نور عظیم اول است، نه به عدد، و او خدا، پادشاه بهشت های روشنی است و او راست پنج اندام: حلم و علم و عقل و غیب و فظنت و پنج [اندام] روحانی دیگر دارد و آن حب و ایمان و وفا و مودت و حمکت است.
[مانی] پنداشته است که او با این صفاتش ازلی است و با اوست دو چیز ازلی، یکی از آن دو جو و دیگری زمین است. گوید مانی: اندام های جو پنج است: حلم و علم و عقل و غیب و فطنت. و اندام های زمین نسیم و با دو نور و آب و آذر است. هستی دیگر، و آن ظلمت است. اندام هایش پنج است: نزم و حریق و سموم و سم و ظلمت.[۱۷۴]
این دو نیرو هم پیش از آفرینش و هم در پایان جهان، کاملاً از هم جدایند و به گونه ی دو اقلیم ضدین دربرابر هم استقرار یافته اند: اقلیم نور و اقلیم ظلمت[۱۷۵]
پادشاه قلمرو نور «پدر ظلمت» است یا «پدربزرگی» است و پنج تجلی و تظاهر او عبارتند از: عقل وفهم و هوش و تفکر وتأمل.
پادشاه قلمرو ظلمت «اهریمن» نامیده می شود و از ذات او نیز پنج عنصر ظلمانی متجلی می شوند که عبارتند از: دخان یا مِه غلیظ ، آتش مخرب یا حریق، باد مهلک یا طوفان، لجن یا آب گل آلود و ظلمات. [۱۷۶]
نابسامانیها و ناسازگاریها زندگی را [مانی] از پیکار روشنی و تاریکی و نبرد خدای نیکی اهورامزدا و اهریمن، شیطان می داند. [۱۷۷]
اهریمن در قلمرو خود در حالت امکانی بود و زمانی که به حالت فعلی در آمد، دیوی شد که سرش به سان سرشیر، بدنش همانند بدن اژدها و بالش به سان بال عقاب و تنش همچون دُم ماهی و دارای چهار پا بود. اهریمن در عالم ظلمت و تاریکی به جولان در آمده همه چیز را بلعید و سپس قصد بالا رفتن نمود. ناگهان درخشانی و جذبه نور را دیده مجذوب و مفتون آن گشت، ولی عظمت نور او را به لرزه در آورده به قعر عالم ظلمت فرو انداخت. پس از مدتی اهریمن دگرباره قصد بالا رفتن نمود.[۱۷۸]
این شیطان که از ظلمت بوجود آمد و ابلیس قدیم نامیده می شود. پس اهریمن قصد بالا کرد، پس سرزمین روشن از امر شیطان و از قصد او به قتال و فساد آگاهی پیدا کرد. پس هنگامی که،[سرزمین روشن] از او آگاهی یافت، عالم فطنت، پس عالم علم، پس عالم غیب، پس عالم حلم از او آگاهی پیدا کرد.[۱۷۹]
بنابراین درصدد برآمد تا به جای استفاده از اسلحه و جنگ افراز، دشمن را با «جان» خود و یا به اصطلاح مانویان با «من» خود، دفع نماید. بدین منظور یک موجود یا شکل اولی از خود ساطع می کند که «مادر زندگی» خوانده می شود. مادر زندگی نیز «انسان نخستین» را از خود تراوش می کند. [۱۸۰]
اشغال دنیای برتر به دست اهریمن وضع وخیمی را درآن پدید می آورد که اقدامات فوری و اضطراری را ایجاب می کند. خدای متعال که سراسر صلح و لطف است، نمی تواند خودش بجنگد و بنابراین « مادر زندگی» را می خواند که با اناهیت خوشیزگ[۱۸۱] مطابقت دارد.
نام «مادر زندگی» به یاد ما می آورد که در گذشته نزد منداییان نخستین این اصطلاحات را پیدا می کنیم: «زندگی نخستین»، «زندگی دومین» و «زندگی سومین».
