«ز مشرق تا به مغـرب همچـو دولاب همی گـردند دایم بـی خـور و خـواب»
همان، بیت۲۱۸، ص۱۴۷
«دگــر بــاره ز دور چــرخ دوّار زوال و عصـر و مغـرب شد پـدیدار»
همان، بیت۳۷۵، ص۲۷۱
دکتر سجّادی می گوید: مغرب غروبگاه آفتاب، در نزد عارفان کنایه از عالم اجساد است.[۱۱۱۸]
شبستری گوید:
«میان جسم و جان بنگر چه فرق است که این را غرب گیری و آن چو شرق است»
شرح گلشن راز، بیت۵۸۶، ص۳۸۸
نسفی گوید: «پس جسم آدمی هم مغرب و هم مشرق باشد و روح انسان ذوالقرنین است. یک شاخ وی نزول است و یک شاخ دیگر عروج است؛ و این ذو القرنین چون به مغرب رسید آفتاب را دید که در چشمه ی گرم غروب می کند. عروج طلوع نور است، عروج روح انسان ، روز بود و نزول روح، غروب و شب بود.
ای درویش! جسم آدمی تا گرم است و حرارت غریزی دارد، آفتاب روح در وی نزول می کند و در وی می باشد تا آن گاه که سرد شود و حرارت غریزی در وی نماند چون سرد شود آفتاب روح در چشمه ی گرم نزول می کند و از چشمه ی سرد عروج می کند. و این ذوالقرنین در مغرب قومی را بیافت که به غایت ضعیف و ناتوان و به غایت نادان و بی خبر بودند. در تاریکی مانده و از روشنایی بی بهره و نصیب بودند. و چون به مشرق رسید قومی را دید که به غایت قوی و توانا و به غایت دانا و با خبر بودند. از تاریکی بیرون آمده و به روشنایی رسیده بودند».[۱۱۱۹]
مغرب را مظهر جهت غربی دانسته اند؛ و در اصطلاح متصوفه به جهان تاریک و ظلمانی اطلاق می گردد».[۱۱۲۰]
دکتر زرّین کوب می گوید: مانی معتقد است که «عالم جسم» که روح در آن زندانی و اسیر است، همان
مغرب است.[۱۱۲۱]
مغز
«تـو مغـز عـالمـی زان در میـانـی بـدان خــود را کـه تـو جـان جهـانـی»
همان، بیت۲۶۹، ص۱۷۳
به اعتقاد لاهیجی، انسان مغز و خلاصه ی عالم است و مقصود ایجاد کاینات در حقیقت اوست و نسبت به دوایر افلاک، همچون مرکز است، امّا چون مغز در درون و پوست بیرون می باشد، جای انسـان در میان عـالـم قرار داده شد و عالم گِرد او واقع گردید و پیرامون او می گردد و خداوند همه چیز را به خاطر او آفرید.[۱۱۲۲]
دکتر سجّادی مغز را کنایه از حقیقت می داند، در مقابل قشر که شریعت است.[۱۱۲۳]
مقام
«برو تو خـانه ی دل را فـرو روب مهیّـا کـن مقـام و جـای محبـوب »
شرح گلشن راز، بیت۳۹۹، ص۳۹۳
«به یـاد آور مقـام و حـ»ال فطـرت کـز آن جـا بـاز دانی اصل فکـرت»
همان، بیت۴۱۷، ص۳۰۱
لاهیجی گوید: حال موهبتی است که بر دل پاک سالک راه الی اللّه از سوی خداوند وارد می شود و بدون آن که او در کسب آن دخالت داشته باشد، و در هنگام ظهور صفات نفس نابود می شود و زمانی که این حال دایمی شد و ملک سالک شد آن را «مقام» گویند؛ لاقامه السّالک فیه.[۱۱۲۴]
قشیری معتقد است که مقام آن چیزی است که بنده با تلاش و کوشش و ریاضت آن را به دست می آورد و «مقام هر کس جای ایستادن او باشد بدان نزدیکی سالک». تا هنگامی که سالک از یک مقام عبور نکند و حکم آن را به طور کامل به جای نیاورد نمی تواند مقام دیگر را کسب نماید؛ چنان که هر کس قناعت را به جای نیاورد، نمی تواند به توکل دست یابد و هر که توکل را نداشته باشد، تسلیم را نمی تواند کسب کند.
مقام به ضم میم، اقامت باشد چنان که مدخل ادخال است.[۱۱۲۵] یعنی مصدر میمی است.
