وبلاگ

توضیح وبلاگ من

موضوع: "بدون موضوع"

مطالب پایان نامه ها درباره روش شناسی تفسیر موضوعی آیت الله جوادی آملی- فایل ۱۰

بحث در برهان محبت در مرحله ششم، یعنی توحید رب است، چون بت پرستان زمان حضرت ابراهیم (ع) مانند مشرکان حجاز، قبول داشتن که خدایی هست و هم او به تنهایی جهان را اداره می کند (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّنْ خَلَقَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْ‌ضَ لَیَقُولُنَّ خَلَقَهُنَّ الْعَزِیزُ الْعَلِیمُ)[۲۸۹]، و نیز می پذیرفتند که خداوند آفریدگار، پروردگار است و تدبیر کل جهان با اوست؛ (وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْ‌ضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّـهُ ۚ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّـهِ ۚ بَلْ أَکْثَرُ‌هُمْ لَا یَعْقِلُونَ)[۲۹۰] مشکل اعتقادی مشرکان نپذیرفتن توحید ربوبی بود. و اینکه برای غیر خداوند سمت ربوبیت قائل بودند، عده ای اجرام آسمانی را شریک خدا می دانستند و بعضی هم جنّ را؛ (وَجَعَلُوا لِلَّـهِ شُرَ‌کَاءَ الْجِنَّ)[۲۹۱]. در این احتجاج روی سخن حضرت ابراهیم (ع) سرسختانه به جهاد علمی و مبارزه عملی با آنان برخاسته بود؛ (قَالَ أَفَتَعْبُدُونَ مِن دُونِ اللَّـهِ مَا لَا یَنفَعُکُمْ شَیْئًا وَلَا یَضُرُّ‌کُمْ)[۲۹۲].
پایان نامه - مقاله - پروژه
آیت الله جوادی آملی می فرماید: نباید آنگونه پنداشت که عده ای ادعا کرده اند احتجاج حضرت ابراهیم (ع) برای اصل مبدأ و اثبات واجب بوده است. بلکه محور برهان محبت، اثبات توحید ربوبی است. عالی ترین درجه توحید، محبت به ذات حق و دوست داشتن جمال و کمال مطلق است. از امتیازات برهان محبت این است که تنها برای کسانی که درجه خاصی از محبت را دارند مفید نیست، بلکه برای همگان مفید است و به همه می گوید، (آفل) شایسته محبت نیست، هم به موحدان ناب که مقام بلند (فَکَانَ قَابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنَىٰ)[۲۹۳] رسیده اند، و هم به موحدان متوسط که برای دستیابی کمالات و لذایذ معنوی خدا را دوست دارند.
با این منطق است که ابراهیم و همۀ انبیاء (علیهم السلام) به توده های مردم که از نعمت های ظاهری و باطنی برخوردارند؛ (وَأَسْبَغَ عَلَیْکُمْ نِعَمَهُ ظَاهِرَ‌هً وَبَاطِنَهً)[۲۹۴] می گویند تنها کسی که تامین کننده نیازها و برطرف کننده مشکلات شماست خداست و باید به او محبت ورزید که تنها او شایسته خطاب (یَا دَائِمَ الْفَضْلِ عَلَى الْبَرِیَّهِ یَا بَاسِطَ الْیَدَیْنِ بِالْعَطِیَّهِ)[۲۹۵] است، نه به اجرام سماوی آفل و یا اصنام زمینی هالک[۲۹۶].
ب- برهان تمانع:
یکی از براهین متقن و خلل ناپذیر قرآن حکیم بر توحید پروردگار عالم، برهان تمانع است که از آیۀ (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا)[۲۹۷] استفاده می گردد. این آیه مشتمل بر قضیه شرطیه ای است که مجموع مقدم و تالی آن در این آیه آمده است، ولی چون استدلال با یک قضیه ممکن نیست، لازم است قضیه دیگری به آن ضمیمه گردد تا به صورت یک قیاس کامل درآید، آن قضیه که لازم آن بطلان تالی است، در سورۀ ملک بیان شده است (الَّذِی خَلَقَ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ طِبَاقًا ۖ مَّا تَرَ‌ىٰ فِی خَلْقِ الرَّ‌حْمَـٰنِ مِن تَفَاوُتٍ ۖ فَارْ‌جِعِ الْبَصَرَ‌ هَلْ تَرَ‌ىٰ مِن فُطُورٍ - ثُمَّ ارْ‌جِعِ الْبَصَرَ‌ کَرَّ‌تَیْنِ یَنقَلِبْ إِلَیْکَ الْبَصَرُ‌ خَاسِئًا وَهُوَ حَسِیرٌ‌)[۲۹۸] خدایی که هفت آسمان را بر فراز یکدیگر آفرید، در آفرینش بخشایشگر هیچ گونه اختلاف و تفاوتی نمی بینی، بار دیگر بنگر، آیا خلل و نقصانی می بینی؟ باز مکرر بنگر تا چشمانت خسته و ناتوان به سوی تو باز می گردد.
وقتی کمترین نا هماهنگی و کوچکترین خلل وناسازگاری در سراسر گیتی یافت نشود قطعاً هیچ نوع تباهی و فسادی برای آسمان و زمین نخواهد بود. با تلفیق دو آیه صورت قیاس استثنایی چنین خواهد شد. اگر غیر خدا در عالم، مدبران دیگری بوده و باشند، حتماً عالم تباه خواهد شد، لیکن هیچ گونه فسادی در عالم نیست، پس غیر از خدا مدبّر دیگری در عالم نیست[۲۹۹].
در قضیه شرطیه مورد بحث (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّـهُ لَفَسَدَتَا) هدف این است که روشن شود بین مقدم (لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَهٌ إِلَّا اللَّـهُ) و تالی (لَفَسَدَتَا) پیوند ضروری و لازم منطقی است و این پیوند از نوع پیوند معلول با علت است و مقدم، یعنی تعدد الهه، علت برای تالی، یعنی فساد عالم است. در این صورت است که میتوان با اثبات انتفای معلول و تالی، علت و مقدم را منتفی دانست چون در آیۀ (مَّا تَرَ‌ىٰ فِی خَلْقِ الرَّ‌حْمَـٰنِ مِن تَفَاوُتٍ) انتفای معلول ثابت شده است. از ضمّ دو آیه به یکدیگر (تفسیر قرآن به قرآن) نتیجه مطلوب که ابطال تعدد پروردگار است به دست می آید.
در آخر استاد فرزانه می فرماید: واضح شد که قرآن کریم با صراحت، فساد و فروپاشی نظام آفرینش را باطل، بلکه ممتنع می داند[۳۰۰]. ایشان در جای دیگر آورده اند: قرآن کریم این برهان بلند تمانع را، که پیش حکما معرکه آراست، به صورت مثلی ساده و مرام فهم بیان کرده است. می فرماید: اگر شخصی خدمتگزار دو مولای بداخلاق و درگیر و نساز باشد و شخص دیگری خدمتگزار یک مولای سالم و خوش اخلاق، آیا وضع این دو شخص یکسان است؟ (ضَرَ‌بَ اللَّـهُ مَثَلًا رَّ‌جُلًا فِیهِ شُرَ‌کَاءُ مُتَشَاکِسُونَ وَرَ‌جُلًا سَلَمًا لِّرَ‌جُلٍ)[۳۰۱]. اگر جهان منظم، دارای دو خدا باشد مانند همان خدمتگزاری است که دو مولای درگیر و بداخلاق داشته باشد که در این صورت دچار اضطراب و تشویش خواهد بود. چنین کتابی که همه چیزش برهانی است، مورد پذیرش عاقلان و خردمندان است[۳۰۲].
ج- برهان حرکت:
مراد از حرکت در این برهان و سیر طبیعی پدیده های آسمانی مانند ستارگان و ابر و باران و پدیده های زمینی، مانند گیاهان و درختان و اشاره ای به سیر آفرینش انسان است.
استاد فرزانه آیت الله جوادی می فرماید: در قرآن کریم هرچند از عنوان حرکت سخن به میان نیامده ولی از سیر تدریجی انسان از نطفه، علقه، مضغه، عظام و… تا رسیدن به موجودی کامل دارای ادراک، و نیز از سیر دقیق ستارگان، سیارات، سیر ابرها و نزول حساب شده باران … سخن به میان آمده.
محور اصلی در همۀ این موارد، معرفی محرک واقعی و تأکید بر شناخت مبدأ فاعلی حرکت است. گرچه «واژه حرکت» و مشتقات آن به کار نرفته و هیچ جا از خدا به عنوان محرک یاد نشده و تنها در چند مورد مشتقات سیر به کار رفته است؛ (هُوَ الَّذِی یُسَیِّرُ‌کُمْ فِی الْبَرِّ‌ وَالْبَحْرِ‌)[۳۰۳] میسّر بودن همان محرک بودن است. سیر مربوط به اجرام سپهری؛ (وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ‌ حُسْبَانًا)[۳۰۴] و گردش منظم شب و روز؛ (یُقَلِّبُ اللَّـهُ اللَّیْلَ وَالنَّهَارَ‌)[۳۰۵]، (وَاخْتِلَافِ اللَّیْلِ وَالنَّهَارِ‌)[۳۰۶] و جریان باد و لقاح ابرها (وَأَرْ‌سَلْنَا الرِّ‌یَاحَ لَوَاقِحَ)[۳۰۷] و شکافتن دانه و هسته؛ (إِنَّ اللَّـهَ فَالِقُ الْحَبِّ وَالنَّوَىٰ)[۳۰۸] همۀ امور یاد شده، انسان را متوجه مبدأ این حرکت ها می کند و موجب یقین وی به ربوبیت و تحریک محرک واقعی میشود.
آیات مربوط به موضوعات یاد شده از متقن ترین دلایل توحید ربوبی حق است که دقت در آن ها، هم موجب شناخت مبدأ حرکت ها یعنی خداوند می شود و هم معرّف بسیاری از صفات آن مبدأ متعالی برهان حرکت دارای مراتب متعددی است. جملات پایانی آیات مربوط به آن با تعابیر مختلف مانند (لِّقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ)[۳۰۹] (لِقَوْمٍ یَفْقَهُونَ)[۳۱۰] (لِّأُولِی الْأَلْبَابِ)[۳۱۱] و… گویای مراتب آن است.
برهان حرکت موجود منزه از حرکت را ثابت می کند نه واجب را و در اثبات آن نیاز به تکمیل دارد که از حد وسط امکان ماهوی بلکه امکان فقری استفاده می شود. هرچند عنوان حرکت در کتاب های عقلی حد وسط اثبات موجود مجرد تام است لیکن در مباحث تفسیری به استناد آیات قرآنی حد وسط اثبات ربوبیت خدای سبحان است و در موارد متعدد کیفیت اضافه الهی به صورت تدبیرهای تحریکی بیان شده است که البته چنین بهره هایی نیز از جانمایه عقلی برخوردار است[۳۱۲].
د- برهان نظم:
آیت الله جوادی آملی می فرماید: در محیط نزول قرآن نوع مردم اعتقاد به ربوبیت خدای سبحان داشتند(وَلَئِن سَأَلْتَهُم مَّن نَّزَّلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَأَحْیَا بِهِ الْأَرْ‌ضَ مِن بَعْدِ مَوْتِهَا لَیَقُولُنَّ اللَّـهُ)[۳۱۳] لیکن در کنار آن برای بت ها نیز به عنوان واسطه و شفیع در بخش های جزئی عالم، ربوبیت قائل بودند، به همین جهت نوع آیات توحید در رد این پندار است نه در اثبات در اصل ذات واجب الوجود یا توحید ذات یا در اصل خالق بودن خدا، یا رب الارباب بودن او؛ زیرا آنان هرگز معتقد به تصادف و منکر نظام علیّت نبودند؛ بنابراین، طرح برهان نظم در قرآن کریم برای بیان آن است که این هماهنگی عظیم و دقیق درونی و بیرونی و هدف دار بودن جهان آفرینش، نه می تواند کار ارباب متفرق و بت ها باشد و نه تصادفی و اتفاقی. طبعاً تبیین استدلال در چنین فضا و برای این مقصد کاملا تام و مفید علم خواهد بود.
آیت الله جوادی می فرماید: نظم موجود در جهان هستی در چهار بخش مطرح است: نظم فاعلی، نظم درونی، نظم بیرونی و نظم غایی. جامع ترین آیه ای که هندسه نظام های حاکم بر جهان هستی را بیان میکند، آیه ایست که استدلال حضرت موسی (ع) در برابر فرعون را ترسیم می نماید.
حضرت موسی (ع) به همراه برادرش هارون (ع)، فرعون را به توحید دعوت کرد. فرعون در مقابل، خود را رب برتر خواند؛ (أَنَا رَ‌بُّکُمُ الْأَعْلَىٰ)[۳۱۴] و گفت من به جز خود برای شما خدایی نمی شناسم (مَا عَلِمْتُ لَکُم مِّنْ إِلَـٰهٍ غَیْرِ‌ی)[۳۱۵] آن گاه از موسی پرسید پروردگار شما کیست؟ (قَالَ فَمَن رَّ‌بُّکُمَا یَا مُوسَىٰ)[۳۱۶] جناب موسی در جواب او فرمود: پروردگار من کسی است که خلقت هر چیزی را به آن چیز داده است و او را هدایت کرد (قَالَ رَ‌بُّنَا الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَىٰ)[۳۱۷].
در این پاسخ کوتاه که جامع نظام های چهارگانه یاد شده است با کلمۀ (رَ‌بُّنَا) به خلقت اشاره کرده، چون کسی رب است که فاعل و خالق باشد. و با جمله (الَّذِی أَعْطَىٰ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَه)؛ خدا آنچه لازم بیرونی و درونی سازمانی هر موجودی باشد به او داده است، به نظام درونی و بیرونی اشیاء اشاره کرده و با جملۀ (ثُمَّ هَدَى) نظام غایی را بیان کرده است.
استاد می فرماید: جامع مشترک این نظام ها، شخص (اللَّـه) جلّ جلاله است؛ یعنی گرچه ظهور خدای سبحان در نظام فاعلی، به عنوان خلقت و در نظام داخلی، به عنوان حکمت و در نظام غایی، هدایت است. ولی این کثرت ظهور به وحدت ظاهر می رسد که همان ذات حق باشد.
از لحاظ نظام فاعلی که بالا می رویم به (اللَّـه) می رسیم؛ در سازمان درونی هر موجودی که جستجو می کنیم آن را آیت خدای واحد می یابیم؛ به سوی نظام غایی هم که نگاه می کنیم وحدت خدا را می بینیم پس اول و آخر خدای یگانه است و وسط این نظام هم ظهور وحدت خداست و معنای این سخن همان توحید خالص است (هُوَ الْأَوَّلُ وَالْآخِرُ‌ وَالظَّاهِرُ‌ وَالْبَاطِنُ)[۳۱۸].
۳-۳-۱-۱-۳- شرک و پیامدهای آن:
نیل به توحید ناب جز با شناخت شرک و طرد همه ی اقسام جلی و خفی آن ممکن نیست. شرک ریشه اصلی همۀ انحرافات و بدترین ظلم به توحید است؛ (إِنَّ الشِّرْ‌کَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ)[۳۱۹] و مشرکان اولین و بزرگ ترین مانع بسط توحید و رشد معارف آسمانی هستند.