«مادر زندگی» به نوبۀ خود انسان قدیم یا به دیگر سخن انسان نخستین را «می خواند» در نوشته های مانوی به زبان ایرانی، وی اورمزد نامیده می شود. در حقیقت، اورمزد پسر زروان چهار شکلی است. [۱۸۲]
بدین ترتیب، زروان، مادر زندگی و اهرمزد، تثلیث نخستین مانوی هستند. اینک، انسان نخستین که به واسطه از ذات پدر عظمت ساطع شده و در حکم جان اوست باید آمادۀ نبرد با اهریمن بشود. از همین رو، پنج فرزند می آفریند که همگی منبعث از وجود خود او هستند. این پنج عنصر نورانی که «مهر اسپندان» خوانده می شوند عبارتند از: هوا، باد، آتش، آب و نور. انسان نخستین از این پنج عنصر، هوا، آب و نور را چون زره بر تن می کند و خود را در باد می پیچد و آتش را همچون گرزی به دست می گیرد و به سوی عالم ظلمت فرود می آید. اهریمن نیز خود را مسلح به پنج عنصر تاریکی یعنی طوفان، حریق، ظلمت، گِلابه و مه نموده با انسان نخستین گلاویز می شود. انسان نخستین چون دشمن خویش را حریص و زورمند می بیند، داوطلبانه عناصر نورانی خود را بدو تسلیم می کند تا مگر با بلعیدن آنها اشتهای او تسکین بیابد. در این هم آمیغی، پنج عنصر«ظلمانی» با پنج عنصر «نورانی» در می آمیزند و از این اختلاط عناصر و موجودات عالم هستی که صغات «خیر» و «شر» در آن ها ممزوج شده است بوجود می آیند.
بدین ترتیب در نبرد آغازین نور و ظلمت، انسان نخستین شکست خورده و همین شکست و تسلیم نیروهای او به اهریمن اصل امتزاج می باشد که در عین حال این اسارت و امتزاج منشأ نجات هم هست. زیرا آنچه ظلمت بلعیده و اسیر خود کرده جزیی است از جوهر نورانی که اینک در تاریکی حبس شده است و باید نجات یابد.
شکست و اسارت پسران انسان نخستین، به وسیلۀ اهریمن، یک فداکاری اختیاری تلقی می شود زیرا مصدر خیر، آگاهانه بدین کار رضایت داده با این عمل اشتهای بهیمی ماده را فرو نشانده است و در واقع با فدا کردن قسمتی از نور خود، در ظلمت سوراخ کرده آن را تحت حکم و تسخیر خود در آورده است تا بدین طریق فساد و خرابکاری «شر» را محدود سازد و به تدریج مغلوبیت ظلمت مادی را فراهم آورد.
انسان نخستین پس از نبرد آغازین در اعماق تاریکی فرو افتاده برای نجات از عالم ظلمت از «مادر زندگی» هفت بار کمک می طلبد. مادر زندگی نیز از «پدر عظمت» در خواست می کند تا برای نجات او اقدامی بکند. در این مرحله، پدر عظمت موجود دیگری را به نام «دوست روشنان» بنای بزرگ و روح زنده، دومین تثلیث مانوی به شمار می آیند. در متون تورفانی فارسی میانه بنای بزرگ «نوشهر آفرین ایزد» و روح زنده «مهر ایزد» نامیده شده اند.
بنای بزرگ، شهر تازه ای به نام «بهشت جدید» بنا می کند. در حقیقت این بهشت برای آن ساخته شده است تا در زمان گمیزش نور و ظلمت و رهایش تدریجی انوار، آرامش و سکون قلمرو نور(بهشت اصلی) حفظ شود و ذرات نوری که لحظه به لحظه از اسارت ظلمت آزاد می شوند در آن جا جمع گردند. روح زنده نیز که مأمور نجات انسان نخستین شده است به طرف جهان تاریکی حرکت می کند و در مرز میان نور و ظلمت برای آگاهی از محل اسارت انسان نخستین، با بانگی بلند او را می خواند. انسان نخستین که بانگ او را می شنود، با صدایی بلند پاسخ می دهد. همین فرا خواندن منجی و پاسخ دادن اسیر یا به عبارت دیگر «دعوت» و « اجابت» به صورت دو فرشته به نام های «خروشتگ» و « پد و اختگ» تجسم می یابند که در آیین مانوی تمثیلی از اصل دعوت به نجات انسان ها است.[۱۸۳]
روح زنده به همراه پنج پسرش که آنها را احضار کرده بودف تا مرز تاریکی پیش رفت و از آن جا به سوی انسان اولیه که در آن اعماق زندانی شده بود فریاد بلندی برآورد و انسان اولیه نیز در جواب او درود فرستاد. این خطاب و جواب به منزلۀ دو شخصیت الاهی به شمار می آیند خطاب و جواب یا بهتر بگوییم آنچه که خطاب شد و آنچه که خطاب شد و آنچه که جواب داده شد در ایرانی میانه Xrostag و Padvaxtag و به سریانی qarya وeanya است. آنها به هم ملحق می شوند و در پیشگاه مادر زندگی و روح زنده می ایستند.