هجویری می گوید:
مقام به رفع میم اقامت و به نصب میم محلّ اقامت است این توضیح و تفسیر درباره ی واژه ی مقام اشتباه است، در عربی، مقام به ضمّ میم به اقامت و محل اقامت اطلاق می شود و مقام به فتح میم قیام است و نه جای قیام، و به محل اقامت بنده در راه خداوند و حق به جا آوردن و رعایت نمودن او در آن مقام اطلاق می شود تا کمال آن را ادراک نماید. به نظر او مقام به راه طالب و قدمگاه او اطلاق می شود که به جهد و کوشش به دست آید و درجه ی سالک در نزد خداوند به تلاش و کوشش او بستگی دارد. مقام را از جمله ی اعمال دانسته اند که اکتسابی است و صاحب مقام به مجاهده و تلاش خود قایم باشد. وی معتقد است که ابتدای مقامات توبه، سپس انابت، زهد، توکل و غیره است که جایز نیست که سالک بدون توبه ادعای انابت و بدون زهد ادعای توکل نماید و باید این مقامات را به ترتیب طی کند تا به مقصد خویش واصل شود. [۱۱۲۶]
در جای دیگر هجویری گفته است:
«مقام عبارت است از اقامت طالب بر اداء حقوق مطلوب به شدت اجتهاد و صحت نیت وی». هر یک از مریدان خداوند دارای مقامی هستند، طالب از مقام بهره می برد و از هر یک عبور می کند تا بر یکی قرار گیرد چنان چه مقام ارادت از ترکیب جبلّت است نه روش معامله و خداوند ما را خبر داده که « من قائل و ما منّا الّا له مقام معلوم»[۱۱۲۷] پس مقام حضرت آدم (ع) توبه، حضرت نوح (ع) زهد، حضرت ابراهیم (ع) تسلیم، حضرت موسی (ع) انابت، حضرت داود (ع) حزن، حضرت عیسی (ع) رجا، حضرت یحیی (ع) خوف و حضرت محمد (ع) صلوات است».
او راه رسیدن به خداوند را بر سه قسم می داند: [۱۱۲۸] ۱- مقام ۲- حال ۳- تمکین
مقامات
«چه جوید از رخ و زلف و خط و خال کسـی کـاندر مقامـات است و احـوال»
شرح گلشن راز، بیت۷۱۷، ص۴۶۴
مقامات جمع مقام است.
«مقامات، مراحلی هستند که سالک راه حق یکی پس از دیگری می پیماید، مانند مسافری که برای رسیدن به مقصد، باید از منزلی به منزل دیگر رود، و تا منزل پیشین طی نشده باشد، به منزل پسین نمی تواند گام بگذارد». ابو نصر سراج طوسی مقامات را هفت مورد دانسته است که به ترتیب در ذیل آورده می شود:[۱۱۲۹]
۱- توبه ۲- ورع ۳- زهد ۴- فقر ۵- صبر ۶- توکل ۷- رضا
دکتر سجّادی معتقد است که مقامات سیر و سلوک برای وصول به حضرت حق، بسیار است: مانند مقام صابرین، صادقین و قانتین؛ بالاترین مقامات، مقـام توبه و استغفـار است امـا واصلان، بالاترین مقامـات را مقام
انس می دانند.[۱۱۳۰]
«در مقامات سعی و کوشش آشکار است و موهبت پنهان؛ در احوال، موهبت آشکار است و کوشش پنهان، پس احوال مواهب آسمانی و علوی است و مقامات راه به دست آوردن و وسیله ی رسیدن بدان حال است».[۱۱۳۱]
دکتر موحد می گوید: شبستری نیز همچون عرفای دیگر معتقد است که مقامات عرفانی هفت تاست، امّا در ترتیب این هفت مرتبه دیدگاهی متفاوت با دیگر عرفا دارد. از نظر او مقامات عبارتند از:[۱۱۳۲]
۱- توبه ۲- تلوین ۳- تمکین ۴- توکل ۵- رضا ۶- حق ۷- تسلیم
مقام لی مع اللّه
«فرشته گر چـه دارد قـرب درگـاه نگنـجــد در مقــام لـی مـع اللّـه»
شرح گلشن راز، بیت۱۱۹، ص۸۲
با استناد به حدیث پیامبر(ص) که فرمود: « لی مع اللّه وقت لا یسعنی فیه ملک مقرّب و لا نبی مرسل »[۱۱۳۳]
مقام لی مع اللّه، در حقیقت حضرت محمّد(ص) است که مرتبه ی انسان کامل و مقام فناست.[۱۱۳۴]
مقت
«کسی کز باب طرد و لعن و مقت است پدر نیکو بد اکنون شیخ وقت است»
همان، بیت۹۱۲، ص۵۵۶
لاهیجی می گوید: «مقت یعنی دشمن داشتن».[۱۱۳۵]
دکتر سجّادی می گوید: مقت کبیر یعنی عذاب، بدبختی. مراد عارفان از آن نقص عهد و پیمان است.[۱۱۳۶]
مکر
فرم در حال بارگذاری ...