این جماعت مشرک را آیت الله جوادی به دو گروه عمده تقسیم می کنند که به شرح زیر است:
الف) صاحبان زور که با تهدید و تطمیع و فریب، توده های مردم را در مقابل پیام توحید الهی برانگیختند. در قرآن کریم از فرعون . هارون و هامان و قارون به عنوان سمبل های این گروه یاد شده است.
ب) توده های جاهل و غافل، یعنی خیل عظیم انسان هایی که اسیر محیط جاهلی سران شرک شده و با تقلید کورکورانه از سنت های گذشتگان و اطاعت بی چون و چرا از بزرگان قوم، بدون هیچ منطقی، متعصبانه اسیر خرافات گشته اند. پیروی از هوا وهوس، برای رسیدن به منافع خیالی آن ها را به آرامش کاذب و سرور دروغین کشانده است وچون پیام توحید برهم زننده این رسوبات فکری و منافع خیالی آن هاست، به شدت در مقابل آن می ایستنداوج این تعصب جاهلی در محیط بعثت پیامبر عزیز اسلام (صل الله علیه وآله) بود، که آن حضرت در مبارزه فکری و عملی با آنان محتمل بیشترین اذیت و آزار شدند[۳۲۰].
آیت الله جوادی می فرماید: قرآن کریم به تفصیل درباره تلاش فرهنگی و توجیه علمی و منطقی شرک از ناحیه مشرکان پرداخته و احتجاج های آنان را نقل و نقد می کند. از جمله:
الف) می گفتند چون تنها شفاعت کنندگان ما نزد خدا هستند، برای جلب رضایت و شفاعتشان آن ها را می پرستیم (وَیَقُولُونَ هَـٰؤُلَاءِ شُفَعَاؤُنَا عِندَ اللَّـهِ)[۳۲۱]. پاسخ این است که چنین سمتی مطلقاً برای بت ها نیست، و بر فرض اینکه مأذون در شفاعت باشند، إذن در شفاعت دلیل جواز عبادت آن ها نمی شود.
ب) می گویند خداوند قادر مطلق و بر هر کاری تواناست و اگر بت پرستی باطل بود مانع آن می شد. در حالی که هم نیاکان ما بت پرست بودند و هم ما بت را می پرستیم و خدا مانع ما نمی شود.
آیت الله جوادی می فرماید: قرآن کریم در آیاتی به این گفتار واهی مشرکان اشاره دارد:
(وَقَالَ الَّذِینَ أَشْرَ‌کُوا لَوْ شَاءَ اللَّـهُ مَا عَبَدْنَا مِن دُونِهِ مِن شَیْءٍ نَّحْنُ وَلَا آبَاؤُنَا)[۳۲۲] مشرکان گفتند: اگر خدا میخواست نه ما و نه پدرانمان هیچ چیزی را غیر از او نمی پرستیدیم.
در جواب قرآن می فرماید: (سَیَقُولُ الَّذِینَ أَشْرَ‌کُوا لَوْ شَاءَ اللَّـهُ مَا أَشْرَ‌کْنَا وَلَا آبَاؤُنَا وَلَا حَرَّ‌مْنَا مِن شَیْءٍ ۚ کَذَٰلِکَ کَذَّبَ الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ حَتَّىٰ ذَاقُوا بَأْسَنَا ۗ قُلْ هَلْ عِندَکُم مِّنْ عِلْمٍ فَتُخْرِ‌جُوهُ لَنَا ۖ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَإِنْ أَنتُمْ إِلَّا تَخْرُ‌صُونَ)[۳۲۳] کسانی که شرک آوردند به زودی خواهند گفت اگر خدا می خواست ما بت پرست نمی شدیم، کسانی که پیش از آن بودند همین گونه (پیامبران خود را) تکذیب می کردند، تا عقوبت ما را چشیدند. بگو، آیا نزد شما دانشی هست که می خواهید آن را برای ما آشکار کنید؟ شما جز از گمان پیروی نمی کنید و جز دروغ نمی گویید.
آیت الله جوادی می فرماید: پاسخ ها در آیات قرآن از این قرار است:
اولاً: سخن ایشان ادعایی بدون دلیل است. ثانیاً: این گفتار در حقیقت تکذیب انبیاست[۳۲۴].
در آیۀ (وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّـهِ بِغَیْرِ‌ عِلْمٍ وَیَتَّبِعُ کُلَّ شَیْطَانٍ مَّرِ‌یدٍ)[۳۲۵] ناظر به تقلید جاهلانه مشرکان است که تقبیح شده و آیۀ (وَمِنَ النَّاسِ مَن یُجَادِلُ فِی اللَّـهِ بِغَیْرِ‌ عِلْمٍ وَلَا هُدًى وَلَا کِتَابٍ مُّنِیرٍ‌ - ثَانِیَ عِطْفِهِ لِیُضِلَّ عَن سَبِیلِ اللَّـهِ)[۳۲۶] ناظر به رهبری کورکورانه و متبوع بودن جاهلانه است که تحقیر و سرزنش شده است بعد با روایتی بحث را کامل میکنند.امام صادق فرمودند: (خداوند بندگانش را با دو آیۀ قرآن، در تصدیق و تکذیب بدون تحقیق، سرزنش کرده است. یکی اینکه چرا تا حق بودن مطلبی برای آنان روشن نشده آن را گفته و تصدیق می کنند؟ دیگری آنکه چرا تا بطلان مطلبی برای آن ها ثابت نشده آن را رد و تکذیب کردند؟ یعنی در قبول و نکول هر مطلبی باید تابع دلیل بود و به گمان محض اتّکا نکرد)[۳۲۷]. استاد در ادامه بحث می فرمایند: هیچ یک از ادلّه مشرکین که به اصطلاح نوعی تلاش فرهنگی برای مقابله با توحید بود و شرک آنان را توجیه می کرد، کمترین دلالتی بر عبادت غیر خدا نداشت و در واقع جز مغالطه و تخیل چیزی دیگر نبود. بنابراین پرستش غیر خدا کاری بدون دلیل و پوچ و باطل است[۳۲۸].
در ادامه این مباحث آیت الله جوادی آملی می فرماید: اگر بخواهیم از پیامدهای شرک سخن بگوییم، باید پیامد همۀ گناهان را برشماریم؛ زیرا شرک مجمع همۀ پلیدی ها و دربردارنده همۀ رذایل است. شرک ،موجب از دست دادن مقام انسانی انسان و تنزّل او به مرتبۀ پایین تر از مرتبۀ حیوانی می شود. آثار شوم شرک در زندگی فردی، اجتماعی، عملی، دنیوی دیده میشود. مواردی از پیامدهای شرک به تفصیل قید میگردد:
۱- محروم شدن از معارف الهی:
قرآن کریم می فرماید: (إِنَّا جَعَلْنَا فِی أَعْنَاقِهِمْ أَغْلَالًا فَهِیَ إِلَى الْأَذْقَانِ فَهُم مُّقْمَحُونَ - وَجَعَلْنَا مِن بَیْنِ أَیْدِیهِمْ سَدًّا وَمِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَیْنَاهُمْ فَهُمْ لَا یُبْصِرُ‌ونَ)[۳۲۹] ما در گردن آن ها غل هایی نهاده ایم که تا چانه آن ها را فراگرفته و سرشان بالا مانده است و پیش رو و پشت آنان دیواری محکم کشیده ایم که آن ها را کاملا پوشاندیم پس هیچ نمی بینند.
کسی که گردن او تا چانه در آهن سنگین غل باشد و از پیش رو و پشت سر در حصار، نه می تواند خود را ببیند و نه از اطراف خود و جهان خارج آگاه شود. مشرک بر اثر اعراض از توحید و رو آوردن به اوهام، خود را در شرایطی قرار داده است که نه می تواند از دیدن خویشتن خویش و مشاهده آیات انفسی بهره مند شود و نه از حقیقت رؤیت جهان هستی.
شرک چنان آیینه دل و عرصۀ فکر مشرک را تیره و تار ساخته که نه توان کشش و جذبه راه عرفان را دارد، نه قدرت کوشش و سلوک راه برهان را؛ (وَمَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُ‌وا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لَا یَسْمَعُ إِلَّا دُعَاءً وَنِدَاءً  صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لَا یَعْقِلُونَ)[۳۳۰]
تنها معرفتی که برای مشرک ممکن است، معرفت در حد محسوسات است که مشترک بین همۀ حیوانات است. شاید تعبیر رسا در این باره همان باشد که در سوره مبارکه (جمعه) درباره اهل کتاب فرموده: (کَمَثَلِ الْحِمَارِ‌ یَحْمِلُ أَسْفَارً‌ا)[۳۳۱] حمار از حمل کتاب فقط حجم و وزن آن را می فهمد. مشرک نیز از عالم هستی فقط ملک و ظاهر آن، مانند رنگ و بو و طول و عرض و وزن و حجم را می بیند، از سنخ آنچه ابراهیم خلیل می دید بی خبر است[۳۳۲].
۲- تفرقه و جنگ:
توحید عامل وحدت و هماهنگی، و شرک عامل تفرقه و پراکندگی است (وَاعْتَصِمُوا بِحَبْلِ اللَّـهِ جَمِیعًا وَلَا تَفَرَّ‌قُوا)[۳۳۳]، (وَلَا تَکُونُوا مِنَ الْمُشْرِ‌کِینَ - مِنَ الَّذِینَ فَرَّ‌قُوا دِینَهُمْ وَکَانُوا شِیَعًا ۖ کُلُّ حِزْبٍ بِمَا لَدَیْهِمْ فَرِ‌حُونَ)[۳۳۴] و از مشرکان نباشید، از کسانی که دین خود را پراکنده ساختند و به دسته ها و گروه ها تقسیم شدند و هر گروهی به آنچه نزد آن هاست خوشحال اند. شرک از آن جهت که ناشی از هواپرستی – نه عقل گرایی- است و هواپرستی که همواره تابع شهوت و غضب است، هرگز نمی تواند عامل وحدت و همدلی شود چراکه تلاش و خواست شیاطین انس و جن هم ایجاد هرچه بیشتر عداوت و کینه است (إِنَّمَا یُرِ‌یدُ الشَّیْطَانُ أَن یُوقِعَ بَیْنَکُمُ الْعَدَاوَهَ وَالْبَغْضَاءَ)[۳۳۵]. هم تاریخ گواه است و هم زمان خود شاهدیم که هرگاه زمام امور به دست مشرکان باشد، آنان جز بذر کینه و عداوت بین مردم نکاشته اند.
قرآن کریم جامعۀ شرک آلود قبل از اسلام را اینگونه وصف می کند: (وَاذْکُرُ‌وا نِعْمَتَ اللَّـهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُم بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا وَکُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَ‌هٍ مِّنَ النَّارِ‌ فَأَنقَذَکُم مِّنْهَا)[۳۳۶]
در این آیۀ کلیدی، جامعۀ مشرکان جاهلیت با این دو تعبیر که گویای شدت دشمنی و ستیز بین آنهاست، وصف شده است (کُنتُمْ أَعْدَاءً)، (کُنتُمْ عَلَىٰ شَفَا حُفْرَ‌هٍ مِّنَ النَّارِ‌).
حضرت علی (ع) نیز وضعیت مردم آن زمان را این گونه ترسیم می کند: (وَ أَهْلُ الْأَرْضِ یَوْمَئِذٍ مِلَلٌ مُتَفَرِّقَهٌ وَ أَهْوَاءٌ مُنْتَشِرَهٌ وَ طَرَائِقُ مُتَشَتِّتَهٌ)[۳۳۷]. اهل زمین در آن روزگار ملت های پراکنده ای بودند که خواسته های متفاوت و شیوه های مختلفی داشتند[۳۳۸].
۳- مذلت و خواری:
قرآن کریم از موحدان خواسته در هیچ بخشی، چه عقیده یا عمل و چه دعا یا پرستش، شریک برای خدا قرار ندهند. وگرنه ضعیف و نکوهیده و خوار خواهند شد؛ (لَّا تَجْعَلْ مَعَ اللَّـهِ إِلَـٰهًا آخَرَ‌ فَتَقْعُدَ مَذْمُومًا مَّخْذُولًا)[۳۳۹]. در این کریمه از سه اثر خطرناک برای شرک یاد شده است: قعود و نشستن که اشاره به ضعف و ناتوانی است؛ مذمّت و نکوهش؛ خذلان، خذلان آن است که انسان از کسی امید یاری داشته باشد و آن کس در وقت نیاز او را رها کند.
بت پرستان به امید یاری بت ها آن ها را عبادت می کردند؛ (اتَّخَذُوا مِن دُونِ اللَّـهِ آلِهَهً لَّعَلَّهُمْ یُنصَرُ‌ونَ)[۳۴۰]، لیکن نه در دنیا و نه در آخرت، کاری از بت ها ساخته نیست؛ (لَا یَسْتَطِیعُونَ نَصْرَ‌هُمْ وَهُمْ لَهُمْ جُندٌ مُّحْضَرُ‌ونَ)[۳۴۱]، دنیازدگان در آخرت در حالی وارد جهنم می شوند که شدیداً مورد مذمّت و مطرود اند (ثُمَّ جَعَلْنَا لَهُ جَهَنَّمَ یَصْلَاهَا مَذْمُومًا مَّدْحُورً‌ا)[۳۴۲] ؛ همان گونه که به شیطان پس از نافرمانی از سجده بر آدم (ع) خطاب شد: نکوهیده و رانده از آن مقام شو (قَالَ اخْرُ‌جْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَّدْحُورً‌ا)[۳۴۳].
پیام آیات یاد شده این است که عذاب های مختلفی در انتظار مشرکان است[۳۴۴].
۳-۳-۱-۲- معاد در قرآن
یکی دیگر از مباحث اعتقادی بحث معاد است که آیت الله جوادی آملی در تفاسیر خود دو جلد کتاب به این موضوع اختصاص دادند. در کتاب معاد در قرآن ابتدا مباحثی در مورد یاد معاد و موانع یاد معاد ذکر کردند .
ایشان در مورد دنیاکه عبورگاه وآخرت که قرارگاه انسان است، می فرماید: جهان طبیعت همواره در حال کوشش و پویایی، وحرکت از قوه به فعل است؛ حرکت سمت و سویی به نام( هدف )را تعقیب می کند و وقتی به هدف رسید ثابت می شود نه ساکن؛ زیرا در جهان، سکون نیست. قرآن کریم برای جهان آخرت «دارالقرار» و «دارالثبات»را به کار برده است، می فرماید: (إِنَّمَا هَـٰذِهِ الْحَیَاهُ الدُّنْیَا مَتَاعٌ وَإِنَّ الْآخِرَ‌هَ هِیَ دَارُ‌ الْقَرَ‌ارِ‌)[۳۴۵]؛ زندگی دنیا متاع اندک و ناچیز است و همانا آخرت سرای قرار و ثبات است. دنیا قرارگاه نیست، بلکه گذرگاه است و هر گذرگاهی به قرارگاهی پایان میپذیرد. دنیا پویا و متحول است و سرانجام ثبات و آرامش می طلبد. از دیدگاه قرآن دنیا لنگرگاه یک کشتی پرجوش وخروش «قیامت» است (یسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْ‌سَاهَا)[۳۴۶] از تو ای پیامبر می پرسند، ساعت ظهور قیامت کی است و کشتی دنیا کی لنگر میاندازد و میآرامد؟
امیرالمؤمنین می فرماید: دنیا گذرگاه و معبر و آخرت قرارگاه و مقرّ است (أیّها النّاس، إنّما الدّنیا دار مجاز، و الاخره دار قرار، فخذوا من ممرّکم لمقرّکم)[۳۴۷]. پس از گذرگاهتان توشه ای برای قرارگاهتان بردارید… انسان وقتی هلاک شود مردم گویند: چه گذاشته؟ و فرشتگان گویند: او چه پیش فرستاده است؟[۳۴۸]