نکته بسیار قابل توجه، گفتگوی بین خطاب و جواب است زیرا این مؤبد همان وصفی است که هر بار که روحی در روی زمین فریاد نجات برمی آورد، درود رهایی دریافت می دارد. نویسنده سریانی تئودور بارکونای در این زمینه کلمات مانی را جمع و ضبط کرده است.
درودهای روح زنده مؤید تضاد بین وضع جاری انسان اولیه با سرنوشت و سر منشأ اصلی اوست. [۱۸۴]
وی با کمک پسران خود موسوم به پادشاه شکوه، الماس نور، فرشتۀ حامل، پادشاه افتخار و پیرایه تجلی، سران و ارکان دیوان را کشته از پوستشان ده آسمان، از گوشتشان هشت زمین و از استخوان هایشان کوه ها را می سازد و نگهداری و پاییدن افلاک، زمین ها و کوه ها را به عهدۀ پسران خویش می گذارد. روح زندۀ بقیۀ دیوهایی را که اسیر کرده است، در آسمان به بند می کشد و سپس به جمع آوری نورهای پراکنده در عالم ظلمت می پردازد. او از روشنی ها خلاص شدۀ پاکیزه، ماه و خورشید را می سازد و از روشنی های آلوده به تاریکی ستارگان را درست می کند.[۱۸۵]
در متنهای مانوی ایرانی میانه، این فرستادۀ سوم نام پارتی میانه نرسیف یزد[۱۸۶]، پارسی میانۀ نریسه یزد[۱۸۷] را دارد و اینها شکلهای رایجی هستند که از اوستایی نریوسنگهه مشتق می شوند که در پهلوی کتابی نریوسنگ[۱۸۸] است، در گذشته دربارۀ این شخصیت اسطوره های گوناگون رایج داشت. به طور مثال، برخی حکایت می کردند که اوهرمزد زنان را به پارسایان داده بود، اما زنان به نزد اهریمن گریخته بودند. اهریمن به زنان اجازه داد تا هر چه می خواستند آرزو کنند. اوهرمزد نترسید که زنان آمیزش با پارسایان را آرزو نمایند. بنابراین، خدای نرسه* را به صورت مرد جوان ۱۵ ساله بیافرید و او را کاملاً در پشت اهریمن جای داد تا زنان ببیند و او را آرزو نمایند و از اهریمن خواستار شوند: زنان دستهای را به سوی اهریمن دراز گردند و به او گفتند: « ای اهریمن، پدر ما، خدای نرسه را به عنوان هدیه به ما ببخش».
نبرد بزرگ قاطع میان نیروهای خوبی و بدی با پیروزی پارسایان به پایان می رسد. اجتماع پراکنده از نو جمع می شود و آیین مانوی سرانجام ظفر می یابد. «شاه بزرگ» خواهد آمد و این شخصیت نیز در علم آخرت ایرانی به خوبی شناخته شده است. وی قدرت را خواهد گرفت و بر داوری انجامین سرپرستی خواهد کرد و بدین منظور روانها در برابر تخت شاهی او گرد می آیند. در اینجا، سبک از ادبیات مسیحی الهام می گیرد؛ به طور مثال، شاه بزرگ، عیسی نامیده شده است. سپس این شاه و برگزیدگان و نیز خدایان حامی عالم، دنیا را ترک می کنند و به قلمرو نورباز می گردند. طی واپسین عملیات، روانهایی که برایشان هنوز بخت نجات وجود دارد، تصفیه می شوند. بدین منظور، آنها را در یک «پیکره» یا آندریاس می آمیزد و این مانند یک متون کیهانی نور به آسمان صعود می کند. آنگاه، زمین نابود می شود. دوزخیان و دیوان، ماده و تاریکی، به توده ای بی شکل تکه و پاره می گردند و این توده در حفره ای عمیق با ابعاد کیهانی فرو می رود. سرانجام دهانۀ این حفره به هم می آید.
