم است. نگاه مردم نسبت به خود به عنوان انسانهای ذاتاً مصرف کننده و عمل مردم بر این اساس باید تحول یابد. مردم باید خود را بعنوان اعمال کننده توانمندیهای خود و نیز به عنوان بهرهگیرنده از اعمال و پرورش این توانمندیها بنگرند و بر اساس آن عمل کنند. این شرطی است نه تنها برای ظهور دموکراسیهای مشارکتی، بلکه برای فعال شدن آن. انسان میتواند برای ارضای خویش یا نمایاندن برتری خود نسبت به دیگران، خود به دست آورد و خود مصرف کند. چنین عملی به داشتن آگاهی و درکی از جماعت نیاز ندارد و مشوق آنهم نیست. در حالی که برخورداری از توانایی های خود و پرورش آن اغلب باید در پیوند با دیگران و در ارتباطی با جمع انجام پذیرد. از این رو، این که فعلیت یافتن یک دموکراسی مشارکتی مستلزم آگاهی و درک قویتری است از آنچه که اکنون نسبت به جماعت وجود دارد، مورد تردید نخواهد بود» (مک فرسون، ۱۳۷۶: ۱۵۵).
«پیش شرط دیگر تقلیلی زیاد در نابرابری کنونی اجتماعی و اقتصادی است، زیرا چنانکه استدلال کردهام این نابرابری مستلزم یک نظام حزبی غیر مشارکتی برای حفظ یکپارچگی جامعه است. بنابراین تا زمانی که نابرابری امری پذیرفته است احتمالاً نظام سیاسی غیرمشارکتی نیز باید توسط همه کسانی که در هر طبقهای ثبات را به چشم انداز فروپاشی کامل اجتماعی ترجیح میدهند، پذیرفته شود» (همان: ۱۵۶).
«به نظر میآید که در دوری باطل گرفتاریم چرا که احتمال نمیرود هیچ یک از این دو پیش شرط تحول بدون میزان متنابهی از مشارکتی بیش از مشارکت کنونی کارا باشد. کاهش نابرابریهای اجتماعی و اقتصادی بدون یک حرکت دموکراتیک قوی نامحتمل است… به نظر میآید که نه راه مارکس و نه راه میل هیچ یک راه خروجی از دور باطل ما محسوب نمیشود. اما در اینجا بصیرتی وجود دارد که در هر دو متفکر مشترک است و ما نیز از آن پیروی میکنیم. هر دو پذیرفتند که تحول در دو عامل که به طور مجرد به نظر میآیند پیش شرطهای یکدیگرند، مرحله به مرحله و به صورت دو جانبه انجام میشود. یعنی تحول در میزان مشارکت از یک طرف و تحول در نابرابری رایج و در تصور انسانی از خود به عنوان مصرف کننده و تصرف کنندهای نامحدود از طرف دیگر. تحول ناکامل در یکی منجر میشود به تحولی در دیگری که این نیز منجر میشود به تحولی بیشتر در اولی و به همین ترتیب به گونهای دو جانبه تحول انجام میگیرد. در نگاه به دور باطل خود، به طور حتم میتوانیم بپذیریم لزومی ندارد انتظار داشته باشیم یکی از تحولات پیش از آنکه دیگری آغاز شود، کامل گردد» (همان: ۱۵۸-۱۵۷).
۲-۱۰ نظریه هربرت بلومر[۴۳]
بر اساس مکانیزم پویای رفتار جمعی در نظریه بلومر، چنین استنباط میشود که منشاء و علت اصلی پیدایش تمایلات سیاسی، در مرحله اول این پویایی یعنی مرحله تحریک میباشد. در این مرحله فرد نسبت به موضوعاتی خاص حساس شده و ضمن احساس تعلق و مسئولیت نسبت به مسئله با توجه و فعالیت بیشتر پیرامون موضوع تحریک میشود. در این حالت افراد هر چه بیشتر از ساخت فرهنگی غافل شده، بیشتر نسبت به موضوعاتی که او را تحریک کردهاند حساس میشوند و در مراحل بعدی گرایشها شکل مشخصتر شدهای به خود میگیرند، پس او عامل نارضایتی از وضع موجود را سبب گرایش به فعالیتهای سیاسی میداند (تنهایی، ۱۳۷۴: ۴۹۰ – ۵۰۸).
۲-۱۱ دیدگاه وضعیتی
دیدگاه وضعیتی در تبیین تفاوت در رفتار و باور سیاسی زنان و مردان بر این نکته تاکید میکند که نقش «نقشهای جنسی» و «رفتارهای قالبی» موجود در یک فرهنگ به شکل گیری و استمرار تفاوتها کمک میکنند. به طور مثال شرایط دوره بزرگسالی همچون وضعیت زندگی متاهلی، چنین تفاوتهایی را تایید میکند.
لیپست در همین راستا معتقد است که وضعیت زن و مرد ازدواج کرده، مسئله وجود یا فقدان مشارکت سیاسی آنان را در دوره ازدواج نشان میدهد. اما ایشان اشاره میکند که یک زن خانهدار به نسبت یک مرد فرصت کمتری برای فعالیت سیاسی دارد، یا نیاز به کسب تجربیات سیاسی مناسب دارد. بنابراین این زنان با توجه به توانایی شان باید این توقع را داشته باشند که ارتباط کمتری با سیاست داشتهاند وتقریبا در اکثر کشورها به میزان کمتری از مردان رأی داده اند (Orum and Others, 1974:198).
در حالی که مردان به ویژه مردان متأهل به میزان بیشتری در زندگی سیاسی درگیر شدهاند، زیرا تماس بیشتری با افراد مختلف دارند. زنان میتوانند همانند مردان از نظر سیاسی فعال شوند، به شرطی که از امور روزمره زندگی به عنوان همسر خانهدار رها گردند، برخی از نتایج حاکی از آن است که در فعالیت سیاسی تفاوت اندکی در بین زنان و مردان طبقات متوسط با طبقات پایین وجود دارد.
پس زنان عموماً کمتر نقش فعالی در سیاست ایفا کردهاند، زیرا فعالیتشان، بیشتر به امور خانه محدود شده است، حال آنکه مردان بیشتر فعال بودهاند چون از حمایتهای جانبی زنان در زندگی برخوردار بوده اند. به طور کلی بر اساس تبیین وضعیتی مردان میتوانند به صورت پدر نانآور و رهبر سیاسی درآیند، لیکن وظیفه مادری از نظر سنتی به عنوان یک شغل تمام وقت مدنظر است.
۲-۱۲ وینسنت کاستلو
وی در کتاب«شهرنشینی در خاورمیانه» در زمینه محل زندگی و طبقه اجتماعی و میزان مشارکت سیاسی مطالب ارزشمندی ارائه میکند و میگوید هر چه قدر افراد از لحاظ اقتصادی در وضعیت بهتری بسر ببرند میزان مشارکت آنان در فعالیتهای سیاسی به مراتب بیشتر خواهد بود. ایشان اشاره میکند که سازمانهای اصلاحطلب متقدم خاورمیانه مانند سازمانهای فرهنگی-سیاسی، سازمانهای شهری برخاسته از طبقات بالا بوده اند (کاستلو، ۱۳۶۸: ۱۲۸ –۱۲۷).
فرم در حال بارگذاری ...