انعکاس اندیشه های ایران باستان بر جنبش های دینی ایرانی در دو ...

با توجه به این توضیحات، به نظر میرسد گرایش راوندیه به الوهیت خلفا تا اندازهای متأثر از اندیشه های ایرانیان نسبت به پادشاهانشان بوده است.

۳-۲- ازدواج با محارم

بر اساس روایات منابع، ابومسلمیه که شاخهای از راوندیه است، ازدواج با محارم را برای خود جایز میدانستند.[۳۹۹] همانطور که میدانیم و پیش از این نیز ذکر شد، ازدواج با محارم از عقاید زردشتیان است و وجود این رسم در بین راوندیه، بیانگر تأثیرپذیری آنان از دین زردشتی است. اعتقاد زردشتیان به ازدواج با محارم، در فصل سیاهجامگان به طور مفصل مورد بررسی قرار گرفت.
پایان نامه - مقاله - پروژه

۳-۳- مهماننوازی

از جمله موارد تشابه بین دین مزدکی و راوندیه میتوان به رسم مهماننوازی اشاره کرد. منابع شاخه ابومسلمیه راوندیه را فرقهای از خرمدینان میدانند که این موضوع ارتباط آنان با مزدکیان را تأیید میکند.[۴۰۰] در میان اعتقادات این فرقه، اعتقاد به مهماننوازی به چشم میخورد. در منابع آمده است که راوندیه همسر خود را با رضایت کامل در اختیار مهمانان خود قرار میدادند[۴۰۱] که این امر بیانگر مهماننوازی افراطی آنان است. سابقه این نوع مهماننوازی به دین مزدک برمیگردد. از این رو، ریشه و خاستگاه آن را باید در دین مزدکی جستجو نمود.
بر اساس آنچه در منابع آمده است، مزدکیان در مهمانی رفتاری از خود نشان میدادند که در هیچ کجا چنین رفتاری دیده نمیشد. از آنجا که مهماننوازی در دین مزدک بسیار حائز اهمیت بود، مزدکیان تمام تلاش خود را به کار میگرفتند تا رضایت مهمان خود را جلب نمایند. برای توضیحات بیشتر در مورد این رسم میتوان از گزارش ابنندیم استفاده کرد. وی در مورد شیوه مهماننوازی مزدکیان گزارش میدهد که آنان نه تنها چیزی را از مهمان خود دریغ نمیکردند، بلکه همسر خویش را نیز در اختیار مهمان خود قرار میدادند[۴۰۲] و اگر مردی، ۲۰ نفر مهمان داشت، بعد از پذیرایی از آنان و صرف نان، گوشت و شراب، موظف بود همسر خود را نیز در اختیار تکتک آنان قرار دهد و زیاد بودن تعداد مهمانان مانع از این نمیشد که آنان به مهمان بیحرمتی کرده و همسر خویش را از آنان دریغ کنند.[۴۰۳]

فصل سوم

 

سفیدجامگان

 

۱- معرفی سفیدجامگان

در واپسین سالهای خلافت منصور منطقه مرو در خراسان دچار آشوب شد. علّت این آشوب که حدود ۱۵۱ ه.ق.[۴۰۴] روی داد، دعاوی مردی بود که خود را پیامبر مینامید.[۴۰۵] وی ادعا میکرد که روح پیامبر وارد جسم او گردیده و او نیز همچون محمّد (ص) پیامبر و فرستاده خداست.[۴۰۶]
وی پس از ایجاد اغتشاش در این ناحیه به دستور منصور بازداشت و در بغداد زندانی شد. هر چند با دستگیری وی به اغتشاشات پایان داده شد و وی برای مدتی در زندان به سر برد، امّا سالهای سخت زندان نتوانست این مرد را از دعاوی خویش بازدارد. وی پس از آزادی، در سالهای آغازین خلافت مهدی به مرو بازگشت و دعاوی خود را با شدّت و حدّت بیشتری از سرگرفت، با گذشت زمان به شمار هواداران او افزوده گشت و جنبش او خطری جدّی برای دستگاه خلافت اسلامی ایجاد کرد.
یکی از علل تأثیر سخنان وی بر مردم، نقابی بود که به صورت خود میزد. وی ادعا داشت که صورتش نورانی است و چون کسی نمیتواند چهره واقعی و نورانی او را ببینند، مجبور است از نقاب استفاده کند.[۴۰۷] وی به دلیل استفاده مداوم از این نقاب، به مقنّع[۴۰۸] مشهور شد.
مقنع رهبر جنبشی بود که در تاریخ به نام سفیدجامگان، مُبَیِّضه و مقنّعه[۴۰۹] ثبت شده است.