مانی در برابر این چشم انداز است که تحلیل خود را از تاریخ نتیجه گیری می کند. «زمان سوم» پایان پذیرفته است. «زمان نخستین» وضع دنیا را پیش از اختلاط در بر می گرفت، زمان دوم عصر اختلاط نور و تاریکی بود و زمان سوم این دو را باز از هم جدا کرده بود. این آموزۀ سه زمان یکی از جزمهای بزرگ عقیدتی را نشان می دهد. و دیگری آموزۀ دو اصل مخالف، نور و تاریکی است. تقسیم زمان به سه بخش به همان اندازۀ اساسی به اصل دو بن ایرانی است.[۱۸۹]
۴-۲-۳. آگاهی راه رستگاری است:
یکی از ویژگی های مهم و بارزترین آیین مانوی جنبه ی گنوسی آن است که آمیخته ای از دین و دانش به گونه ای عرفانی است. آیین مانوی تلاش می کرد تا تعریفی جامع و فراگیر از جهان بدست می دهد و بر این باور نبود که تنها ایمان و عقیده ی دینی ابزار موثری در راه رسیدن به رستگاری است. برعکس، آموزه ی رستگاری مانوی مبتنی بر دانش بود. بنابراین، روشن است که آگوستین می بایست اقرار می کرد که در دوران گرایش خود به مانویت(۳۷۷-۳۸۲م.)، بیش تر جذب این جنبه ی آیین مذکور بوده است، جنبه ای که نوید می داد انسان می تواند از چنبره ی ایمان و سنت به درآید و تنها با نیروی خود به سوی خداوندگار باز گردد.
مانویان سنت مأخوذ از عهد جدید یا سنن برگرفته از دست نوشته های زردشتی (کفالایا،۷) را نمی پذیرفتند، مگر آن که از پیش، راست و موثق بودن آن را با آنچه بنا به نظر آنان نتیجه ی اصلاحات و تحریفات فریبکارانه ی شاگردان جاهل یا ریاکار بود، تمیز داده باشند. تنها مقام مانی وثوقی ارزشمند داشت، چه مبتنی بر خرد و نشأت گرفته از اشراق بود او خود نیز با دقت بسیار و نگاهی موشکاف به نوشتن می پرداخت و اجازه نمی داد آموزه هایش به گونه ای ناگوار ارائه گردد. بنابراین مانویان از اینکه بدون عقل و منطق هیچ حقیقتی را مکشوف نکرده اند و پیش از هر چیز، درهای معرفت را به روی خود گشوده اند، فخر و مباهات می ورزیدند.
این معرفت نهایت بیدار کننده و هوشاگین بود، یعنی اپیگنوس، که همان شناخت و یا کردگی نفس، آگاهی از خود حقیقتی و در عین حال، آگاهی از خدا است. موجود پیشین باشند، پسین هم گوهر است، پاره ای از نور که به آمیختگی تیره ی ماده فرو افتاده است. بنابراین، خدا «منجی» رستگاری شده است . یا باید رستگاری شود. این اصل متعالی و درخشان، روح یا خرد است و همان بخش برتر من انسانی است که در تن تبعید گردیده، موضوع کنش معرفت است، خوشا آن که بدانیم در کجاییم، از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت. انسان گوهر خویش را فراموش کرده، آمیزه ای از نور و تاریکی، مینو و ماده است. نیروی روشنگر معرفت باعث می گردد که انسان گوهر خویش و گوهر باشندگان گیتی وسرنوشت آن ها را بشناسد. بنابراین دانشی جهانی و آمیزه ای از خداشناسی، کیهان شناسی، انسان شناسی و رستاخیز شناسی است که همه چیز را، از طبیعت جسمانی گرفته تا تاریخ، در بر می گیرد.
