ببایدش کشتن به فرمان شاه
چو بر شاه گیتی شود بدگمان
که زرتشت گوید به زند اندرون
ز یزدان ندارد به دل بیم و باک
چو پندش نباشد ورا سودمند
فکندن تن پرگناهش به راه
ببایدش کشتن هم اندر زمان[۷۵]
به نظر نمیرسد که منظور فردوسی از این چند بیت استدلال مد نظر ایشان باشد. به عقیدهی نگارنده مفهوم این ابیات این است که خسروپرویز عصیان کردن بر شاه را حتی بدتر از عصیان بر یزدان میدانست، زیرا کسی که بر دین زرتشت عصیان کند یک سال فرصت بازگشت دارد، اما به عصیانکننده بر شاه نمی توان فرصت داد. در واقع در اینجا خسروپرویز با زدن این مثال فرصت کوتاه بهرام چوبین را، برای انتخاب، یادآور می شود، و مسئله بر سر زرتشتی بودن یا نبودن وی نیست. ابیات دیگری را از زبان خسروپرویز که ایشان به عنوان شاهد ارائه دادهاند نیز جای بحث دارد:
ز بهرامیان هر که گردد اسیر
پرستنده فرخ آتش کنم
به پیش من آرد کسی دستگیر
دل موبد و هیربد خوش کنم[۷۶]
همچنین ابیات زیر از زبان بهرام چوبین به برخی از افرادش که از آنها خواست خویشاوندانشان در سپاه خسروپرویز را به خود جذب کنند:
سپهبد بپرسید از آن سرکشان
فرستید هر کس که دارید خویش
که آمد ز خویشان شما را نشان
که باشند یک دل به گفتار و کیش[۷۷]
همانگونه که پیشتر ذکر شد، ایشان از این بیت نیز به عنوان شاهدی بر مهرپرستی احتمالی سپاه بهرام چوبین و تفاوت دین آنها استفاده می کند، اما مشکل اینجاست که اصولاً بهرام چوبین دارای سپاه شخصی نبوده است، بلکه طبق گفتهی منابع موجود، این هرمزد چهارم بود که سپاهی به بهرام چوبین بخشید، تا با ترکان بجنگد و این سپاه احتمالاً دارای افرادی از مناطق مختلف بوده است؛ به علاوه همانگونه که پیشتر اشاره شد فردوسی، از زبان خسروپرویز، برگشتن از شاه را بدتر از برگشتن از یزدان میداند، و احتمال دارد که منظور وی از این بیت این باشد که آنها در واقع با شورش بر شاه از دین برگشتهاند، و با پیروی دوباره از شاه به دین بر میگردند. خسروپرویز سپاه بهرام چوبین را بندگان خود میداند:
سپاهت همه بندگان منند
ز تو لختکی روشنی یافتند
به دل مرده و زنده آن منند
بدین سان سر از داد برتافتند[۷۸]
فرم در حال بارگذاری ...