۱-۱- مقنع، رهبر سفیدجامگان

درباره نام رهبر این نهضت، اتفاقنظری وجود ندارد و در اینباره روایات مختلفی ذکر شده است. منابع از او با نامهای مختلف هاشم،[۴۱۰] عطا[۴۱۱] و حکیم[۴۱۲] و القاب زندیق، ساحر، ملعون، شیطان و سرحلقه فاسدان یاد کردهاند.[۴۱۳] از نظر ظاهری نیز مردی کوتاهقد، زشت، یکچشم، دارای عارضه لکنت زبان و لال توصیف شده است.[۴۱۴]
اطلاعات ما در مورد زندگی وی چندان زیاد نیست. بر اساس روایات برخی از مورّخان که از تناقضات خالی نیست، مقنع به دهی به نام کاره[۴۱۵] در اطراف مرو منسوب بود که منابع از آن با نامهای مختلفی یاد کردهاند.[۴۱۶] او فردی کاملاً زیرک بود که علاقه خاصی به فراگیری علم داشت؛ به طوری که کتب زیادی از پیشینیان را مطالعه کرد و به علم هندسه تسلط یافت. او همچنین به جادو و سحر روی آورد و در این مورد اطّلاعات قابل توجّهی را کسب و در آن مهارت یافت.[۴۱۷]
بنا به نظری، وی در دوران جوانی از یاران ابومسلم خراسانی و کاتب دیوان وی بوده است و بنا به نظری دیگر، از سران سپاه ابومسلم بوده و پس از قتل ابومسلم، کاتب خالدبنابراهیمالذهلی و وزیر عبدالجبارأزدی والی خراسان شده است.[۴۱۸] هر چند برخی از مورّخان، اذعان دارند که مقنع از طریق رختشویی امرار معاش میکرده است.[۴۱۹]
اطّلاع دقیقی در مورد نام پدرش نیز در اختیار نداریم. برخی نام پدرش را حکیم و از اهالی بلخ میدانند که در روزگار خلافت منصور از سران سپاه خراسان بوده است و برخی نام او را عبدالله مروزی ذکر کردهاند.[۴۲۰] در مورد سال خروج او نیز اختلافاتی وجود دارد. آغاز قیام او را با اختلاف بین سالهای ۱۵۱ تا ۱۶۶ ه.ق. ذکر کردهاند.[۴۲۱]

۱-۲- وجه تسمیه سفیدجامگان

منابع در مورد وجه تسمیه سفیدجامگان همنظر نیستند. محقّقان بر این باورند که آنان یا به دلیل متمایز بودن از سایر مردم،[۴۲۲] یا به دلیل مخالفت با عباسیان و طرفداران آنان که سیاهپوش بودند[۴۲۳] و یا تحت تأثیر روحانیان مانوی که در آن زمان، در نواحی سغد[۴۲۴] و بخارا[۴۲۵] به سر میبردند، لباس سفید میپوشیدند.[۴۲۶]
لازم به ذکر است که پوشیدن لباس سفید علاوه بر مانویان در بین زردشتیان نیز مرسوم بوده است؛ برای نمونه، در یکی از جشنهای زردشتی که «اردیبهشتگان» نام دارد و به دلیل بزرگداشت امشاسپند اردیبهشت[۴۲۷] برگزار میشود، همه زردشتیان لباس سفید به تن میکنند و به طور گروهی به ستایش و پرستش اهورهمزدا میپردازند. زردشتیان در جشن «آبانگان» نیز لباس سفید میپوشند و با حضور در کنار جویبارها و رودها و خواندن نیایشها و سرودها، جشن خود را برگزار میکنند.[۴۲۸]
به نظر میرسد این نظر که سفیدجامگان به دلیل مخالفت با عباسیان، سفید میپوشیدند از ارجحیت بیشتری برخوردار باشد؛ چرا که پیش از مقنّع، پوشیدن لباس سفید برای اظهار مخالفت با عباسیان سابقه داشته و مخالفان برای نشان دادن نارضایتی خود از عباسیان که سیاهپوش بودند، لباس سفید به تن میکردند؛ برای نمونه در زمان خلافت سفّاح، یکی از سرداران مروان بر ضد سفّاح شورش کرد و لباس سفید به تن نمود.[۴۲۹]