همه چیز خردمندانه است: « انسان نباید چیزی را باور کند، مگر زمانی که آن را با چشم های خود ببیند.»[۱۹۰]
۴-۲-۴. معاد و قیامت از نظر مانی:
مانی می گوید: « اگر مرگ به سراغ شخص صدیقی آید، انسان قدیم، فرشته ای را به صورت حکیمی راهنما به سوی او می فرستد و سه فرشته با او همراه اند که با خود کوزه آب و جامه و تاج و دیهیمی از نور دارند و جوانی
شبیه به آن صدیق همراه آنها خواهد بود، اهریمن و حرص و شهوت و اهریمنان دیگر بر او ظاهر شوند.
همین که صدیق آنها را مشاهده می کند از فرشته ای که به صورت حکیم راهنماست و آن سه فرشته دیگر یاری می جوید، آنها به وی نزدیک می شوند چون چشم اهریمنان به آن فرشتگان می افتد پا به فرار می گذارند. همراهان جامه و تاج و دیهیم را به او می پوشانند و کوزۀ آب را به دستش می دهند و او را در ستونی از ستایش به فلک ماه نزد انسان قدیم و نهنهه ام الحیات، به همانگونه که در جنان النور بوده می برند. ولی جسدش همانطور که هست می ماند تا آفتاب و ماه و الهه تابان، قوای او را که آب و آتش و نسیم است به خود جذب کنند و سپس به آفتاب در آمده و در آنجا الهه گردد. و باقیمانده جسدش را که ظلمت محض است به دوزخ اندازند.
و اما انسان ستیزجویی که این کیش و نیکوکاری را پذیرفته و با این دو چیز و صدیقان همراهی داشته، هنگامی که مرگش فرا رسد، آن الهه ها حاضر گردند و اهریمنان نیز حاضر شوند و او به استغاثه در آید و به کردار نیک خود و نگهبانی که از کیش و صدیقان داشته توسل جوید و آنها وی را از اهریمنان رهایی بخشند. او در این عالم مانند کسی است که بر خواب چیزهای هراس انگیز بیند و در گل و لای فرو رفته باشد و این حال ادامه دارد تا وقتی که نور او و روح او خالص شود و لایق پیوستن به صدیقان گردد و جامعۀ آکفا را پس از مدتی که در حال تردد بود بپوشد.
ولی انسان گناهکار که حرص و شهوت بر او غلبه داشته هنگامی که مرگ به سراغش آید، اهریمنان حاضر شوند و او را گرفته و شکنجه و آزار دهند و آن الهه ها نیز حاضر شوند و آن پوشاکها را با خود دارند. و او گمان کند که برای نجاتش آمده اند، در حالیکه آمدن آنها برای سرزنش و یادآوری کارهای زشتش بود. و قصد اتمام حجت را دارند که از همراهی و کمک به صدیقان خودداری کرده است و در همین حالت آنقدر در این عالم می ماند تا کارش به سر رسد و به دوزخ سرازیر گردد.»
مانی می گوید: « این است سه راهی که روان انسانی با آنها سروکار دارد. بهشت برای صدیقان و عالم هول و بیم (دوزخ) برای نگهبانان کیش و یاوران و صدیقان و دوزخ برای انسان گنه کار و شریر.»