۱-۳- بررسی تاریخی سفیدجامگان

بر اساس آنچه مورّخان آوردهاند، مقنع قیام خود را با ادعای الوهیت آغاز نمود. وی پس از اینکه شماری از مردم را گرد خویش فرا خواند، خود را خدای آنان و خدای تمام جهانیان معرفی کرد که در ادوار مختلف به صورتهای مختلف درآمده است. وی خطاب به مردم میگفت ابتدا خود را به صورت آدم آفریده، سپس به صورت نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، محمّد، ابومسلم و اکنون به صورت مقنع.[۴۳۰] او ادعا میکرد که قدرت و توانایی آن را دارد که به هر شکلی که میخواهد، درآید.[۴۳۱] او همچنین وعده میداد که پیروان خود را به بهشت میبرد، غیب میداند و قادر است مردگان را زنده کند.[۴۳۲]
سخنان و دعاوی مقنع در میان مردم دهان به دهان گشت و نامش زبانزد خاصّ و عام شد. بر اساس آنچه مورّخان آوردهاند، گمراهان، جاهلان و فرومایگان، دعاوی باطل او را پذیرفته، دعوت او را اجابت کردند و به او گرویدند.[۴۳۳] مقنع که زیرکانه و هدفمند عمل میکرد، برای افزودن به شمار هوادارانش، دست به تبلیغات دامنهداری زد. از این رو، نامههایی به سرزمینهای اطراف نوشت و مردم را به سوی خود فرا خواند.
علاوه بر این، داعیانی به سرزمینهای مختلف اعزام کرد. یکی از این داعیان، فردی به نام عبداللهبنعمرو[۴۳۴] بود که راهی ماوراءالنّهر شد و اهالی آنجا را به جنبش مقنّع فرا خواند. اهالی منطقه سوبَخْ[۴۳۵] اولین کسانی بودند که دعوت او را پذیرفتند و به او گرویدند. وی پس از این موفقیت به تدریج توانست عده زیادی از اهالی بخارا، سغد، کِشّ و نَخْشَبْ را به فرقه سفیدجامگان درآورد.[۴۳۶] آنان دست به چپاول، غارت، قتل و خونریزی زده، آرامش و امنیت را از مردم سلب کردند و مایه ترس و بیم آنان شدند.
با نفوذ گسترده سخنان مقنّع در میان مردم و افزایش شمار هواردان او، موجی از ناآرامی مرو را فراگرفت. مهدی به محض اطّلاع از این واقعه، درصدد مقابله با او درآمد و سپاهی را به فرماندهی حُمَیْدبنقحطبه[۴۳۷] به دفع او گسیل داشت، اما مقنّع به محض آگاه شدن از این خبر متواری شد و درصدد برآمد که از خراسان که دیگر جای امنی برای او نبود، بگریزد و به ماوراءالنّهر- که هواداران او بسیار و منطقهای بود که مأموران عبّاسی نفوذ کمتری در آن داشتند- حرکت کند. حُمَیْدبنقحطبه که درصدد بود به هر شیوه ممکن او را دستگیر کند، برای دستگیری و ممانعت از خروج وی از مرو، سپاهیان خود را در کرانههای آمودریا[۴۳۸] مستقر و آنجا را تحت مراقبت و نگهبانی شدید قرار داد، اما این راهکار مثمرثمر نبود و مقنّع توانست به همراه جمعی از یارانش از آمودریا بگذرد و وارد ماوراءالنّهر شود.[۴۳۹]
با ورود مقنع به ماوراءالنّهر شورش وی وارد مرحله جدیدی گشت. او پس از ورود به آنجا در قلعهای از توابع کش که از آن به نامهای مختلف سنام،[۴۴۰] سام[۴۴۱] و سیام[۴۴۲] یاد شده، سکنی گزید و هوادارانش در دو قلعه سیام و سنجرده گرد آمدند.[۴۴۳] به تدریج سفیدجامگان بخارا،[۴۴۴] سغد و سایر نواحی- که پیش از این توسط داعی وی، عبداللهبنعمرو به سفیدجامگان پیوسته بودند- به او پیوستند و وی با حلال شمردن خون و مال مسلمانان، عده زیادی از ترکان را نیز با خود همراه نمود. با این اتّحاد، راه او برای تسلط بیشتر به مناطق اطراف هموار گردید و بدین ترتیب، دیری نپایید که به دلیل برخورداری از پایگاه مردمی گسترده، موفق شد قلعه نواکَث[۴۴۵] و منطقه سنجرده از توابع بخارا را تصرف و آنان را به منطقه تحت نفوذ خود ضمیمه کند.[۴۴۶]
حملات سفیدجامگان به مردم بیدفاع همچنان ادامه داشت. اقدام آنان در کشتار زیاد و کسب قدرت روزافزون تا حدّی بود که مورّخان گفتهاند نزدیک بود دین اسلام نابود و دین مقنّع تمام جهان را تحت سیطره خویش بگیرد.[۴۴۷] اقدامات آنان باعث تشویش و نگرانی مهدی، خلیفۀ عباسی شد و وی برای سرکوب کردن آنان، چندین سپاه به منطقه تحت اشغال ایشان روانه کرد، اما در جنگهایی که بین آنان صورت میگرفت، سفیدجامگان پیروز میدان بودند. با گذشت زمان، شورش سفیدجامگان گسترش بیشتری یافت. آنان کاروان‌ها و روستاها را غارت کرده و زنان و فرزندان مسلمان را اسیر گرفته و می‌کشتند. پس از مدتی ده بَمِجْکَثْ[۴۴۸] از توابع بخارا را نیز مورد حمله و غارت قرار داده، مؤذّن و نمازگزاران همراه او را از دم تیغ گذراندند و اهل آن ده را قتلعام نمودند.[۴۴۹]
با ادامه این جنگ و گریزها، مردم که در برابر آنان خلع سلاح بودند، نه نیرویی برای دفاع داشتند و نه توانی برای ادامه این وضعیت اسفناک، به والی بخارا، حسینبنمُعاذ،[۴۵۰] پناه برده و از او درخواست یاری کرده و خواهان برخورد جدی با سفیدجامگان شدند. در نتیجه، حسینبنمُعاذ در رأس سپاهی بزرگ با همکاری سپاهی با فرماندهی قاضی بخارا که مردم داوطلبانه در آن شرکت کرده بودند، راهی جنگ با سفیدجامگان شدند. اینبار در جنگ شدیدی که بین آنان درگرفت، سفیدجامگان شکست خوردند، ۷۰۰ نفر از آنان کشته و باقیماندگان خواستار صلح شدند. در پیمانی که بین آنان منعقد شد، سفیدجامگان ملزم شدند جان و مال مسلمانان را در مخاطره قرار ندهند و به غارت و کشتار بیرحمانه خود خاتمه دهند. بنابراین موقتاً جنگ متوقف گردید، امّا هنوز مدت زمان زیادی از انعقاد این پیمان نگذشته بود که سفیدجامگان این توافقات را زیر پا گذاشته، از مفاد صلحنامه فاصله گرفتند و به اعمال خشونتآمیز خود بر ضد مسلمانان و مردم بیدفاع ادامه دادند.[۴۵۱]
در جنگ دیگری که با همکاری حسینبنمُعاذ والی بخارا و جبرئیلبنیحیی[۴۵۲] والی سمرقند روی داد، پس از سختیهای فراوان و جنگهای شبانه روز، سفیدجامگان بخارا بعد از چهار ماه شکست خوردند و عده زیادی از آنان کشته و بقیه متواری شدند.[۴۵۳]
برای انهدام کامل سفیدجامگان، مهدی سپاهی را به فرماندهی سعیدحرشی[۴۵۴] و دیگران به منطقه کِشّ اعزام نمود. اینبار سپاه اعزامی برای نابودی سفیدجامگانِ منطقه کشّ، سختتر عمل کرد. پس از جنگهایی که بین آنان صورت گرفت، سفیدجامگان شکست خورده، عقبنشینی کردند و در قلعه پناه گرفتند. سعیدحرشی نیروهای خود را در اطراف قلعه مستقر نمود و قلعه را محاصره نمود.[۴۵۵] محاصره قلعه طولانی شد و کار به جایی رسید که شمار زیادی از سفیدجامگان که خود را در مقابل مسلمانان ناتوان میدیدند و میدانستند که نبرد نظامی نتیجهای غیر از شکست برایشان نخواهد داشت، چارهای غیر از تسلیم برای خود ندیدند و تسلیم شدند.[۴۵۶] شمار تسلیمشدهها ۳۰ هزار نفر گزارش شده است.[۴۵۷]
مقنّع و تعداد کمی از یارانش با ناامیدی همچنان به مقاومت بیهوده خود ادامه دادند. روزهای آخر زندگی پیامبر نقابدار خراسان فرا رسیده بود. سپاه مسلمین در خارج از قلعه هر لحظه جان او و یاران اندکش را تهدید میکرد. مقنع که دیگر امیدی برای نجات نداشت، بنا به روایتی، خود را در خمی از تیزاب،[۴۵۸] ادویه حارّه[۴۵۹] و یا تنوری گداخته[۴۶۰] افکند و به این شکل به زندگی خود پایان داد و بنا به روایتی دیگر، زنان و تمام کسانی که تا آخرین لحظه با او بودند، گرد خود فرا خواند و به همه آنان شرابی آمیخته به زهر داد و سپس خود نیز زهر نوشید. پس از مرگ مقنع، کنیزی که از نوشیدن شراب خودداری و تظاهر به مردن کرده بود، با امان خواستن از سپاه مسلمانان، در را به روی آنان گشود و مسلمانان وارد قلعه شدند.[۴۶۱] به این ترتیب، قیام مقنّع پس از ۱۴ سال[۴۶۲] به پایان رسید. منابع پایان شورش او را به اختلاف بین سالهای ۱۶۳ تا ۱۶۹ ه.ق. ذکر کردهاند.[۴۶۳]
با مرگ مقنّع به شورش سفیدجامگان پایان داده شد، اما هوادارانش سالها پس از مرگش، در ماوراءالنّهر، در نواحی کشّ، نَخْشَبْ، چاچ، روستاهای بخارا، سغد، سمرقند و کوهستان ایلاق باقی ماندند و با تظاهر به اسلام، اعتقادات باطنی خود را از دیگران پنهان میکردند.[۴۶۴] علاوه بر این، در کتاب أحسنالتقاسیم که در ۳۷۵ ه.ق. تألیف شده، از وجود اقوامی در روستاهای سمرقند که به بیضالثیاب معروفند، سخن رفته است.[۴۶۵] سفیدجامگان سالها پس از این نیز در شورشهایی که در زمان مأمون (۱۹۸-۲۱۸) خلیفه عباسی، شکل گرفت، شرکت کردند.[۴۶۶] به علاوه، بنا بر شواهد تاریخی، در اوایل قرن ۷ ه.ق. در ماوراءالنّهر عدهای از سفیدجامگان زندگی میکردند که به دهقانی و کشاورزی روی آورده و اعتقادات خود را مخفی میکردند. در روزگار سلطان ملکشاه سلجوقی[۴۶۷] (۴۶۵-۴۸۵) نیز شخصی به نام محمود با ترکیب اصول سفیدجامگان، خرّمدینان و مسلمانان، مردم را به سوی خود فرا میخواند. وی ادعا داشت که انساب عرب را میداند و با این ادعای کذب، به مردم نسبنامههایی میداد که آنان را به خاندان پیامبر منسوب میکرد و به این شکل، به آنان وعده بهشت داده و با گرفتن مبالغی از آنان، بهشت را به آنان میفروخت.[۴۶۸] بر اساس آخرین گزارشی که از سفیدجامگان داریم، آنان تا عهد مغول، در خراسان حضور داشتند.[۴۶۹]

۱-۴- هدف سفیدجامگان

بنا به نظر برخی از محققان، قیام مقنّع، قیامی با هدف خونخواهی ابومسلم بوده است. طبق این نظر، سفیدجامگان در واقع طرفداران ابومسلم بودهاند که مدتی پس از قتل وی، بر ضد دستگاه خلافت شورش کردند.[۴۷۰] بنا به نظری دیگر، مقنّع دین اسلام را قبول نداشت و ضمن مخالفت با آن، درصدد بود قدرت را از دست اعراب مسلمان خارج کند.[۴۷۱]
همانطور که پیش از این ذکر شد، مقنّع مدتی در دیوان ابومسلم به کاتبی مشغول بود و پس از قتل وی به فرقه رزامیّه که به امامت و الوهیت ابومسلم معتقد بودند، گرایش یافت،[۴۷۲] این مسئله به وضوح ارتباط بین او و ابومسلم را نشان میدهد، شاید همین ارتباط و آشنایی او با ابومسلم، به او انگیزه داد تا بر ضد دستگاه خلافت شورش کند، هر چند در این مورد احتمال دیگری نیز وجود دارد و آن این است که مقنع دعوی خونخواهی ابومسلم را فقط دستاویزی برای جلب پیروان او به جنبش خود قرار داده باشد. این احتمال از آنجا تقویت میشود که مقنع خود را با اهداف ابومسلم هماهنگ کرده بود؛ برای نمونه، همانطور که ابومسلم طبق وعدهای که به پیروانش داده بود، انتقام یحییبنزید را از قاتلینش گرفت،[۴۷۳] مقنّع نیز انتقام خون یحیی را در برنامه خود قرار داد.[۴۷۴] این موضوع بیانگر این است که مقنع با نزدیک کردن اهداف خود با اهداف ابومسلم، قصد داشت توجه یاران او را به خود جلب کند. علاوه بر این، مقنع برای جلب پیروان ابومسلم، ادعا کرد که ابومسلم خداست و روح او به وی منتقل شده است. نکته دیگری که صحت این نظر را اثبات میکند، این است که مقنع در مرو که یکی از شهرهای خراسان بود، شورش نمود، این موضوع که پیش از او، ابومسلم نیز در خراسان شورش کرده بود و درصد زیادی از پیروان او نیز خراسانی بودهاند، میتوانست عامل مهمی برای طرح شعار خونخواهی ابومسلم، توسط مقنع باشد.

۲- بررسی عقیدتی سفیدجامگان

برای روشن شدن عقاید سفیدجامگان لازم است کمی بیشتر به سفیدجامگان پرداخته شود و جایگاه آنان در بین منابع بررسی شود. شهرستانی فرقه سفیدجامگان را همان غلات شیعه میداند که در شهرهای گوناگون القاب متفاوتی به خود گرفتهاند. وی اظهار میدارد که غلات شیعه در هر شهر لقبی دارند و در ماوراءالنّهر مبیّضه خوانده میشوند.[۴۷۵] در سیاستنامه (تألیف ۴۸۴ ه.ق) نیز آمده است که مبیّضه از القاب باطنیان در شام بوده است.[۴۷۶] علاوه بر این، منابع به اختلاف مبیّضه را از فرق مشبّهه، حلولیه، باطنیه و ابومسلمیه دانستهاند.[۴۷۷]
بنا به نظر برخی از محققان، سفیدجامگان در عقایدشان از عقاید غلات شیعه تأثیر گرفتهاند.[۴۷۸]
بر اساس این شواهد و سایر اعتقاداتی که سفیدجامگان دارند،[۴۷۹] سفیدجامگان فرقهای اسلامی محسوب نمیشوند. قرار دادن آنان در زیر مجموعه غلات شیعه، باطنیان و مشبّهه که در منابع فرقه شناسی، فرقههایی خارج از اسلام هستند، به وضوح این امر را ثابت میکند. با این حال، برخی از قرائن به حضور مسلمانان در بین پیروان مقنّع دلالت دارند. مقنّع در توجیه سخن خود مبنی بر اینکه کسی قادر نیست او را ببیند، واقعه موسی (ع) و درخواست او از خداوند را یادآور میشود. علاوه بر این، در شرح بقایای سفیدجامگان گفته شده که آنان به فرزندان خود قرآن میآموزند و مساجدی برای خود ساختهاند.[۴۸۰] هر چند این احتمال وجود دارد که مسلمانان نیز از هواداران مقنّع بوده باشند، اما ظاهراً پس از گرایش به سفیدجامگان اعتقادات اسلامی خود را زیر پا گذاشتهاند؛[۴۸۱] چرا که برخی از عقاید سفیدجامگان آشکارا با دین اسلام مغایرت دارد. آنان به نماز، روزه و غسل جنابت پایبند نیستند؛ زنا، گوشت خوک و مردار را حلال میدانند؛ به قتل و کشتار مخالفان خود میپردازند و به تناسخ ارواح قائلند.[۴۸۲] علاوه بر این، برخی منابع این فرقه را فرقهای میدانند که با تظاهر به اسلام مسلمانان را به خود جلب کرده و سپس گمراهشان میکنند. از این نظر، آنان خارج از اسلام قرار دارند که باید آنان را به توبه فراخواند و درصورتی که توبه نکنند قتل آنان و غارت اموالشان جایز است.[۴۸۳]

۳- انعکاس باورهای ایران باستان در اندیشه های سفیدجامگان و بنیانگذار آن

در بین عقاید سفیدجامگان و رهبر آنان مقنع، رد پای برخی از عقاید ایران باستان را میتوان یافت. وجود شباهت در برخی از عقاید سفیدجامگان با عقاید موجود در ادیان ایران باستان، ما را متقاعد میسازد که سفیدجامگان - به خصوص رهبر آنان- متأثر از اندیشه های ایرانی و هندوایرانی بودهاند. مقنع در برخی از موارد از نظر شخصیتی به پادشاهان هندوایرانی و پادشاهان ایران باستان نزدیک شده است. علاوه بر این، وی در برخی از موارد، به خدای مهر شبیه شده است. صرفنظر از چگونگی و نحوۀ این تأثیر، اکنون به بیان این باورها در اندیشه های سفیدجامگان و معادل آن در اعتقادات ایران باستان خواهیم پرداخت:

۳-۱- درخشش صورت مقنّع

مقنع ادعا داشت صورتش نورانی است، و به همین دلیل به صورت خود نقاب میزد. اگرچه برخی از مورّخان علّت استفاده مداوم از این نقاب را زشترویی،[۴۸۴] زخمی بودن صورت،[۴۸۵] زخمی بودن چشم[۴۸۶] و یا کور بودن یکی از چشمان او[۴۸۷] ذکر کردهاند، اما دلیلی که خود وی برای استفاده از این نقاب ذکر میکرد به این عمل او وجهه دینی میداد. او میگفت از آنجا که بندگانش نمیتوانند چهره نورانی او را ببینند، مجبور است از نقاب استفاده کند.[۴۸۸] در روایت دیگری، مقنع خطاب به هواداران خود گفت که به دلیل نورانی بودنش کسی نمیتواند وی را ببینند.[۴۸۹]
برای روشن شدن ارتباط بین این باور مقنع و باورهای ایرانی بررسی افسانه مربوط به «جم»[۴۹۰] - که نخستین شاه در سنت هندوایرانی محسوب میشود- راهگشا است. جم پادشاهی بود که بر هفت کشور پادشاهی میکرد و در زمان پادشاهی او بیماری، مرگ، گرما، سرما و پیری وجود نداشت و وی بر همه کس و همه چیز چیره و مسلط بود (یسنا۹: ۵). علاوه بر این، او مقدس و ملکوتی بوده و از سوی خدا فرستاده شده بود (وندیداد، فرگرد دوم)؛ فرّه پادشاهی داشت و از همین رو در اوستا با لقب فرهمندترین مردمان آمده است (یسنا ۹: ۴؛ زامیادیشت: ۳۱-۳۸).
برخی از محققان، ریشه کلمه فرّ را در سانسکریت Svar و در اوستا Hvar یا هوروخر، به معنی خورشید دانستهاند. بنا به این نظر، کلمه خوارنه نیز که در برخی از قسمتهای اوستا آمده، به درخشان، نیکبخت و سعادتمند تعبیر میشود.[۴۹۱] علاوه بر این، نام جم در اوستا با خورشید و درخشش همراه است و در اوستا دو صفت اصلی دارد: Xšaēta به معنای درخشان و Hvarə-darəsa به معنای خورشیددیدار.[۴۹۲] در برخی منابع نیز آمده است که نام جمشید ترکیبی است از جم و شید؛ معنای لغوی شید، روشنیبخش است و به دلیل نورانی بودن جمشید، این نام به وی اطلاق شده است.[۴۹۳] شبیه همین ویژگی را مهر دارد. در مهریشت آمده است که مهر همانند ماه نورانی است (۳۴: ۱۴۲)؛ در جایی دیگر نیز آمده است که چهره مهر همانند ستاره میدرخشد (۳۴: ۱۴۳) و او آراسته به زیورهای زرین است (۴: ۱۳). علاوه بر این، در تصویری که از مهر در طاق بستان حک شده، سر او را هالهای از نور فرا گرفته است.[۴۹۴] در سنت هندویی نیز بر اساس آنچه در مهابهارت[۴۹۵] آمده است، علاوه بر جمشید، پادشاهان هندی نیز مانند خورشید میدرخشیدند و طبیعتی آتشین داشتند (جلد اول، دفتر اول، ص۴۹، ۶۸ و ۸۸).
با مطالعه آثار مربوط به دوره ساسانی درمییابیم که پادشاهان ایرانی نیز سعی میکردند نورانی باشند و برای نورانی نشان دادن خود اعمال خاصی را انجام میدادند. به عنوان مثال، تاج خود را به انواع جواهر و مروارید مزین میکردند و به موهای خود گوهرها و زمرّدهایی میبستند. شعاع نوری که از وجود این جواهرات از تاج و موهای پادشاه ساطع میشد، چشم بیننده را خیره میکرد و توان دیدن پادشاه را از بیننده میگرفت.[۴۹۶] گاهی اوقات تاج پادشاه را آن چنان با زر، سیم، مروارید، یاقوت و زمرّد مزیّن میکردند که وزن آن به دهها کیلو میرسید و چون سر پادشاه توان نگهداشتن آن را نداشت، تاج را با بهره گرفتن از زنجیر نازکی از سقف بر بالای سر پادشاه آویزان میکردند. این عمل چنان با ظرافت انجام میگرفت که اشخاصی که به ملاقات پادشاه میرفتند متوجه آن زنجیر نمیشدند و گمان میکردند که تاج واقعاً بر سر پادشاه قرار دارد.[۴۹۷]
علاوه بر این، مقنّع مدعی بود که آتش به او گزندی نمیرساند و به همین دلیل خود را در آتش انداخت.[۴۹۸] میتوان گفت که پادشاهان ایرانی، و به طور کلی پادشاهان سنت هندوایرانی، نورانی بودند و چون طبیعتی آتشین داشتند بدون ترس و بدون اینکه آتش به آنان لطمهای بزند، آتش را لمس میکردند. چنانکه بنا به روایت بیرونی، پیروز پادشاه ساسانی که برای مقابله با خشکسالی و طلب باران به آتشکده رفته بود، چندین بار به آتش نزدیک شد و آتش را در بغل گرفت، اما آتش به وی آسیبی نرساند.[۴۹۹] همچنین بر اساس روایات مهابهارت، به عنوان مثال، پادشاه ججات در اواخر عمرش به عبادت و ریاضت روی آورد و به مدت یکسال در اطراف خود آتش افروخت و در میان آتش زندگی کرد، اما از آنجا که طبیعتش آتشین بود، آتش به وی گزندی نرساند. دروپدی،[۵۰۰] دختر یکی از پادشاهان پانچال[۵۰۱] نیز ادعا داشت که از آتش زاده شده و طبیعتی آتشین دارد (همان، ص ۱۸۴). پادشاه بشوامتر[۵۰۲] نیز برای رهایی از رنجها و غمهای زندگیاش، آتش عظیمی برافروخت و خود را در میان آن انداخت، اما آتش آسیبی به وی نرساند (همان، ص ۱۷۷). مقنّع نیز مانند پادشاهان ایرانی و نیز سنت هندوایرانی ادعا داشت که صورتش نورانی است. علاوه بر این، در لحظات آخر عمرش لباسهایش را درآورد و خود را در تنوری از آتش افکند؛[۵۰۳] با این باور که پادشاه است و آتش به او گزندی نمیرساند.[۵۰۴]

۳-۲- نحوۀ دیدار با مقنع

منابع در مورد پادشاهان ایران آوردهاند که به دلیل بزرگی و قداست آنان، کسی شایستگی دیدن آنان را نداشت و دیدن پادشاه منوط به رعایت چندین شرط بود؛ به عنوان مثال، خدمتگزاران و کسانی که قصد ملاقات پادشاه را داشتند، نمیتوانستند مانند یک فرد عادی او را ببینند. آنان موظف بودند پیش از تشرف به دربار پادشاه، چندین شرط را رعایت کنند؛ به عنوان مثال خود را بشویند و لباس سفید به تن کنند[۵۰۵] و یا اینکه هنگام صحبت با پادشاه، پارچه سفید و پاکی را جلوی دهان خود بگیرند تا نفسشان موجب آلودگی پادشاه نشود. علاوه بر این، آنان باید در مقابل پادشاه سجده میکردند و در این حالت میماندند تا پادشاه به ایشان اجازه برخاستن میداد.[۵۰۶]
شبیه همین اعمال و تشریفات در مورد مقنع نیز آمده است. برای نمونه، منابع تاریخی آوردهاند که ۵۰ هزار نفر از هواداران مقنع، بر در قلعه[۵۰۷] وی گرد آمدند و با اصرار و پافشاری بسیار، از مقنع - که او را خدا میدانستند- خواستند که خود را به آنان نشان دهد.[۵۰۸] مقنع خطاب به آنان گفت پیش از دیدار وی، سه روز روزه بگیرند و روز چهارم وارد قلعه شوند.[۵۰۹] این مسئله نشان میدهد که افراد عادی نمیتوانستند او را ببینند مگر آنکه سه روز روزه میگرفتند. علاوه بر این، پیروان مقنع هر گاه او را میدیدند، در برابرش سجده میکردند و اگر از وی دور بودند، به سمت قلعه وی سر به سجده میگذاشتند.[۵۱۰] این روایتها نشان میدهد که مقنّع خود را پادشاه میدانست و از هوادارانش میخواست تا مانند پادشاهان با وی رفتار کنند.

دانلود مطالب پژوهشی در رابطه با بررسی رابطه هوش هیجانی با مقیاس ارزیابی انطباق پذیری و همبستگی ...

توانایی آگاه بودن و فهم احساس خود.
خود ابرازی[۲] (AS):
توانایی ابراز احساسات ،باورها و افکار صریح و دفاع از مهارت های سازنده و برحق خود.
احترام به خود [۳](SR):
توانایی آگاه بودن از ادراک خود ،پذیرش خود و احترام خود.
خود شکوفایی[۴] (SA):
توانایی درک ظرفیت بالقوه وانجام چیزی که می توان انجام داد، تلاش برای انجام دادن و لذت بردن.
پایان نامه - مقاله - پروژه
استقلال [۵](IN):
توانایی هدایت افکار و اعمال خود و آزاد بودن از تمایلات هیجانی .
همدلی[۶] (EM):
توانایی آگاه بودن و درک احساسات دیگران و ارزش دادن به آنها.
مسئولیت پذیری اجتماعی[۷] (RE):
توانایی ابراز خود به عنوان یک عضو دارای حس همکاری موثر و سازنده در گروه.
رابطه بین فردی[۸] (IR):
توانایی ایجاد و حفظ روابط رضایت بخش متقابل که به وسیله نزدیکی عاطفی ،صمیمیت، حبت کردن و محبت گرفتن توصیه می شود.
واقع گرایی[۹] (RT):
توانایی سنجش هماهنگی بین چیزی که بطور هیجانی تجربه شده و چیزی که بطور واقعی وجود دارد.
انعطاف پذیری[۱۰] (FL):
توانایی سازگاری بودن افکار و رفتار با تغییرات محیط و موقعیت ها.
حل مسأله[۱۱] (PS):
توانایی تشخیص و تعریف مشکلات به همان خوبی خلق کردن و تحقق بخشیدن راه حل موثر و بالقوه.
تحمل استرس[۱۲] (SI):
توانایی مقاومت کردن در برابر رویداد هاو موقعیت های استرس زا و هیجانات قوی بدون جا زدن و یا رویارویی فعال و مثبت با استرس.
کنترل تکانه [۱۳](IC):
توانایی مقاومت در برابر یک تکانه و یا فعالیت های آزمایشی و یا کاهش آنها و همچنین توانایی کنترل هیجانات خود.
خوش بینی[۱۴] (OP):
توانایی زیرکانه نگاه کردن به زندگی و تقویت نگرش های مثبت حتی در صورت بروز بدبختی و احساس منفی .
شادمانی[۱۵] (HA):
توانایی احساس خوشبختی کردن با زندگی خود،لذت بردن از خود ودیگران، داشتن احساسات مثبت، صریح، مفرح و شاد. (فتحی آشتیانی، ۱۳۸۸)