۴-۲-۵. بهشت و جهنم در مذهب مانی:
مانی پس از یک سال انزوا از غاری بیرون آمد و اثر خود را پیش چشمان همگان قرار داد حکایت گوشه نشینی مانی در کوهستان، ناپدید شدن مرموزش و پدیدار گشتن او در زمان و وقت مقرر، قوۀ تخیل قصه گویان را به شدت تهیج کرد که از دهکده ای به دهکدۀ دیگر رفته برای مردم تعریف می کردند که نگارگری چیره دست، بی آنکه از واژۀ خاطر انگیز پیامبر کلامی به میان آورند- کمی لنگ- بسیار جذاب، برخاسته از یک خانوادۀ شهریاری تبار، خویشاوندان و دوستان خود را رها کرد و در دل کوهستان در غاری تنگ و تاریک مسکن گزید. در آنجا او به کسانی که همراهیش کرده بودند اعلام کرد که به آسمان عروج خواهد کرد، یک سال در آنجا به سر خواهد برد و در بازگشت ماجرای سیر وسفر خود را برای آنان نقل خواهد کرد. در روز مقرر، قصه گویان نیز در میان حاضران دیده می شدند. اجتماع کنندگان هیجان زده و در انتظار شنیدن این ماجرای فوق العاده، بر روی زمین سرسبز و مرطوب کوهستان نشستند و با آفرینش رابطۀ ذهنی برقرار کردند. پرندگان، ستارگان و سرچشمه های زلال نیز به سخنان کسی که از آن عالم می آمد گوش فرا دادند. بانگ صدای مانی برگ درختان را لمس کرده، نسیم را پیمود و زنان و مردان را شیفته ساخت:
ـ من وارد سرزمین روشنایی می شوم. در اینجا زیبایی، هماهنگی و آرامش حکمفرماست باغها، برجها، دروازه ها و سرزمینه با درخشندگی فوق العاده پرتو افکنی می کنند. همه چیز آینه است و انعکاسی از نور داردو من قلم موی خود را برمی دارم و نقاشی میکنم: نور سپید، آتش قرمز، باد آبی، آب سبز و نسیم طلایی است. من پدر روشنایی را می بینم. قصه گویان متفق القول می گویند به رغم سئوالات متعدد آنان، مانی درباره ملاقاتش با پدر روشنایی کاملاً سکوت کرد و کوچکترین توضیحی دربارۀ قدرت برتر به آنان نداد. مانی ادامه می دهد:
ـ من به سوی اقلیم تاریکی پایین می روم، توده ای ضخیم و عمیق که در آنجا انواع نفرین شدگان مسکن دارند. دود، حریق، بادهای مهلک، آب گل آلود و تاریکی که بر روی یکدیگر قرار دارند، پنج عنصر سرزمین ظلمت را تشکیل می دهند و تحت فرمان پنج شهریار یعنی دیو، شیر، عقاب، ماهی و اژدها هستند. نه آسمانی هست و نه زمینی. پس دو اصل وجود دارد: روشنایی و تاریکی.[۱۹۱]
هفت که در صحبتهای عامیانه جا گرفته است از کیش مانوی سرچشمه میگیرد. چون در کیش مانوی انسان اولیه از گیجی وکرختی بیرون می آید و دعایی می فرستدکه هفت بار تکرار می شود که نمونه ای از هفت در این کیش است. [۱۹۲]
بخش سوم: ۴-۳.آفرینش جهان و ماه و خورشید در مذهب مانی
۴-۳-۱. آفرینش جهان:
مهر ایزد، پس از رها ساختن هرمزدبغ به جهان تاریکی می تازد و نیروهای تاریکی را شکست می دهد. از تن دیوهایی که کشته است: ۱. هشت زمین می سازد. ۲. از پوست آنان ده آسمان بنا می کند.؛ ۳. بازماندگان را که سروران و بزرگان دیوان اند، در بند میکند و زند در طاق آسمان می بند؛ ۴. از بخشی از نورهایی که اندکی آلوده گشته اند، ستارگان را پدید می آورد که در آسمان دیگری، آسمان یازدهم، قرار می گیرند؛ ۵. برای نجات دیگر نورها که هنوز اسیر مانده اند، سه چرخ می سازد: چرخ آتش، چرخ آب و چرخ باد که آنها را شهریار افتخار نگهبان است. نگهدار شکوه ده آسمان را از بالا نگه می دارد و ما نبد ایزد(اطلس) که بر زمین پنجم ایستاده است، سرزمین فوقانی را بر شانه های خود نگه می دارد. [۱۹۳]
۴-۳-۲. دولاب کیهانی:
یکی از فرضیه های شگفت آور و غامض کیش مانی، دولاب کیهانی است. به گفتۀ مانویان، خداوند در عالم وجود، دلوهایی پیدا کرده که پیوسته در پی یکدیگر در حرکت اند و آنها از عالم سفلی ذرات نور را نجات می دهند و به عالم بالا می برند، در آن جا تصفیه می کنند و در آستان جلال (کهکشان) فرو می ریزند. بعد از آن تمام ذرات نور پس از ۴۵۰ سال تصفیه شدند و دیگر دو مادۀ لطیف و کثیف به کلی از یکدیگر تجزیه و جدا گردیدند، زمین از میان خواهد رفت و جهان نور و سرزمین پاک و مطهر، جاودانه برقرار خواهد ماند.[۱۹۴]
۴-۳-۳. خلقت ماه و خورشید بر اساس متون مانوی:
خلقت ماه و خورشید بر اساس متون مانوی به دست روح زنده «جوهر حیات» که در منابع ایرانی گاه «مهریزد» نامیده شده انجام گرفته و «جوهر حیات» یا مهریزد خود مخلوق با واسطه «پدر عظمت» است. در اینجا لازمست باز به داستانی که زینر از قول یک منبع مانوی در باب منشأ روشنائی ها ذکر کرده اشاره ای شود.