خانواده:

خانواده به گروهی از اشخاص اطلاق میشود که با ازدواج، خون یا فرزند خواندگی بهم پیوند خورده اند، خواه با هم زندگی کنند و یا از هم دور باشند. یک خانواده، ناپدری، نامادری، نا برادری، ناخواهری و مادر یا پدر خوانده را نیز شامل می شود. ( ثنایی ذاکر، ۱۳۷۹ )
خانواده هسته‌ای[۱۶]
خانواده‌ای که آن را زن و شوهر و فرزندان یا زن و شوهر بدون فرزند تشکیل می‌دهد، اصطلاحا خانواده هسته‌ای می‌نامند.(اینترنت)
خانواده گسترده[۱۷]
خانواده گسترده ، خانواده‌ای است که بر اساس بستگی‌های نسبی و سببی استوار است و شامل چند گروه خونی و چند گروه زناشویی می‌شود.(اینترنت)

تعریف عملیاتی:

تعریف عملیاتی

هوش هیجانی:

در این پژوهش منظور از هوش هیجانی نمره ای است که فرد در پرسشنامه هوش هیجانی که توسط بار- آن ساخته شده است که دارای ۹۰ سوال است به دست می آورد.
حل مساله :
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ۱،۱۶،۳۱،۴۶،۶۱،۷۶ پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
شادمانی:
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ،۱۷،۳۲،۴۷،۶۲،۷۷پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
استقلال:
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ۳،۱۸،۳۳،۴۸،۶۳،۷۸ پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
تحمل استرس :
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ،۱۹،۳۴،۴۹،۶۴،۷۹پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
خود شکوفایی :
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ،۲۰،۳۵،۵۰،۶۵،۸۰پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
خود آگاهی هیجانی:
در این پژوهش نمره ای که آزمودنیها از پاسخگویی به سئوالات ،۲۱،۳۶،۵۱،۶۶،۸۱پرسشنامه بار - اون بدست می آورند .
واقع گرایی:

تحقیقات انجام شده درباره : الگوی مناسب ارزیابی عملکرد کارکنان دانشگاه علوم پزشکی ارتش- ...

- فراهم آوردن زمینه‌ای برای کمک مدیران به کارکنان
پایان نامه - مقاله - پروژه

 

 

 

هدف اصلی از ارزشیابی عملکرد کارکنان، ارتقای کارایی، اثربخشی و بهره­وری کارکنان و سازمان است. اما، ارزیابی عملکرد کارکنان، نتایج دیگری را نیز به دنبال دارد. می­توان گفت که اهداف ارزیابی عملکرد کارکنان بدین شرح است.(نمودار ۲-۱)
اهداف
ارزیابی عملکرد کارکنان
اهداف
نمودار۲-۱- اهداف و فواید ارزیابی عملکرد کارکنان(شهلایی، ۱۳۹۱، ۲۸۳)

 

 

  • افزایش بهره­وری سازمان: هدف اولیه سازمان از ارزیابی عملکرد کارکنان، بالا بردن کارایی و اثربخشی و در نتیجه، بهره­وری سازمان است. شناخت کافی از کارکرد و کارآمدی کارکنان، به بهسازی عملکرد آنان و سازمان، منتج می­گردد.

 

 

 

  • شناسایی توانمندی کارکنان: ارزیابی سبب می­ شود که سازمان با نقاط قوت و نقاط ضعف و استعداد کارکنان آشنا گردد. شناخت ویژگی کارکنان، به معنای استعداد­یابی و آشنایی با افراد علاقمند و پرتلاش و مشخص شدن کارکنان کم استعداد و بی­تفاوت است. ارزیابی صحیح، سازمان را با استعدادهای بالقوه­ی کارکنان نیز آشنا می­ کند. شناسایی صحیح کارکنان، زمینه­ طبقه ­بندی عادلانه­ی کارکنان، برای اعطای پاداش را فراهم می­نماید و مشخص می­ شود که کارکنان به چه میزان در راستای اهداف سازمان حرکت می­ کنند.

 

 

۳٫آگاهی کارکنان از عملکرد خود: با ابلاغ نتایج ارزیابی عملکرد، افراد با نحوه کارکرد خود آشنا می­شوند. دادن بازخورد به کارکنان، سبب آگاهی آنها به نقاط قوت و ضعف می­گردد در ضمن کارکنان مطلع می­شوند که مدیر یا سرپرست آنها نیز وضعیت عملکردشان را می­داند. آگاهی کارکنان از عملکرد خود، موجب ایجاد میل به کار و زمینه­ای برای پیشرفت آنان است.

 

 

  • ایجاد نظام منطقی پاداش: از اهرم­های اثرگذار در مدیریت کارکنان، نظام پاداش است. در این نظام مشخص می­گردد که کدامیک از کارکنان به چه علت و به چه میزان تشویق و تنبیه گردد. نظام پاداش مبتنی بر ارزیابی عملکرد، انگیزه را در کارکنان تقویت می­ کند. برقراری روش صحیح واگذاری امتیازات و اعطای پاداش به کارکنانی که وظایف خود را به خوبی انجام می­ دهند و تنبیه افرادی که به شغل خود بی­اعتنا هستند، سازمان را به سمت پیشرفت و تعالی هدایت خواهد کرد.

 

 

 

  • ایجاد نظام منطقی پرداخت حقوق: پرداخت حقوق در سازمانهای دولتی، بر اساس قوانین آمره، به عوامل مختلف مرتبط شده است و در این عوامل، کیفیت عملکرد افراد نیز موثر می­باشد. اما در بنگاه­ها و شرکت­های خصوصی، عموما کیفیت کارکرد کارکنان، بیشترین تاثیرگذاری را در نظام پرداخت حقوق دارد و دستمزد و مزایا، بر اساس سنجش عملکرد کارکنان تعیین و پرداخت می­گردد.

 

 

۶٫تعیین نیازهای آموزشی سازمان: با کسب آگاهی از نقاط ضعف کارکنان، احتیاجات آموزشی را تعیین و برنامه­ ریزی آموزشی را جهت­دار می­ کند. در این صورت، با تشخیص نیازهای آموزشی، جهت رفع نیازهای کارکنان برنامه­ ریزی می­نماید. شناخت هنجارها و ناهنجاری­های رفتار کارکنان، در سازمان نیز از نتایج ارزیابی عملکرد است، در تعیین نیازهای آموزشی و پرورشی، اثرگذار می­باشد.
۷٫ترفیع، انتصاب و انتقال صحیح: مدیران با شناخت مناسب از کارکنان، با دید باز و آگاهانه، آنان را در مشاغل جابجا می­نمایند. از این رو، انتصاب صحیح و واگذاری کار به کاردان، ثمره­ی ارزیابی عملکرد است. سازمان با اطلاع از شایستگی و استعداد بالقوه کارکنان، به آنها ترفیع و ارتقا می­دهد و نظام ترفیعات، مبتنی بر توانایی کارکنان و نیاز سازمان خواهد شد. مدیران نیز با جابجایی صحیح و متناسب با ویژگی هریک از کارکنان، نقل و انتقالات را به درستی اجرا خواهند کرد.

 

 

  • برنامه ریزی نیروی انسانی: با اجرای صحیح ارزیابی عملکرد کارکنان، سازمان متوجه خواهد ­شد که برای چه مشاغلی نیاز به جذب جدید دارد و کارکنان، چه ویژگی­هایی را باید داشته باشند. اطلاع از کمیت و کیفیت نیروی انسانی، مبنای اصلی برنامه­ ریزی نیروی انسانی است.

 

 

۹٫اصلاح شیوه نیرویابی و جذب: همه کارکنان از طریق نیرویابی و جذب، وارد سازمان می­شوند. ارزیابی، به ما نشان می­دهد که سازمان به چه میزان در جذب کارکنان مورد نیاز، موفق عمل کرده است و می­توان اصلاح یا عدم کارایی معیارهای استخدام را از نتایج ارزشیابی، استنتاج نمود.

 

 

  • کاهش نارضایتی از تبعیض: یکی از عوامل نارضایتی کارکنان، تبعیض در تشویق، انتصاب، ارتقاء و ترفیع سایر کارکنان است. هرگاه واگذاری امتیازات و اعطای پاداش، بر نتایج ارزیابی عملکرد مبتنی باشد، میزان نارضایتی از اعمال نظرهای شخصی کاهش می­یابد.

 

 

۲-۴- معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان
۲-۴-۱- تعریف معیارهای ارزیابی عملکرد
مفهوم معیارکلمه معیار در فرهنگ لغت فارسی به معنای ملاک، سنجه، ایاره، پیمانه، سنجانه، محک، انگبایه، ضابطه و میزان آمده است که از آنها برای ارزیابی موضوع مورد مطالعه استفاده می شود. به سخنی دیگر معیارها منظرهای تعریف شده هستند که از دریچۀ آنها می توان به مطالعه­ ای موضوع مورد نظر پرداخت.
عوامل و معیارهایی که مدیریت برای ارزیابی کارکنان انتخاب می­ کند، بر روی آنچه که آنها انجام می­ دهند، اثر بسیار شدیدی دارد. سئوالی که مطرح می­ شود این است که مدیریت چه چیزی را مورد ارزیابی قرار می­دهد؟ سه دسته از معیارهای شناخته شده عبارتند از:
۱- نتایج کار فردی: اگر قرار باشد که هدف مورد توجه باشد(نه وسیله)، در آن صورت مدیریت باید نتیجه کار افراد را مورد ارزیابی قرار دهد. بعنوان مثال، برای ارزیابی عملکرد یک فروشنده، باید حجم فروش وی را در منطقه مورد نظر مورد توجه قرار داد(رابینز، ۱۳۸۶، ۳۴۹). معیار قرار دادن نتایج کار فردی، دارای مزایا و معایبی است. از آنجا که منظور نهایی هر سازمان، نیل به اهداف وجودی آن می­باشد، هر سیستم ارزیابی که نتیجه عملکرد کارکنان را معیار اصلی برای ارزیابی قرار دهد، از این مزیت برخوردار است که موجبات تشویق آنها را برای حصول اهداف سازمانی فراهم می­ کند. ولی مشکل این است که اگر تنها هدف دستیابی به نتایج، ملاک و معیار ارزیابی قرار گیرد وسیله نیل به هدف، منابع هدر رفته و ضایعات احتمالی در شغل، در سیستم ارزیابی منعکس نمی­گردد. بعلاوه، شکل دیگر این نوع معیار گذاری این است که اغلب، عدم موفقیت در نیل به هدف در اثر کوتاهی یا ناتوانی فرد نیست، بلکه دلیل اصلی، عوامل خارج از کنترل مستقیم وی مثل ناقص بودن اسباب و وسایل کار، جو نامساعدکار یا عدم همکاری دیگران با او می­باشد. سرانجام باید به این نکته اشاره کرد که اگر نیل به هدف تنها معیار ارزیابی باشد، هرگز از کمّ و کیف فعالیت­های کارمند در راه رسیدن به هدف، اطلاعی بدست نخواهد آمد و مشخص نخواهد شد چرا در رسیدن به هدف ناموفق بوده و در نتیجه، نمی­ توان با مشاوره و راهنمایی به او برای بهبود عملکردش کمک کرد(رابینز، ۱۳۸۶، ۲۲۱).
۲- رفتارها: در بسیاری از موارد نمی­ توان به سادگی نتایج خاصی را مشخص کرد که بتوان آن را به عمل افراد نسبت داد. به ویژه این امر در مورد کسانی صادق است که پست مشاوره دارند، یا کسانی که بصورت تلویحی و غیر مستقیم بعنوان جزئی از تلاش گروه به حساب می­آیند. در رابطه با مورد دوم، می­توان عملکرد گروه را براحتی ارزیابی کرد ولی نمی­ توان نقشی را که هر یک از اعضای گروه در آن داشته اند بصورتی دقیق مشخص نمود(رابینز،۱۳۸۶، ۳۴۹). برای غلبه بر چنین مشکلاتی می­توان رفتار یا فعالیت افراد را بعنوان معیاری برای ارزیابی قرا داد. البته فقط فعالیتهای افراد ملاک و معیار ارزیابی قرار دادن خالی از عیب نیست و ممکن است باعث شود تمام همّ و غم افراد در انجام دادن همان فعالیتی متمرکز شود که براساس آن ارزیابی می­ شود و از اینکه اصولاً هدف از این فعالیت­ها چیست یا به چه دلیل و برای نیل به چه هدفی انجام می­گیرد، غافل بماند. بزرگترین مزیت معیار قرار دادن فعالیت­های افراد برای ارزیابی، آگاهی از کمّ و کیف اعمالی است که برای رسیدن به هدف انجام می­دهد. با بهره گرفتن از این اطلاعاتی که بدست می ­آید، مسئولان سازمان در موقعیت مناسبی قرار می­گیرند تا برای بهبود عملکرد کارکنان ضعیف، برنامه ­های آموزشی سودمندی را طراحی نمایند(رابینز،۱۳۸۶، ۲۲۱و ۲۲۲).
۳- ویژگیها و خصوصیات: اگرچه ویژگیهای افراد از متداولترین معیارهای است که سازمان برای ارزیابی عملکرد کارکنان خود بکار می­برند، ولی از همه معیارها ضعیف­تر است. زیرا به عملکرد واقعی به هنگام انجام وظایف، در مقایسه با دو شاخص دیگر فاصله بیشتری دارد. ویژگی­هایی چون داشتن یک نگرش خوب، نشان دادن اطمینان، هوشیاری، صمیمی بودن یا داشتن تجربه بسیار زیاد احتمالاً با نتایج کار مثبت رابطه مستقیم دارند، ولی این امکان وجود دارد که چنین رابطه­ای وجود نداشته باشد(رابینز،۱۳۸۶، ۳۴۹).
در دسته بندی دیگری، معیارهای ارزیابی عملکرد به سه دسته طبقه بندی می­ شود:
معیارهای کاری، معیارهای اخلاقی، معیارهای ارزشی
- معیارهای کاری: شرایطی که برای موفقیت­آمیز بودن کار لازم است؛ از قبیل سن، جنس، تجربه، تحصیلات، دوره­ های آموزشی و شرایط احراز شغل که معمولا در فرمهای شرایط احراز شاغل آورده می­شوند.
- معیارهای اخلاقی: عبارتند از صفات و خصوصیات خوب انسانی، همچون برخورد خوش، ادب، اعتماد به نفس، صرفه جویی، صداقت.
- معیارهای ارزشی: معیارهایی هستند که ریشه در جهان­بینی انسان دارند و از معیارهای مهم ارزشیابی به شمار می­روند(ابطحی، ۱۳۸۹، ۲۶۹).
۲-۴-۲- اهمیت و ضرورت معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان
ضرورت و اهمیت شناسایی معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان در سازمان­ها را می­توان به شرح موارد زیر بیان نمود. البته لازم به ذکر است چون یکی از مراحل طراحی نظام ارزیابی عملکرد و فرایند ارزیابی عملکرد کارکنان شناسایی و ابلاغ معیارهای ارزیابی می باشد، تمامی مواردی که در قسمت فواید، اهمیت و هدف های نظام ارزیابی عملکرد بیان شد به گونه ای قابل تصور برای این قسمت نیز می باشد. البته اهمیت و ضرورت موضوع شناسایی معیارهای ارزیابی عملکرد کارکنان به همین چند مورد خاتمه نمی­یابد.
- برای پاسخ به این سؤال اساسی که سازمان چه انتظاری از کارکنان در وظایف محوله دارد. در فرایند ارزیابی عملکرد با توجه به معیارهای شناسایی شده و استانداردهای وضع شده به فرد تفهیم می شود که چه باید بکند و چه انتظاری از او می رود.
- نوع، ماهیت و دامنه معیارهای ارزیابی عملکرد بر نوع رویکرد سازمان در استفاده از منابع ارزیابی تأثیر بسزایی دارد.
- رابطه موجود بین معیارهای ارزیابی عملکرد و روش های موجود ارزیابی عملکرد قابل انکار نیست. بدین معنی که هیچ روش ارزیابی را نمی­ توان یافت که بدون در نظر گرفتن معیارهای ارزیابی عملکرد، فعالیت سنجش عملکرد را انجام دهد(حقیقی، ۱۳۷۶، ۸۲(.
۲-۵- شاخص­ های ارزیابی عملکرد کارکنان

تاثیر عوامل کلیدی موفق مدیر پروژه بر موفقیت پروژه های ...

- گروه میزبانی وب: از جمله وظایف این گروه؛ تحقیق و توسعه و راه اندازی سرویس های جدید میزبانی وب، توسعه خدمات آنلاین و ارائه طرح های نوین نگهداری سایت های اینترنتی و پشتیبانی و امنیت سرورهای وب، می باشد.
۲-۱۱-۴-۵ بخش متن کاوی
اهم شرح وظایف این گروه بدین شرح است:
- تامین نیازهای تحقیقات بخش های مختلف معاونت فنی.
- شناسایی و گرایش به تکنولوژی های کلیدی و نو.
- شناسایی و معرفی قالب های نوین تهیه و ارائه محتوا.
انجام تحقیقات و پیاده سازی ماژول های پردازش هوشمند متون در سطح آزمایشگاهی. برخی از این دستاورد ها همچون شناسایی روایات مشابه، صرف ماشینی، اعراب گذاری، برچسب گذاری، دسته بندی متون، خلاصه سازی، خوشه بندی کلمات در پایگاه گروه به آدرس textmining.noorsoft.org عرضه شده است.
- تحقیقات آزمایشگاهی پردازش هوشمند متون با بهره گرفتن از تکنیک های متن کاوی، پردازش زبان طبیعی، بازیابی اطلاعات.
- هوشمند سازی در فرایند های تولید غنی سازی و ارائه محتوای علوم اسلامی در مرکز.
- تهیه پیکره های استاندارد مورد نیاز از روی دادگان مرکز.
- مستند سازی و ارائه مقالات علمی پژوهشی در زمینه پردازش های زبانی.
- تعامل با فرهیختگان دانشگاهی در زمینه متن کاوی همچون هدایت پایان نامه های کارشناسی ارشد.
- ارائه دستاوردها در قالب مقالات علمی در کنفرانس ها و مجامع علمی مختلف.
۲-۱۱-۴-۶ بخش مدیریت دانش و سرمایه های انسانی
این بخش شامل دو گروه مدیریت دانش (knowledge management) و مدیریت سرمایه های انسانی ( human resources manaement) است که از سال ۱۳۹۰ به عنوان یکی از بخش های معاونت فنی معرفی شد.
-گروه مدیریت دانش
گروه مدیریت دانش دارای دو واحد مستندات کاربر نهایی و مستندات سازمانی است.
واحد مستندات کاربر نهایی: با نام گروه آماده سازی اطلاعات از سال ۱۳۷۶ مشغول فعالیت شد.
در حال حاضر فعالیت این واحد، تهیه ی راهنمای فارسی برنامه ها و فایل سازی آنها؛ آماده سازی و فایل سازی راهنماهای عربی و انگلیسی است.
واحد مستندات سازمانی: از سال ۱۳۸۷ تاسیس شده است. فعالیت این واحد، در زمینه ی مدیریت و ساماندهی تمام مستندات معاونت فنی و تبدیل آنها به دانش و نشر آنها است.
به عبارت دیگر؛ شرح وظایف گروه مدیریت دانش عبارتند از:
- مستند سازی راهنمای کاربر نهایی به دو صورت ساده و پیشرفته و به زبان های مختلف و با آخرین تکنولوژی های مستندات کاربر نهایی
- ایجاد و مدیریت مستندات فنی، تحقیقاتی و سازمانی
- شناسایی، تعریف و تخصیص ابزارها و ساختارهای استاندارد برای تمام مستندات اعم از مستندات کاربری، فنی، تحقیقاتی و سازمانی و سامانه ی مدیریت دانش
پایان نامه - مقاله
- ایجاد بسترهای دسته بندی و دسترسی به مستندات
- نظارت بر عملیات (تولید، ذخیره، دسته بندی، دسترسی و استفاده) کل مستندات معاونت فنی
- ایجاد چرخه های کاری مورد نیاز مستندات فنی
- ایجاد فرهنگ مستندسازی بین متخصصان سازمان
- تبدیل مستندات به دانش و نشر آنها
- فراهم سازی زمینه تدوین دانش های ضمنی مرکز مثل تجربه
- تدوین آیین نامه های مستندات کاربر نهایی ، فنی، تحقیاتی و سازمانی
گروه مدیریت سرمایه‌های انسانی
اهمیت موضوع سرمایه های انسانی در سازمان و نیاز به ساماندهی به مباحثی از جمله: جذب، آموزش، ارزیابی عملکرد و حقوق و دستمزد، معاونت فنی مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی را بر آن داشت تا گروه مدیریت سرمایه های انسانی را در سال ۱۳۹۰ تاسیس کند.
یکی از واحدهای این گروه، واحد آموزش است که در سال ۱۳۸۷ تشکیل شده و وظیفه برنامه‌ریزی و مدیریت آموزش و ارتقاء سطح علمی کارکنان را بر عهده دارد.
واحد جذب نیز از دیگر واحدهای این گروه است که از سال ۱۳۸۷ عهده دار ساماندهی به مسائل مربوط به جذب همکاران فنی و نیروهای امریه می‌باشد.
اهم شرح وظایف این گروه بدین شرح است:
- تجزیه و تحلیل شغلی و تهیه شرح وظایف برای کلیه نقش های فعال
- برنامه ریزی نیروی انسانی
- جذب نیروی همکار و امریه
- مدیریت جامعه پذیری کارمندان جدید و ارتقاء و آموزش ضمن خدمت کارمندان
- مدیریت نمایشگاهها، همایش ها و سمینارها
- مدیریت کارآموزان دانشگاه ها
- طراحی و مدیریت ارزیابی عملکرد
- طراحی و مدیریت سیستم پاداش و بهره وری
- مدیریت انگیزش و بالندگی های روحی

 
مداحی های محرم