در این داستان هرمزد و اهریمن برادرند و به نابودی یکدیگر می کوشند. به هرمزد تهمت زده شد و بر علیه وی دروغ گفتند که دیوی به نام «مهمی» آفرینش روشنی ها را به او آموخته. چناچه قبلا نیز ذکر شد در باب نام «مهمی» اختلاف نظرها بسیار است. نتیجه گیری نیبرگ این لغت را منشعب شده از لغتی می داند که معنای آن واسطه است و در نتیجه معتقد است «مهمی» مساوی است با میترا. با وجودیکه نیز این ادعا را به کل مردود می داند و معتقد است میترا هرگز جزو دیوان به حساب نیامده است ولی از آنجا که بر اساس اعتقاد مانویان خلقت ماه و خورشید در منابع ایرانی به دست میترا انجام گرفته ارتباطی که بین این دو داستان به وجود می آید جالب توجه است.
به این ترتیب ماه که مانند خورشید گردش چرخهای فلکی را بر عهده دارد و در نتیجه وسیله اصلی جهت بازیابی ذرات نور و فرستادن ارواح اموات مؤمنین به جایگاه آسمانی آنان محسوب می شود در مذهب مانویان از موجودات خیر است، زورق او خود مسکن موقت ذرات نور است تا به جایگاه اصلی خود برسند و هم چنین مرکب میترا «قاصد سوم» است برای به ثمر رسیدن اهداف والای او.[۱۹۵]
۴-۳-۴. صفت زمین و آسمان نورانی:
مانی گوید: « زمین نور دارای پنج عضو:نسیم، باد، نور، آب و آتش است. و آسمان پنج عضو: حلم، علم، عقل، غیبت و فطنت دارد و این اعضاءِ ده گانه زمین و آسمان را عظمتی است. زمین نور، جسمی شاداب، و شادی بسپیدی، صفا بصفا، درخشندگی بدرخشندگی، نور بنور، روشنائی بروشنائی، مناظر بمناظر، خوشبوئی بخشبوئی، خوشگلی به خوشگلی، درها بدرها، برجها به برجها، خانه ها به خانه ها، منزلها به منزلها، باغها به باغها، درختها به درختها، شاخه ها به شاخه های پر از جوانه و میوه، پرتو افشانیها داشته، منظره ایست شادی بخش، و نوریست که برنگهای گوناگون پرنو افشان بوده، پارۀ دیگر بهتر و با شکوفه تر است. همه جا ابرهای سپید بهم پیوسته و همه جا سایه در سایه بوده، و آن خداوند نور، بر این زمین تا ابد بوده و هست.
گویند روی این زمین، خدا دوازده بزرگوار دارد که صورتشان همچو صورت اوست، و همه دانا، و همه خردمند هستند. و بزرگانی دارد که نامشان- جاویدانهای پر کار توانا- بوده و نسیم، حیات این دنیاست. [۱۹۶]
فرم در حال بارگذاری ...